چهارشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۳
گزارشي از سيزدهمين كنگره سراسري شعر دفاع مقدس
در مسير صميمانه ترين سمت حيات
009942.jpg
عكس: زنده ياد كاوه گلستان
شهرام مقدسي
آنها كه آزادند و سرچشمه رهايي، رها شده اند و چيزي را از دست نداده اند، زيرا همه انرژي و وجود خويش را به عشق تبديل كرده اند! رهايي، عدم تعلق به چيزهايي است كه در شأن شما نيست! با اين تعبير، آنان كه رفته اند عقاباني بوده اند فراز قله هاي كوهستان، پاك و سربلند به جايي رسيده اند كه مي خواسته اند! اسپينوزا مي گويد: «آرامش در نبودجنگ نيست!» مي خواهم از اين جمله استفاده كنم و بگويم انسان امروز، بيش از گذشته نيازمند آرامش است و متأسفانه اين آرامش در سايه هيچ كدام از تجليات متنوع و رنگارنگ تكنولوژي معاصر به دست نيامده بلكه از دست رفته است. آنها كه سالهاي جنگ را زيسته اند به خوبي مي دانند كه عليرغم سختي ها و داغ هايش، سراسر كشور را عطري از عشق و دلدادگي، همراهي و همدلي، ايثار و مهرورزي فرا گرفته بود و همگان، چه آنان كه در خط مقدم جبهه بودند و چه آنها كه در پشت جبهه، نبرد نابرابر را حمايت مي كردند، در لحظه لحظه روزهاي خون و خوف و خطر، از چنان رضايتي برخوردار بودند كه گل، در برابر لبخندشان، حقير مي نمود و خجل بود! و رنگ و بويي نداشت، چرا كه پنجره  جانشان را با شوقي وصف ناپذير در مسير صميمانه ترين سمت حيات گشوده بودند و «عشق» به آنها كمك مي كرد تا علاوه بر احساس وظيفه كه باعث مي شود كارها را به خوبي انجام دهند، آنها را به زيباترين شكل ممكن نيز به نتيجه برسانند و اين البته به معناي اعلام موافقت با جنگ نيست، بلكه ورق زدن خاطره يا خاطراتي است كه خطر را، در هر شرايطي، با هر اندازه حجم و طول و بعد، به شيوه اي شورانگيز پشت سر مي گذاشتند تا همبستگي و همدلي يك ملت و يك سرزمين از هم نپاشد.
گفته اند «اول كسي كه در عالم شعر گفت» آدم « بود و سبب آن بود كه هابيل مظلوم را قابيل مشئوم بكشت و آدم را داغ غربت و ندامت تازه شد. در مذمت دنيا و مرثيه فرزند شعر گفت!» (امير دولتشاه سمرقندي)
سيزدهمين كنگره سراسري شعر دفاع مقدس در ساعت ۲۰/۱۶ روز پنج شنبه مورخ ۸/۱۱/،۸۳ ويژه سردار شهيد حسن باقري و پنج شاعر سفر كرده، دكتر سيد حسن حسيني، نصرالله مرداني، عزيزالله زيادي، تيمور ترنج و بهزاد سپهر، در تالار مهر اهواز با اجراي سرود جمهوري اسلامي ايران و پيام آيت الله نوري همداني افتتاح شد. همايشي كه هر ساله تعداد زيادي از نويسندگان، شاعران و خبرنگاران مطبوعات و رسانه هاي ديگر را از سراسر كشور فرامي خواند و به ياد حماسه ها و دلاورمردي هاي گذشته اين آب و خاك سرشار از عشق و اسطوره و پهلواني را دور هم جمع مي كند تا با زبان شعر، راوي تازه تازه آن ارزش ها باشند و امسال، با نگرشي جديد، دست اندركاران كنگره به جوان ها سهم بيشتري داده بودند و از اين حيث، شركت گسترده كساني كه براي نخستين بار در كنگره حضور مي يافتند چشمگير بود. نسلي كه جنگ را از نزديك تجربه نكرده و آنچه را كه ديده و شنيده است ،در واقع از زبان و نگاه ديگران آموخته و غيرمستقيم به ايجاد ارتباط و قرار دادن خود در آن فضا، همت گمارده و اهتمام او در آفرينش آثاري تازه در موضوع دفاع مقدس (اگرچه در بسياري از موارد تقليدي و تابع سبك و زبان پيشكسوت هاي اين عرصه مي باشد)  در مجموع قابل توجه و تقدير است. در همين راستا تعداد ۶ نفر از جوان ترهاي شركت كننده در كنگره سيزدهم، به عنوان نفرات برگزيده (البته بدون رتبه بندي ششگانه) معرفي شدند و جوايزي نيز دريافت كردند.
آقايان: صالح نمازي زاده از اصفهان، عبدالرضا كوهمال جهرمي از فارس، اسماعيل محمد پور از آستانه اشرفيه (گيلان)، سجاد عزيزي آرام از كرمانشاه و خانم ها: كبري موسوي از شهركرد و نجمه زارع از شهر مقدس قم.
از سوي سردار باقرزاده، از دو نفر از شاعران به صورت ويژه تقدير به عمل آمد: آقاي ابراهيم سنايي، شاعري از اهواز و حبيب الله معلمي از اهواز، پيرمرد كشاورزي كه در دوران هشت سال دفاع مقدس سراينده اكثر اشعار و نوحه هاي رزمي و حماسي آقاي آهنگران بودند. همچنين از آقاي پرويز بيگي حبيب آبادي به خاطر زحمات شبانه روزي و حضور مستمر و گسترده در كنگره هاي سراسري تقدير ويژه شد.نخستين شاعري كه براي شعرخواني توسط مجري برنامه جناب آقاي عبدالرحيم سعيدي راد دعوت شدند، آقاي حميد سبزواري بودند ولي قبل از آن، آقاي غضبان زاده مدير كل بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس خوزستان و دبير اجرايي سيزدهمين كنگره، متني را تهيه كرده بودند كه به شدت عاجز از روخواندن آن بودند،  تپق پشت تپق و آنقدر غلط، كه مايه طنز خيلي از دوستان در طول سه روز كنگره شد! پس از شعر خواني آقاي سبزواري كه امسال خيلي كوتاه و خلاصه انجام شد، ۲۲ نفر ديگر از شاعران در نخستين روز كنگره در اهواز شعر خواندند. به برخي از بهترين هاي آن در بخش اول نگاه كنيد:
جمشيد عباسي از فومن:
باز تا ديروقت مي مانم
تا مبادا كه پشت در باشد
به دلم هي خيال مي افتد
مي شود اي خدا پدر باشد؟
علي محمد مؤدب از خراسان:
باغي است پر شكوفه خيال من
گر گوشه گوشه خار نمي گويد
با او هزار كوچه پرستو هست
هر چند از بهار نمي گويد
بهزاد بيگ لي از زنجان:
نشسته اي و به تنها چراغ زل زده اي
به انتهاي همين كوچه باغ زل زده اي...
در بخش دوم:
فاطمه طارمي از تهران:
چقدر بوي ترانه مي دهي
بوي خاك
عطر خواب هاي سيب
خواب هاي روشنت
فلسفه آبي كدامين انفجار بود
كه در بغض پنجره ها شكفت
حميدرضا حامدي از قم، با شعري كه به پدرش تقديم كرد:
بي تو دوباره لحظه تحويل سال شد
سالي كز ابتداش به آخر گرفته است.
آري درست بيست بهار است مثل تو
شادي از آشيانه ما پر گرفته است،...
تنها سكوت بود جواب يتيم تو
از كودكي سراغ تو را گر گرفته است
حرفي بزن اگر نه نگاهي تبسمي
كاري كن اي پدر دل مادر گرفته است
من حتم دارم آمده اي عيد ديدني
اين خانه باز بوي كبوتر گرفته است
اسماعيل اميني از تهران: 
فانوس پير
همدم شب هاي دشتبان
بسيار چشم دوخته بر چشم گرگ ها
باز آمده به شادي
با چشم روشني از صحنه نبرد!...
عبدالحميد رحمانيان از جهرم:
يك نگين بود و يك ناگهان بود
خنده اش مثل آب روان بود
مهرباني كه موج صدايش
نقش ديوارهاي جهان بود!
محمد رضا شالبافان از اهواز:
سكوت مي كند اين شعر بعد از اين كلمات
به احترام شما متن آخرين كلمات
شما تمام غزل هاي شهر را گفتيد
و جاده را كه سپرديد دست اين كلمات!
مهدي زارعي از كرج:
تا آخرين ستاره شب را شمرده است
اما دو ساعتي ست كه خوابش نبرده است
... سنگر هميشه نيمه شب از خواب مي پرد
اما كسي به راز دلش پي نبرده است
سيد علي اكبر ميرجعفري از تهران:
دو شمعداني روشن دو شعله شوق فراهم
دو مثل ماه صميمي دو مثل مهر مصمم
حسن صادقي پناه از كرج:
و با نسيم از آن بوي پيرهن بفرست
شفا براي دو چشم سفيد من بفرست
نشانه هيچ فقط چند خط ز خود بنويس
و تمبر پشت همين بادها بزن بفرست
به ابرها بنشان طرح شانه هايت را
و پنج شنبه به گاه گريستن بفرست
زرنگها و صداهاي باغهاي ازل
از آنچه هست كمي هم براي من بفرست!
***
شعرخواني روز دوم در منطقه طلائيه با شعرخواني آقاي قزوه شروع شد در بخش اول و ۲۸ شاعر ديگر.
عليرضا قزوه از تهران:
تنت خونين، لباست پاره پاره
خودت ماهي و چشمونت ستاره
نمي دونم كجا يه قبرت اما
الهي نور بر قبرت بباره
محمد سعيد ميرزايي:
مي آيم از حوالي دنيا به ديدنش
حس مي كنم كه نسبت دوري است با منش
سيده فاطمه موسوي از قم:
سنگر، گلوله، ماه، منور، ستاره، مين
رفتي و واژه هاي تو جا ماند بر زمين!
عليرضا رجبعلي زاده از كاشان:
نزديك روز آمدنت گريه مان گرفت
بوي تو بود و پيرهنت، گريه مان گرفت
علي خالقي موحد از قم:
از بس كه شنيديم تب سوختنت را
از باد گرفتيم سراغ بدنت را
يعقوب به يعقوب در آغوش كشيديم
اندوه شفابخش تو و پيرهنت را
بخش دوم با سخنراني سردار باقرزاده آغاز و با شعرخواني دوستان ديگر شاعر به ترتيب زير ادامه يافت.
سعيد نوري از تهران:
زيباتر از آن بود كه در خاك بگنجد
بشكوه تر از آنكه در افلاك بگنجد
عشق آمد و توفان شد و پيچيد به جانش
عاشق تر از آن شد كه در ادراك بگنجد
... عريان شد و پيراهني از شعله به تن كرد
جان در بدن سوخته، حاشا كه بگنجد!
مريم شادي از بندرعباس:
با اينكه هيچ كس نشنيده است از اين پلنگ
اما هميشه بوده در اين سرزمين پلنگ
حسين عبدي از تهران براي شهيد آويني:
او راوي دردهاي تاول زده بود
در حنجره اش روايتي سوخته داشت
معصومه كاظميان از خرم آباد:
مرزهاي كلاس را مين واژه كاشته بودم
تا صدايم را اشغال نكنند
داشتم به قلب بچه ها بي سيم مي زدم...
پيمان سليماني از كرمانشاه:
آورده است پيكرت را باد
و نامه هاي آخرت را باد
تو مي روي و هديه خواهد داد
رزهاي بين دفترت را باد
تو نيستي و پاك خواهد كرد
چشمان خيس دخترت را باد...
غلامرضا سليماني از تهران:
امير در ته چشمت غمي عميق و بلند
غرابت تو به نيزار مي خورد پيوند
***
روز سوم و آخرين بخش شعرخواني كه مصادف بود با عيد سعيد غدير خم پس از ارائه گزارشي از سوي آقاي حسام معاونت محترم ادبيات بنياد حفظ آثار و نشر ارزش هاي دفاع مقدس كه بسيار موجز، متين و هنرمندانه عنوان كردند. در آخرين بخش شعرخواني با قرائت اشعاري توسط خانم وحيدي آغاز شد و پس از او، حدود ۲۰ نفر ديگر از شاعران شركت كننده شعر خواندند كه البته به خيلي از دوستان باقيمانده وقت نرسيد كه شعرهايشان را در كنگره بخوانند!
سيد حبيب نظاري از قم:
اگر سر داشتند عاشق نبودند
سپيداران عاشق سر ندارند
نفيسه نعمتي از تكاب:
و خاكريز نشانم نداد جايش را
سپرده بود به بال فرشته پايش را
سيد محمد جواد شرافت از شوشتر به مناسبت عيد غدير يك رباعي براي امير المؤمنين(ع) خواندند:
دل من همچنان عاشق ترين باش
اگر شد باز هم تو بيش از اين باش
براي اينكه شعرت، شعر باشد
غزلخوان اميرالمؤمنين باش
رضا علي اكبري از فارس:
زده اي زير آواز
ولم رفته به سربازي
ولت نرفته به سربازي دختر
كنار اين همه دار و دروغ
گيسو سپيد مي كني
شايد زنگ خانه او را به صدا درآورد
و روسري قرمزي
سهم تو از اين همه انتظار باشد
باران قير و تاج پريشان هزار خروس
و قرائت نيم بند آه آزادي
خروس ها
صبحگاهان
مرگ كدام سرباز را
قوقولي قوسر دادند
گره بر كار خود مي زني كه ولم رفته به سربازي
و هي آهو مي بافي و دختران سياه چشم و چشمه طاووس
سررشته از دستت بيرون
شده اي كلافي سردرگم
كه خبر آورده اند
صبحگاهي صداي سربازي در گلوي ناخواناي خروس ها خط خورد
فرش بعداز اين را خروسي مي بافي
كه بال بال مي زند
كنار دختري كه سرمه بر گونه هايش شر كرده است!
اصغر عظيمي مهر از كرمانشاه:
چگونه با تو بگويم كه جنگ يعني چه
جدال آئينه با تخته سنگ يعني چه
مريم مايلي زرين از قم:
شب مي رسد و مي روي از پشت خاكريز
يك آسمان تبسم مبهم بياوري
امشب براي زخم هزاران مسيح درد
بايد سبد سبد گل مريم بياوري
سيد محمد امين جعفري حسيني از شيراز:
نمي دانم چه خواهد نوشت
مداد مبهم اين شاعري كه شروع كرده است
دردهاي ما
بنويسد!
آرش شفاعي از مشهد:
فكرها عليل، ذكرها عبث ‎/ اوج ها به قدر سقف يك قفس ‎/ پاي ما مسافر است ‎/ جاده ها ولي ‎/ به مقصدي حقير ختم مي شوند ‎/ ما كلافه كلاف پيچ پيچ كوچه ها ‎/ شما ‎/ در زلال مغز آسمان رها ‎/ فكر مي كنيد ‎/ حجم اين قفس ‎/ ملولمان نمي كند ‎/ چرا ‎/ ولي ‎/ چه فايده ‎/ آسمان قبولمان نمي كند ‎/ حال ‎/ ما ‎/ دچار عادت زمانه ايم ‎/ شانه مي كشيم ‎/ سرمه مي زنيم ‎/ عشوه مي كنيم ‎/ مردهاي بعد قطعنامه ايم!
سيد وحيد سمناني از تهران:
گاهي براي صيد قافيه
از شانه هاي درخت
تا خوش خيالي ملكوت
خود را از جاودانگي آغاز مي كنيم
و ناگزير
در روزهاي سخت
خوشبخت روي تخت
سقوط را پرواز مي كنيم
(اين انتهاي هنر ماست)
اما
نگاه تو
جنگ را
نه در خشاب تفنگ
كه پرنده پرنده
قشنگ ديد!
هنر
كوه شانه هاي تو بود
كه با انفجار نه با گريه مي لرزيد!

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سينما
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سينما  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |