يكشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۲۱
يك شهروند
Front Page

با حسن كريمي، پيشكسوت بسكتبال كه راه برادر را نرفت
بازي تيم ملي، قرن به قرن!
...من موسيقي را هم دوست داشتم، ولي راهي را كه برادرم رفت، خيلي سنگين بود، يعني اين يك ذوق مجزايي مي خواست كه او داشت و من مات مي ماندم از تلاشش 
028404.jpg
آرش نصيري 
مي دانيد بسكتبال چطوري وارد ايران شد؟
عده اي تصورشان بر اين است كه فردي به نام  آقاي شريف زاده بسكتبال را وارد ايران كرده است، در حالي كه آقاي ورزنده نامي بودند كه ايشان از تركيه آمدند در ايران و چند نفر را هم با خودشان آوردند. يكيش در رابطه با كشتي بود كه صائم بيك اينها بودند، يكيش آقاي صدقياني بود كه براي فوتبال بود، آقاي شريف زاده را براي بسكتبال آوردند و اينها آمدند اين ورزش ها را در ايران رواج دادند. البته پيشكسوت بسكتبال ما همان آقاي شريف زاده است كه توسط آقاي ورزنده وارد ايران شدند. بعد كم كم اينها ورزش بسكتبال را گسترش دادند و اوايل هم بيشتر در مدارس بود. هنوز باشگاه و اين حرف ها وجود نداشت. مدارسي مثل البرز و بعدا كم كم دارالفنون و ...
آقاي شريف زاده چه سالي آمدند؟
تقريبا حول و حوش سالهاي 1315 و 1316 اين جورها.
يعني قبل از آن اصلا بسكتبال نبود؟
نه، اصلا نداشتيم و اطلاعي هم نداشتيم. از تركيه آمد به ايران. در 2، 3 مدرسه آن موقع گسترش پيدا كرد و كم كم مدرسه شرف و دارالفنون و علميه و اينها كار كردند و بازيكناني تربيت كردند و مسابقاتي برقرار شد و كم كم رفت به باشگاه دوچرخه سواران و باشگاه نيروراستي.
يعني در باشگاه دوچرخه سواران زمين بسكتبال درست كردند؟
بله، زمين آسفالتي داشتند. البته اول كه نداشتند، بعدا كه رفت در خيابان ايرانشهر و شد باشگاه تاج، زمين بسكتبال درست كردند.
يعني همين باشگاه تاج كه بعدا شد استقلال...
...بله، قبلا دوچرخه سواران بود.
خودتان كي با اين ورزش آشنا شديد؟
من در دبير ستان علميه آشنا شدم. فكر مي كردم بسكتبال هماني است كه سه تا شوت مي كردند و پنج و سه و يك حساب مي كردند. بعد يك روز آمدم و ديدم اينها دارند مي دوند و توپ را مي گيرند و اين طرف و آن طرف  مي دوند. پرسيدم: اين چيست؟ گفتند: بسكتبال. من از اين ورزش خوشم آمد. كم كم رفتم پول توجيبي هايم را جمع كردم و يك توپ خريدم. آن موقع هم توپ  ها وسي داشت و...
چي داشت؟
وسي داشت. تويش يعني يك چرم بود و يك چيز ديگر داخل آن بود مثل بادكنك. آن را باد مي كردند و بعد درش را مي بستند و مي كردند لاي چرم و با بند روي آن را مي بستند و اين مي شد توپ ما. توپ فوتبال و اينها و هم همين جوري بود و بعدا به اين شكل درآمد. خلاصه اينكه ما آن توپ را خريديم و بعد به هواي اين توپ ما را بازي مي گرفتند، چون توپ داشتم مي خندد. خيلي علاقه مند بودم. براي اينكه بيشتر اطلاعات پيدا كنم رفتم به باشگاه دوچرخه سواران...
عذر مي خواهم. بفرماييد قبل از آن تيم ملي بسكتبال هم داشتيم؟
تيم ملي به اين صورت فعلي نبود. مثلا يكهو چند سال يكبار مي خواستند يك تيم انتخاب كنند، يك مسابقه بدهند. اولين بار هم كه تيم ملي انتخاب شد، رفت به المپيك لندن ، سال 1948 كه نخبه هاي آن موقع انتخاب شدند و رفتند به المپيك. قبل از آن مسابقات بين مدارس بود و 3، 4 مدرسه بودند كه با هم مسابقه مي دادند.
در باشگاه دوچرخه سواران كه شما رفتيد، چه كساني بودند؟
آنجا كه رفتم، مربي من تيمسار سرودي بود. ايشان سرلشگر نيروي هوايي و از علاقه مندان بسكتبال بودند. بعد از اينكه آقاي شريف زاده بسكتبال را تقريبا رواج دادند، 2 نفر بودند كه خيلي زحمت كشيدند: آقاي حسين سرودي و آقاي حسين جبارزادگان. اين 2 نفر علاقه مند به تربيت تيم و نفرات و اينها بودند. آقاي جبارزادگان در باشگاه نيروراستي بود و بعدا رفت به باشگاه بوستان، اما آقاي سرودي در باشگاه دوچرخه سواران بود كه بعدا شد تاج. ما هم زيرنظر ايشان تعليم گرفتيم.
آن موقع كه رفتيد آنجا، چه كساني بازي مي كردند و مطرح بودند؟
خود آقاي سرودي بود، آقاي صلبي بود، آقاي دكتر صعودي پور بود كه هنوز هم در قيد حيات هستند و يكي از بهترين بسكتباليست هاي ايران بودند و تا الان ما چنين بسكتباليستي نداشتيم. ايشان وقتي در المپيك 48 شركت كردند، خيلي مورد توجه زعما و دست اندركاران بسكتبال آنجا و فرانسه قرار گرفتند. به روايتي شنيديم كارهاي ايشان را كه آن موقع در آنجا ديده بودند، آقاي باب  كوزي كه يكي از مربيان بزرگ آمريكا بود، از كارهايش خوشش آمده بود و يك مقداري از آنها را تعليم مي داد...
...آن موقع رسم نبود كه بروند و در باشگاه هاي خارجي بازي كنند؟
...نه. كار ما به آنجاها نكشيده بود. همين چند تا تيم محدود بود كه مسابقات باشگاه ها و مدارس و هر سال يكسري مسابقات تربيت بدني مي گذاشت. بعد كم كم رواج پيدا كرد و بعضي از شهرستان ها توانستند تيمدار بشوند و ياد گرفته بودند و در شهرستان ها هم مسابقه مي گذاشتند و بعد هم قهرماني كشور.
چه سالي رفتيد باشگاه دوچرخه سواران؟
فكر مي كنم سال 1328 بود. من محصل بودم و بعد از مدرسه مي رفتيم باشگاه.
محل باشگاه را كه فرموديد خيابان ايرانشهر بود. خانه خودتان كجا بود؟
خيابان ري، كوچه آبشار.
از آنجا پياده مي آمديد باشگاه؟
بله، پياده مي آمديم، نه وسيله اي داشتيم نه چيزي. عشق داشتيم و حتي اگر مسابقات بزرگترها و پيشكسوت هاي ما بود ما زودتر از آنها مي رفتيم براي تماشا. مي نشستيم، جا مي گرفتيم. بعدا چون من خودم خيلي دوست داشتم، رفتم كه خودم يك تيم مستقل داشته باشم.
در تيم تاج جزو بازيكنان اصلي شديد؟
بله، البته در 2، 3 باشگاه گشتم. در تيم تاج آقاي اوشار بود كه به رحمت خدا رفته. عمو صلبي بود، آقاي سرودي بود، آقاي خمامي بود كه به رحمت خدا رفته، آقاي افوضي بود كه سرطان مغز گرفتند و به رحمت خدا رفتند و .... اينها همبازي هايي بودند كه درتاج با هم بوديم. بعدا همانطوري كه گفتم دلم مي خواست خودم يك تيم داشته باشم و بنابراين رفتيم باشگاه عقاب كه همان نيروي هوايي بود.
عذر مي خواهم استاد، من مي خواهم با روال الان مقايسه كنم و بنابراين متوجه نمي شوم، يعني چطور شده بود؟ مي خواستيد مربي آن باشگاه باشيد يا سرپرست آن يا صاحب آن؟ متوجه نمي شوم اينكه مي خواستيد يك باشگاه داشته باشيد، به چه مفهومي است؟
خودم تيم داشتم، خودم با بچه ها بازي مي كردم.
چه فايده اي براي شما داشت؟ خرج شما را چه كسي مي داد؟
دوست داشتم. ما مطيع باشگاه بوديم و خرج ما را باشگاه مي داد. البته خرجي هم نداشتيم. يك اكيپ شديم و رفتيم باشگاه عقاب. آنها هم دوست داشتند كه تيم داشته باشند و لباس و كفش ما را تهيه مي كردند. البته من در باشگاه شعاع هم بودم. همان شعاع معروف كه باشگاهي داشت در پشت سفارت انگليس.
وقتي رفتيد عقاب از آنجا چيزي كه نگرفتيد؟
نخير، ما از جيبمان هم خرج مي كرديم. بعد از آن من خودم كم كم يك ماشين خريده بودم و اين ماشين هم در اختيار ورزشكاراني بود كه با من بودند. سر راه سوارشان مي كردم و مي بردم براي تمرين و مسابقه و بعد از آن هم آنها را سوار ماشينم مي كردم و مي آوردم. عين يك ميني بوس.
در حين عشقتان كه بسكتبال بود، درس هم مي خوانديد؟
بله، درس مي خواندم و بعد از آن هم كارمند بانك شدم.
برايم جالب است كه با توجه به اينكه استاد مرحوم محمود كريمي برادر بزرگتر شما بود و ايشان همان موقع هم به صورت جدي كار موسيقي مي كردند، شما چطور جذب موسيقي نشديد؟
...من موسيقي را هم دوست داشتم، ولي راهي را كه برادرم رفت، خيلي سنگين بود، يعني اين يك ذوق مجزايي مي خواست كه او داشت و من مات مي ماندم از تلاشش. به هر حال كار موسيقي اگر كسي بخواهد در سطح بالا آن را پيگيري كند، خيلي زحمت مي خواهد. ما پشت هم بوديم، يعني فاصله سني ما 4، 5 سال بيشتر نبود. من مي  ديدم كه مثلا ما داشتيم مي  خوابيديم يا خوابيده بوديم، ولي ايشان اين جزوه ها بالاي سرش بود. با يك علاقه مندي مطالعه و كار مي  كرد. مي  دانيد كه موسيقي رديف را بايد با شعر تطبيق بدهيد تا در ذهن باقي بماند ، مثلا قرچه را كه مي  خواست تعليم بدهد اين را با يك نفر تطبيق مي  داد كه اين شعر به يادش مي  آمد. آهنگ هم در ذهنش مي  آمد، يا مثلا ماهور اينطور است و همايون اينطور است و ... ايشان براي وزارت فرهنگ و هنر كار مي  كرد و موسيقي رديف را جمع آوري و تدوين مي  كرد و بعد از انقلاب هم صدا و سيما اينها را خريد از وزارت ارشاد فعلي و بعد تكثير كرد. فكر مي  كنم حالا 6، 7 باري هست كه اين مجموعه  نوارها تكثير شده است.
پس خودتان با وجود علاقه به موسيقي بيشتر به ورزش مي  پرداختيد؟
بله.
در تيم ملي كي رفتيد؟
سه بار رفتم تيم ملي، البته عرض كردم كه تيم ملي آن زمان قرني به قرني بود. مثل الان نيست كه در سال چند بار مسابقات منطقه اي و آسيايي و فلان و فلان باشد. آن موقع يك وقت مي      ديدي كه 10 سال مي      گذشت و يك بازي با مثلا پاكستان برگزار مي     شد و بعد دوباره مي     رفت تا چندين سال ديگر. من يك دفعه براي ژاپن انتخاب شدم كه تيم نرفت. گفتند كه بودجه نداريم. يك بار رفتيم پاكستان. يكسري مسابقات چهارجانبه بود و دست بر قضا تيم ما اول هم شد. پاكستان بود و هندوستان بود وسريلانكا.
يادتان هست كه بازيكنان تيم شما چه كساني بودند؟
يكي مسعود ماهتاباني خدا بيامرز كه در دريا غرق شد. آقاي بلورچي بود كه الان آمريكاست، آقاي قهرمان لو بود ، آقاي ميركاظمي بود، آقاي دكتر نمازي زاده بود كه استاد دانشگاه است و چند نفر ديگر كه الان بايد فكر كنم.
بعد ديگر لابد تا يكسري مسابقات ديگر برگزار شود شما سن تان زياد شده بود...
بله، مي  رفت كنار، كسي كه 10 سال دوام نمي  آورد. مثلا همان آقاي دكتر صعودي پور كه خدمتتان عرض كردم همان مسابقات المپيك سال 48 را رفت و ديگر تقريبا اصلا مسابقه اي نداشت. خبري نبود تا مي خواست دور بعدي برسد او ديگر بازنشسته شده بود.
بعد از اينكه كارمند بانك شديد همان كوچه آبشار مي  نشستيد؟
نه ديگر، از آنجا بلند شده بوديم و رفتيم اميرآباد. يعني ازدواج كردم و رفتم اميرآباد. آنجا خانه اي داشتيم كه آن كس كه آن را ساخته بود بدون آنكه پايه و اساس خانه را محكم كند همين طوري چيده بود رفته بود بالا. ترسيديم و گفتيم مي    ريزد روي سر و كله مان. فروختيم و با وام و اين حرف ها آمديم اينجا را ساختيم و همين جا نشستيم خيابان دولت چهارراه قنات.
چه سالي آمديد اينجا؟
حول و حوش سال 40.
براي چه به اين محله، قنات مي  گويند؟
براي اينكه اين زير قنات است. هنوز هم همين  چهارراه قنات، آن زير آب رو دارد.
قناتش هنوز دوام دارد و كشش دارد. هنوز آب ها و فاضلاب ها مي  افتد در آن و مي  رود. آن موقع كه ما آمديم تقريبا قنات ها معلوم بود. سر چهارراه قنات هم مي  توانيد ببينيد. از اينجا حركت مي  كرد و مي  رفت پايين شهر.
اجازه بدهيد برگرديم به همان بسكتبال. شما الان در قسمت بازنشستگان بسكتبال مسووليتي داريد؟
حدود 3، 4 ماه قبل آقاي مشحون رئيس فدراسيون، از من        خواستند كه امور پيشكسوتان فدراسيون را به عهده بگيرم كه من در فكرش هستم كه يك جمع آوري داشته باشم از بوجود آمدن بسكتبال در ايران و البته نفرات اوليه چه كساني بودند و نسل اندرنسل به كجا رسيده. امكان اين هم هست كه اين كار به صورت يك كتاب منتشر شود. آقاي مهندس ادب كه الان نايب رئيس فدراسيون هم هست به من پيشنهاد كرد كه سعي كنم اينها را جمع آوري كنم تا ايشان آن را به صورت كتابي در بياورد.
يعني كميته پيشكسوتان بسكتبال قبلا نبود؟
وجود داشت، ولي خيلي فعال نبود. الان ما داريم اين سابقه ها را جمع آوري مي    كنيم كه باقي بماند.
براي پيشكسوتان بسكتبال چه اقداماتي قرار است انجام بدهيد؟ يعني فدراسيون قرار است چه كارهايي انجام بدهد...
البته براي فدراسيون مقدور نيست كه كاري بكند، ولي اخيرا و از طريق كميته المپيك، صندوق حمايت از پيشكسوتان تاسيس شده و الان هم جا و مكان دارند و من هم آنجا رفتم و با مسوولان آنجا هم صحبت كردم. قرار است كه پيشكسوتان را بيمه كنند. هم از لحاظ مداوا و هم احيانا در درگذشت شان. قرار است تا 5 ميليون براي بيماري و... و تا 10 ميليون هم احيانا خداي ناكرده بعد از درگذشت شان بپردازند. قرار است اين كار را انجام بدهند، كساني را هم كه مدال آور بودند قرار است يك مقرري حقوق ماهيانه بدهند. براي بقيه هم مثل اينكه از سال ديگر مقرري در نظر بگيرند.
مصاحبه يك مقداري دارد پراكنده مي  شود، اما مي  خواستم در مورد دوران مربيگري شما هم بپرسم. چه موفقيت هايي به دست آورديد؟
من مربي تيم ملي بودم. مربي تيم ارتش بودم. 10، 11 سالي در دانشگاه ارتباطات معاون فوق برنامه شان بودم و به امور ورزش شان مي        رسيدم. يادم هست كه در مسابقات ارتش هاي جهان بود در ايتاليا، در گروه ما چند تيم قدر بودند، ما فرانسه، الجزاير و مصر را در ايتاليا شكست داديم. اين جزو خاطرات خوب من است، چون بسكتبال ما آنچنان رشدي نداشت كه بتواند حريف اين تيم ها بشود ولي توانستيم در آن بازي ها موفق شويم.
چه سالي بود؟
فكر مي   كنم سال 1351 يا 1352 بود. يكي ديگر هم سال 1357 بود كه نزديك انقلاب بود و مسابقات در ارمنستان شوروي بود و من مربي تيم ملي بودم. آنجا با تيم ارمنستان شوروي بازي كرديم كه تيم قدرتمندي بود. روس ها اصولا هنوز هم جزو تيم هاي قدر دنيا هستند. مراوده بين ارمنستان و ايران نزديك بود و مي   توانستند بيايند و بروند. آنها هرموقع كه مي   آمدند ايران ما را در خاك خودمان با 15 پوئن، 20 پوئن مي   زدند. ما رفتيم آنجا و اولين بازي كه با آنها كرديم با يك اختلاف آنها را زديم. اين يكي از خاطرات بسيار شيرين من است.
بازيكنان شما چه كساني بودند؟
خلخالي بود، اسماعيلي بود، ايلياوي بود، سبكتكين بود، بيگلري بود، علي آبادي بود و...
محمود مشحون نبود؟
محمود زود ول كرد. محمود از قضا در مسابقات قهرماني كشور كه من مربي تيم تهران بودم در اروميه، آنجا در تيم تهران بازي كرد و براي تيم ملي هم انتخاب شد، ولي خيلي زود كنار كشيد ولي برادرش رضا بود. رضا در مسابقات ارتش هم با ما بود. در تيم ملي هم بود. آن موقع خيلي ها زود كنار مي   كشيدند.

به ياد استاد مرحوم محمود كريمي
028407.jpg
خدا دوست عزيز ما آقاي عليرضا پوراميد را نگه دارد كه اينقدر مواظب كار ماست و اينقدر هر وقت بخواهيم شماره تلفن قديمي هاي تهران را پيدا كنيم، كمكمان مي كند. دايره شناختش هم كامل است و همه اقشار مشاهير را دربرمي گيرد، اما به خصوص با اهالي موسيقي و ورزش حشر و نشر بيشتري دارد كه خود هم اهل موسيقي است و هم اهل ورزش.
با آقاي كريمي هم از طريق جناب پوراميد آشنا شديم و بعد مصاحبه اي در منزلش كه هم بوي ورزش مي داد و مشخصا بسكتبال قد و بالاي جناب كريمي در اين سن و سال هم آنقدر رشيد است كه آدم را ياد بسكتبال بيندازد و هم بوي موسيقي مي داد به واسطه ياد استاد فقيد محمود كريمي. استاد پرتلاش ساز و آواز و رديف كه خيلي زود رخت از اين دنياي فاني بست؛ در پنجاه و چند سالگي. طبيعتا از همه چيز حرف مي زديم، از علي اكبرخان محسني، از استاد پايور، دكتر صفوت، آقاي گلزاري، آقاي دهلوي، عبدالله خان دوامي و حاج آقا محمد مجرد ايراني: استاد اصلي برادرم، عبدالله خان دوامي بود كه به ايشان مي گفتند؛ عبدالله اودونگي. آقاي حاج آقا محمد مجرد ايراني هم بود كه در آبسردار ژاله مي نشست و بعدازظهرها هنرمندان و موسيقيدانان بزرگ در منزل ايشان جمع مي شدند. در سن 120 سالگي هم فوت كرد. زن و بچه هم نداشت . علاقه مندان مي رفتند آنجا. برادر من هم مرتب آنجا مي رفت و ساز را هم از ايشان آموخت.
از شاگردان بيشمار استاد محمود كريمي هم حرف زديم، اما شما كمتر در اين مصاحبه اثري از اين صحبت ها را مي بينيد، چون موضوع اصلي ما براي گفت وگو بسكتبال بود و ايشان يكي از پيشكسوتان اين ورزش. در اواسط گفت وگو حرف از محمود لطفي همان شيرعلي قصاب معروف هم شد كه يك طورهايي به بسكتبال مربوط است و اين به خاطر قد بلندش است و من پرسيده بودم كه چرا نياورديدش به بسكتبال آقاي لطفي كار بانكي داشت. آمده بود بانك و ما را شناخته بود و شنيده بود كه در كار ورزش هستيم و اين حرف ها. به ما علاقه مند شد و از در كه وارد مي شد كاري مي كرد كه من نمي توانستم تكان بخورم. قد بلندي داشت و با دو دست سرم را مي گرفت و ماچ مي كرد و مي گفت: سلام استاد. صداي خيلي كلفت و رسايي هم داشت و وقتي كه حرف مي زد بانك تكان مي خورد. وقتي حركت مي كرد صداي حركت پاهايش در فضا مي پيچيد. خلاصه آنجا آشنا شديم و بعد كمي روي ايشان كار كرديم. ديگران هم شايد كار كردند. ديدم نه، اين بدن كشش ندارد و خيلي طول مي كشد تا بخواهد از اين طرف به آن طرف برود.

آن شب كه باران آمد
رفته بودم خارج از كشور و آنجا ماشين خريده بودم و داشتم از اروپا مي آمدم ايران. مسير ما از تركيه مي گذشت. همه از جاده تركيه وحشت دارند. تلفات زيادي هم اين جاده داشته به خصوص از ايراني ها. راه خيلي بدي دارد. اگر شما مقايسه كنيد با جاده شمال ما، 2 برابر از اين خطرناك تر است كه اگر آدم بخواهد به ته دره نگاه كندواقعا تب مي كند. ما داشتيم از اين جاده مي آمديم. ما 2 نفر بوديم و 2 تا ماشين گرفته بوديم و داشتيم مي آمديم. در راه همديگر را گم كرديم. كمي آهسته آمدم، بعد تند رفتم، ولي نتوانستم پيدايش كنم. دلمان خوش بود كه با هم هستيم و اگر چيزي بشود به هم مي رسيم. من اين جاده را آمدم و رسيدم به سيواس،خوشبختانه روز بود . طوري هم آمدم كه بتوانم در روشنايي وارد شهر بعدي شوم. آمدم تا رسيدم به جايي كه تابلو داشت.
در جاده كه مي آيد هي تابلو مي زنند و هي كيلومترها را كم مي كنند تا به شهر بعدي برسد. به 50، 60 كيلومتري كه رسيدم، هرچه آمدم ديگر تابلويي نديدم. تعجب كردم. رسيدم به جايي كه دوراهي و سه راهي بود ولي جاده ها نشان نمي داد كه اصلي باشد. همه اش خاكي و عجيب بود. يكي از آن جاده ها را همين طوري رفتم. جاده را آمدم و ديدم كه در كوه ها هي مي آيم بالا و هي مي روم پايين، هوا دارد تاريك مي شود و بنزين هم دارد تمام مي شود. با خودم گفتم مثل اينكه ما هم رفتيم جزو كشته شدگان اين جاده. جاده خطرناك بود و ناشناخته و احتمال اين وجود داشت كه راهزن هم وجود داشته باشد و از اين اتفاقات هم افتاده بود و مسافران را گرفته بودند و ماشين شان و هرچه كه داشتند را ازشان گرفتند و كشتندشان. من احساس كردم كه در اين جاده از بين مي روم. به نظرم آدم اگر خلوص نيت داشته باشد و با پاكي و صداقت رو به معبودش بياورد، دستش را مي گيرد و عجيب هم مي گيرد. در آن لحظه اي كه كاملا نااميد شده بودم و ديگر هيچ اميدي نداشتم، ياد شعر علي گويم افتادم و اين را با خودم توي ماشين زمزمه مي كردم. ناخودآگاه براي خودم هي خواندم و خواندم... خواندم تا اينكه حس كردم كنارم نشسته. صددرصد حس كردم. تنم داشت مي لرزيد. الان هم كه دارم اين را تعريف مي كنم، تنم مي لرزد. آرام شدم. مي ترسيدم سرم را برگردانم و نگاهش كنم، اما... بود. همين طوري كه در اين حال و هوا مي رفتم، يك پيچ خوردم، چراغ هاي شهر را ديدم و بعد رفيقم را ديدم كه كنار جاده ايستاده است. زدم كنار جاده و داستان را برايش تعريف كردم. آنجا دوتايي نشستيم و گريه كرديم، آنقدر گريه كرديم كه آرام شديم و رفتيم سمت شهر.
اين هيچ وقت يادم نمي رود كه آدم اگر ايمان داشته باشد و پاك برود سراغش، آنچنان دستش را مي گيرد كه خودش هم در حيرت مي ماند. واقعا عجيب است.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   زيبـاشـهر  |
|  محيط زيست  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |