سه شنبه ۴ اسفند ۱۳۸۳
اين جا آخر عشق است
شاعر هندو، كرشن كمارسنگ اكبرآبادي كه خود يك برهمن است اينگونه مي سرايد كه «مردم پس از مرگ خاكسترم را به گنگ ندهيد بلكه آن  را به باد بدهيد، تا به كربلاي حسين برساند»
010347.jpg
عكس ها: مسعود خامسي پور
ياسر هدايتي
شب تاسوعا
«بوي سيب و حرم حبيب و حسين غريب و كرب و بلا»
انگار تمام كوچه پس كوچه هاي سياهپوش شهر از عطر سيب آكنده شده اند و نوحه اي كه پسر نوجوان با اين نام مشهور شده ترنم زبان بسياري از مرد و زن سياه پوش و عزادار اين شبها شده است و چه روايت غريبي كه از تربت شهداي كربلا بوي سيب مي وزد.
پشت هر دسته عزاداري، زنان و دختران جوان و نوجوان را مي بيني كه عزاداران زنجيرزن را همراهي مي كنند، دختر نوجواني آرام پابه پاي برادر و پدر خود سينه مي زند، دختر جواني اشكهايش را گلاب اين مشايعت كرده و از سويي ديگر پسران جوان و نوجوان هستند كه زنجير مي زنند، سينه مي زنند، طبل و دهل و سنج در دست دارند و ...
اين تصاوير شايد خيلي از مردان بالغ امروز را با حسي قشنگ و غريب به سالهايي دور ببرد. سالهايي كه گاهي براي بردن پرچم و كتل امام حسين (ع) دعوا هم مي شد و چه دعواهاي شيريني، اينكه هر كه زود تر بيايد... هر كه زور بلند كردن بزرگترين و بهترين پرچم را داشته باشد... هر كه...
خلاصه به قولي همه هستند جوان و نوجوان، دختر و پسر و اين همه تو را مي برد به صداي گرم نوحه خوان پير هيئت كه:
«اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست»
بوي اسفند و گلاب امشب را رنگ غريبي زده است.
محمد ۱۱ ساله كلاس پنجم دبستان است و آرام دارد موتور برق دسته عزاداري مسجدشان را كه روي يك چرخ دستي است هل مي دهد. مي پرسم؛ چه احساسي دارد مي گويد: احساسي كه نمي شود بيان كرد و چه تلنگري مي زند كه نبايد فقط تا بچه هستيم در عزاداري امام حسين (ع) شركت كنيم بلكه وقتي بزرگتر هم شديم بايد به عزاداري بياييم.
و تلنگري محكم تر را در جواب اينكه چه آرزويي داري مي زند: آرزو دارم براي يك بار هم كه شده امام حسين را در خواب ببينم.
و تو مات و مبهوت ايستاده اي و محمد كه به همراه دسته در ازدحام عزاداران از پيش رويت گم مي شود.
مريم دانش آموز پيش دانشگاهي است. دسته سه ضرب شده است، نوحه خوان دم گرفته است و با شور وصف ناپذيري ابوالفضل، ابوالفضل مي كند و زنجيرهاست كه پياپي بر شانه و سينه مردان پايين مي آيد.
مريم آرام آرام گريه مي كند و با گوشه چادرش اشكهايش را پاك مي كند، مريم مي گويد چه سعادتي بالاتر از اينكه اينچنين شبي آمده است تا به ام البنين تسلاي دل بدهند. مي پرسم چه چيزي از آقا (او خود به حضرت ابوالفضل آقا مي گويد) مي خواهي، با حجب وحياي دخترانه خود مي گويد قبولي دانشگاه را در رشته اي كه دوست دارم و بلافاصله (اينبار با لحني تندتر) مي گويد البته خيلي هم دارم زحمت مي كشم.
شب كم كم به انتهاي خودش نزديك مي شود، اما رگهاي اين شهر خسته هنوز هم در هيجان عزاداري هفتاد و دو شقايق دشت  آزادگي چون چراغ لاله مي سوزد و اين ميان دختر و پسر، جوان و نوجوان همه هستند.
010386.jpg
ظهر تاسوعا
«تاسوعا روز نهم محرم است، روزي كه حضرت ابوالفضل (اين را با بغض چشمهايش همراه مي كند) بخاطر تشنگي اهل حرم به علقمه مي رود و به شهادت مي رسد.»
سارا با لباسي كه كمي با بقيه فرق دارد به همراه پدر و برادرش در دسته عزاداري شركت مي كند از ولنجك آمده است، مي گويد خانه مادربزرگم اينجا (پيروزي) است. از تاسوعا كه حرف مي زند شبيه مردها شانه هايش مي لرزد؛ مي گويد در دنيا حضرت زهرا (س) و حضرت عباس را عاشقانه تر از همه چيز و همه كس دوست دارد. مي گويد؛ هيچ مشكلي نبوده كه با توسل به اين دو حضرت برايش برطرف نشده باشد. مي گويد؛ اگر بخواهم در يك جمله اين خاندان را وصف كنم، با توجه به مردانگي ناياب اين خاندان مي گويم اينجا آخر عشق است. مي پرسم دانشجو هستي، با سرجواب مي دهد يعني كه، آري. مي پرسم كه چه رشته اي؟
جواب مي دهد سال  آخر مهندسي عمران.
ظهر تاسوعا، حال و هواي عجيبي دارد. مخصوصاً براي پسران خوش قد و بالايي كه در هر دسته اي دور علم و چهلچراغ هيأت مي چرخند تا مبادا لحظه اي از حركت باز ايستد يا بيافتد و حكايت عجيب تر اينكه بعضي از اين جوانان برومند با نذرهايي مثل پابرهنه بودن و پابرهنه علم كشيدن مي خواهند، نهايت مردانگي و خاكساري را نسب به آن اهل حرمي كه با از دست دادن علمدار سپاه خود بعضي پابرهنه بر تف صحراي كربلا پويه و مويه مي  كردند، نشان دهند.
مجتبي يكي از آن جوانهاست. بچه ميدان خراسان است و دانشجوي كامپيوتر. در جواب نگاه پر از تعجب من مي گويد: خوب بابا ما هم دل داريم، مي خواهيم غلاميمان را نشان آقا بدهيم، گناه نكرديم كه دانشجوي كامپيوتر شديم.
مسلم بچه مجيديه جنوبي است او از عشق ارامنه و هموطنان مسيحي مان نسبت به شهداي كربلا به خصوص حضرت ابوالفضل حرفها و خاطره ها دارد. اينكه حتي جوانان مسيحي ايراني نيز براي عرض ارادت و خدمت گاه مي خواهند زير اين علمهاي سنگين بروند و آنها را به حركت درآورند و خلاصه اينكه مسلم مي گويد از قول من بنويسيد؛
«غمت در نهانخانه دل نشيند ‎/ به نازي كه ليلي به محمل نشيند»
010389.jpg
ظهر عاشورا
«بوي اسفند و قرآن پرپر شده، بوي گلاب و اشك و خون» از يك كوچه فرياد نوحه خوان و جمعيت عزادار بلند است كه:
«امان از دل زينب / چه خون شد دل زينب»
از خياباني ديگر صدا مي آيد كه؛
«خداحافظ اي گل زينب»
نسيم حزيني در دل و جانت مي پيچد كه:
«من باغبان باغ آتش گرفته هستم ‎/ رفته تمام هستم در اين سفر ز دستم»
تو هم مثل من مانده اي كه عاشورا روز زينب است يا حسين. اين دو خواهر و برادر چه قدر همديگر را دوست داشته اند كه آخرين روز ديدنشان هم تغزلي بزرگ مثل عاشوراست؛ بيهوده نيست كه حضرت زينب در كاخ آن جرثومه فساد آن گونه علي وار مي خروشد كه «و ما رايت الا جميلا».
ياد مرحوم شريعتي به خير كه مي گفت، آنها كه رفته اند كاري حسيني كرده اند و آنها كه مانده اند بايد كاري زينبي كنند وگرنه يزيدي اند و حالا ما مانده ايم و «تاوان اين خون كه تا قيامت بر دوش ما مانده» و حالا از پس هزار و چند صد سال چه شوري بپا كرده پاسداشت اين روز الهي.
«روز عاشورا و عيد اضحي چه نسبتي با هم دارند؟» دهانم بسته مي شود اينبار من غافلگير مي شوم. مني كه آمده بودم تا از آيدا كه خود را ۱۹ ساله و ديپلمه معرفي مي كند، بپرسم براي چه آمده است و چه احساسي دارد. سئوال جالبي است. عيد قربان و روز عاشورا. ياد نكته اي از خانم دكتر فاطمه طباطبايي مي افتم. مي گويم، گلاب شدن مرحله اي بالاتر از گل بودن است و گل براي رسيدن بايد به اصطلاح چلانده شود. نمي گذارد بقيه حرفم را بزنم، انگار كه واقعا «العاقل يكفي بالاشاره».
خنده و گريه اش مخلوط شده،مي گويد: به اندازه تمام آسمان ها دوستشان دارم و اين بار يك خواهش بيشتر ندارم؛ پدرم ناراحتي قلبي دارد، از امام حسين(ع) مي خواهم به خاطر حضرت زينب حاجتم را بدهد. نگاهش كه مي كنم نمي دانم چرا ياد فيلم روز واقعه مي افتم، جوان نصراني كه به عشق راحله دختر مسلمان، اسلام را برمي گزيند و در شب دامادي اش به نداي هاتف غيبي (از جانب مسيح) به سمت كربلا رهسپار مي شود. آيدا چشم هاي روشني دارد، زير روسري اش صليبي را كه بر گردن آويخته و روي مانتواش افتاده مي توان ديد. سيني شربتي را كه در دست دارد به سمت من تعارف مي كند، با چشم هاي ابري اش كه حالا به زير افتاده با صدايي آرام مي گويد؛ همسايه مسلمانمان برايمان درست كرده، بفرماييد نذر پدرم است. دوباره در جان و دلت نوايي از عطر سياهي هاي محتشم مي پيچد؛
«باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
امروز ظهر عاشوراست، يادم مي آيد در كتابي خوانده ام كه در هندوستان هم كه كشوري غيرشيعه و حتي غيرمسلمان است روز عاشورا تعطيل رسمي است. در آن كتاب (۱) در فصلي كه درباره شيعيان هند نوشته شده بود؛ نويسنده، ضمن تشريح عزاداري باشكوه هندوان سني در روز عاشورا نوشته بود؛ شايد تعداد هندوهايي كه در اين مراسم شركت مي كنند، بيش از سنيان باشد، زيرا شرح وقايع كربلا براي هندوان جاذبه دارد و ايشان را متأثر مي كند... در ميان هندوان كم نيستند مردان و زنان بيمار كه با نذر براي مراسم محرم طلب شفا مي كنند... يادم هست در فرازي ديگر از اين كتاب آورده شده بود كه در «بارودا چندين كاست هندو تعزيه امام حسين را مقدس مي شمارند و اعمال مختلفي براي برآورده شدن نذرهاي خود به جاي مي آورند. و زنان هندو كه مي خواهند صاحب فرزند شوند، خود را جلوي علم به زمين مي افكنند...»
شايد دلت بگيرد از اين كه بداني مقتدايت، كسي كه از كودكي دوست داشتن او و خاندانش با گوشت و خونت عجين شده، اين گونه دل از حتي هندوها هم برده است، اما وقتي كسي مثل مهاتما گاندي غير از دم زدن از عدالت علي آنچنان از شجاعت و ايثار امام حسين(ع) در واقعه كربلا دم مي زند و اين بزرگواران را الهام بخش مبارزات خود مي داند مي بيني كه تشنه لب تر از آن هستي كه اقيانوس را در همسايگي ات درك كني. وقتي شاعر هندو كرشن كمارسنگ اكبرآبادي كه خود يك برهمن است اينگونه مي سرايد كه « مردم پس از مرگ خاكسترم را به گنگ ندهيد بلكه آن  را به باد بدهيد، تا به كربلاي حسين برساند.»(۲)
به قول سارا اينجا آخر عشق است؛ اما اينجا، يعني كجا؟ ايران، عراق، هندوستان...
هر كبوتر مي پرد سو جانبي جانب ما جانب بي جانبي
ما نه مرغان هوا ني خانگي دانه ما دانه ي بي دانگي
مثنوي معنوي

(۱)و(۲)- دين و سياست (مورد هند)، عليرضا شيخ عطار - مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه- چاپ اول ۱۳۸۱

زندگي
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
علم
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |