چهارشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۳
بهداشت رواني كودكان
تشكيل خانواده يك نياز فيزيولوژيكي، بيولوژيكي، رواني و اجتماعي است. نفوذ والدين در بچه ها تنها محدود به جنبه هاي ارثي نيست. در آشنايي كودك به زندگي جمعي و فرهنگ جامعه نيز خانواده نقش مؤثري را ايفا مي كند. افراد خانواده هر كدام از نظر خصوصيات جسمي، عقلي، ذهني، عاطفي، رواني، اجتماعِي، فرهنگي، اقتصادي، تحصيلي، تربيتي، برون گرايي و درون گرايي با يكديگر فرق اساسي دارند. هدايت و راهنمايي هاي به موقع و مناسب والدين به فرزندان كمك مي كند كه تعادل عاطفي و رواني خود را در حد نياز تأمين كرده و از انحرافات و آسيب هاي اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي در امان باشند. اين مقاله برآن است كه نقش خانواده را در بهداشت رواني كودكان به اجمال بررسي كند.
009417.jpg
عباس نقي زاده
ويژگي هاي ساختار خانواده و تأثير آن در رفتار كودك:
ساختار خانواده در جنبه هاي مختلف با هم فرق دارد كه مهمترين آنها عبارت است از موقعيت كودك در خانه، محبت والدين، انتظارات والدين،تزلزل خانواده ، خانواده و ميراث اجتماعي،  جو عاطفي خانواده، موقعيت اجتماعي خانواده، كه به اختصار به شرح هر يك مي پردازيم:
۱- موقعيت كودك در خانه:
وضع كودكان در يك خانواده و در خانواده هاي مختلف فرق مي كند، كودكي كه تنها فرزند والدين است وضع خاصي دارد. بزرگترين كودك، كوچكترين كودك، تنها پسر ميان دخترها، تنها دختر ميان پسرها، زيباترين كودك، زشت ترين كودك،  باهوش ترين كودك، كم هوش ترين كودك و دختر بودن يا پسر بودن كودك در طرز پرورش او و نحوه ارتباط و برخورد والدين و ديگران با او كاملاً مؤثر است. كودكان معمولاً در خانه نسبت به پدر و مادر و برادران و خواهران خود احساس هاي متضادي دارند. از يك طرف آنها را دوست مي دارند ولي همين احساس در اثر عوامل مختلف ممكن است با احساس تنفر همراه باشد. كودكان بزرگتر نسبت به كودكان كوچكتر، پسرها نسبت به دخترها، يا دخترها نسبت به پسرها، كودكان كم هوش  نسبت به كودكان باهوش گاهي حسادت مي ورزند و حالت خشم و تعرض نسبت به هم نشان مي دهند. والدين با توجه به توانايي هاي هر كودك نكات تربيتي خاصي را در نظر گرفته تا در سازگاري اجتماعي و عاطفي كودكان نقش مؤثري داشته باشند.
۲- محبت والدين:
يكي از احتياجات اساسي رواني افراد، برخورداري از محبت ديگران است. كودكي كه در سال هاي اول زندگي از محبت پدر و مادر محروم باشد در خانه احساس ناامني مي كند، از زندگي لذت نمي برد ، اغلب سرد، خشك و نسبت به ديگران بي مهر است و كمتر مقيد به اصول و قوانين اخلاقي است، برعكس كودكي كه از محبت سرشار پدر و مادر برخوردار است قدرت سازگاري بيشتري دارد، احساس سكون و آرامش مي كند، اعتماد به نفس در او قوي است و نسبت به ارزش هاي اخلاقي حساس است. عكس العمل بچه ها نيز در مقابل بي مهري والدين به صورت هاي گوناگون ظاهر مي گردد. گاهي بچه هاي «مطرود» يا محروم از والدين دچار بيماري هاي روان تني مي شوند. اين بيماري ها آثار بدني دارد ولي منشأ آنها رواني است. بايد دانست كه مراقبت زياد از بچه و محبت بي مورد نسبت به او مانع رشد طبيعي وي خواهد شد و درنتيجه رشد اجتماعي و استقلال عاطفي كودكان آسيب خواهد ديد . اينگونه كودكان در اثر عدم آشنايي با مهارت هاي اجتماعي قادر نيستند با بچه هاي همسن خود تعامل ايجاد كنند.
۳- انتظارات والدين:
معمولاً پدر و مادر انتظارات خاصي از فرزندان خود دارند، گاهي اين انتظارات با واقع بيني همراه است و اختلالي در رفتار بچه ها به وجود نمي آورد ولي در مواردي اين انتظارات متناسب با خصوصيات جسماني و رواني بچه ها نيست و بچه ها نمي توانند مطابق انتظارات والدين عمل نمايند. معمولاً انتظارات والدين و اصرار آنها در انجام كارهايي كه مافوق استعداد و توان بچه هاست سبب بروز عكس العمل شديد از طرف بچه ها مي شود. انتظارات والدين نيز معلول عوامل خاصي است ،گاهي پدر و مادر آرزوها يا هدف هاي خاصي داشته اند و نتوانسته اند به آرزوهاي خود جامه عمل بپوشانند.
بنابراين، ميل دارند كه بچه آنها همين آرزوها يا اهداف را دنبال كند و به آن نايل گردد. بچه هايي كه در مقابل انتظارات بي جاي والدين قرار مي گيرند، اغلب تحقير مي شوند و به كودكان شكست خورده و منزوي و گوشه گير و پرخاشگر تبديل مي شوند و براي تعادل رواني خود بيشتر از مكانيسم هاي دفاعي رواني استفاده مي كنند. والدين بايد با توجه به توانايي ها و استعدادهاي كودكان خود، انتظارات منطقي اي از بچه هاي خود داشته باشند.
۴- خانواده متزلزل:
تزلزل يا از هم گسيختگي خانواده در رشد بچه و رفتار او تأثير مي كند. اين تزلزل ممكن است در اثر مرگ پدر و مادر يا جدايي و طلاق صورت گيرد. نكته مهمي كه بايد در نظر گرفت اين است كه جدايي مادر و پدر و يا مرگ آنها در چه سني صورت مي گيرد. معمولاً كودكان به مسئله مرگ پدر و مادر زودتر از جدايي و طلاق آنان عادت مي كنند، زيرا قسمت اعظم احساس ايمني كودك بستگي به اين دارد كه پدر و مادر يكديگر را دوست بدارند در حالي كه طلاق يا جدايي، اين احساس را از بين مي برد و در عوض احساس حقارت و خودكم بيني، ناامني و اضطراب جايگزين آن مي شود. در چنين خانواده اي معمولاً كودكان از نظر عاطفي و رواني آسيب فراوان مي بينند كه نشانه هاي اوليه آن مكيدن شست، تر كردن رختخواب و شب ادراري، عادت هاي بد و نامطلوب غذايي، جويدن ناخن ها و گزيدن لب ها براثر اختلال رواني است.
۵- خانواده و ميراث اجتماعي:
اولين نهادي كه فرد را به زندگي اجتماعي آشنا مي كند خانواده است. بچه ها در خانه با فرهنگ جامعه آشنا مي شوند. در اثر تماس با والدين و مشاهده رفتار آنها در زمينه هاي مختلف زندگي متوجه راه زندگي و فلسفه اجتماعي جامعه مي گردند. معمولاً تمايلات والدين، افكار و عقايد آنها، طرز برخورد اعضاي خانواده با يكديگر و آرزوها و هدف هاي آنها در زندگي و ميزان هاي اخلاقي مورد قبول آنها انعكاسي از ميراث اجتماعي است. بطور كلي در خانه پايه اخلاقي شخصيت فرد گذاشته مي شود و بچه ها در خانواده با ميراث ادبي، علمي، فلسفي، ديني و هنري جامعه آشنا مي شوند.
۶- جو عاطفي خانواده:
منظور از جو عاطفي خانواده نحوه ارتباط و طرز برخورد افراد يك خانواده با هم است.نظر افراد خانواده نسبت به هم ، احساسات و علاقه آنها به يكديگر و چگونگي دخالت يا عدم دخالت آنها در كارهاي هم و همكاري يا رقابت آنها با يكديگر نحوه ارتباط ايشان را نشان مي دهد. رابطه اعضاي يك خانواده ممكن است به سه صورت ظاهر گردد:
الف- دموكراسي: منظور از دموكراسي در اينجا عاقلانه ترين و انساني ترين راه زندگي است. در اين خانواده همه افراد به تناسب موقعيت و امكانات خود حق دخالت در اداره امور خانه و اظهار نظر درباره مسائل مختلف را دارند. حق هر يك از اعضا با مسئوليت همراه است. در اين خانواده پيروي از روش عقلاني مبنا و اساس كار را تشكيل مي دهد. يكي از خصوصيات اين خانواده همكاري اعضاي آن با يكديگر است. در اين روش تمام اعضاي خانواده قابل احترام هستند.
ب- عدم دخالت در كار يكديگر يا آزادي مطلق:وقتي شعار «كسي را با كسي كاري نباشد» ، حاكم بر اعضاي خانواده باشد هرج ومرج و بي نظمي در آن مشهود است. افراد اين خانواده مردمي بي بند و بار، سهل انگار، خودخواه و بي هدف هستند. ميزان هاي اخلاقي حاكم بر اعمال و افكار آنها نيست، احساس مسئوليت نمي كنند، قادر به زندگي اجتماعي نيستند و اغلب در زندگي با شكست روبرو مي شوند. اين دسته مصالح و منافع جمعي را كه در آن زندگي مي كنند از نظر دور مي دارند، از تمايلات خود پيروي و از برخورد با واقعيت هاي زندگي خودداري مي كنند.
ج- ديكتاتوري:خانواده اي كه تابع اصول ديكتاتوري است، معمولاً رشد بچه ها را محدود مي سازد و در اين خانواده يك نفر حاكم بر اعمال و رفتار ديگران است. در چنين خانواده اي فقط ديكتاتور تصميم مي گيرد و هدف تعيين مي كند. همه بايد مطابق دلخواه و ميل او رفتار كنند، او فقط حق اظهار نظر دارد و دستورات او بدون چون و چرا بايد از طرف ديگران به معرض اجرا درآيد. در محيط ديكتاتوري ترس و وحشت بر افراد غلبه دارد. شخصيت و تمايلات و احتياجات اساسي بچه ها به هيچ وجه مورد توجه نيست. بچه ها در چنين خانواده اي احساس امنيت نمي كنند. بچه هايي كه در محيط ديكتاتوري پرورش مي يابند در ظاهر حالت تسليم و اطاعت از خود نشان مي دهند ولي در واقع دچار هيجان و اضطراب هستند. عدم همكاري فرد در گرو خانواده و يا ايفاي نقش هاي معكوس مي تواند براي جمع خانواده دلهره آور و بحران زا باشد و امنيت جمعي خانواده را با مخاطره مواجه سازد.
۷- موقعيت اجتماعي خانواده:
وضع طبقه اجتماعي خانواده در رفتار بچه تأثير مي كند. در هر جامعه طبقات معيني وجود دارد. اين طبقات ممكن است تحت تأثير وضع اقتصادي،  شغل و حرفه، سطح تربيت، سوابق خانوادگي و بسته به گروه هاي مختلف اجتماعي شكل خاصي پيدا كند. وضع مادي و معنوي خانواده در رشد تربيتي بچه ها و طرز سخن گفتن، آداب و رسوم و افكار و عقايد تأثير گذاشته و بچه ها تحت تأثير طبقه خود قرار مي گيرند. رشد اجتماعي، عقلاني، عاطفي و فراگيري مهارت هاي بدني در مورد هر بچه محدود به امكاناتي است كه خانواده براي او فراهم مي كند. بچه هاي هر طبقه غالباً مجبور هستند با افراد طبقه خود بازي كنند يا بسر برند. فرصت هاي يادگيري براي بچه هاي هر طبقه مختلف است. بطور كلي موقعيت اجتماعي و وضع طبقه اي خانواده در رشد شخصيت و بهداشت رواني كودكان تأثير دارد.
منابع:
۱- شريعتمداري،  علي، روانشناسي تربيتي، تهران، انتشارات اميركبير، ۱۳۷۷
۲- شريعتي رودسري، مصطفي، ماهنامه پرورشي وزارت آموزش و پرورش، سال يازدهم (شماره سوم آذرماه ۱۳۷۴)

چگونه به كودكان محبت كنيم؟
اندازه محبت
آيا تا به حال به اين مسئله انديشيده ايد كه چرا كودكان به محبت والدين خود نياز دارند؟ چرا آنها والدين را پشتيبان و مشوق خود مي دانند؟ چرا براي تأمين نيازهاي خود از جمله احساس امنيت، احساس مفيد بودن، محبت كردن و مورد محبت قرار گرفتن، به پدر و مادر خود تكيه مي كنند؟ چرا كودك به آغوش و محبت والدين نياز دارد؟
كودكان احتياج به آرامش رواني دارند و اين نياز با گرماي آغوش پدر و مادر و محبت آنها ارضا مي شود. كودك علاوه  بر رفع گرسنگي، به محبت والدين و ايجاد رابطه متقابل با آنها نياز مبرم دارد. هيچ عاملي به اندازه محبت در نرم كردن دلها و ايجاد جو صميمي و آميخته با يكرنگي مؤثر نيست. ما نبايد از محبت كردن نسبت به فرزندان خود غافل باشيم، كودك در سنين اوليه (قبل از دبستان) محبت ديدن را بيشتر جستجو مي كند و به تدريج علاوه  بر نياز به محبت ديدن، محبت  كردن نيز در او تجلي پيدا مي كند و علاقه اش نسبت به ديگران افزايش مي يابد.سپس نياز به محبت كردن به اوج شكوفايي خود مي رسد و به طور گسترده اي نياز به محبت  كردن و محبت ديدن را از خود بروز مي دهد. ضمناً كودكاني كه از محبت و امنيت عاطفي بيشتري برخوردار هستند بهتر مي توانند با ديگران ارتباط برقرار كنند. كودكي كه محبت كافي نديده آمادگي انحرافات اخلاقي و انواع اختلالات رفتاري را دارد. كودك در اثر محبت پدر و مادر دچار سرور و شادماني مي گردد. لذا اين شادي را با ديگران تقسيم مي كند و آن را به صورت محبت كردن به ديگران ابراز مي نمايد. كودكاني كه در سالهاي اوليه زندگي از محبت والدين يا ساير بزرگسالان محروم بوده اند در دوران بلوغ و سالمندي دچار ناراحتي هاي شديد عاطفي مي گردند و طغيان و سركشي، بي اعتنايي و خصومت نسبت به ديگر افراد در آنها ظاهر مي شود. اما مسئله اساسي اين است كه تأكيد بر محبت به معناي افراط و زياده روي در آن نيست. محبت بايد چنان باشد كه اولاً فرزندان بيش از حد وابسته بار نيايند و بتوانند روي پاي خود بايستند و استقلال و اعتماد به  نفس داشته باشند. ثانياً از خودراضي، پرتوقع و لوس نشوند، چرا كه در جامعه نمي توانند به خواسته هاي خود برسند و درنتيجه سرخورده، مأيوس و افسرده مي شوند. در پاره اي اوقات اتفاق مي افتد كه مادر به سبب عشق و محبت و علاقه بيش از اندازه به فرزند خود باعث ناراحتي او مي شود و آرامش و آسودگي خاطر را از كودك سلب مي كند. آندره ژيد نويسنده مشهور فرانسه مي گويد: «مادرم مرا طوري دوست مي داشت كه من احساس مي كردم از او بيزارم و نسبت به او كينه دارم. مهر و محبت بيش از حد مادرم، مرا به ستوه مي آورد، اعصابم از دست ابراز محبت زياد او ناراحت مي شد» . دوست داشتن افراطي، از مسير اصلي و واقعي خود منحرف شده و به بيراهه مي رود. علاقه وافر ممكن است به چند علت بروز كند:
- كودك باهوش است و والدين به او افتخار مي كنند، لذا نسبت به او زيادي محبت مي ورزند.
- كودك ضعيف است و پدر و مادر احساس مي كنند بيش از اندازه بايد پشتيبان او باشند.
- كودك زشت است و والدين احساس مي كنند او را مي رنجانند، درنتيجه محبت زيادي مي كنند.
- كودك زيباست و قيافه زيبايش والدين را مجذوب ساخته، لذا بي اندازه محبت مي كنند و...
اما نكته اساسي اين است كه محبت بايد همراه با اصول (محبت توأم با قاطعيت)، جدي و استوار باشد.افراط در محبت باعث مي شود كه كودك وابسته شده و نتواند در راه كمال و استقلال گام بردارد. ناهيد دالايي

اجتماعي
انديشه
سياست
سينما
علم
فرهنگ
|   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  علم  |  فرهنگ   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |