فريده حسن زاده
شهر گناه آلود
شهر كارخانه دارها، بوكسورها، ميليونرها،
شهر مخترعين و مهندسين،
شهر ژنرال ها، تاجرها و شاعران وطن پرست
با گناهان كبيره، دامن زده به شعله هاي خشم خدا:
و خدا غضبناك بود
صدها بار آنها را از عقوبتي جانفرساي ترساند،
باران گوگرد، آتش، صاعقه
و صدها بار به رحم آمد
زيرا او همواره به خاطر داشت قولش را
در عهد عتيق:
«حتي اگر تنها دو انسان پارسا باقي بمانند
شهر را ويران نخواهد كرد
به حرمت آن دو.»
و خدا، بر سر قولش باقي ماند زيرا:
دو دلداده در پارك قدم مي زدند
دست در دست هم، مست از عطر گل ها
فلسفه
سخن فلاسفه بزرگ را به خاطرآور:
«زندگي، دمي بيش نيست.»
اما همين دم، همچون ابديتي پاييد
هر آنگاه كه در انتظار يار گذشت...
ترانه
با تكان دستمال
وداع مي كنيم
هر روز چيزي پايان مي گيرد،
چيزي زيبا پايان مي گيرد.
كبوتر نامه رسان، به پرواز درمي آيد،
باز مي گردد؛ نااميد يا اميدوار
ما همواره باز مي گرديم.
اشكهايت را پاك كن
و با همان چشمان نمناك، لبخند بزن،
هر روز چيزي آغاز مي شود،
چيزي زيبا آغاز مي شود.
ياروسلاو سايفرت ۲۳ سپتامبر ۱۹۰۱ در يكي از محلات كارگرنشين پراگ به دنيا آمد.
مادر سايفرت كاتوليكي مؤمن بود و پدرش سوسياليستي خدانشناس. سايفرت با هر دوي آنها ميانه خوبي داشت. به رغم تنگناهاي مالي خانواده، سايفرت توانست در دبيرستاني خوب ثبت نام كند؛ اما تحصيلاتش را به پايان نرسانيد و به فعاليت هاي روزنامه نگاري روي آورد و خود را وقف ادبيات كرد. بعدها در وصف اين دوران نوشت، همه وقت خود را به تمرين شعر و شاعري مي گذرانيده است.
سايفرت نوجوان، پيش از سرآمدن جنگ جهاني اول و قبل از شكل گيري چكسلواكي كه هنوز يكي از ايالات كشور پادشاهي اتريش به مجارستان محسوب مي شد، كارش را رسماً به عنوان يك شاعر آغاز كرد. اشعار اوليه او داراي مضموني آموزنده بودند و همدردي و حساسيت شاعر را به طبقه پرولتاريا و آنارشيست ها نشان مي دادند در اكتبر ۱۹۱۸ كه چكسلواكي به استقلال رسيد، سايفرت به جناح چپ حزب سوسيال دموكرات پيوست و در سال ۱۹۲۱ كه حزب كمونيست سازماندهي شد، وي يكي از اعضاي رسمي و فعال آن گشت.
نخستين مجموعه شعر سايفرت،«شهر، غرقه در اشك »به عنوان يكي از اصيل ترين آثار پرولتاريايي تاريخ چك شناخته شده است، با اين همه حتي در چنين كتابي نيز، سايفرت شاعر، بيشتر از سايفرت سياستمدار خودنمايي مي كند. در اين اشعار، عشق، پاكي و حقيقت خود را مدام به رخ آلودگي و دورويي سياست مي كشد. انقلابي ها كه مصالح عمومي را به علائق فردي ترجيح مي دهند، نمي توانند به چنين ابياتي كه در شعر سايفرت آمده روي خوش نشان دهند:
عشق، چيزي بس عظيم است؛
خواهي ديد
حتي اگر همه جهان را آتش انقلاب فراگيرد
بازجايي در سبزه زاران
عاشقان براي گرفتن دستان يكديگر
مجالي خواهند يافت...
تمايل سايفرت به انقلاب، ناشي از اعتقاد او به لزوم تغيير وضع طبقه كارگر و بالا بردن سطح زندگي قشر محروم است و نه شيفتگي او به قدرت سياسي و خشونت. عشق در او همواره بر نفرت چيره است.
بعضي از نخستين اشعار او در عين سادگي، سهولت و صراحت در اوج توانايي كلام شاعرانه است:
پنجره اي دارم
با روزي بهاري شناور در روح آن
مثل قايقي بر رودخانه با پرچمي صورتي،
سگي دارم
با چشماني انساني،
دفترچه اي آبي دارم
با نام سي و سه دختر زيبا در آن.
...
نيز از ياد نخواهم برد
جعبه اي خالي دارم از واكس كفش،
گلداني غمناك، خشكيده بر لبه پنجره،
شاخه گلي در جا دگمه ام
و اشك هايي لبريز در قلبم.
تعدادي از دوستان نوگراي سايفرت مانند stanislay ,karel teige Neumann نقش مهمي در بريدن سايفرت از شيوه پرولتاريايي اشعار او و آشنا كردنش با سبك هاي جديد و پيشرو شعري داشتند. در ،۱۹۲۰ سايفرت يكي از تشكيل دهندگان گروه نويسندگان و شاعران مدرن به نام Devetsil شد. Devetsil كه نام گياهي دارويي و گلي خودروست، در لغت به معناي« هفت نيرو »يا« معجون »است.
زندگي و آثار سايفرت در سالهاي دهه ،۱۹۲۰ با فعاليت هاي اين گروه مهم ادبي و نيز نهضت هنري ديگري به نام Poetism عجين شد. براي پي بردن به خواسته هاي جاه طلبانه، پرغرور و پرطمطراق اين گروه، كافي است نگاهي به سطوري از اين بيانيه بيفكنيم:
مقدم بر همه فعاليت هاي خلاقه انسان، وظيفه مهم و حياتي مرمت و نوسازي جهان قرار داد... شاعران و متفكران، بايد شانه به شانه سربازان انقلابي حركت كنند. هدف آنها يكسان است...
تنها يك جاده به آينده منتهي مي شود... هنر گذشته، چه آن را كوبيسم، فوتوريسم، اورفيسم يا اكسپرسيونيسم بناميم، هنر را في نفسه زيبا و كافي مي پنداشت.
Devetsil هنر را وقف اهداف پرولتاريايي، كمونيستي مي خواست. Poetism زندگي را خود، شكلي از هنر مي دانست و معتقد بود ساير رشته هاي هنري بايد زيرسايه آن باشند. آرزوي آرماني پيروان Poetism پيوند دادن زندگي با رشته هاي هنري بود، چندان كه در آينده دور، هنر و زندگي به يگانگي نائل شوند. رهبر نظريه پردازان، دوست سايفرت، karel Teige بود.
سالهاي دهه بيست براي سايفرت و دوستانش، دوران سرمستي جواني، گاه خودنمايي و همواره فعاليت پرشور در شعر، روزنامه نگاري، هنر و بحث هاي سياسي بود.
سايفرت، براي روزنامه ها و جنگ هاي ادبي گوناگون مي نوشت كه تعدادي از آنها كمونيست بودند. نيز در يك بنگاه انتشاراتي و كتابفروشي كمونيستي در پراگ كار مي كرد و در اواخر دهه ،۱۹۲۰ سردبيري نشريه كمونيستي معتبري را به عهده داشت.
نخستين كتاب شعر سايفرت،«شهر، غرقه در اشكها »در بيست سالگي او انتشار يافت. بعد از آن، وي ضمن انتشار دفترهاي شعر ديگري از خود، ترجمه اشعاري از شاعران سمبوليست روسيه و فرانسه همچون الكساندر بلوك و پل ورلن و گيوم آپوليز را نيز به چاپ رسانيد. سايفرت همراه دوست خود Teige دست به سفري طولاني از وين تا شمال ايتاليا، مارسي و پاريس زد. نيز در سالهاي ۱۹۲۵ و ۱۹۲۸ از شوروي ديدار كرد.
در اواخر دهه ۱۹۲۰ سايفرت اندك اندك احساس كرد Devetsil ارزش هايش را براي او و دوستانش از دست داده است.
در ،۱۹۲۹ سايفرت همراه با ۸ نويسنده صاحب نام چك كه كمونيست بودند، اعلاميه اي را در اعتراض به اعمال محدوديت هاي فرهنگي رهبري جديد حزب امضا كرد. اين عمل باعث اخراج او از حزب شد، نيز رانده شدنش از Devetsil . وي برخلاف بقيه امضاكنندگان آن اعتراضيه، هرگز ديگر به حزب نپيوست، از آن پس، تنها به عنوان خبرنگار و سردبير براي نشريات مختلف مثل روزنامه سوشيال دموكراتيك كار مي كرد. كتابهاي شعر متعددي نيز منتشر كرد و در كنار آنها مجموعه اي از شعر قرن نوزدهم چك در دسترس علاقه مندان قرار داد.
در كتابهاي شعري كه سايفرت به سالهاي ،۱۹۲۹ ۱۹۳۳ و ۱۹۳۶ منتشر كرد، سبك خاص خود را گسترش داد.اشعار او اكثراً بسيار موجز بودند و از فرط آهنگين بودن به ترانه مي مانستند.موضوع اين اشعار به زيبايي زن و لطافت روحي او اختصاص داشت و عشق.
حدود سال ،۱۹۳۷ كتاب «هشت روز» منتشر شد. اين اشعار به شرح اندوهي مي پردازند كه بيشتر مردم چك آن را در قلب خود باز مي يابند؛ اندوه از دست دادن نخستين رئيس جمهور توماس گريگور ماساريك فيلسوف و دولتمردي كه از نظر آنها، مظهر استقلال و دموكراسي و نماد نخستين جمهوري چكسلواكي است.
«چراغ ها را خاموش كن» كه به سال ۱۹۳۸ منتشر شد، يادداشت روزانه هاي شاعرانه اي بودند در وصف ماجراي تهديد آلمان هيتلري كه در ابتدا با بسيج ارتش و يكپارچگي و اتحاد مردم چكسلواكي براي دفاع از خاك چكسلواكي، لحني سرشار از شور و هيجان دارد و زماني كه به دستور رئيس جمهور وقت و پيرو تصميمات كنفرانس مونيخ در سپتامبر ۱۹۳۸ ملت وادار به تسليم و دست كشيدن از مرزهاي ملي مي شود، لحني تاريك و غم انگيز مي يابد.
در مارس ،۱۹۳۹ بازمانده خاك چكسلواكي توسط ارتش نازي اشغال شد. سايفرت طي دوران اشغال آلماني ها و جنگ دوم جهاني، سه كتاب شعر منتشر كرد و اشعار او در بالا بردن روحيه مردم و تقويت اراده و تصميم آنها براي پايداري بسيار مؤثر و كارساز بود. اين اشعار كه عشق به سرزمين مادري، عشق به پراگ و زبان چك را مي سرودند، در قلوب مردم جاي گرفتند و به محبوبيت سايفرت، قدرشناسانه دامن زدند. ميان سال هاي ۱۹۳۹ و ۱۹۴۵ مردم او را به عنوان شاعر ملي خود انتخاب و تكريم كردند.
خاطرات دلهره آور خود او از دوران اشغال نازي ها در مي ۱۹۴۵ با نثري پركشش و نفس گير در كتاب شرح حال او آمده است.
با آزاد شدن كشور در ماه مه ،۱۹۴۵ سايفرت دوباره فعاليت هاي روزنامه نگاري خود را از سرگرفت. اما بعد از روي كار آمدن يك دولت كمونيستي در فوريه ،۱۹۴۸ او خود را در مطبوعات، مطرود و منفور يافت. به او تهمت اجنبي، بورژوا و دشمن خلق مي زدند. سايفرت از فعاليت هاي اجتماعي كناره گرفت و به ويرايش كارهاي نويسندگان چك و ترجمه قناعت كرد. ترجمه او از متن كتاب مقدس، بخش غزل غزل هاي سليمان، شاهكاري در زبان چك است.
بعد از ،۱۹۴۵ در فضاي نسبتاً باز فرهنگي، گزيده اي از اشعار او همراه با تعدادي از كارهاي تازه اش به چاپ رسيد. در ،۱۹۵۶ بعد از لغو محدوديت ها در اتحاد جماهير شوروي، سايفرت در دومين كنگره اتحاد نويسندگان چكسلواكي از پشت تريبون اعلام كرد: «به اميد اين كه ما وجدان مردم خود باشيم. باور كنيد در سالهاي اخير، ما نه تنها وجدان توده ها و عامه مردم كه وجدان خود نيز نبوده ايم. هر آن كه درباره حقيقت سكوت اختيار كند، دروغ گفته است.»
خواسته سايفرت، برملا كردن نقش جور و نشان ستم در دوران حكومت استالين و دادخواهي از مظلومين و محرومين است. شاعر كه در سالهاي دهه بيست به خاطر اشعار غنايي لطيف شهرت يافته بود، اكنون سخنگوي وجدان جامعه و مدافع منافع مردم است.
سخنان سايفرت، حضار را سخت تحت تأثير قرار داد، به همان اندازه نيز ظاهر فيزيكي او. شاعر به زحمت راه مي رفت، به كمك عصا، اما وقتي نشست چون صخره اي به نظر مي رسيد: استوار، محكم و پرصلابت.
بعد از يك دهه سكوت، سايفرت با شعرهاي تازه كه لحني ديگر و رنگ و رويي ديگر داشتند به ميدان آمد. در دفتر شعر «كنسرت در جزيره» ، ،۱۹۶۵ و دفاتر بعدي، او با دست شستن از قافيه و استعاره، اشعاري ساده، گزارشي و بي پيرايه خلق كرد كه ديگر هيچ شباهتي به آن سروده هاي آهنگين ترانه مانند نداشتند. در ،۱۹۶۷ طي جشن بهار در پراگ، جايزه بنگاه نشر نويسندگان چكسلواكي را دريافت كرد و همان سال هنرمند ملي كشورش لقب گرفت.
در ،۱۹۶۸ دخالت نظامي شوروي در چكسلواكي، سايفرت را واداشت، به رغم بيماري جدي، از بستر برخيزد و خود را با تاكسي تلفني به ساختمان انجمن نويسندگان برساند. نويسندگان او را به عنوان رئيس موقت اتحاديه مستقل انتخاب كردند. يك سال بعد اين اتحاديه منحل شد. سايفرت بيمار و منزوي، به نوشتن ادامه داد. اشعار تايپ شده اش، تكثير مي شد و دست به دست مي چرخيد. او در يكي از حومه هاي پراگ مي زيست و هر كه را به ديدارش مي رفت، ياري مي رساند و خاطراتش را به عنوان شاعر به رشته تحرير مي كشيد. اين خاطرات، دايرة المعارف كاملي از زندگي فرهنگي پراگ است. سايفرت در آنها، شصت سال همكاري مستمر با نويسندگان، هنرمندان و روزنامه نگاران را با جزييات زندگي خصوصي خود در هم آميخته و مجموعه جذابي فراهم آورده است.
بين سالهاي ۱۹۶۸ و ،۱۹۷۵ تنها گزيده اي از كارهاي قديمي او در داخل چكسلواكي به چاپ رسيد، اما كارهاي تازه اش تنها در نشريات چك زبان خارج از كشور امكان نشر يافت. ۱۶ آگوست ۱۹۷۶ سايفرت در حمايت از گروه موزيكالي كه مورد حمله قرار گرفته بودند نامه سرگشاده اي به نويسنده شهير آلماني ، هاينريش بل نوشت و از او ياري خواست. اين نامه توسط منشور ۷۷ كه سايفرت از اولين امضا كنندگان آن بود، در بسياري از مطبوعات جهان انعكاس يافت.
با گذشت ساليان، اشعار تازه سايفرت، ديگر بار اجازه چاپ در داخل چكسلواكي را يافتند. ترجمه انگليسي آثارش توسط ادوارد اسرس، لين كانين و ديگران در انگلستان و آمريكا به چاپ رسيدند. گلچيني از اشعار ادوار مختلف زندگي اش در چك، در تورنتو و پراگ منتشر شدند. خاطراتش تحت عنوان «همه زيبايي هاي جهان» ، در ۱۹۸۱ در چك، تورنتو به چاپ رسيد و بعد در كلن آلمان، همزمان، با همان عنوان اما با حذف و تغييرات كمتر در پراگ نيز انتشار يافت:
زندگي من راهش را بس باشتاب درنورديد.
كوتاه بود
براي آرزوهاي بزرگ و پايان ناپذير من.
مرگ، بي آن كه خبر كند
از راه رسيده است
به زودي حلقه بر در خواهد كوفت
و داخل خواهد شد.
در آن لحظه
از وحشت و هراس
نفس در سينه ام حبس خواهم كرد
و از ياد خواهم برد بر آوردن آن را.
در اكتبر ۱۹۸۴ ، وقتي سايفرت جايزه نوبل را برد، سرانجام چشمان جهانيان متوجه او شد. خبرنگاران تلويزيون و روزنامه نگاران به سوي او هجوم بردند. او به سرودن ادامه داد اما بيماري با شدت بيشتري به او حمله كرد.
ياروسلاو سايفرت روز دهم ژانويه ۱۹۸۶ در گذشت.
* از كتاب زير چاپ گزيده اشعار ياروسلاو سايفرت
ترجمه: فريده حسن زاده(مصطفوي)
چاپ مؤسسه انتشارات نگاه