|
|
|
|
|
|
|
مي گفتند محوطه كاخ نياوران توسط نيروهاي گارد مين گذاري شده است
انقلا ب در كاخ
همه چيز همانگونه كه بود حفظ شد، حتي آخرين ته مانده يك سيگار، براي آيندگاني كه به قصد ديدار گذشته خواهند آمد
يكي از روزهاي ابري دي ماه 1382 است و نم نم باران از ميان سقف ابري آسمان مي ريزد. حس جستن تاريخي نانوشته مرا از خيابان و كوچه نياوران بالا مي برد. در ميان كوچه هاي نو شده، چيزي را مي جويم؛ قصه اي، روايتي، واقعيتي كه تاريخ را ساخته است. تاريخ را همواره با كشتار و جنگ شناخته ايم و مردان تاريخي را آناني دانسته ايم كه كشته اند يا كشته شده اند. اينك به جستن مردي مي رويم كه نگذاشته است كسي كشته شود و حتي غارتي... كه همه چيز آماده بود براي غارت.
هر روز سيدي روحاني از ديگر سوي خيابان بالارو كاخ نياوران، با قدم هايي آرام به مسجد نياوران مي رود. مسجدي كه بنيان آن در سال 1329 قمري گذاشته شد. او اينك نزديك به 3 دهه است كه به اين راه هر روزه عادت كرده است و آن را دوست مي دارد. مرداني به صف ايستاده اند كه بعضي از آنها مويشان به سفيدي نشسته، همچون سيد روحاني كه اينك محاسني انبوه و بيشتر سفيد بر چهره دارد. پيرمردان نياوراني، 25 سال پيش مرداني بودند و چنان كاري كردند كه اينك هم برايمان با هزار تفسير روشنفكرانه سخت است.
نماز تمام مي شود و من همگام او بايد از كوچه هاي نياوران پايين بيايم. از شوقمان به ديدار و حضور دوباره او در كاخ بگويم. هر گام به صحبتي از رهگذران متوقف مي ماند، سخت است رضايت سيد، اما يادآوري گذشته او را راضي مي كند.
عصر چند روز بعد ميزبان سيدحسن مصطفوي مي شويم تا خاطرات انقلاب را بشنويم و ميهمان روايت كاخ نياوران در انقلاب از زبان او باشيم. همگام با گام هاي آرام، او به سوي كاخ نياوران مي رويم. با كلامي آرام اما سرشار از شوق، راوي مي شود تا براي اين پرسش پاسخ بيابيم.
كاخ نياوران چگونه سقوط كرد و غارت شد؟
سال 1357 در ضلع شمالي كاخ نياوران فضايي باز قرار داشت. چنانكه مصطفوي در روز عيد فطر با گروه بسياري از مردم نياوران آنجا رفت تا نماز عيد را بخوانند. در خطبه هاي نماز عيد، به انتقاد از دولت پهلوي پرداخت و گفت تنها راه آن است كه شاه به ديدار امام در فرانسه برود...
سخن هاي تند روحاني انقلابي نياوران از ديوارهاي كاخ گذشت. ياران همان روز به سيدحسن خبر دادند كه دولت به دنبال دستگيري اوست. خانه اش شبانه محاصره شد، اما ماموران او را در خانه نيافتند چون سيد زودتر به همراه ياراني ديگر به قزوين رفته بود تا با هداياي خود به مردم فاجعه زده قزوين كمك برسانند. مردماني كه اسير فاجعه آتش سوزي شده بودند.
آيت ا... مصطفوي مي گويد خبر رفتن شاه را در امامزاده حسين قزوين از راديو شنيد. به تهران بازگشت. او را به كلانتري فرا خواندند و با وي شرط گذاشتند كه اگر به مسجد رفت فقط نماز بگذارد و حق به منبر نشستن را ندارد.
شرط را نمي پذيرد و اينگونه است كه تا پس از انقلاب نمي تواند بر منبر برود.
پس از رفتن خاندان پهلوي، كاخ هاي نياوران بسته شد و تحت كنترل گاردهاي نظامي محافظ باقي ماند. با به اوج رسيدن فعاليت هاي انقلابي مردم ايران و صدور فرمان رهبر انقلاب براي تصرف نهادها و مراكز به ويژه كاخ ها، مردم نياوران كه همسايگان قديمي كاخ بودند، كميته اي از انقلابيون را تشكيل دادند. انقلابيون به تصرف كاخ پرداختند تا مانع از غارت آن شوند. روز 22 بهمن 57 پس از تصرف كاخ، مردم انقلابي، روحاني محله را فرا مي خوانند. او در اين باره مي گويد: در آن ايام مريض بودم و به دليل ناراحتي فرصت حضور در مراسم استقبال از امام را هم نيافتم. وقتي به كاخ آمدم بچه هاي پاسدار نياوران به همراه نيروي هوايي مستقر بودند. آيت ا... انواري هم بودند كه حكمي از سوي كميته استقبال براي مسووليت كاخ هاي نياوران داشتند. همان زمان صورتجلسه اي را با حضور آقاي انواري امضا كرديم و چون حالم خوب نبود به منزل برگشتم. مدتي كه گذشت از سوي آقاي انواري پيغام آوردند كه به كاخ بروم، معذرت خواستم كه چون حالم خوب نيست نمي توانم. آقاي انواري با يكي از افسران نيروي هوايي به منزل من آمدند.
از او خواستند كه به كاخ برود. او به علت مريضي و بروز ناراحتي پوزش طلبيد، اما انواري اصرار و بيان كرد كه پاسداران نياوران به جز شما، هيچكس را قبول ندارند و اگر شما نياييد درگيري پيش مي آيد.
وقتي بازگشتند، انواري در مقابل همه گفت: آقايان ما همه به فرمان آقاي مصطفوي هستيم و هرچه ايشان بگويد همان است.
مصطفوي در اين باره مي گويد: بچه هاي پاسدار نياوران حاضر نبودند كاخ را به كسان ديگري تحويل دهند. در ميان شلوغي هاي انقلاب كه گروه هاي مختلفي چشم طمع به غارت كاخ داشتند، مردم منطقه نياوران ديگرگونه مي انديشيدند. آنها بر اين باور بودند كه اينجا براي همه ملت است و بايد حفظ شود تا بعد از آرام شدن اوضاع، براي آن تصميم گرفته شود.
بار ديگر صورتجلسه اي تنظيم شد و نماينده تصميم گيري انقلاب براي كاخ، حجت الاسلام سيدحسن مصطفوي شد. آيت ا... انواري به مدرسه رفاه رفت تا شبانه حكم انتصاب سيد را بگيرد. سيد براي حفاظت كاخ، پاسداران را برگزيد و ساير نيروها رفتند. در اين زمان گارد شاهنشاهي هنوز در كاخ بودند؛ نيروهايي ترسيده كه مصطفوي نگذاشت به آنها آسيبي برسد. گاردي ها رفتند و كاخ به طور كامل در اختيار انقلابيون قرار گرفت.
مصطفوي در خاطراتش اشاره مي كند: پاسداران نياوران براي اينكه مانع از ورود افراد ديگر به كاخ شوند تا كاخ مورد دستبرد قرار نگيرد، شايعه اي ساخته بودند كه محوطه كاخ از سوي نيروهاي گارد مين گذاري شده است. او مي گويد: پس از رفتن گارد ترسيديم كه شايد واقعا چنين باشد. بعد در همين هنگام چند پاسدار آمدند و گفتند آقا! اين شايعه ساخته ما بود.
متصرفاني كه حافظ اموال كاخ شده بودند بي آنكه همانند امروز تحليل و تفسير كنند، به اميد آينده اي كه پس از سپري شدن روزهاي پرتلاطم انقلاب فرا خواهد رسيد، با وسواس به حفاظت از كاخ ها و اموال آنها مي پرداختند.
بيست و سوم بهمن، نخستين روزي است كه مصطفوي به همراه تني چند از يارانش پا به درون كاخ گذاشتند. در ورودي كاخ نياوران بسته بود. پيرمردي كه نظافتچي كاخ بوده است، كليد در آلومينيومي پشت كاخ را آورد و آنان به درون كاخ رفتند. سرسرايي كه سكوت بود و درهاي اتاق هايي كه همه قفل شده بودند. مصطفوي مي گويد: از پيرمرد نظافتچي، پرسيدم كليدها كجاست؟ گفت ما كليد ها را زير گلدان ها مي گذاشتيم. كليد هر اتاق را از زير گلداني بيرون آورده و درها را باز مي كرديم.
آن روز نماز جماعت در سراسري كاخ برگزار و كار از همان روز آغاز شد. همه اتاق ها و همه آثار موجود بايد فهرست برداري مي شد. كاري كه دو سال و چند ماه به طور انجاميد. در اين ميان همه چيز همانگونه كه بود حفظ مي شد. حتي حفظ آخرين ته مانده يك سيگار. براي آيندگاني كه به قصد ديدار گذشته خواهند آمد.
دوران پس از انقلاب و دوران سخت جنگ تحميلي فرا رسيد. كاخ اختصاصي ديروز، به يك پايگاه اجتماعي عمومي تبديل شد. در اين ميان همچنان ضرورت حفظ آثار از سوي سيد و يارانش پابرجا بود. ضرورتي كه از سوي بسياري قابل درك نبود، اما آنان به اميد و ايده اي بزرگتر براي آينده مي انديشيدند. بايد همه ضوابط رعايت مي شد. سيد خواست او را پيش از همه بازرسي كنند تا سوءتفاهمي براي هيچكس پيش نيايد. براي مشكلات پيش رو از جمله امكانات حفاظتي، اسلحه، نيرو، دستمزد افراد و حتي كمبود غذا، بايد چاره اي مي انديشيد. در كنار ابنيه و آثار، باغ مجموعه نيز مهم بود. همه باغبانان گذشته فراخوانده شدند تا باغ تاريخي نياوران سبز بماند.
همه چيز باقي ماند، موضوعي كه باورش بسيار سخت است. آيت ا... امروز مي گويد: بچه هاي پاسداري كه ما داشتيم واقعا بچه هاي اميني بودند. او مي افزايد: ما يك سازمان مستقل ايجاد كرده بوديم و براي همه افراد كارت صادر كرديم. حفاظت باور نكردني سازمان مستقل ايجاد شده. جهت حفاظت كاخ ها و نيز مديريت سيدحسن مصطفوي مورد تعجب همگان واقع شد. او در يادآوري خاطرات خود آن روز را به ياد مي آورد كه رهبر امروز انقلاب كه در آن زمان رئيس جمهوري بودند پس از ديدار كاخ نياوران مي گويد كه من فكر مي كردم در ديدار كاخ نياوران خيلي چيزها ببينم، اما بيشتر از آن چيزهايي كه فكر مي كردم، ديدم. از او مي پرسيم علت همه اين حفاظت ها و پايداري پاسداران نياوران بر اين حفاظت چه بود؟ او علت را تعلق خاطر مردم نياوران به محله، تعهد انقلابي آنان و پيروي از روحانيت برمي شمارد. در اين ميان بايد نقش مصطفوي و تعلق خاطر يارانش به او را اساسي دانست. از خاطرات شيرين او در دوران سرپرستي كاخ نياوران مي پرسيم و او برگزاري نماز عيد فطر با حضور جمع بسياري از مردم در محوطه باغ نياوران در سال بعد از انقلاب را به ياد مي آورد. خاطره اي كه امروز نيز نقل زبان ياران اوست.
با حضور نمايندگان نهادهاي رسمي، اموال موجود در كاخ ها صورت برداري و ضبط شد. لايحه قانوني نحوه ارزيابي و نگهداري اموال كاخ هاي نياوران و سعدآباد در بيست و سوم فروردين 1359 به تصويب شوراي انقلاب جمهوري اسلامي رسيد و از سال 62 كاخ هاي نياوران براي ايجاد موزه در اختيار اداره كل موزه ها قرار گرفت. آيت ا... مصطفوي در سال 63 سرپرستي كاخ ها را به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي سپرد. تنها خواسته او از متوليان جديد آن بود كه پاسداران نياوران را در حفاظت از كاخ ها نگه دارند و وزير وقت، جناب آقاي سيدمحمد خاتمي نيز مي پذيرد. غروب مي آيد. نسيم سرد زمستاني مي وزد. پيرمرد بايد براي نماز مغرب به مسجد برود. مي گويد: تجديد خاطره اي بود. و من به بيشتر از خاطره ها مي انديشم؛ به تاريخي كه رقم خورده است و ...
او مي رود در حالي كه صدها صفحه خاطره نانوشته از آن سالها را با خود مي برد. شايد روزي فرصتي پيش آيد و اين خاطره ها كتابي شود.
|
|
|
داستاني نانوشته
آيدا كوه زارع برايم جالب بود، بدانم كه چه بود و چه شد؛ موضوعي كه هميشه با هزاران پرسش بي جواب، در ذهنم رژه مي رفت.
بچه انقلاب هستم و همين يعني آنكه فرصت آن را نداشته ام تا آن زمان باشم و از نزديك ببينم. از آن زمان كه در كاخ نياوران مشغول كار شدم اين پرسش نيز برايم جدي تر شد. دوست دارم بدانم چگونه همه چيز به يكباره دگرگون شد. مطالب و عكس هاي زيادي در مجلات، روزنامه ها، كتاب ها و ... خوانده و ديده بودم، ولي مي خواستم داستاني را بدانم كه هيچ جا نيامده است. داستاني نانوشته كه بايد از راوياني شنيده شود كه خود سازندگان انقلاب بودند. بهانه اي جستم تا به سراغ انقلابيون بروم، انقلابيوني كه حالا همكار ما در مجموعه نياوران هستند.
آنهايي كه از نخستين كساني بودند كه در روزهاي انقلاب پا به كاخ ها گذاشتند.
علي گرجي مي گويد: انگار همين ديروز بود، خوب يادم هست، 22 بهمن 57، ساعت 30:10 صبح كاخ سقوط كرد. آن زمان من جوان بودم و كم سن و سال. مردم توي مسجد نياوران جمع شده بودند و به گارد نگهبان كاخ گفته بودند كه تسليم شوند. به من كه جوانتر بودم گفتند كه بروم ببينم چه خبر است. من ترسان از سمت مسجد پايين آمدم و از پياده روي طرف ديگر كاخ رد شدم و زيرچشمي به سمت كاخ نگاه كردم. دو تانك روبه روي درهاي كاخ بود و روي لوله هاي تانك پارچه سفيد انداخته بودند. من نمي دانستم يعني چه؟ وقتي به مسجد برگشتم و ديده هايم را تعريف كردم، آنها گفتند كه تسليم شده اند.
گروهي از اهالي نياوران به سمت كاخ مي آيند. جمال شاه حسيني وضعيت آن موقع كاخ را چنين مي گويد: تانكي در مقابل در بالاي مجموعه و تانكي ديگر در برابر در پايين قرار داشت. روي ساختمان هاي دو سمت ورودي مجموعه نيز مسلسل ها نصب شده بود كه بچه هاي نياوران روي آنها مستقر شدند.
گرجي وقتي از خاطراتش مي گويد، به ياد مي آورد كه روي تانك ها عكس شاه نصب
شده بود و او عكس ها را برداشته و عكس امام را نصب مي كند.
انقلابيون نياوران در ساختمان هاي ورودي مستقر شدند، اما نياوراني ها كه نخستين متصرفان كاخ بودند مانع از ورود گروه هاي ديگر شدند. آنها بر حضور پيش نماز مسجدشان اصرار ورزيدند و باعث شدند تا سيدحسين مصطفوي سرپرست كاخ هاي نياوران بشود. چنانكه انقلابيون آن سالها بر پايبندي همه از او اشاره دارند و همين امر را علت اصلي ممانعت از غارت و ورود خسارت به كاخ مي دانند. شاه حسيني اشاره مي كند كه مردم نياوران از خانه هايشان لباس شخصي آوردند و لباس گاردي ها را تعويض كردند و آنان را به خانه هايشان بازگرداندند.
عليرضا رضايي كه حالا در كاخ صاحبقرانيه مشغول به كار است، مي گويد: همه اش خاطره بود، درسم تمام شده بود و براي پاسداري و حراست از كاخ نياوران داوطلب شدم. آن زمان چند ايستگاه نگهباني داشتيم و ما در ايستگاه روبه روي موزه جهان نما مستقر بوديم. اينها هنوز خاطره روزهاي نخستين كه وارد كاخ ها شدند را به ياد دارند و وقتي با آنها به كاخ ها مي روم، به يك يك آثار و فضاها اشاره مي كنند و از موقعيت آن روزها مي گويند: چنانكه رضايي به يك حجم مطلا به شكل كشتي اشاره مي كند كه بعدها به بانك مركزي انتقال يافت.
آنها از كمبودهاي آن زمان مي گويند كه با توجه به تهديدهايي كه از سوي گروه هاي مختلف انجام مي گرفت، با كمترين امكانات بايد از كاخ ها محافظت مي كردند. وقتي مي پرسم كه آيا مي انديشيده اند كه براي چه بايد اينها حفظ شوند، مي گويند: ما فقط فكر مي كرديم اينها بيت المال است كه بايد حفظ شود.
اينك سالها گذشته است و ديگر به علت ها مانند گذشته نمي انديشند، پاسداران ديروز، حافظان امروز موزه ها هستند. وقتي از آنها دور مي شوم با خودم به آن روزها و انقلاب فكر مي كنم. چيزهايي كه به آساني به دست نيامده اند و به آساني حفظ نشده اند. مرداني كه امين بودن خود را به اثبات رساندند.
|
|
|
بدون شرح
پس از پيروزي انقلا ب اسلا مي كاخ نياوران با آينده نگري و برنامه ريزي به امروز رسيد.
كاش مي شد از ميز و صندلي خاطرات گذشته هاي دور را پرسيد.
|
|
|
حكايت
رضا آشي و لنگه گيوه
|
|
محله گلوبندك بود و رضا آشي. همه نام گلوبندك را با رضا آشي مي شناختند. البته اين شيوه رايج طهران بود. به عبارتي هر كالاي خوب و مناسبي راسته و محل مشهوري داشت. مثلا، كله پاچه خوب را مي شد سرپل اميربهادر خورد يا بستني اكبرمشدي بالاتر از ايستگاه ماشين دودي بود و قهوه خانه قنبر هم در بازار قرار داشت. اما از اين ميان داستان رضا آشي جذاب و شنيدني است. مغازه او در گلوبندك طرفداران خود را داشت. ديك آش رشته او مستطيلي بود و بزرگ، به اندازه يك تخت دو نفره. اين ديگ پايين تر از سطح زمين قرار داشت و از پشت مغازه اش حفره اي قرار داشت كه از طريق آن زير ديگ را آتش مي كردند. دو نفر هميشه پارو به دست، آش را هم مي زدند. آقارضا هم دربالاي ديك مي نشست و براي مشتريان با ملاقه آش مي ريخت. مشتري ها كه هميشه جلوي مغازه اش صف مي كشيدند، روي سكوهايي نزديك اين ديگ بزرگ چهارزانو نشسته و آش مي خوردند.
در روزي از روزها، لنگه گيوه يكي از مشتري ها كه نزديك اين ديگ بزرگ قرار داشت، ناگهان و با ضربه پايي به داخل ديگ افتاد و در ميان آش، غرق شد. مردم كه با حرص آش مي خوردند اين صحنه را ديدند و زبان به فرياد گشودند. آقا رضا تا آمد بجنبد، گيوه به ته ديگ رفت. صداي اعتراض مردم كه بلند شد، رضا آشي، با قيافه اي حق به جانب درآمد كه از دهن سگ دريا كه نجس نمي شود. شايد همين چند كلمه كافي بود تا سروصداي مردم فرو نشيند. اما چندان نگذشت كه يك مشتري ديگر، از داخل كاسه آش خود ناگهان يك لنگه جوراب بيرون آورد، فريادي زد و اعتراض كرد و رضا آشي باز هم با آن قيافه حق به جانب، تابي به سبيل هايش داد و گفت: مردك، يك قران دادي و يك كاسه آش گرفتي، حالا انتظار داري كه به جاي لنگه جوراب، يك طاقه شال از كاسه آشت بيرون بيايد.
شايد حاضر جوابي رضا آشي توانست خيلي زود همه را قانع كند، اما ماجرا به اينجا ختم نشد. هنوز آش صاحب گيوه كه به داخل ديگ افتاده بود، تمام نشد كه او گيوه اش را خواست. رضا آشي او را آرام كرد و به محض خلوت شدن مغازه، به شاگردان پارو به دستش گفت تا پي جوي گيوه شوند. پاروها در آش فرو رفت و بيرون آمد و پس از چندي گيوه اي با ظاهري آش گونه، پديدار شد. صاحب گيوه، به محض ديدن گيوه، بانگ زد كه اينكه گيوه من نيست. تازه معلوم شد كه اين آش خوشمزه و مشهور كه آقا رضا آشي آن را مي پزد. چندين و چند گيوه و جوراب در خود دارد، چرا كه ديگ آش آنقدر بزرگ بود كه تا به ته برسد، يك هفته اي طول مي كشيد، انگار در پايان هر هفته، چندين جفت گيوه از دل آن بيرون كشيده مي شد. رضا آشي در گلوبندك معروف بود. او نه به خاطر گيوه هاي درون آش، بلكه به خاطر آش رشته هاي خوشمزه اش زبانزد شده و در پايتخت نامي يافته بود.
|
|
|
كوچه
هردمبيل
|
|
طهران پر بود از دلقك هاي ريز و درشت. يكي از اين دلقك ها كه نام و شهرتي به هم رساند هردم بيل بود. او دلقكي شوخ، خوش ذوق و حاضر جواب بود. هر بار كه هردم بيل كه به او هر دم كلنگ هم مي گفتند در انظار ظاهر مي شد، مردم گرداگرد او حلقه مي زدند و به سخنان طنز آلودش گوش مي دادند و به تفريح مي پرداختند. بارها اتفاق افتاده بود كه حرف هايش دهان به دهان مي چرخيد و در بين مردم شوق و خنده به راه مي انداخت. هردم بيل يك دلقك سيار بود. هر بار كه او در باغ ملي مي آمد، گروه گروه مردم به گردش جمع مي شدند و گوش به لطيفه هاي او مي دادند. هيچ گاه معلوم نشد كه چرا مردم به او عنوان هردم بيل داده اند. شايد اين نام برگرفته از يك مثل معروف يا لطيفه اي گوشنواز باشد. در هر صورت حضور اين دلقك در كنار سايرين بهانه اي بود براي وقتگذراني مردم. اجتماع آدم ها در باغ ملي، هياهوي معركه گيرها و رمال ها و صداي خنده مردم كه از هر جاي اين ميدان بلند بود. هردم بيل هيچ گاه نتوانست به دربار راه يابد. شايد هم چند بار بخت طنز پردازي در حضور شاهان را داشته، اما زبان تلخ و گزنده او نتوانسته چندان او را محبوب القلوب كند و احيانا در دل شاه جا كند. اما با تمام تلخ زباني، مردم او را دوست داشتند و مجالس او همواره پر از هياهوي طرفدارانش بود.
|
|
|
بيرون از چارچوب
زندگي دوباره حوض كاخ سعدآباد
يكي از كاخ هاي مهم در سعدآباد، كاخ سبز نام دارد كه به دستور رضا شاه در سال 1301 هجري شمسي در ضلع شمال غربي باغ سعدآباد ساخته شد. در ساخت بناي اين كاخ از سنگ هاي مرمر با رگه هاي سبز، صورتي و قهوه اي روشن استفاده كرده اند. اين سنگ هاي منحصر به فرد را از كوه هاي زنجان استخراج كرده اند كه به دستور رضاشاه معدن خراب شد تا بناي ديگري مشابه آن ساخته نشود.
كاخ سبز كه تنها الگوي باغ ايراني است، چندي است كه محل رفت و آمد كارشناسان مرمت و بازسازي قرار گرفته است. خبرها حاكي از آن است كه حوض اين كاخ با گذشت زمان دچار فرسايش شده و براي مرمت آن از سيمان استفاده كرده اند. استفاده از سيمان باعث شده كه آسيب هاي بيشتري به بناي حوض وارد بيايد. از آنجا كه عين سنگ ها در اختيار نيست، كارشناسان توانسته اند سنگي مشابه به نما را پيدا كرده و آن را در جاهايي كه در ديد بازديدكنندگان نيست، نصب كنند.
|
|
|