شنبه ۲۶ دي ۱۳۸۳
هنر و جهاني شدن در گفت وگو با دكتر حسن بلخاري
روايتگر معنا
جهاني شدن چيست؟ آيا امري به نام هنر جهاني داريم؟ آيا هنر ذاتاً  امري جهاني است؟ آيا مذاق هنري جهانيان توسط فرهنگ مسلطي از طريق رسانه ها تعيين مي شود؟ آيا بين هنر غربي و هنر شرقي تفاوت وجود دارد؟ چگونه مي توان ارزشهاي هنري شرق را به زباني جهاني درآورد؟ وضعيت هنرهاي ايراني در اين بين چگونه است؟ و برخي پرسشهاي ديگر كه مناسب ديديم با دكتر حسن بلخاري؛  نويسنده، پژوهشگر و منتقد هنري مطرح سازيم، گفتني است كه دكتر بلخاري در همايش «هنر و جهاني شدن» كه در ۲۷ و ۲۸ دي ماه جاري در موزه هنرهاي معاصر تهران برگزار مي شود، به ايراد سخنراني خواهد پرداخت. اين گفت وگو را مي خوانيم:
علي عظيمي نژادان
009072.jpg
* ابتدا مي خواهم اين پرسش كلي اما كليدي را مطرح كنم كه هنگامي كه پيرامون مسأله جهاني شدن صحبت مي كنيم، آيا در زمينه فرهنگ و هنر هم مانند سياست، اقتصاد و تكنولوژي مي توانيم از پديده مسلطي به نام هنر يا ادبيات جهاني نام ببريم كه همه جوامع را با تمام اختلافاتي كه با هم دارند تحت پوشش قرار دهد، يا اين كه فكر مي كنيد بايد در عرصه فرهنگ و هنر به خصوص در بحث جهاني شدن از تكثر و پلوراليسم فرهنگي و هنري نام ببريم؟
- همچنان كه فرموديد در تعريف و تبيين امر جهاني شدن به خصوص در كشور ما يك سري مناقشات وجود دارد كه البته بيشتر اين مناقشات از قسم نظري است. ما به دو علت؛ يكي به دليل اين كه در متن جهاني شدن هستيم و ديگر به اين دليل كه بنيان هاي جهاني شدن بنيانهايي اند كه في نفسه برخي تعارضات را در داخل خودشان دارا هستند، بنابراين نمي توانيم تبيين كاملي از مسأله «جهاني شدن» داشته باشيم. فلذا با نظريات متفاوت، مختلف و بعضاً  متناقض روبه رو مي شويم. گروهي جهاني شدن را اساساً  يك آرمان و امر ايده آل مي دانند، گروهي آن را يك عامل انحطاط به حساب مي آورند و بر اين عقيده اند كه دنياي امروز براساس سلطه طلبي اقتصادي، اطلاعاتي و سياسي وارد يك جهان تك قطبي مي شود و جهان تك قطبي جهان را اصولاً براساس سلطه تعريف مي كند و البته در اين ميان گروه سومي هم وجود دارند كه نگاه عميق تري نسبت به اين مسأله دارند.
بار ديگر مسأله را به اين صورت تكرار مي كنم كه يكي به دليل اين كه ما در متن پديده جهاني شدن قرار دهيم و براساس يكي از اصول مهم فلسفه علم تا ما از يك پديده اي فاصله نگيريم، نمي توانيم تعريف دقيقي از آن صورت دهيم و يكي هم به دليل اين كه پايه ها و بنيانهاي اين مسأله (جهاني شدن) در درون خودش يكسري تعارضات دارد، در ادراك و برخورد با اين پديده، داراي مناقشاتي هستيم. البته نكته ديگري هم در اين ميان وجود دارد و آن هم اين است كه جهاني شدن در طول اين ۱۵-۱۰ سال گذشته از كانالي وارد انديشه هاي جهاني شد كه شايد تا حدودي ناسالم بوده است؛ يعني اين مسأله بيشتر از فضاي سياست، اقتصاد و رسانه ها به جهان عرضه شد.
به عبارت ديگر اين مسأله از طريق نظم نوين جهاني جورج بوش، سلطه رسانه اي گروههاي خبري مانند CNN و مسأله ماهواره ها و در نهايت هم از طريق سازمان تجارت جهاني مطرح شد، اما در مورد مسأله دوم بايد بگويم كه جهاني شدن پديده اي است كه بر پايه سياست، اقتصاد، رسانه و در نهايت بر پايه هنر و فرهنگ شكل مي گيرد و ما اصولاً  در فرهنگ با نسبيت انديشه روبه رو هستيم كه پلوراليست ها و پست مدرن ها به آن دامن مي زنند. البته واضح است كه اين نسبيت گرايي در عرصه فرهنگ كه محوريت را بر تكثر مي دهد در تضاد با يك پايه ديگر جهاني شدن كه در عرصه سياست و اقتصاد بوده و بر محور تمركز استوار است، قرار مي گيرد. بنابراين ما در امر جهاني شدن با پديده اي روبه رو هستيم كه پايه هايش با هم همخواني و هماهنگي ندارند. مثلاً  ما، در بعد هنر واقعاً  با يك زبان جهاني روبه رو هستيم؛ يعني اگر فرضاً  يك هنرمند ژاپني به اروپا برود و نمايشگاه بگذارد بسياري از مردم حرفش را مي فهمند چون كه اصولاً  فضاي آنجا يك فضاي هنري و زيبايي شناسانه است، فضايي است كه حس انساني شما را مورد خطاب قرار مي دهد و به هيچ وجه نمي خواهد شما را تحت سلطه خودش قرار دهد. به هر حال تمامي اين ويژگي ها باعث مي شود كه در قلمرو فرهنگ و هنر، ما با يك نوع همنوايي جهاني روبه رو شويم، اما در عين حال هيچ دولت و تمدني هم نمي پذيرد كه از لحاظ اقتصادي زير سلطه ديگري قرار گيرد.
009069.jpg
* شما به تفكيك مسأله «جهاني شدن» در دو بعد اقتصادي- سياسي از يك سو و فرهنگي و هنري از سويي ديگر اشاره كرديد كه در اولي گونه اي سلطه طلبي و برعكس در دومي گونه اي همنوايي حاكم است. اما فكر نمي كنيد كه امروزه با هرچه پيشرفته تر شدن تكنولوژي و قدرت رسانه ها، هنر و فرهنگ هم به گونه اي به ابزار تكنولوژي بدل شده اند. به خصوص در سينماي هاليوودي اين قضيه به چشم مي خورد و در واقع يك روند قدرتمند آمريكايي شدن هنر و فرهنگ كه نوع جديدي از سلطه گري است، خود را به خصوص در قالب هرچه گسترده تر كردن نفوذ سينماي آمريكايي جلوه گر كرده است و حتي در كشورهاي اروپايي نظير فرانسه اين امر خود را نشان مي دهد، به طوري كه متفكران آنجا هم از تهاجم فرهنگي آمريكا صحبت مي كنند؟
- اين خيلي نكته دقيق و مهمي بود كه شما بدان اشاره كرديد و من در اينجا مي خواهم كه يكي، دو نكته هم پيرامون اين مسأله ذكر كنم. ببينيد يك زمان هست كه از هنر به عنوان يك مفهوم شهودي كه داراي مباني نظري خاص است صحبت مي كنيد، يعني از سبك ها و مكاتب ادبي مشخصي كه در تاريخ هنر، جلوه دارد سخن به ميان مي آوريد مثلاً  از مكتب نقاشي چيني صحبت مي كنيد كه بر اساس اصول ششگانه اي است كه اتفاقاً  با مديتيشن و مراقبه و نوعي حلول و دوسويگي روح انسان با طبيعت شروع مي شود ولي يك زمان از هنر با جلوه ها و مصاديقي كه دارد بحث مي كنيد مانند سينما، تلويزيون، رسانه هاي مدرن و... .
در بحث هاي علمي و آكادميك بايد اين دو مفهوم از هنر را از هم جدا كنيم.
اگر من در مورد زبان شهودي هنر كه رمز جهاني شدن آن است، سخن گفتم، منظورم همان بنيانهاي نظري هنر بود، اما وقتي كه وارد مصاديق مي شويم متوجه خواهيم شد كه در آنجا، هم با يك سري اشتراكات در مفهوم اول سروكار داريم و هم با يك سري افتراقات.
به عنوان مثال مكاتب هنري به هيچ وجه به دنبال سلطه نيستند يعني يك هنرمند به ماهو هنرمند يك اثر هنري را خلق نمي كند كه شما را تحت سلطه خودش در بياورد بلكه او سعي مي كند كه شما را وارد جهان انتزاعي ديگري نمايد كه اتفاقاً  جزو آرمانهاي شما هم محسوب مي شود، زيرا همه انسانها به هر حال داراي يك گمشده و ناكجاآبادي هستند و هنر هم سعي مي كند كه نسبت ما با اين گمشده را هم كاملاً شفاف نمايد و هم فاصله ما را با آن كمتر نمايد. اما در عين حال وقتي ما وارد يك مصداقي مانند سينما مي شويم متوجه خواهيم شد كه در آنجا مثلاً  همين هاليوود، اين سلطه را داراست؛ يعني هاليوود در حال حاضر با حدود ۷۰۰ فيلمي كه در سال توليد مي كند كه از لحاظ سطح توليد پس از باليوود هند در مقام دوم قرار دارد، چيزي حدود دو سوم مردم جهان را مخاطب خودش قرار داده است و اصلاً  ۷۸% تلويزيون هاي جهان در پخش فيلم هاي سينمايي از هاليوود تغذيه مي  كنند. مثلاً فيلمي مانند تايتانيك با آن فضاي تبليغاتي گسترده اي كه داشت، چيزي نزديك به ۲ ميليارد بيننده در سرتاسر جهان پيدا مي كند و اتفاقاً  اروپا و به خصوص فرانسه به خاطر اين كه از لحاظ تاريخي يك مقدار تزاحم سياسي را با آمريكا دارند، به جهت فرار از سلطه تك سويه هاليوود و ايجاد يك قدرت مستقل فرهنگي براي خودشان يك سري جشنواره هاي فيلم مانند كن (در فرانسه) و ونيز و پالرمو (در ايتاليا) مي گذارند. واقعيت قضيه اين است كه در اين بعد هم باز بايد با تأمل به اين قضيه نگاه كرد، چرا كه سينماي هاليوود فضاي كاملاً  يك دستي را به همراه ندارد. همين سينماي هاليوود در كنار فيلم هاي سلطه طلبانه و ارائه يك تصوير پر جاه و جلال و كاملاً  مثبت از غرب- كه البته اين ديدگاه در آنجا غلبه دارد- در كنارش فيلم هاي بسيار انساني و ارزشمندي هم دارد كه اتفاقاً با استناد به تكنيك و قدرتي كه در هاليوود وجود دارد اين گونه فيلم ها ارزشهاي جهاني را مطرح مي سازند. فلذا ما نمي توانيم با ديدي مطلق انگارانه به اين قضيه نگاه كنيم. البته من تئوري كلي شما را مي پذيرم به خصوص در قلمرو رسانه هاي گروهي مانند تلويزيون يا همان مثالي كه شما در مورد موسيقي زديد. در اين زمينه مي توان به شبكه موسيقايي مانند MTV اشاره كرد كه علاوه بر آمريكا در بسياري از كشورها حتي كشوري مانند مغولستان برنامه پخش مي كند و خواهان گونه اي سلطه فرهنگي است و حتي بسياري از آمريكايي هاي روشن بين از اين قضيه ناراحت هستند و عده اي هم به اين كانال، اصلاً «كانال شيطاني» لقب داده اند، چرا كه به زعم آنها فرهنگ حاكم بر كانالي مانند MTV محصول يك عصيان در متن فرهنگ آمريكايي است كه آن هم نتيجه ناديده انگاشتن معنويات در زندگي انساني است.
كما اين كه رواج موسيقي هايي نظير رپ، هوي متال، مدونا، مايكل جكسون و ... هم محصول همين نكته اي بود كه عرض كردم. بنابراين در بحث از مصداقهاي هنري من با نظر شما كاملاً موافقم و معتقدم كه آن جريان سلطه اي كه از لحاظ اقتصادي و سياسي خواهان تسلط بر جهان است، از ابزار هنر هم استفاده مي كند، ولي در بعد مكاتب هنري، هنر به دنبال سلطه نيست و ابزار سلطه هم قرار نمي گيرد ولي در قلمرو خاصي مانند موسيقي، سينما و تلويزيون ما متأسفانه شاهد اين سلطه هستيم. البته در طول چند سال گذشته بايد گفت كه ما شرقي ها اعم از ايراني، هندي و ژاپني با توليد فيلم ها و كارگردان هايي نظير «شيالامان» هندي الاصل مقيم آمريكا كه فيلم مهم و معروف حس ششم را ساخته، تاركوفسكي روسي، پاراچانف، كوروساوا و ... توانسته ايم كه يك سينماي معناگرا را كه اتفاقاً مخاطبان وسيعي در سطح جهان حتي در غرب داشته است به جهان معرفي كنيم. اين نكته را هم بگوييم كه اگر سينما ابزار و وسيله اي براي بيان دغدغه هاي شهودي و معنوي بشر باشد مي تواند حركت نيرومندي را ايجاد كند و همين حركت به نحوي بيانگر اين است كه سينما در شكل غلطش به عنوان يك ابزار در دست جريان سلطه ها در هاليوود قرار گرفته است. به هر صورت، اين مورد، ربطي به ذات سينما ندارد. در ذات سينما، مانند ديگر زمينه هاي هنري، سلطه وجود ندارد.
* مسأله مهم ديگر در رابطه با هنرهاي شرقي اين است كه درست است كه به هر حال يك نوع هنر معناگرا در مشرق زمين وجود دارد كه از خيلي جهات حائز ارزش مي باشد، ولي در عالم واقع كه بنگريم، به نظر مي رسد كه اين هنرهاي شرقي حالا در زمينه هاي مختلف نتوانسته اند در برابر هنرهاي غربي و به خصوص آمريكايي،كه امروزه هنر ساير نقاط دنيا را هم تحت تأثير قرار داده، قد علم كنند و امروزه شاهد نوعي مستحيل شدن هنرهاي شرقي در ميان هنرهاي غربي مي باشيم. حالا سؤال اصلي اين است كه اين استحاله يافتن و مورد توجه قرار نگرفتن هنرهاي شرقي به خاطر آن جو تبليغاتي عظيم رسانه ها و سلطه تكنولوژيك آنهاست يا اين كه كلاً  يك ضعف ذاتي و دروني در هنر شرقي وجود دارد كه اگر شرايط تبليغاتي هم ميسر شود توان مقابله با هنر غربي را به همراه ندارد؟
اگر سينما ابزار و وسيله اي براي بيان دغدغه هاي شهودي و معنوي بشر باشد، مي تواند حركت نيرومندي را ايجاد كند و همين حركت به نحوي بيانگر اين است كه سينما در شكل غلطش به عنوان يك ابزار در دست جريان سلطه ها در هاليوود قرار گرفته است. به هر صورت، اين مورد، ربطي به ذات سينما ندارد. در ذات سينما، مانند ديگر زمينه هاي هنري، سلطه وجود ندارد
- شايد بتوان گفت كه هر دو مورد به گونه اي دخيل بوده است. بگذاريد اينگونه به قضيه نگاه كنيم كه هنر جمع فرم و محتواست. شما هنري نداريد كه صرفاً معناگرا باشد و از يك تكنيك و قالب خاصي استفاده نكند و در عين حال قالبي هم كه يك محتواي بخصوصي را به همراه نداشته باشد اصلاً وجود ندارد. پس هنر جمع اين دو است و لذا كسي كه محتوا و معناي نيرومندي دارد، بايد دنبال فرم، تكنيك و قالب مناسب هم برود.
به نظر مي رسد كه براساس آن نگاه شهودي اي كه عموم شرقي ها به هنر دارند و سعي مي كنند ابزار را هم از درون اين معنا و محتوي خلق كنند و نگاهشان در اين مورد كاملاً سنتي است، شايد نتوانسته اند با آن پيشرفت هاي حيرت انگيز تكنولوژي هنري امروز خودشان را هماهنگ نمايند. هيچ شكي در اين نيست كه وقتي هنر معناگراي شرقي ها به غرب مي رود معجزه مي كند. مثلاً فردي مانند «گوگن» چقدر از نقاشي ژاپني متأثر است و يا ماتيس چه حد از هنر اسلامي متأثر مي شود؟
وقتي اين روح معناگرا در هنرهاي مختلف از جمله سينما، نقاشي، موسيقي و ... به آنجا مي رود چه غوغايي راه مي اندازد. اصلاً همين واقعيت كه در سال هاي اخير اينقدر اشعار مولانا در آمريكا گل كرده و حتي خواننده اي مانند «مدونا» اشعاري از مولانا را به اجرا در مي آورد، نمونه مهمي از قدرت نيرومند معنوي و روحي است كه غرب به آن نياز دارد و موسيقي و هنر معنوي شرقي مي تواند خلأ موجود در غرب را تحت پوشش قرار دهد. پس به نظر مي رسد كه ما علي رغم دارا بودن محتواي عميق معنوي در هنرمان، در بعد تكنيكي نتوانسته ايم خودمان را با جهان هماهنگ سازيم. از آن طرف فشار تبليغات غربِي ها هم در مهجور بودن هنرهاي ما بي تأثير نيست.
امروزه غرب در قلمرو هنر، آنقدر تكنيك گرا بويژه در بعد جلوه هاي ويژه شده (چون اصولاً انديشه غالبش براساس سلطه استوار است) كه وجه صوري و قالبي اش بر وجه معنايش غلبه پيدا كرده است و اصولاً در تفكر مبتني بر معنا كه در شرق رايج است عطش سلطه وجود ندارد، بلكه ما در اين قلمرو بيشتر عطش همنوايي و هم زباني داريم. اما در تفكر مبتني بر سلطه و اقتدار كه در غرب رايج است معمولاً همه چيز رنگ سلطه و اقتدار به خود مي گيرد هنر غرب در وجه معنا ضعيف است و در عين حال وجه تكنيك در آن قوي است و هنگامي كه فرهنگ رسانه اي معاصر را كه با قدرت هر چه تمام تر فرهنگ سازي مي كند (مانند همان كانال MTV كه مثال زدم يا همين صنعت اينترنت) را در نظر بگيريد، متوجه خواهيد شد كه اينها با آن قدرتي كه دارند خيلي آسان و راحت مي توانند افكار عمومي مردم سرتاسر جهان را تحت تأثير قرار دهند. كما اينكه در اين چند سال اخير اين رسانه هاي غربي چقدر تلاش هاي گسترده اي را انجام دادند كه بخصوص پس از جريان ۱۱ سپتامبر، مسلمانان و جهان اسلام را تروريست جلوه دهند و چقدر هم در اين كارشان موفق شدند. پس وقتي از اين منظر به اين قضيه نگاه مي كنيم مي بينيم كه واقعاً ما مغلوب اين قدرت عظيم تبليغاتي شده ايم. چيزي كه جريان سلطه در سرتاسر جهان دارد از آن استفاده مي كند.
پس به نظر مي رسد كه ما در زمينه زبان و قالب بايد بيشتر تلاش كنيم و لازم هم نيست كه در اين قلمرو از معناي موجود در هنر خودمان بكاهيم. بلكه بايد درصدد طرح معاني و محتواي غني هنري و فرهنگي خود با استفاده از قالب هاي مسلط جهاني باشيم و از نظر من موفقيت غرب در عرصه هنر در زبان و قالبي است كه انتخاب كرده اند،نه در محتوا.
ادامه دارد

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
دانشجو
سياست
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  دانشجو  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |