گفت و گو : امير نصري
همايش «عرفان، اسلام، ايران و انسان معاصر» به مناسبت نكوداشت شيخ شهاب الدين سهروردي در روزهاي ۲۶،۲۵و ۲۷ بهمن ماه سال جاري در محل باشگاه دانشجويان دانشگاه تهران برگزار خواهد شد.
فلسفه بر گزاري چنين همايشهايي ، غور در تاريخ انديشه و منابع و ذخايري است كه همواره پشتو انه اي مستحكم براي تمدن ايران اسلامي بوده و هست.
در اين نشست سه روزه محورهايي چون: عرفان، اسلام و تشيع، تاثير متقابل عرفان، فرهنگ و سنن ايراني ، عرفان و دنياي معاصر، تبارشناسي طريقه هاي عرفاني در ايران، آسيب شناسي رويكردها و گرايش هاي عرفاني به بحث گذاشته مي شود.
مشاوران و هيأت علمي اين همايش دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، دكتر غلامرضا اعواني و دكتر شهرام پازوكي هستند. گفت و گوي حاضر در راستاي برپايي اين همايش صورت گرفته است با هم در صفحه۹مي خوانيم:
* به عنوان آغاز بحث، حضرت عالي نسبت بين عرفان و دين را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
-عرفان به يك معنا مقوم جوهر دين است، عرفان چيزي نيست كه بيروني باشد تا بحث بكنيم كه از كجا آمده است، دليلم اين است كه دين البته اديان الهي يا اديان حقه و آسماني از زبان خداوند و از مكمن غيب و از عالم غيب نزول كرده است و حتي دين يهود معتقد است كه خداوند با حضرت موسي (ع) صحبت كرده است، يا مسيح (ع) در مسيحيت كلمه خداوند است. در قرآن حضرت مسيح كلمه الله است و بالاخره حضرت ختمي مرتبت مي گويد كتاب من از خداست و خودش را مأمور خداوند مي داند و كتابش را منزل مي داند. منزل يعني از يك جهان غريبي آمده است. اين ادعاي اديان آسماني است كه درست است و عرفان هم يعني همين.خداوند در اديان آسماني و بخصوص در اسلام موجودي است كه محيط است و قيوم است، اين امر احاطه قيومي است يعني چه؟ يعني اگر لحظه اي از آن احاطه صرف نظر كنيم عالم نصيب نسيان است. پس احاطه به اين صورت، واحد است و خداوند هم واحد است. خداوند، واحد به وحدت حقه حقيقه، است. وحدت حقه حقيقه فراگير است، يعني مقابل نمي شناسد، نمي توان خدا را در عرض ديگر امور جمع بست، اين ميز و آن اتاق هم عرض اند، آنچه را كه در طول هم هستند نمي توان جمع بست، آن كه بالا است محيط بر پايين است، بنابراين اين احاطه قيومي وحداني از يك نوع وحدت وجود برخوردار است. اين عين عرفان است. عرفاني كه ما از آن صحبت مي كنيم حرف هاي شاعرانه نيست، بعضي عرفان را با حرف هاي ذوقي، وهم و خيالات اشتباه كرده اند، روح عرفان معرفت حقيقي است، معرفت حقيقي درك وحدت وجود است. اين امر خلاصه تعليمات انبياست. توحيد واقعي بدون وحدت وجود و بدون وحدت حقه حقيقي امكان پذير نيست. بنابراين عرفان يك امر بيروني ظاهري نيست بلكه از بطن اديان توحيدي بوجود آمده است.
* تقسيم بندي شما در مورد اديان توحيدي و غير توحيدي بر چه مبنايي است؟
-ممكن است ادياني نظير اديان بدوي يا ابتدايي، بوديسم و غيره وجود داشته باشند كه، خدايشان خداي اديان آسماني نيست و اصلاً خدا ندارند يا اگر هم داشته باشند خدا امر مبهمي است و با آنچه كه ما در اديان آسماني مي بينيم سازگار نيست.
* حداقل در مورد زردشت به چه صورت بوده است؟
-تا آنجا كه اطلاعات متفرقه و اجمالي من كفاف مي دهد زردشت موحد بوده است. من سهروردي را به عنوان حكيم قبول دارم. خود سهروردي نيز زردشت را به عنوان حكيمي موحد مي شناسد و مسلماً او زردشت ايران باستان را مي شناخته يا سينه به سينه و يا از طريق كتاب هايي كه به دستش رسيده بود اعتقاد داشت كه تعاليم زردشت علامتي بر توحيدي بودن كيش اوست.
* خوب! حال سهروردي مي خواهد همان حكمت مغاني يا حكمت زردشتي را احياء كند و آن تفسيرها را كنار بزند. او در اين زمينه چه ضرورتي را احساس مي كرد؟
احيا به يك معني درست است و يك قدري ممكن است بحث برانگيز و حتي تحريك كننده باشد. اينكه شما مي گوييد سهروردي احيا كننده حكمت خسرواني است، بعضي ها فكر مي كنند او مي خواسته مجوسيت را در مقابل اسلام زنده كند و با اين سوءظن و توهم هم به شهادت رسيد. همين توهم هم موجب قتل او شده است. بعضي گمان كردند كه او مي خواهد در مقابل اسلام آيين مجوسيت را احيا كند،ولي اگر از من بپرسيد در بين حكماي اسلامي كدام حكيم به اسلام نزديك تر بوده است و كدام حكيم با قرآن بيشتر مأنوس بوده بدون ترديد مي گويم سهروردي.
* چرا براي سهروردي چنين مقامي را قائل مي شويد؟
-چون در آثارش مي بينيم چقدر با قرآن مأنوس بوده و چقدر به آيات آن احاطه داشته است.
* و يا شايد بخاطر تأكيد او بر جنبه باطني دين باشد.
-خوب، جنبه باطني دين براي هر حكيمي مهم است.سهروردي با قرآن بسيار مأنوس بوده است و آن را بسيار مي خواند و در وصيت نامه اش به خوانندگان آثارش مي گويد قرآن بخوانيد و حتي مي گويد كه، قرآن را هر روز و به گونه اي بخوانيد كه گويي كه بر شما نازل شده است. اين حرف خيلي معني دارد. حافظ هم مي گويد:
من اين حديث بگفتم چنان كه غير نداند
تو هم ز روي عنايت چنان بخوان كه تواني
فكر مي كنم اين شعر حافظ مستقيماً از توحيد سهروردي گرفته شده است، البته ملاصدرا با قرآن خيلي مأنوس بوده اما انس سهروردي با قرآن بيشتر از حكماي ديگر بود. در نتيجه او نمي خواست مجوسيت را احيا كند، منتهي به اين نكته بايد توجه شود. او به خوبي مي دانست فلسفه اي كه در اسلام رواج پيدا كرده فلسفه مشايي است و بيشتر يوناني است. همه مي دانيم كه از زمان خلفاي عباسي توجه به انديشه يوناني در عالم اسلامي راه يافت. البته به قيد احتياط در مورد ابن سينا سخن مي گوييم چرا كه او ضمن آشنايي با آثار فلسفه يونان و در عين احترام به ارسطو براي اولين بار مي گويم و شما هم تعجب مي كنيد مشايي نبوده است، ابن سينا به روش حكمت مشا چند اثر نوشته ولي در همه جا به آن وفادار نيست. در اشارات و ديگر كتابهايش به ارسطو وفادار نيست از آن عبور مي كند و از ارسطو تنها نقل قول مي كند و نظر ارسطو را مي گويد ولي هيچ موقع در ارسطو نمي ماند. حتي در برهان صديقين در نمط چهارم يا در نمط نهم كاملاً عارفانه است. در منطق هم از ارسطو گذر كرده است، مثلاً در بحث موجهات مسائلي كه گفته اصلاً به ذهن ارسطو نرسيده است، اما از زيربناي فكري ارسطو برخوردار است و به آن احترام مي گذارد، در مقدمه منطق المشرقين صراحتاً مي گويد: مواردي كه من نوشتم براي اين بود كه با حكماي اسلامي اختلاف پيدا نكنم، آنها نوشته اند من هم نوشته ام اما به حكمت ديگري معتقد است. اين كلام چراغ ابن سينا است، من چگونه مي توانم بگويم ابن سينا يك مشايي است و در حد مشايي بودن باقي مانده، خودش هم مي گويد كه مشايي نيستم ،ابن سينا مي گويد كه من حكمت ديگري يافتم كه از سنخ حكمت مشايي نيست و سهروردي هم چند قرن بعد ادعا دارد كه من راه ابن سينا را مي روم. او معتقد است كه من حكمت اشراق را از جايي شروع كردم كه ابن سينا در آنجا به پايان برده است.
|
|
روح عرفان معرفت حقيقي است معرفت حقيقي درك وحدت وجود است. اين امر خلاصه تعليمات انبياست. توحيد واقعي بدون وحدت وجود و بدون وحدت حقه حقيقي امكان پذير نيست.
ابن سينا تنها كسي بود كه به حكمت يوناني وفادار نماند ضمن اينكه به حكمت يوناني از طريق ترجمه ها احاطه داشت و هنوز هم به نظر من يكي از مفسران خوب ارسطوست ولي در حد ارسطو باقي نماند ، برخلاف ابن رشد
* يعني سهروردي حلقه واسط بين مشاء و متعاليه است؟
-بله !حالا مي رسيم به حكمت متعاليه، ابن سينا تنها كسي بود كه نخواست به حكمت يوناني وفادار بماند، ضمن اينكه به حكمت يوناني از طريق ترجمه ها احاطه داشت و هنوز هم به نظر من يكي از مفسران خوب ارسطوست، ولي در حد ارسطو باقي نماند، برخلاف ابن رشد كه تمام كوشش او در اين است كه از ارسطو فراتر نرود. چون ابن رشد ارسطو را عقل كل مي دانست او مي گويد: عقل با تمام ظرفيتش در ارسطو پياده شده و به خودش اجازه عبور از ارسطو را نمي دهد. فيلسوف مشايي ابن رشد است، ولي ابن سينا ارسطو را رد كرده است؛ ابن رشد مي گويد: ابن سينا ارسطو را نفهميده است. اين حرف ابن رشد كه مي گويد ابن سينا ارسطو را نفهميده در يك معني درست است و به يك معني ديگر درست نيست. اگر منظورش اين است كه نفهميده ، اشتباه است، چون خوب فهميده بود، ولي اگر منظورش اين است حرف ابن سينا حرف ارسطو نيست، حرف درستي است. حرف ابن سينا در خيلي موارد حرف ارسطو نيست. اين درست است، اما اين كه بگوييم ابن سينا حرف ارسطو را نفهميده بود اين بي انصافي است و ابن رشد اين بي انصافي را در حق ابن سينا روا مي دارد، ابن سينا نمي خواسته در حد ارسطو باقي بماند به همين جهت او را متهم مي كند كه ارسطو را نفهميده است و به نظر من اين هم جفايي است كه به ابن سينا شده است. به هر صورت حكمت اشراق به يك معني قبل از سهروردي وجود داشته است. به نظر من ابوالحسن عامري كه حلقه واسط بين فارابي و ابن سينا است كم و بيش با حكمت اشراق سر و كار داشته است. فارابي چندان اشراقي نيست. فارابي در واقع ارسطويي است و سعي مي كند ارسطو را تفسير كند. هر چند او هم جاهايي از ارسطو فرامي رود، ولي اشراقيت كمتري دارد، ولي ما در آراي ابوالحسن عامري جرقه هاي اشراقي گري مي بينيم كه همان حكمت خسرواني ايران باستان است و نيز در بسياري از آثار ابن سينا كه اوجش در فلسفه سهروردي است. به نظر سهروردي يك جريان بزرگ فلسفي در ايران باستان وجود داشته كه نبايد از بين برود و نبايد مظلوم واقع شود. اين جريان فكري مخالف اسلام نيست. او مي خواهد بگويد كه غير از آن جريان فكري يونان قديم و آتن، به حكمت خسرواني ايران باستان هم توجه داشته باشيم.
* حتي سلسله حكما را بر اين اساس تقسيم بندي مي كند؟
- بله! سهروردي با انديشه يوناني مخالفت نمي كند بلكه براي همه حكما احترام قائل است؛ يعني براي حكمت يوناني هم در حد خودش احترام قائل است، حتي در مكاشفه عجيب و غريبي معتقد است كه طباع تام به صورت ارسطو براي او طراحي شد. اين خيلي معني دار است. با اينكه سهروردي، به حكمت خسرواني اعتقاد دارد ولي بيشتر به افلاطون نزديك است تا ارسطو و براي او مكاشفه بسيار اصيل است.اين مسئله هويت فكري سهروردي را نشان مي دهد. سهروردي در همين رابطه مي گويد: مسأله معرفت براي من مشكل بوده است و آن كسي كه بر من ظاهر مي شود و مي گويد اين كار را بكن، ارسطو بود. بدين صورت او براي ارسطو احترام قائل است و همچنين براي همه حكما، ولي هر حكيمي را در جاي خودش مي شناسد، او مي گويد همانطور كه براي ارسطو احترام قائل هستم براي افلاطون و نيز براي حكمت ايران باستان و زردشت هم احترام قائلم.
* چرا حكمت ايران باستان مغفول واقع مي شود؟
- برخي معتقدند علت اين كه حكمت يونان در زمان خلفاي عباسي مطرح شد، سياستي بود كه مي خواستند در مقابل ائمه برپا كنند. چون در هر حال ايران باستان داراي تمدني بود و وقتي ايران فتح شد و ايرانيان مسلمان شدند بار فرهنگي قومي را داشتند. اهل ظاهر خطر را از ناحيه ايراني ها بيشتر احساس مي كردند، چون مي دانستند اين ها مردمي هستند با فرهنگ بسيار غني و بزرگ و داراي آثار فلسفي.بايد چيز ديگري در مقابل فرهنگ ايراني علم كنند. از اين رو به نظر من اين گونه نبود كه بخواهند در مقابل حكمت خسرواني بايستند.
* در جنبش هايي كه در اوايل عباسي وجود داشت مانند جريان ابومسلم و غيره بازگشتي به انديشه ايران باستان وجود دارد.
-كاملاً درست است. اين فكر وجود داشته، حتي در نظر بعضي از محققين خلافت عباسي در واقع يك نوع گرته برداري از نظام پادشاهي ايران باستان است. بخصوص خيلي از وزراي آنها ايراني بودند ،البته ايرانيان بيشتر از آن جهت نقش داشتند كه در مقابل حكومت اموي بودند. امويان بسيار ناسيوناليست بودند؛ يعني حكومت عرب اصالت داشت و اسلام را زياد اصل نمي دانستند. علت اين كه ايرانيان در آنجا نقش داشتند، اين بود كه در مقابل قوميت، خلافت اموي و تعصب جاهلي مي خواستند خلافتي ديگر تأسيس كنند. اين فكر در قرون اوليه اسلامي وجود داشت و دشمن زياد داشت به همين جهت حكمت يوناني را ترجيح مي دادند، در واقع نمي خواستند حكمت خسرواني پا بگيرد. اين جهت كما بيش در باطن اشخاص بوده و در انديشه هاي ابن سينا متجلي است. بعد به نظرم حتي در انديشه بهمنيار شاگرد ابن سينا حكمت خسرواني متجلي بود. او خودش هم زردشتي بود. بعضي مي گويند تا آخر زردشتي باقي ماند و بعضي مي گويند مسلمان شده بود.
ادامه دارد