سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۳
ادبيات
Front Page

گزارشي از مراسم نكوداشت استاد محمدعلي بهمني
بنشين كه تازه اي بسرايم
009651.jpg
سينا عليمحمدي
در زمستان كه هواي سرد و برفي ،اكثر نقاط ايران رافرا گرفته است، كرانه  خليج هميشه فارس بايد هوايي بهاري و دلپذير داشته باشد، البته اين پيش فرض تا زماني كه از پله هاي هواپيما پايين مي آيي صادق و ثابت مي ماند؛ درست تا لحظه اي كه باد كلاهت را برمي دارد و باران پلك هاي سنگين چشمانت را غافلگير مي كند.سوار بر ماشين از خيابان هاي آب (شما بخوانيد سيل!) گرفته  شهر مي گذري و تنها چيزي كه توجه تو را (البته به عنوان مخاطب شعر و ادبيات)به خودش جلب مي كند پلاكاردهايي است با عكس سهراب، نيما، اخوان و... !!!يك لحظه دچار ترديد و دودلي مي شوي، چشمهايت را تنگ تر مي كني و نوشته هاي تابلوها را با وسواس و نگراني مي خواني:«ششمين كنگره شعر و قصه جوان كشور ،نكوداشت استاد محمدعلي بهمني ۳-۱ بهمن ۱۳۸۳ »نفس راحتي مي كشي و مطمئن مي شوي كه درست آمده اي، اينجا بندرعباس است، شهري كه مرد اول غزل امروز در كرانه هايش نفس مي كشد.امسال همزمان با برگزاري ششمين كنگره  شعر و قصه جوان كشور در بندرعباس مراسم نكوداشت استاد محمدعلي بهمني نيز برگزار شد. مراسمي كه به تعبير شاعران بومي بندر، پاسداشت سي سال حضور ارزشمند او در شهر و روستايشان است؛ مراسمي كه به شكل خارق العاده و شگفت انگيزي در زمان حيات بهمني برگزار شد، سنت زيباي نامرسومي كه كمتر شاهد برگزاري آن حداقل در عرصه شعر و ادبيات كشورمان هستيم كه صدالبته جاي تقدير و دست مريزاد به مسئولان و برگزاركنندگانش را به همراه دارد.حضور چشمگير شاعران بزرگ و پيشكسوت (با هر گرايش و از هر نحله اي) در چنين مراسمي بيش از پيش تو را خوشحال مي كند، جمعي كه شايد ديگر اتفاق نيفتد كه زير يك سقف جمع  شوند، تقريبا همه هستند:
دكتر قيصر امين پور، دكتر فاطمه راكعي، مهندس محمدرضا عبدالملكيان، عبدالجبار كاكايي، دكتر بهروز ياسمي، دكتر بهروز ثروتيان، سعيد بيابانكي، ناصر فيض، حميدرضا شكارسري، سيدعباس سجادي، حسين بختياري با صداي گرمش و بسياري كه نيامده اند اما قلمشان جشن نامه  محمدعلي بهمني را آراسته است از جمله: منوچهر آتشي، مفتون اميني، سيدعلي صالحي، محمد حقوقي، عليرضا قزوه، و...البته نكوداشت بهمني نيز از بي نظمي هاي شاعرانه مصون نيست و بنا به سنت ماضي برنامه با تأخير فراوان آغاز مي شود، بسياري آمدند، صحبت كردند و شعر خواندند، دكتر رئوفي - مديركل ارشاد استان هرمزگان - در آغاز كلام، بهمني را شاعر، اديب و محققي مي داند كه در هر دو حوزه  شعر كلاسيك و مدرن ايران چندين دهه است كه حضوري فعال و مؤثر و تأثيرگذار دارد. دبير برنامه اضافه مي كند كه بهمني با آنكه در زمينه  غزل چهره  شاخصي است در حال و هواي شعر مدرن نيز تنفس مي كند و ادبيات و شعر نو را به خوبي مي شناسد.سپس نوبت به دوستان، شاعران و اهالي قلم مي رسد كه هريك به نوعي و به فراخور حال اداي دين مي كنند: شعر مي خوانند، خاطره مي گويند و با تماشاهاي مختلف، شعر بهمني را مورد ارزيابي قرار مي دهند، زبان روان و انعطاف پذير، فرم هاي برجسته، موسيقي دلنشين، تغزل هاي كم نظير، پرهيز و دوري از تكلف و اداهاي روشنفكري و...
مجال كوتاه است و اگر بخواهيم تمامي گفته ها را بگوييم و انعكاس دهيم شايد كاري چندباره باشد و از حوصله  اين يادداشت فراتر رود، اما تنها نكته اي كه در سفر به بندرعباس و حضور در نكوداشت بهمني مرا دگرگون كرد. زماني اتفاق افتاد كه سوار بر تاكسي، گرم گفت وگو با راننده و مسافران بومي بندر بودم. هنگامي كه صحبت از دليل مسافرت نگارنده و نام بهمني به ميان آمد - آن هم در اين آشفته بازار شعر معاصر كه بسياري بحران هاي مختلف مخاطب، شعر و... دستاويز قرارداده و بر طبل تهي مي كوبند - بي درنگ راننده با خودش زمزمه مي كند:
من زنده بودم اما انگار مرده بودم
از بس كه روزها را با شب شمرده بودم
يك عمردور و تنها، تنها به جرم اين كه:
او سرسپرده مي خواست من دل سپرده بودم...
اگر بپذيريم كه يكي از ملاك ها و مؤلفه هاي شعر خوب آن است كه در ذهن و ياد مخاطبانش بماند آن وقت بهمني به معني واقعي كلمه شعر مي گويد و شاعري مي كند، كمتر كسي است كه «گاهي دلم براي خودم تنگ مي شود» را به ياد نياورد، بهمني «بي هيچ هيابانگي صدايي است منتشر در گوش زمان» صدايي كه قطعا مي ماند نه به زور كتابها، نكوداشت ها و چهره هاي ماندگار و ناماندگار، بلكه تنها در ذهن و قلب مردم و مخاطبانش.
اشعاري منتشر نشده از استاد محمدعلي بهمني
به م .الف
گرفته است صدايت ولي رساست هنوز
اذان ماست هنوز و نماز ماست هنوز
فداي درد تو گردم! بخوان به خاطر ما
كه دردمند تو را اين صدا شفاست هنوز
دوباره شنگي «آهنگ ديگر» ت شده ام
كه بي مبالغه سرفصل تازه هاست هنوز
سپيد و وحشي و مغرور _ شعر يعني اين
كه ورد حافظه شهر و روستاست هنوز
تو «آتشي» و چراغ من از تو شعله ور است
نه من، كه روشني نسلم از شماست هنوز
«فقط صداست كه باقي ست». گفت و باقي ماند
صداي توست كه مصداق آن صداست _ هنوز
چقدر قافيه صف بسته و يكي كه تو را
شناسه اي بشود _ باز كيمياست هنوز
تا لحظه عزيز تو و من يكي شدن
باقي نمانده فاصله اي جز دو پيرهن
بگذار تا هميشه بماند دخيل وار
اين يادگار از من و تو بر ضريح تن
اين خوشتر از تمام خوشي ها براي تو
اين خوشتر از تمام خوشي ها براي من
بنشين كه تازه اي بسرايم شنيدني ست
از رازهاي گمشده _ راز مگوي زن:
آتش گرفت جنگل و باقي نماند برگ
زن پوششي نداشت به پيرايه بدن
پيراهن از حريق به تن كرد و شنگ شد
از ضجه هاي مرد و تماشاي سوختن
مردانه سوخت مرد، - زن اما زنانه تر
در جذبه هاي آينه شد مات خويشتن
پوشيده هميشگي ام _ خاك بي غبار!
اي عصمت تو طعنه به عرياني وطن
تا لحظه عزيز تو و من يكي شدن
باقي نه پيرهن _ كه بدن هاي بي كفن

با ياد زنده ياد حسين منزوي
آمد بخوابد دوباره _ مردي كه خاكستري بود
مردي كه خاكسترش هم مصداق روشنگري بود
دستي كه هرچه قلم را از هرچه جوهر تهي كرد
دستي كه انگشت هايش از خون خود جوهري بود
بامي كه بر خود فروريخت بسيارها بار و هربار
ويران اگر، خشت خشت اش آبادي ديگري بود
خوابم چه زيبا شد، اما: تعبير ناباوري داشت
بيداري خوابزادم تسخير خوشباوري بود
ديدم نه خوابم نه بيدار شمشاد من، او سپيدار
در خود نشستم كه اين بار هنگامه داوري بود
گفتم: چرا من؟ چرا او؟ گفتم: كجا من؟ كجا او؟
من اشتياقم هياهو ،او از هياهو بري بود
در پيله انزوايش در جمع پروانه هايش
در هر سكوت و صدايش تقديس نوآوري بود
بر پاي خوكان؟ نه! زيرا، با مغز پوكان؟ نه! زيرا _
زيرا كه زيرا كه زيرا، دردانه لفظ دري بود

يك آن از آن دقايق نابم غزل نشد
آميزه خيالم و خوابم غزل نشد
انگيزه اي نماند كه پي ياب خود شوم
در آينه حضور و غيابم غزل نشد
حالي شبيه حال غزل يافت مي نبود
حتا تظاهر تب و تابم غزل نشد
شرجي گواه من كه به هر سو شتافتم
روحم عرق نريخت سرابم غزل نشد
هم نيمه جدال پسندم سكوت كرد
هم نيمه هميشه مجابم غزل نشد
قليان به طفل هر شبه اش اعتنا نكرد
و سعي شصت ساله شرابم غزل نشد
در خود گريستم كه به آخر رسيده ام
يك كهكشان شهاب مذابم غزل نشد
پرسش تويي اگرچه جوابم غزل نشد
پرسش تويي اگرچه جوابم غزل نشد

اگرچه سيلي آيينه ها كرم كرده است
و تا هميشه سكوت مصورم كرده است
نمي تواند از طعم شوكراني من _
مذاق پاك كند، آن كه نوبرم كرده است
من از تبار غزل هاي سهل و ممتنعم
كه هركه هوش سپرده است از برم كرده است
زمان، زمانه افسانه هاي طي شده نيست
چه آتشي ست كه ققنوس پرورم كرده است
كبوترانه به بامم نشسته بودم _ شعر
براي قاف تو سيمرغ ديگرم كرده است
چه فرق دارد شيطان و يا فرشته شدن
كه عشق بر حذر از هر دو پيكرم كرده است
از آب هاي جهان سهم بي كرانگي ام _
جزيره اي ست كه در خود شناورم كرده است
جزيره اي كه تويي _ ابتداي اقيانوس
و انتهاي زميني كه: (شاعرم) كرده است

گوشه
صرف نظر از واژه ها

زهير توكلي
بر خلاف رسوم روزنامگي، اين يادداشت كه در جنب گزارش نكوداشت يك شاعر شهير آورده مي شود، نه تنها در ستايش او بلكه درباره او هم نيست البته درباره چيزي است كه احتمالاً نزد خود او هم، دلكش ترين موضوع ممكن است يعني غزل و نوآوري در غزل.
* * *
اولين قدم براي نو كردن غزل [اين گونه پنداشته مي شود در اين سالهاي اخير] آن است كه آن را يك «قالب» بداني نه يك «نوع ادبي» .البته نوع(يا ژانر) ادبي هم خود يك شكل است همان طور كه قالب شكل است اما قالب شكل اثرست پيش از خلق اثر و ژانر شكل اثرست پس از خلق اثر، آن هم نه شكل صوري بلكه شكل جاندار آن، شكلي كه محتواي هنري در آن دميده شده است. ژانر انتزاع ذهن ماست از شكل نهايي اثر در ملاحظه با تمام شكل هاي مشابه پيش از خود.
ژانر يك اثر هنري يعني اينكه اين سيب از درخت سيب افتاده است و ممكن نيست كه آن درخت درخت انار بوده باشد، يعني ملاحظه ريشه ها و اقتضائاتي كه از سنت ادبي بايد به اين شكل محتوم شخصي منجر شوند. اين شكل نهايي كه اينك پيش روي ماست يعني اثر هنري؛ خلاقيت شخصي هنرمند و تشخص او در اين است كه چگونه تأويل شخصي خودش از جهان، پديده ها و رويدادها را در اين سنت ادبي دميده است.
اگر به ارتباط محتوا و فرم يك اثر هنري، صرف نظر از آثار پيش از آن بپردازيم، هيچ گاه ساختار واقعي اثر را نخواهيم شناخت چون محتواي هنري هم از دل سنت هنري بيرون مي آيد(به همين علت است كه شعر عرفاني هيچ گاه با عرفان نظري مطابق نيست زيرا خاستگاهش سنت شعرعرفاني است نه عرفان). به عبارت ديگر محتواي هنري هم خود يك شكل است.
پيشروترين آثار، حداقل از نظر ماده مورد استفاده هنر، با گذشته مشتركند در هنرهاي كلامي و به خصوص شعر كه نقطه ثقلش «خلاقيت زباني» و «استفاده از امكانات و فرصت هاي زبان به نفع زبان» است، اين ادعا كه «شعري مطلقاً نوسروده شده است» ، يك ادعاي گزاف خواهد بود.اما تأسيس چه مي شود؟ هنرمنداني كه مكتب هاي جديدي مي آورند چه مي شوند؟ در پاسخ نبايد نبوغ را پيش كشيد بلكه بايد به آثار اين نوابغ رجوع كرد و ديد چه كرده اند؟ آيا نبوغ آنها منجر به خلق قالب هاي جديد شده است يا تصرف آنها از جنس تصرف نوعي بوده است و ژانرهاي جديدي چون سرزمين هايي كشف نشده بر روي هنرمندان پس از خود گشوده اند؟
آيا حافظ، مولوي، سعدي و بيدل كه قله هاي دست نيافتني غزل فارسي هستند، قالب هاي جديدي به شعر فارسي اهدا كرده اند؟ يا تعريف جديدي از قالب غزل ارائه داده اند؟ اجماع اهل نظر خلاف اين است. تئوري غزل اين چهار نفر تفاوت ماهوي ندارد. اين بزرگان در شكل و نه در محتوا چيزي خلق الساعه نياورده اند بلكه تمام نبوغ آنها دميدن يك روح جديد، روحي بزرگتر و قابل تأويلتر در مضامين گذشته و نيز خلق فضاهاي جديد از رهگذر تلفيق عناصر گذشته يا تأويل ديگر گونه اي از آنها بوده است.
* * *
اكثرنوآوري هاي معاصران در غزل از اين نقطه شروع شده است كه غزل يك قالب است و قالب يك ظرف است تا تو در آن چه بريزي؟ اما آيا واقعاً غزل فارسي يك قالب محض است؟
ياحق

آن سوي مه
آزادي
شعري از پيترله وي
Peter Levi
ترجمه: سيداحمد نادمي

ايستاده است اين كوه  در آفتاب
بيرون از روشني در گرما
بيرون از گرما در باد
بيرون از باد در آفتاب.

بيرون از سنگ بر برف
بيرون از سايه سنگ
بر سنگ زير ستيغ،
بيرون از سنگ در سايه.

آزادي را پاياني نيست.

بيرون از برف بر علف
بيرون از علف بر چهره
بيرون از علف بر برف.

آزادي را پاياني نيست.

بيرون از سرما در روشني
بيرون از گرما در برف
بيرون از برف بر علف
و بيرون از علف  ميان درختان
ميان درختان در سايه
بيرون از درختان بر سنگ

ايستاده است اين كوه در آفتاب
***
009654.jpg
پيتر له وي (۲۰۰۰-۱۹۳۱)، نويسنده  آثار متعددي در زمينه هاي مختلف ادبي بود از جمله زندگينامه نويسي، سفرنامه نويسي، رمان هاي هيجان انگيز، ترجمه، نقد ادبي و پژوهش هاي آكادميك.اما بيش و پيش از هر چيز، او شاعر بود و از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۹ كرسي پروفسوري شعر را در دانشگاه آكسفورد در اختيار داشت و انتشارات Anvill بيش از ۱۲ مجموعه شعر او را منتشر كرده است.اليزابت جنينگز، شاعر، درباره شعرهاي له وي مي گويد: «فكر مي كنم بسياري از شعرهاي پيتر له وي همچنان زنده خواهند ماند، نشان جاودانگي را درونشان مي توان ديد.»پيتر له وي، در عين حال، يك كشيش ژزوئيت بود.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |