پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۵۷
با عبدالعلي همايون، سركار استوار
من بودم و ضريح آقا امام رضا(ع)
031068.jpg
عكس ها: هادي مختاريان
شب ساعت دو و سه بعد از نصفه شب ميرفتيم بالا  كه مبادا خادم گنبد خوابيده باشد. يعني ميرفتم جايي كه گنبد بود و من بودم
...مهمتر از همه همين پلي تيك زدن است (با هم مي خنديم)، هنوز هم كه هنوز است جلوي ما را در خيابان مي گيرند و مي گويند كه آقاي همايون پلي تيك نمي زنيد؟

آرش نصيري
تولد دوباره
گفتم: حالت چهره تان طوري است كه با وجود آنكه هيچ وقت شما را از نزديك نديده بودم، مطمئنم اگر شما را در خيابان  هم مي ديدم، مي شناختمتون. البته اين را نگفتم كه با همان اسم معروف، نه عبدالعلي همايون. وقتي دوست عزيزم آقاي پهلوي گفت عبدالعلي همايون، گفتم: همان همايون كه... گفت: نه، سركار استوار و اين طوري بود كه ما بدون آنكه جرمي داشته باشيم رفتيم خدمت سركار استوار. مهم نبود، چون خود ايشان هم اصلا  دوره نظام نديده بودند و رسيده بودند به اين عنوان. قبل از آن، البته همه سلسله مدارج را طي كرده بودند. اين سلسله مدارج كه مي گويم همگي مربوطند به شغل دوم و سوم ايشان، چراكه شغل اول يك شغل آبرومند كارمندي بود در مجلس: مسوول واحد تصحيح تندنويسي مجلس.
بر اثر يك اتفاق كشيده شد به طنز و مدت ها در توفيق كار كرد. از آنجا رفت راديو و تئاتر و ... كه در متن مصاحبه مي خوانيد. خودش امتياز يك روزنامه را گرفت به نام نيروي كارگران كه من فتوكپي اين امتياز را دارم با عكس يك جوان شيك و برازنده در بالا ي صفحه سمت چپ. روزنامه اش به خاطر جانبداري آن زمانش از مصدق در همان شماره اول توقيف شد. خواننده بود، تذهيب كار بود و هست، خطاط هم همين طور در سينما وتلويزيون را هم كه همه مي دانند، اما از بين همه اينها يك سركار استوار برايش ماند و ديگر اينكه خيلي لوطي است. (لوطي به معناي درست آن) عجيب آنكه اين را در همان لحظه اول در چهره اش و رفتارش مي خوانيد.
ناراحتي اش آن است كه 16 سال رفت آن طرف آبها و مي گويد كه فكر مي كند عمرش را هدر داد و آخري هم مي گويد كه: البته اگر به خاطر مريضي همسرم نبود، نمي رفتم. همسرش همان جا فوت كرد و او مدتي بعد برگشت و رفت توي فيلم كيومرث پوراحمد؛ گل يخ.
عبدالعلي همايون در 82 سالگي شروع شده است؛ تولدي دوباره.
031071.jpg
سركار استوار
سال 1309 من 8 سالم بود كه براي اولين بار رفتم مشهد. مشهد آن موقع اتوبوس نداشت. ماشين هايي بود سيمي كه برزنت مي  گذاشتند و ته آن اثاث مي  گذاشتند و روي آن مي  نشستند. وقتي رسيديم به قدمگاه ، آنجاها با خودم گفتم خدايا، يعني دست ما به گنبد و ضريح آقا مي  رسد؟ نمي     دانستم كه بعدا يك مسووليت در آستان قدس پيدا مي     كنم. شب ساعت دو و سه بعد از نصفه شب مي رفتيم بالا  كه مبادا خادم گنبد خوابيده باشد. يعني مي رفتم جايي كه گنبد بود و من بودم. يا صبح ها كه آب و جارو مي    كردند حرم را، خلوت بود و پرنده پر نميزد. ما ميرفتيم آنجا. عكس  هم دارم از آن دوران كه خودم هستم و حرم. اين زندگي ها را هم كرديم. ميپرسم در آن سال 1309 رفته بوديد و آن آرزو را داشتيد. كي به آرزويتان رسيديد؟ ميگويد: مي    شود حدود 45 سال بعد. يعني حدود سالهاي 53 و .54 بعد دلش ميخواهد از لذت تنها ماندن در كنار حرم حضرت امام رضا (ع) بيشتر بگويد: واقعا به آرزويم رسيدم. وقتي خدام داشتند حرم را آب و جارو ميكردند من كه مسوول كشيك بودم كنار حرم مينشستم و راحت زيارت مي  كردم. من هنوز به آن مسافرت سال 1309 فكر ميكنم با آن ماشين هاي سيمي. مي پرسم: چند روز طول كشيد تا رسيديد به تهران؟ مي  گويد: 3 شب و 3 روز توي راه بوديم و اولين بار هم كه ماشين هاي ت، ث، ث آمد هم رفتم. بعدا لوان تورو اين حرف ها آمد. اين اولين ماشين كه بهش ميگفتند ت، ث، ث دفترش در يوسف آباد بود. اين بار صبح كه مي   رفتيم شب ميرسيديم. البته اينها مال دفعه دوم و سوم بود كه ميرفتم. آن بار اول 3 روز و 3 شب توي راه بوديم. طول مي   كشيد. حتي همين قم هم خيلي طول مي  كشيد. ما صبح كه مي  رفتيم، ظهر در وسط راه ناهار مي  خورديم و عصر مي   رسيديم قم. الا ن خيلي راحت شده است. ما وقتي كوچك بوديم مي گفتند زماني كه امام زمان ظهور مي     كند شهرها به هم نزديك مي     شوند. ما با خودمان مي  گفتيم آخر شهرها كه يك فاصله اي با هم دارند، چطوري مي    خواهند نزديك شوند؟ مشهد مشهد است و تهران هم تهران. حالا  مي   بينيد كه نزديك شده است، آن موقع ما 3 روز و 3 شب توي راه بوديم تا برسيم به مشهد و حالا  يك ساعته مي    رسند.
مي  گويم داشتيم بحث را مي  برديم يك جاي ديگر و حالا  آمديم يك جاي ديگر. مي  گويد: هر جا دلت مي  خواهد برو. من باهات مي  آم و مي  خندد. با صدايي مثل فيلم ها.
مي خواهم از آخر شروع كنم؛ جايي كه شما برگشتيد و در اولين فيلم بعد از انقلا بتان با يك كارگردان مطرح كار كرديد. گل يخ و كيومرث پوراحمد ، چطور اين اتفاق افتاد؟
در همان روزهاي اول كه آمده بودم در يك رستوران اطراف روزولت و آن طرف ها، بهزاد فراهاني را ديدم. او به من گفت كه بروم و با يك كارگردان صحبت كنم براي بازي در فيلم و آنها خودشان كارهاي لا زم را انجام مي دهند و واقعا راهنمايي اش، راهنمايي خوبي بود. من با آقاي پوراحمد آشنايي نداشتم، ولي كارهايش را مي ديدم و خيلي هم دوستش داشتم. همان داستان هاي مجيد واقعا مرا ديوانه كرده بود. مادرش هم چقدر قشنگ بازي مي كرد، با وجود آنكه حرفه اي هم نبود. خلا صه آنكه به چند نفر زنگ زدم؛ ارجمند، شريفي نيا و ... با پوراحمد كه صحبت كردم، گفت اتفاقا يك رلي هم برايت دارم كه همين گل يخ بود. فيلم قشنگي است. يك دخترخانم كوچولو در آن بازي مي كند كه واقعا بيداد است. فكر مي كنم اولين كارش هم باشد.
_ جالب است. داشتيد بازي مي كرديد كه كات خورد و حالا  نزديك به 30 سال بعد حركت و شما در يك فيلم از كيومرث پوراحمد بازي كرديد. آن موقع به هر حال چون در متن سينما بوديد، بيشتر عوامل پشت صحنه و عوامل فني و بازيگران را مي شناختيد، اما اين بار ديگر كسي را نمي  شناختيد و غريبه بوديد. احساس غريبي نمي كرديد؟
بله، واقعا هيچ كس را نمي شناختم و فقط بعضي اسم هارا شنيده بودم و كارهايشان را در تلويزيون ديده بودم. البته من اصولا  آدم زنده دلي هستم و اصولا  خيلي زود محبت را مي گيرم و محبت مي دهم، براي همين احساس غربت نمي كردم. من خيلي خيلي زود رفيق مي شوم. الا ن جلسه اول است كه شما را مي بينم. باور كنيد دفعه ديگر كه شما را ببينم آنقدر با شما راحت هستم كه انگار 30 سال است با هم رفيق هستيم. من طبعم اينجوري است. همه را دوست دارم. مطلقا كينه ندارم. مطمئن هستم كه هيچ كس جاي هيچ كس را نمي تواند بگيرد. مثلا  همين آقاي محمد نوري خواننده؛ هيچ كس نمي تواند جاي او را بگيرد يا كسان ديگر...
_ يك ضرب المثل آمريكايي است كه مي گويد: سر جاي خودت بنشين، هيچ كس جاتو نمي گيره.
آبارك الله. آفرين، آفرين. خيلي خيلي قشنگ گفتي.
_ با جوان ترهاي گروه ارتباط خوبي داشتيد؟
بله، به هر حال به حكم اجبار يك روزي جوان ها بايد بيايند جاي ما را بگيرند و همه مي آيند و مي روند. بنابراين به همه جوان ها محبت مي كنم وتا جايي كه بتوانم راهنمايي مي كنم. اتفاقا به آنها مي گويم كه اين كار را كار اولتان قرار ندهيد، چون محال است كه در ايران كسي بتواند از راه هنرپيشگي و كار هنري زندگي كند...
_ ... ولي شما در همين فيلم با محمدرضا گلزار بازي داشتيد كه از راه هنرپيشگي خيلي هم پولدار شده...
... بالا خره در كار سينما و كارهاي ديگر هنري از جمله خوانندگي، يك كساني هستند كه كارشان يك جوري مي گيرد. نمي  شود روي اين مسايل حساب كرد. بعدش هم اگر توانستند ادامه بدهند، درست است.
031074.jpg
_ بگذاريد يك سوال ديگر هم در همين مورد بپرسم: شما در اولين فيلمي كه بعد از سالها بازي كرديد، با يكي از ستارگان (لا اقل از لحاظ گيشه) سينما همبازي شديد. ستاره هاي قديم با ستاره هاي الا ن چه فرق  هايي دارند؟
من خودم خيلي زود مشهور شدم. با توفيق شروع كردم كه مشهور بود و خودم هم آنجا خوب چهره شدم. روزنامه توفيق سالنامه منتشر مي كرد و عكس هاي ما را هم چاپ مي كرد. ما هم اسامي مختلف داشتيم. من هم به اسم مورچه سواري مطلب مي نوشتم و هم به نام كوفته قلقلي. بعد از آن من شروع كردم به خواندن در راديو. بعد از آن برنامه وزارت كار شروع شد. من در مجلس كار مي كردم و با معاون وزارت كار آشنا بودم. ايشان از من خواهش كرد كه بروم در برنامه كارگران. بنده شايد در حدود بيست و پنج، شش سال در برنامه كارگران هفته اي 2 بار برنامه اجرا مي كردم. يك برنامه ترانه هاي جدي و يك برنامه ترانه هاي فكاهي و كمدي.
من شايد 200، 300 ترانه جدي خواندم آن موقع...
_ نوارش هم منتشر شد؟
نه بابا. آن موقع نوار نبوداصلا . شهريور۱۳۲۰ مگر نوار بود. تازه اين آخري ها ضبط صوتي آمده بود كه مفتولي بود. صفحه بود كه من 2 صفحه پر كردم. من در كار خوانندگي يك كار را شروع كردم كه تك بود. من آواز كوچه باغي را در راديو خواندم و اسمش را هم گذاشتم بيات تهران كه خودش شهرتي پيدا كرد.
_ اولين باري كه آواز كوچه باغي خوانديد، چه سالي بود؟
سالهاي حدود بيست و يك و دو. اولين بار هم در يك فيلم بود كه سومين فيلمفارسي بود به نام واريته بهار. مي دانيد كه واريته از چند تكه مختلف تشكيل شده است. يك تكه اش در كوچه باغ هاي اطراف سفارت آلمان بود و من در آنجا آواز كوچه باغي مي خواندم و همان طوري كه گفتم اسم اين آواز را گذاشتم بيات تهران.
_ خودتان آواز كار كرده بوديد؟
بله. همه دستگاه ها را مي   دانستم و آواز هم مي   خواندم...
_ ...لا بد بيشتر از همه در دستگاه همايون مي  خوانديد...
(مي  خندد) فرقي نمي  كرد. همه را مي  خواندم. در راديو آواز ميخواندم. در روزهاي جمعه هم يك برنامه كمدي بود كه در آن بازي مي كردم به نام شما و راديو. در آنجا با امثال مجيد محسني برنامه داشتيم. بعد رفتيم در سينما. در سينما هم اول كار كلا ه مخملي را من كردم با آقاي فرخ غفاري. در تلويزيون هم كه آمديم اولين كار همين سركار استوار بود كه باز شهرت كامل پيدا كرد...
_ ... يك چيزي اين وسط هست. شما ستاره شديد با اين قيد كه قبلا  سلسله مراتب را تقريبا طي كرديد و حتي يك چيز مثبت هم داشتيد و آن اينكه با نوشتن شروع كرديد و كسي هم كه با قلم شروع مي  كند پايه و اساسش محكم مي  شود. چون اينكه مي  توانستيد بنويسيد لا بد اهل مطالعه بوديد، اهل ديدن بوديد و اهل...
بله. معمولا  اينطوري است. دو سناريوي فيلم عشق كولي و تعطيلا ت داش اسمال را نوشتم. 10، 15 تا از سناريوهاي سركار استوار را خودم نوشتم. خوشبختانه با اين تفاصيل كه گفتم تنها چيزي كه نداشتم غرور بود و واقعا هميشه اين تواضع و فروتني جزو خصايص اوليه من بود و همه را هم دوست داشتم و با همه هم صفا و صميميت داشتم...
_ ... قرار بود فرق ستاره هاي آن موقع و ستاره هاي الا ن را بگوييد...
آن موقع محيط خيلي كوچك و دربسته بود. آن موقع جز 3، 4 نفر، يكي دو نفر ديگر كس ديگري نبود. غير از حالا ست كه يك نفر را از توي كوچه برمي دارند و مي  آورند و بازي مي  كند و بسياري از آنها هم قشنگ بازي مي  كنند.
شما الا ن مي  بينيد كه چقدر هنرپيشه داريم و اكثرا هم خوب بازي مي  كنند. چون دست و بال را باز گذاشتند و محيط وفضاي بازي كه وجود دارد و فيلم هايي كه همه مي  بينندخيلي تاثيردارد. آن موقع اينجوري نبود. من رل سركار استوار را بازي كرده بودم و هر كسي يك سركار استوار داشت درفيلمش مي  آمد دنبال من. بابا برويد يك نفر ديگر را پيدا كنيد. رسم اين بود كه اگر كلا ه مخملي در فيلم است آقاي ملك مطيعي بايد بازي مي  كرد. در صورتي كه ممكن بود يك نفر ديگر هم بازي كند و خيلي قشنگ هم بازي كند. مثلا  در يكي از همين سريال هاي تلويزيوني خدابيامرز مهدي فتحي را ديديد كه رل استوار را بازي كرد كه شمشير مي  كشيد و خيلي خوب هم بازي مي  كرد...
_ احتمالا  به آنجاها هم مي  رسيم كه ببينيم ديگر چه كساني بودند كه سركار استوار شدند...
يا خود  ملك مطيعي كه اين نقش را بازي كرد...
_ اولين باري كه روي صحنه تئاتر يا سينما و تلويزيون ظاهر شديد كي بود؟
اولين بار را كه عرض كردم، واريته بود. البته اين مال سينما بود. اولين كاري كه ما كرديم اين بود يك عده جمع شديم و تماشاخانه هنر را تاسيس كرديم. در آنجا براي اولين بار مرحوم تفكري را آورديم كه مشهدي عباد را بازي كرد، من رل جوان اولش را بازي         كردم و يك دختر خانم بود كه تازه آمده بود هنرپيشه شود، او هم نقش دخترش را بازي مي       كرد. بعد از آن ما با هم ازدواج و 57 سال در كنار هم زندگي كرديم. خانم عالمتاج بيات، همسر من.
_ اولين فيلمشان بود؟
بله. آرشين مالا لا ن را هم بازي كرد. 2، 3 تا فيلم بازي كرد و تئاتر بازي مي     كرد و وقتي كه ما با هم ازدواج كرديم چون دريك خانواده خيلي مذهبي بوديم به كلي كنار كشيد و زن زندگي شد و با هم ديگر زندگي كرديم، از سال .1323ژ
_ يعني هنوز خيلي مانده بود كه سركار استوار شويد؟
اوه... بله. خيلي مانده بود. اولين روزي كه تلويزيون ملي راه افتاد با نمايشنامه سركار استوار شروع كرد آنها پيشنهاد سركار استوار را دادندو آمدند با من صحبت كردند.
_ يعني بدون آنكه دوره نظام ببينيد يك دفعه شديد سركار استوار...
(مي خندد) بله. اصلا  هم كار نظام نكردم. سربازي هم نرفتم. معاف شدم.
_ يعني قبلا  با سركار استوار برخورد هم نكرده بوديد؟
اصلا . من در مجلس كار مي كردم. من رئيس اداره تصحيح و تندنويسي مجلس بودم. از سال 1320 تا سال 1343 در مجلس بودم. 5 سال هم مجلس داد و با 28 سال سابقه، تقاضاي بازنشستگي كردم و بازنشسته شدم.
_ بعدش با خيال راحت و فراغ بال رفتيد دنبال بازيگري...
بله، البته 4 سالي هم رفتم مشهد، معاون مدير كل املا ك و اراضي آستان قدس شدم.
_ آن موقع ديگر بازي نكرديد؟
نه، در آستان قدس خدمت مي كرديم، ديگر نمي شد. فقط 2 نمايشنامه داشتم كه بايد دوبله مي كردم.
_ بعد از سركار استوار شدن، رفتيد آستان قدس؟
بله.
_ پس براي تنظيم املا ك و اراضي آنجا به يك سركار استوار احتياج داشتند...
(مي خندد) بله. البته من بازنشسته شده بودم و خيلي هم دلم مي خواست كار كنم. در يك عروسي برخوردم به نايب التوليه آستان قدس و ايشان هم از ما دعوت كرد و ما هم رفتيم 4 سال آنجا خدمت كرديم. واقعا هم من 4 سال در مشهد نهايت لذت را از كارم بردم و چه بگويم كه بتوانم حق مطلب را ادا كنم؟ يكي از دوره هاي خوش زندگي ام بود اين دوران. (بعد ماجراي مربوط به حرم امام رضا (ع)را مي گويد كه در ستون كنار مي خوانيد و مي رويم جاهاي ديگر. آخر اين بحث است كه مي گويم مي خواستيم بحث را ببريم يك جاي ديگر و آقاي همايون مي گويد: هرجا كه مي خواهي بروي برو. من هم باهات مي آم و مي خندد)
_ فرموديد وقتي در آستان قدس مسووليت گرفتيد، ديگر بازي نكرديد؟
بله، فقط در فيلم سركار استوار بود كه بازي كرده بودم و بايد روي فيلم صحبت مي كردم و چون در مشهد بودم نمي توانستم بيايم خودم جاي خودم صحبت كنم. اين بود كه مسوول دوبلا ژ آقاي ... (فكر مي كند يادش نمي آيد...) كه يك آقاي چاقي هم بود، جاي من صحبت كرد و به قدري هم زحمت كشيد و سعي كرد كه درست اداي من را درآورد. به قدري طبيعي است كه كم آدمي مي تواند متوجه شود كه من نيستم. اين 2 فيلم تنها فيلم هايي هستند كه يكي ديگر جاي من صحبت كرد.
_ حالا  برويم به جايي كه بايد از اول مي رفتيم؛ شما اصالتا تهراني هستيد؟
بله، من بچه تهران هستم و در چهارراه حسن آباد به دنيا آمدم. اين مال موقعي است كه آنجا اصلا  چهارراه نبود، يعني جايي كه الا ن ميدان حسن آباد هست و آتش  نشاني و اين حرف ها، قبرستان بود. بيشتر منزل ما افتاد در چهارراه كه پدرم به ناچار ما را برد در كوچه همت آباد دم بيمارستان سينا. يك سال آنجا بوديم و بعد پدرم در كوچه حمام شازده كه يك طرفش مي خورد همين جا (كوچه استخر ) منزلي گرفت و ما تا شهريور بيست همين جا بوديم و بعد از آن آمديم آشيخ هادي و من آنجا كه بوديم ازدواج كردم. سال 22 ازدواج كردم، سال 23 اولين بچه ام به دنيا آمد كه دختر بود، سال 25 پسرم به دنيا آمد و در سال 1330 آخرين دخترم به دنيا آمد كه همين جاست. ايشان آخرين بچه من است كه از ايشان 2 نتيجه دارم. كلا  عرض كنم كه 4 نوه و 5 نتيجه دارم. خوشحال هستم واز همه شان هم راضي هستم و همه شان را هم دوست دارم. خدا را هم شكر مي كنم كه يك محفل خانوادگي خوب دارم.
_ اين طوري كه شما جواب داديد مثل آخرهاي مصاحبه ها است. بگذاريد شما را دوباره برگردانم به اول مصاحبه. چطور شد كه براي اولين بار به نوشتن پرداختيد؟
پدر من از دور اول مجلس، رئيس صندوق مجلس بود. روزنامه توفيق براي وكلا  فرستاده مي شد. خود مرحوم حسين توفيق اين روزنامه را مي فرستاد و آخر برج كه مي شد مي آمد پول هاي اشتراك را جمع مي كرد. يعني وكلا  حواله مي دادند و ايشان هم مي آمد صندوق و از پدرم مي گرفت. قاعدتا هم با پدر من دوست شده بود و هر هفته يك شماره مجله توفيق را براي ما مي آورد. من اين مجله را مي خواندم و يواش يواش در اثر زياد خواندن اين مجله كشيده شدم به طرف طنز. شعر هم كه مي گفتم. اولين كاري هم كه كردم اين بود؛ يكي از دوستانم در كارخانه قند كرج كار مي كرد. من سيزده بدر رفتم كرج منزل دوستم. توي ترن با 2، 3 نفر مسابقه گذاشتيم و اين مسابقه اين بود كه چرا نگوييم...
_ ... چرا؟
(خنده) بله. قرار بود چرا نگوييم. طرف مثلا  مي گفت كه اين كوه برف ندارد. طرف مقابل بي اختيار مي گفت چرا، مگر آن برف ها را نمي بيني. اين چرا را كه مي گفت دوزار بايد مي داد. قرار شد كه پولش را هم جمع كنيم و در همان ترن چايي بخوريم. من هم يك دوزاري باختم. اين را من به صورت يك مطلب درآوردم و فرستادم براي توفيق. يعني دادم پدرم و پدرم فرستاد براي توفيق و آنجا چاپ شد. روزي كه اين مقاله را آورد و من ديدم كه بالا ي صفحه نوشته اند نويسنده عبدالعلي همايون، به خداي لا يزال باور كنيد كه يك ذرع جستم هوا، از خوشحالي. همان باعث شد كه من يواش يواش شروع كردم به نوشتن و بعد به صورت حرفه اي درآمد. همين طور مي نوشتم تا اينكه بعدا خودم امتياز روزنامه گرفتم به نام نيروي كارگران، چون در برنامه كارگران كار مي كردم امتياز اين روزنامه را هم گرفتم. همان طوري كه گفتم يك شماره از آن هم منتشر شد به طرفداري از مرحوم مصدق. مال زماني هم بود كه مصدق را محاكمه مي كردند و من واقعا ناراحت بودم از وضعي كه براي اين مرد به وجود آمده بود. حمله شديدي هم كرده بودم و توقيف شد.
_ چند سال در توفيق بوديد؟
تا 30 تير بودم. تا زماني كه گروه جديد توفيق ها آمدند و ديگر نماندم. خيلي هم گرفتار بودم. هم كارمند بودم، هم در تئاتر بودم و هم در سينما و تلويزيون. وقت هم نداشتم. در سي و پنج، شش مجله و روزنامه مطلب مي نوشتم. بعضي اوقات بعضي از روزنامه ها (كه در شهرستان بود مثلا  خوزستان كه آقاي اتابكي مسوولش بود كه از دوستان ما بود) يك تيتر به من مي داد كه از اين حمايت كن، از اين تعريف كن و بقيه اش را هم پركن و من 4 صفحه برايش مي نوشتم و پر مي كردم و مي فرستادم آنجا. روزنامه انسانيت مال آقاي سخي كه بيشترش را من مي نوشتم، جوانمردان، تهران مصور و ... خيلي جاي ديگر.
_ اولين حقوقي كه از اين طريق گرفتيد، چقدر بود؟
چون هم در تماشاخانه تهران بودم و هم در تهران مصور، 200 تومان مي گرفتم. اين بابت كار در تئاتر و روزنامه بود. پول زيادي هم بود به نسبت آن موقع. اين مجموعه مال يك نفر بود به نام آقاي دهقان.
در اينجا از خيلي از كارهايي كه آقاي همايون در دوره هاي مختلف انجام داد، حرف زديم كه اگر بنا بود آنها را به صورت كامل ذكر مي كرديم، 3 برابر اين صفحه اي را كه مي بينيد شامل مي شد. شنيدني بود، اما حيف كه همان طوري كه مي دانيد ما فضاي محدودي داريم. همين قدر خلا صه اش را برايتان بگويم كه اگر فكر مي كنيد كارهايي كه ايشان دنبال فراگيري آن رفته اند، فقط كار در تصحيح تندنويسي مجلس، بازيگري تئاتر و سينما و تلويزيون، خواندن در راديو و برنامه كارگران بود اشتباه كرده ايد.
آقاي همايون در فرصتي كه داشت پيش استاد ميرخاني خوشنويسي را تا سطح خوش ادامه داد و مدرك گرفت و آنقدر در اين مورد استعداد داشت كه استاد مرحوم ميرخاني مي گفتند كه تو اگر در جوانيت به تورم خورده بودي از تو يك اميرخاني ديگر مي ساختم. بعدا تذهيب و شيشه بري را هم ياد گرفت كه قضيه شيشه بري شنيدني است. تازه اعلا م كرد كه مدتي هم دوبله كار مي كرد. از آوازهاي معروفي هم كه خوانده بود گفت كه يكي از معروف ترين آنها (گرچه بي وفا بود يارم فريده) است. وقتي كه از خواندن حرف مي زند افسوس مي خورد كه آن موقع چرا ضبط نبود. از ايشان درباره ديگر آهنگ هاي معروفي كه خواند، مي پرسم و آنجا در مورد آهنگ زهره هم حرف مي زند: مثلا  ترانه زهره را اول يك خانم به نام پروانه خواند، بعد آقاي منوچهر همايون پور، بعد من و بعد از آن تازه داريوش رفيعي آن را خواند كه به اسم ايشان ماند. باز هم بحث نبودن ضبط در آن موقع پيش مي آيد و من براي آنكه اين مساله از شيرين شدن مصاحبه ما جلوگيري نكند، مي گويم: پس مي فرماييد اول همايون پور خواند و بعد از آن همايون، ولي به اسم هيچ كدام نماند؟ جواب نمي دهد، مي خندد و مصاحبه ما ادامه پيدا مي كند.
_ خيلي كارها كرديد ولي چيزي كه از شما ماند همين سركار استوار است و صمد، آن موقع به نظرم خيلي عميق نمي آمد. الا ن كه دوباره مي بينم به نظرم جالب توجه تر مي آيد...
بله، هنوز كه هنوز است بعد از ساليان سال باز هم بيننده دارد و مردم علا قه مند هستند. نسبتا پرمحتوا بود، هنرپيشه ها خوب انتخاب شده بودند، يكدست بودند، نوشته ها و بازي ها خوب بود؛ اين بود كه كل مجموعه به هم مي آمد.
_ وقتي خودتان الا ن نگاه مي كنيد آيا باز هم خنده تان مي گيرد؟
بله، صددرصد.
_ از كدام قسمت بيشتر خنده تان مي گيرد؟
من معمولا  جلوي دوربين خنده ام نمي گرفت، اما مرحوم تفكري از كساني بود كه وقتي توي چشماش نگاه مي كردم، واقعا خنده ام مي گرفت. كمدين بسيار خوبي بود.
_ از تكيه كلا م هايتان...
...مهمتر از همه همين پلي تيك زدن است (با هم مي خنديم)، هنوز هم كه هنوز است جلوي ما را در خيابان مي گيرند و مي گويند كه آقاي همايون پلي تيك نمي زنيد؟
_ اينكه يك كاراكتر جا مي افتد ومطرح مي شود مي تواند علت هاي مختلف داشته باشد، يعني اينكه فقط بازيگر خوب بازي كند لزوما نمي تواند باعث اين مساله بشود. متن مهم است، كل كار مهم است و ... فكر مي كنيد در خود اسم سركار استوار چه پتانسيلي وجود داشت كه توانست شما را با اين عنوان تاريخي جا بيندازد؟
شما جوانيد و نمي دانيد. آن موقع ها سركار استوارها جوري بودند كه در پادگان ها حتي به سرهنگ ها دستور مي دادند. سركار استوارها قديمي بودند، تجربه داشتند، فعاليت شان زياد بود و... من خودم توي يك اداره رفته بودم وديدم كه سركار استوار با سرهنگ تند صحبت كرد، حتي...
_ ... شما را ديده بود شير شده بود...
...(مي خندد) شايد.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
محيط زيست
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  محيط زيست  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |