حامد شهبازي
پس از پيروزي جرج دبليو بوش در انتخابات رياست جمهوري دوم نوامبر آمريكا كه پيامد مبارزات انتخاباتي نفسگير بوش با رقيب دموكرات خود جان كري به وقوع پيوست، جامعه بين الملل تمامي توجه خود را به تركيب كابينه دور دوم رياست جمهوري بوش بويژه تيم سياست خارجي وي كه سياستگذار و ترسيم كننده اقدامات آمريكا در سطح بين المللي است، معطوف كرد. اما صرفنظر از آن كه سياستهاي تيم سياست خارجي آمريكا چه باشند، نگرش كلي اين است كه «برنامه هاي آتي اين تيم از منابع محدود و اعتبار كمي برخوردار خواهد بود» و تحليلگران اقدامات اين تيم را در قبال مسائل عمده جهاني از جمله تحولات افغانستان و عراق از دلايل اين امر ذكر مي كنند.
«جيمز من» نويسنده كتاب «دو آتشه هاي محافظه كار» در مقاله اي در نشريه «فارين پالسي» آمريكا درباره آينده سياست خارجي آمريكا مي نويسد: جهان اكنون با نگراني در انتظار است. ببينيد جرج بوش رئيس جمهوري آمريكا سياست خارجي آمريكا را طي چهار سال آينده به كدام جهت سوق مي دهد. بوش و تيم تندروها مبارزان جمهوريخواه جنگ سرد كه در سال ۲۰۰۱ به قدرت بازگشتند جامعه بين الملل را با دست زدن به جنگي پيشگيرانه عليه عراق مبهوت كردند. بايد انتظار وقوع چه مسائلي را در دور دوم رياست جمهوري بوش داشته باشيم؟
اصولاً به نظر مي رسد كساني كه فكر مي كنند دور دوم رياست جمهوري آمريكا همراه با افزايش مداخله هاي نظامي يا حتي يك سياست خارجي يك جانبه گرتر خواهد بود، در اشتباه هستند.
البته تحليل دور دوم رياست جمهوري بوش را بايد در عراق آغاز كرد. دولت بوش طي چند سال آينده درگير ارزيابي افتضاحاتي خواهد بود كه در عراق خلق كرده است. روشن نيست آيا آمريكا در با ثبات كردن عراق در مسيري كه مي تواند نيروهايش را از عراق خارج كند، موفق خواهد بود.
تأثيرات ناشي از اقدامات آمريكا در عراق قطعاً بر ديگر جنبه هاي سياست خارجي آمريكا تأثيرگذار خواهد بود. صرفنظر از اين مسائل، آمريكا چگونه مي خواهد نيروهاي لازم براي ديگر ماجراجويي هاي خود را به عنوان مثال عليه سوريه تأمين كند؟ پنتاگون هم اكنون در تأمين نيروهاي مورد نياز در عراق با مشكل روبروست. هر تلاشي براي به كار گرفتن نيروهاي مورد نياز در عراق با مشكل روبه روست. هر تلاشي براي به كار گرفتن نيروهاي آمريكايي در ديگر مناطق جهان، احتمالاً با مقاومت شديد از سوي نظاميان و از رؤساي ستادهاي مشترك گرفته تا درجه هاي پايين تر، روبه رو خواهد شد.
شايد (آن گونه كه طرفداران مكتب اول اميدوارند) دولت بوش ممكن است قدرت نظامي خود را به جاي آن كه نيازمند شمار بسيار نيرو باشد به حملات هوايي معطوف كند و در حقيقت اكنون سخنان هراس آوري در ميان تندروهاي واشنگتن درباره احتمال حمله هوايي به تأسيسات هسته اي ايران در جريان است.
به هر حال، پيامدهاي ديپلماتيك و سياسي هرگونه اقدام نظامي يكجانبه جديد از سوي آمريكا در خاورميانه تا حدي بالاست كه بوش سرانجام بعيد است كه وارد اين عرصه شود. بوش در دوره نخست رياست جمهوري اش به شدت به رابطه اش با توني بلر نخست وزير انگليس متكي بود.
به نظر نمي رسد بوش تمايل داشته باشد به ايران حمله كند كه اين به معني عدم حمايت دولت بلر خواهد بود يا بلر به عنوان نزديك ترين متحد آمريكا مجبور خواهد شد با دولت آمريكا در مقابل اين اقدام مخالفت كند. در عين حال فكر نمي كنم بوش تمايلي به از دست دادن حمايتي داشته باشد كه آمريكا هم اكنون در ميان كشورهاي اسلامي خاورميانه دارد.
اما اين نتيجه گيري سريع اشتباه خواهد بود كه بگوييم نومحافظه كاران كنترل كامل دولت بوش را در اختيار خواهند داشت. در طول چهار سال گذشته، نومحافظه كاران سياست خارجي آمريكا را درباره موضوع عراق كه البته مسأله كم اهميتي نيست، تحت سلطه خود داشتند. نومحافظه كاران، سياست خارجي دوره اول دولت بوش را در مورد چين يا روسيه در كنترل نداشتند. سياست خارجي آمريكا در اين دوره در انطباق با اصول واقعگراي كلاسيك «هنري كيسينجر» و «برنت اسكوكرفت» مشاور امنيت ملي پيشين آمريكا بود.
اكنون تأثير جنگ عراق در خدمت كاهش هر چه بيشتر اهداف نومحافظه كاران بوده است و جنگي كه آنها به شدت از آن حمايت مي كردند، به حدي طولاني شده كه آنها پيش بيني نمي كردند اين جنگ نيروهاي نظامي بيشتري را طلب مي كند و هزينه هاي بسيار بيشتري را كه مردم آمريكا متحمل شدند، به دنبال خواهد داشت. تا اوايل سال جاري ميلادي، حتي جمهوري خواهان برجسته و محافظه كاراني چون «جرج ويل» با جنگ عراق و هدف گسترش دموكراسي در خاورميانه به شدت مخالف بودند. اين مخالفت از سوي جمهوريخواهان با پيروزي مجدد بوش متوقف شد اما قطعاً از سر گرفته مي شود.
من بر اين باور نيستم كه رويكرد بوش دقيقاً به دور دوم رياست جمهوري اش منتقل مي شود. ديدگاه نومحافظه كاران كه چهار سال پيش در كاخ سفيد مطرح كردند يعني سياست خارجي مبتني بر قدرت نظامي و ديدگاه افراد مردد در مورد همخواني و همكاري با ديگر كشورها را نمي توان ناديده گرفت اما در عين حال معتقد نيستم كه انتخابات مجدد بوش به معناي وقوع تهاجم هاي نظامي جديد خواهد بود. محدوديتهايي وجود دارد، عراق حقايقي را حتي به دولت بوش ثابت كرده است. وجود اين محدوديتها ممكن است يكي از ويژگي هاي روشن كننده دور دوم رياست جمهوري بوش را رقم بزند.
اين در حالي است كه «ملوين پي. ليفلر» استاد تاريخ آمريكا در دانشگاه ويرجينيا در مقاله اي در نشريه «سياست خارجي» تحت عنوان «فكر كن: سياست خارجي بوش» مي نويسد: از زمان نحوه مديريت «ريچارد نيكسون» سياست خارجي هيچ رئيس جمهوري مانند بوش اين كشور و جهان را دو قطبي نكرده است. بسياري معتقدند ضعف سياست خارجي بوش در تناقضات آن نهفته است از اين جنبه كه بر شفافيت اخلاقي و قدرت فزاينده نظامي مبتني است در حالي كه اگر آمريكا مي خواهد يك استراتژي واقعاً مؤثر داشته باشد، بايد ابزار آن را نيز داشته باشند.
سياست خارجي جرج بوش انقلابي نيست
اهداف بوش در قبال اعمال صلح دموكراتيك و گسترش دادن ارزش هاي اساسي، آمريكا منعكس كننده سنتي ترين درونمايه ها در تاريخ آمريكاست. اين اهداف تبلور مجدد ديدگاه «توماس جفرسون» در قبال امپراتوري آزادي است. آنها با پيام «ويدر ويلسون» مبني بر اين كه «جهان بايد براي دموكراسي امن باشد» همسو هستند. اهداف بوش از چهار اصل آزادي «فرانكلين روزولت» جاري است و آنها منعكس كننده اظهارات «جان اف كندي» رئيس جمهوري پيشين آمريكا در مراسم تحليف هستند كه گفت «بايد با هر دشمني براي حصول اطمينان از بقا و موفقيت آزادي مبارزه كرد.»
منتقدان مي گويند كه سياست خارجي «انقلابي» بوش چند جانبه گرايي را كه بعد از جنگ جهاني دوم شكوفا شد به كنار گذاشت و اين اقدام به خوبي در جريان جنگ سرد در خدمت آمريكا بود. اين منتقدان چنين ديدگاهي دارند اگر چه نبايد آن را بزرگنمايي كرد. خردمندان جنگ سرد كه امنيت جمعي را مدنظر داشتند پايه گذار ناتو شدند و مجموعه اي از ديگر نهادهاي چند جانبه گرا خلق كردند و وابستگي دروني به اقتصاد نوين جهاني را به خدمت گرفتند. با اين وجود آنها، حق اقدام يكجانبه را به كنار نگذاشتند. گرچه آنها گزينه اقدام يك جانبه را براي خود محفوظ دانستند چنين اقدامي را به صورت دكترين اعلام نكردند. آنها هوشمندانه عكس آن را صورت دادند. آنها در ملأ عام تعهد آمريكا به امنيت جمعي و چند جانبگي را تأييد مي كردند اما در پشت درهاي بسته به اين امر معروف بودند كه آمريكا ممكن است مجبور باشد به طور يك جانبه اقدام كند مانند ويتنام و بسياري ديگر از مناطق جهان.
تفاوت ميان بوش و اسلاف خود بيش از آن كه درباره ماهيت باشد، بيشتر در روش است و بيشتر به موازنه ميان استراتژي هاي رقابتي ربط دارد تا اهداف. تصور تهديدي بزرگ و در اختيار داشتن قدرتي بي سابقه، كفه موازنه را به سوي يك جانبه گرايي سنگين كرده اما هيچ چيز انقلابي در اهداف يا تصور بوش وجود ندارد.
دكترين جنگ پيشگيرانه بوش امري بي سابقه نيست
تهاجم پيش گيرانه براي از بين بردن تهديدات، استراتژي است كه قدمت آن تقريباً به قدمت ايالات متحده آمريكا مي رسد. تأمين امنيت مرزهاي آمريكا در نخستين دهه هاي شكل گيري آمريكا غالباً نيازمند اقدامات پيشگيرانه بوده است. به عنوان مثال هنگامي كه ژنرال «اندروجكسون» در سال ۱۸۱۸ به فلوريداي اسپانيا حمله كرد، قبايل سرخپوست را مورد تهاجم قرار داد و دو انگليسي را اعدام نمود و آتش بحراني بين المللي را برانگيخت. «جان كوئينسي» وزير امور خارجه وقت آمريكا خطاب به سفير اسپانيا گفت كه اهمال اسپانيا در حفظ نظم در امتداد مرزهاي خود، اقدام پيشگيرانه آمريكا را توجيه مي كند.
در عين حال پرزيدنت «تئودور روزولت» در سال ۱۹۰۴ به طور آشكارا اعلام كرد كه آمريكا در نيم كره غربي براي حمايت از تمدن مداخله مي كند. وي هشدار داد در غير اين صورت، اروپايي ها ناوگان خود را در نيم كره غربي مستقر كرده و گمركات را در كنترل خود گرفته و امنيت آمريكا را به خطر مي اندازند. دهه ها بعد، يك پرزيدنت ديگر آمريكا به نام روزولت سياست هاي پسر عموي دور خود را به «دكترين مونرو» تغيير داد و سايت «همسايه خوب» را اعلام كرد. اما «فرانكلين روزولت» از استفاده پيشگيرانه از زور اعلام بيزاري كرد. پس از آن كه آتش جنگ در اروپا افروخته شد، وي ضروري ديد كه به دمكراسي هاي اروپايي، مهمات و مواد غذايي ارايه كند. هنگامي كه زير دريايي هاي زنان به ناوشكن «گرير» آمريكا در سپتامبر سال ۱۹۴۱ حمله كردند، روزولت با توجه به شرايط پيرامون اين حادثه اعلام كرد «اكنون وقت جلوگيري از حمله است» .
پس از آن كشتي هاي آلماني و ايتاليايي در شمال اقيانوس اطلس در كنار يكديگر صف آرايي كردند. روزولت در يكي از اظهارات جالب خود گفت: «هنگامي كه مار زنگي را آماده حمله ديديد، نبايد در انتظار باشيد تا آن به شما حمله كند.»
در جريان جنگ سرد، اقدامات پيشگيرانه، در جهان سوم يك روش اجرايي استاندارد بود. اگر آمريكا مداخله نمي كرد، خطرات، امنيت آمريكا را تهديد مي كرد. به عبارت ديگر، محدوديت و بازدارندگي اروپا راه ابتكار عمل هاي يكجانبه و پيشگيرانه را مسدود كرد. آمريكا اقدامات پيشگيرانه را براي مقابله با تهديدات واقعي و خيالي ناشي از آمريكاي مركزي، منطقه كارائيب و آسياي جنوب شرقي و خاورميانه در نظر گرفت. سياستمداران آمريكايي براي هر مورد همان لفظ توجيه كننده را كه اكنون بوش به كار مي برد، به كار بردند: آزادي. دولت بوش برخلاف، نمايش هاي عمومي كه راه انداخته، از اقدام نظامي يك جانبه به عنوان تنها ابراز يا حتي ابراز اصلي استفاده نكرده است. دولت آمريكا در حمله پيشگيرانه به ايران و كره شمالي درنگ كرد چرا كه خطرات اين اقدام را بسيار زياد مي دانست. دولت آمريكا گزينشي اقدام كرد بيش از آن كه دولت هاي پيشين آمريكا انجام دادند. ويتنام همچون جنگ عراق جنگ گزينش شده بود.
سياست هاي بوش، دوري از سياست هاي كلينتون بود
موضوع جالب توجه درباره سايت خارجي پرزيدنت بيل كلينتون اين است كه در واقع اين سياست وي بود كه برتري نظامي آمريكا در مقابل مابقي جهان را افزايش داد. بودجه دفاعي آمريكا در اواخر سال ۱۹۹۰ بسيار بيشتر از تركيب بودجه دفاعي ۱۲ كشور بود. به گفته روساي ستاد مشترك ارتش در زمان كلينتون، هدف كلي، ايجاد نيرويي بود كه بر كل طيف عمليات هاي نظامي مسلط باشد. به اين نحو كه در صلح متقاعد كننده، در جنگ قاطع و در هر مناقشه برتري داشته باشد. اين در حالي است كه نه ليبرال ها و نه نومحافظه كاران نمي خواهند به اين امر اعتراف كنند اما دولت كلينتون در عين حال استفاده از اقدام نظامي يك جانبه و حتي پيشگيرانه را پيش بيني كرده بود. پيش از حوادث ۱۱ سپتامبر، آخرين سند راهبرد دولت كلينتون بر منافع حياتي آمريكا تصريح كرد. تيم امنيت ملي آمريكا در آن زمان نوشت: «ما آنچه را كه بايد انجام دهيم، انجام مي دهيم تا از اين منافع دفاع كنيم. اين امر ممكن است شامل استفاده از قدرت نظامي از جمله اقدام نظامي در هنگامي كه ضروري يا مناسب به نظر مي رسد، باشد» .
خود كلينتون قبل از آن هم استفاده از اقدام پيشگيرانه را تصويب كرده بود. وي در ژوئن سال ۱۹۹۵ سندي موسوم به «حكم ۳۹ تصميم رياست جمهوري» را براي مبارزه با تروريسم امضاء كرد. بخش اعظمي از اين حكم طبقه بندي شده باقي ماند اما نسخه خلاصه شده آن بيانگر موضوع اقدام پيشگيرانه است.
براساس اين حكم، آمريكا به دنبال شناسايي گروه ها يا حكومت هاي «حامي تروريست ها، منزوي كردن آنها، پرداخت بهاي سنگين از سوي آنها به خاطر اين اقدامات خود است» و كلينتون در پاسخ به حملات سال ۱۹۹۸ القاعده به سفارتخانه هاي آمريكا در آفريقا، دستور بمباران كارخانه مواد شيميايي «الشفا» سودان را كه مظنون به توليد سلاح هايي براي اسامه بن لادن بود، صادر كرد. برخي در كاخ سفيد نسبت به مشروعيت حمله پيشگيرانه عليه يك هدف غيرنظامي در كشوري كه هرگز آمريكا را تهديد نكرده بود، ابراز نگراني كردند. اما «سندي برگر» مشاور امنيت ملي بوش چنين گفت: اگر ما چنين كاري نمي كرديم، گاز اعصاب در متروي نيويورك پخش مي شد، آنگاه ما بايد چه كار مي كرديم؟
«مادلين آلبرايت» وزير امور خارجه وقت و بيل كلينتون به شدت مذاكره و فعاليت كردند تا انسجام در ميان متحدان را حفظ كنند و ناتو را گسترش دهند. آنها بر خلاف بوش به دنبال جلب ملي گرايي فزاينده در آمريكا بودند؛ ملي گرايي كه ميان انزواگرايي و يكجانبه گرايي ايجاد شد و به حد فزاينده اي هنجارها و كنوانسيون هاي بين المللي را رد كرد. اما با وجود اين تلاش ها نه دولت بوش كه دولت كلينتون بود كه كميسيون دو حزبي امنيت ملي را در قرن بيست و يكم تشخيص داد. رياست اين كميسيون را نه نومحافظه كاران بلكه سناتور پيشين دمكرات «گري هارت» و سناتور پيشين جمهوري خواه «وارن رادمن» برعهده داشتند. اين كميسيون به طور تأسف باري اعتراف كردند كه آمريكا به حد فزاينده ا ي خواهان تشخيص ائتلاف ها است اما به حد فزاينده اي قادر به يافتن شركايي نيست كه تمايل و توانايي انجام عمليات مشترك نظامي را داشته باشند. خلاصه اين كه، استفاده از قدرت نظامي يك جانبه و پيشگيرانه به حد گسترده اي بيش از انتخاب بوش ضروري به نظر رسيد و حتي كساني كه ديدگاه بين المللي گرا نيز داشتند به اين امر توجه كردند. آنچه كه بوش پس از ۱۱سپتامبر انجام داد اين بود كه اين گزينه را به يك دكترين بين المللي تبديل كرد.