چهارشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۸۴ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۷۲
محمود فرشچيان از تابلوهايش مي گويد
عصر عاشورا و طراحي ضريح
032328.jpg
ماني راد
نقاشي هنري است زاييده شوريدگي. هرگاه سخن از نقاشي اصيل ايراني به ميان مي آيد، بي ترديد ياد استاد محمود فرشچيان در اذهان متبلور مي شود. نقاش بزرگي كه تعليق و شور در آثارش مشهود است. گويي رنگ قلم جام اوست و او مدام خود را پر و خالي مي كند. پر مي شود از عشق و شعف و قدرت خلا قه و آن را در تركيبي زيبا به ساحت طرح و رنگ بر بوم مي نشاند.
استاد محمود فرشچيان مقيم ايالت نيوجرسي آمريكاست. با اين حال هر سال 3، 4 مرتبه به ايران مي آيد و نخستين هدفش از اين سفرها ديدار و زيارت مشهد مقدس و ميعاد با امام رضا (ع) است. تابلوهاي مذهبي وي در فرهنگ مردم چنان جا باز كرد كه بسياري از هموطنان و حتي مردم كشورهاي ديگر كپي هاي نمونه آثارش را در خانه ها حفظ مي كنند و به آن مي بالند. طرح هاي ضامن آهو و عصر عاشورا از اين دسته اند.
مردي متواضع كه به هيچ مخاطبي اجازه تكريم بيش از حد از كارش را نمي دهد، معتقد است آنچه روي بوم نشسته از ضميرش جاري شده و جايي براي ادامه تشويق نمي گذارد. مدتي است تدريس در دانشگاه هاي آمريكا را رها كرده، دليلش هم وقت زيادي است كه بابت اين كار بايد هزينه كند. روح خلا ق و ناآرامش اجازه سكون به وي نمي دهد. مي گويد: هرگاه نخوت در هنر افتاد، هنرمندخواهد مرد.
وي كتابي از آثارش را به زودي به چاپ خواهد رساند: به 10 كشور جهان پيشنهاد داده ام كه نمونه چاپي آثارشان را برايم بفرستند. آلمان كارش بهتر از همه بود. اگرچه 1/4درصد قيمت پشت جلد اين كتاب گرانتر از كتاب هاي ديگر بود، ولي چاپ خوب و باكيفيتي داشت.
او هر بار به ايران - بهتر است بگوييم مشهد مقدس - مي آيد. به هزينه خودش و نه دعوت كسي سفر آغاز مي كند. حتي چندبار كه براي طراحي ضريح حرم امام به ايران آمد، اجازه نداد آستان قدس هزينه اي به وي پرداخت كند. وقتي هم از سوي اين سازمان هزينه اقامت در هتلش را پرداخت كرده بودند، همان مقدار را در ضريح حضرت انداخته بود. دوست ندارد عشقش و علا قه اش به امام(ع) به پول آغشته شود.
خطوط در تابلو
فرشچيان درباره تكنيك كاري اش و استفاده زياد از خطوط منحني مي گويد: چون زندگي در گردش و چرخش است، تمام هستي در حال حركت بر سيري دايره وار بنا شده. من در خط راست صراحتي را مي بينم كه در زندگي روزمره چنين صراحتي وجود ندارد. اگر اين صراحت بود ديگر شر پيدا نمي شد و سراسر زندگي خوبي بود.
او تابلويي كشيده كه در آن فرشته مشغول ترسيم شيطان و شيطان مشغول ترسيم فرشته است. درباره اين تصوير چنين نظري دارد: مي داني! در روحيه انسان ها، خط و مرز نيست. انسان در انبوهي از تفكرات تيره و روشن عملش را شكل مي دهد. فكر مي كنم چنين ابهامي در كارهايم وجود دارد، چون سعي مي كنم درهم تنيدگي ميان نيروهاي شاكله تفكر بشري را ترسيم كنم.
ديگر اينكه در برخي آثار فرشچيان انسان نما به چشم مي آيد. در اين باره مي گويد: يك وجه ديگر تلفيق خير و شر و سياه و سفيد در فطرت بشري همين موضوع است. از يك طرف بعضي از قيافه هاي انساني، با چهره هاي حيواني تطابق دارد و نقاشان و طراحان، خلق و خوي حيوان را در صورت انسان متجلي مي سازند. از سوي ديگر برخي حيوانات داراي شخصيت هايي متفاوتند. مثل اينكه مي گوييم روباه مكار است و گرگ درنده خو. پس وقتي چنين حيواني را با هيئت انساني بسازيم، مرادمان صفت حيواني آن فرد است، يعني به تعبيري منش و فرشته خويي يك فرد را ترسيم كرده ايم.
032334.jpg
مينياتوريست بزرگ ايراني منشا پيچيدگي در آثارش را از جدال ميان نيكي و شر، خيرو بدي و نور و ظلمت به دست آورده است. او خاضعانه مي گويد كه در كارهايش هيچ اتفاق خاصي نيست. آن چارچوبي كه شما از آن ياد مي كنيد يا حد فاصل بين متن اصلي و سوژه هاي فرعي است يا براي ايجاد فرم زيباتر پرداخت شده يا اينكه تداعي گر نوعي حركت از جزء به كل يا برعكس است كه در قالب زيباشناسانه درآمده، اما در بسياري از آثار من (مانند تابلوهاي پنجمين روز آفرينش، عصر عاشورا و ...) چنين چارچوبي به چشم نمي خورد. در ضمن يادتان باشد هيچ هنرمندي هنرش جاودانه نمي شود، مگر بر اساس اعتقاد وايمانش كه تكيه بر باورهاي دروني وي دارد.
خلق چگونه روي داد
تابلوي ضامن آهو براي كسي بيگانه نيست، ولي چگونگي تكامل اين تصوير از زبان فرشچيان بسيار شنيدني است: قديم وقتي نقاشان مي خواستند صورت معصومان (ع) را تصوير كنند يا پرده اي روي صورت ايشان مي كشيدند يا هاله اي نور پشت سرشان قرار مي دادند. من با چنين تصويرو تصوري تابلو و طرح صورت امام رضا (ع) را كه عاشقانه دوستشان دارم، شروع كردم. مي خواستم ابتدا امام را از پشت سر طراحي كنم، ولي مقتضيات تابلو ايجاد مي كرد ايشان را از روبه رو تصوير نمايم. وقتي به صورت حضرت رسيدم، نتوانستم آن گونه كه مي خواهم طرح را اجرا كنم. صورت، روزها و ساعت ها دست نخورده ماند. زمان گذشت، بعدازظهر يك روز، مثل هميشه كه هنگام نقاشي وضو مي گيرم، وضو گرفتم و رو به مشهد ايستادم و زيارت خاصه حضرت راخواندم. بعد رفتم سراغ تابلو و قلم را گرفتم و شروع كردم. بدون آنكه قلم را بردارم يا طرح را عوض كنم، صورت را ساختم. وقتي هم تمام شد، ديگر تغييري در آن ايجاد نكردم. مشابه هاله نوري كه در اطراف صورت حضرت كار شده را نمي توانيد در هيچ اثر مذهبي ديگري پيدا كنيد. اين نخستين باري است كه چهره معصومي وسط هاله نور قرار دارد و از پس آن، صورت نيز قابل تشخيص است. در اين اثر تمام خطوط مدور به حضرت رضا (ع) ختم مي شود. بي ترديد يكي از شاهكارهاي فرشچيان تابلويي است به نام عصر عاشورا. او درباره شكل گيري اين اثر مي گويد: سال 54 بود، روز عاشورا. مادرم گفت: برو روضه گوش كن تا چند كلا م حرف حساب بشنوي. گفتم: من ابتدا در اتاقم كاري دارم بعد خواهم رفت. وارد اتاق كه شدم حال عجيبي به من دست داد. قلم را برداشتم و تابلو عصر عاشورا را شروع كردم. قلم را كه برداشتم همين تابلويي شد كه امروز مي بينيد. بدون هيچ تغييري. در اين اثر نيز تمام خطوط مدور به حضرت زينب (س) ختم مي شود.
جديدترين كار فرشچيان اثري است درباره پيامبر اكرم (ص) به نام اولين پيام. اين اثر به آستان قدس رضوي تقديم شده. به گفته خودش در اين اثر رمز و رازي است كه بايد دقيق شويد تا آن را دريابيد. با اين همه، استاد، تابلوي عصر عاشورا را بيش از تمام آثارش دوست دارد. طراحي ضريح حرم امام رضا (ع) نيز از نقاط عطف در كارنامه استاد فرشچيان به حساب مي آيد:   كار اجراي اين طرح حدود 7 سال طول كشيد. ابتدا طرح ها را فكس كردم، ولي بعد خودم يا كساني كه به ايران مي آمدند، نسخه هاي اصلي طرح را مي آورديم. نقره كاري و طلا كاري برعهده استاد مصطفي خدادادزاده بود؛ مردي كه در حقيقت طرح مرا كامل اجرا كرد. هنرمندي كه آثارش ديدني و جذاب است. نخستين بار كه قوس بالا ي سر ضريح را ديدم، به اسم پروردگار ختم مي شد. او مشغول كار بود و گفتم: اين كار استاد خداداد زاده نيست، چون نمي تواند باسرافرازي بگويد كه اين كار را من انجام داده ام. استاد وقتي جمله ام را شنيد، همه كار را آب كرد و دوباره ساخت. در ساخت دوم، قوس تاب برداشت و بار سوم اين شد كه امروز مي بينيد. كاري كه در نوع خودش از لحاظ ساخت و طرح بي نظير است. نخستين باري است كه در اجرا و طراحي ضريح، مقرنس كار شده و اين نقطه عطفي در هنر ايران زمين به شمار مي آيد.

طهرانشخص
تصوير كمرنگ عكاسباشي شاه
032340.jpg
در سال 1280 هجري قمري، هنگامي كه آقارضاخان سر در سياهي پارچه اي برده بود و در آن تاريكي چهره خمار و خواب آلود شاه را به چشم ديده و با دقت سعي مي كرد تا چهره واضح و روشن ناصرالدين شاه را خوب از نظر بگذراند و بعد دكمه دوربين را فشار دهد، در انديشه شاه ملول، واژه اي جان گرفت كه تا سالها بر اين جوانك ريزه اندام خودنمايي مي كرد. هنوز دقايقي از ظهور و چاپ عكس نگذشته بود كه آقارضاخان، پيشكار ويژه شاه، عكس را برداشت و با وقار به نزد شاه آمد و آن را در برابر چشمان غبارگرفته شاه گرفت. شليك خنده اي در هوا و فرياد:   پدرسوخته حاضران را خنداند. شاه خوشش آمده بود. از آن روز كه شاه نام عكاسباشي را بعد از تكيه كلا م معروفش پدرسوخته گذاشته بود، آقارضاخان به عكاسباشي معروف شد. تمامي جماعت دربار بعد از ديدن تصوير شاه برعكس، زبان به تحسين گشودند. آنها مي دانستند كه اين جوانك كه سالها در دربار، غلا م بچه بوده و پس از بلوغ به سمت پيشكاري شاه درآمده، روزهاي رشد و ترقي را در پيش دارد. آنها مي توانستند حدس بزنند كه او وزير مي شود كه شد و حتي به اندروني راه پيدا كند كه كرد، اما هيچكدام از آنها نمي توانستند تصور كنند كه 27 سال بعد همين آقارضاخان عكاسباشي، آجودان مخصوص شاه كه ملقب به اقبال السلطنه هم شد، در آجودانيه ملك شخصي خود، قهوه قجري بنوشد و بميرد.
شايد شاه هم هر روز چهره خندان خود را در عكسي كه آقارضاخان عكاسباشي گرفته بود مي ديد و ناگهان در روزي از روزهاي سال 1307 هجري قمري، خود دستور كشتن او را صادر كرد و كسي ندانست چرا؟
آقارضاخان عكاسباشي، در سال 1259 هجري قمري متولد شد. او فرزند آقا اسماعيل جديدالا سلا م (پيشخدمت فتحعليشاه و پيشخدمت باشي محمدشاه و ناصرالدين شاه) و برادر ميرزا علينقي حكيم الممالك بود. او تا سالها در حرمخانه، غلا م بچه بود و به همراه اعتمادالسلطنه در خدمت شاه.
پس از چندي به عنوان آجودان مخصوص شاه تعيين شد و پس از گرفتن لقب عكاسباشي، به سمت مهم خازن صرف جيب شاه كه امانتدار پول هاي شاه بود، منصوب شد و در سفر اول و دوم فرنگ در سالهاي 1290 و 1295هجري قمري همراه شاه بود. در طول سفر عكس هاي بسياري از شاه گرفت و بيشتر در دل او جا باز كرد. در سال 1301 به سمت رئيس و وزير قورخانه منصوب شد. قرار شد كه هر سال او 15 هزار تومان براي حفظ اين سمت به شاه پرداخت كند. هنوز يك سال از حضورش در اين پست نگذشته بود كه با كرم بخشي ها و درم فشاني ها، لقب اقبال السلطنه را از شاه گرفت. خورشيد اقبال او درخشيدن گرفته بود. ديگر كسي او را به نام آقارضاخان عكاسباشي نمي شناخت. در سال 1304 علا وه بر وزارت قورخانه نيابت فتحعليخان پسر يكسال و نيمه كامران ميرزا نايب السلطنه را به او سپردند. پس از 2سال، زماني كه محمد صادقخان امين نظام رئيس توپخانه به دليل نزاع توپچي ها، از تمام مناصب و مشاغل بركنار شد، ناصرالدين شاه توپخانه را با گرفتن 5هزار تومان پيشكشي به اقبال السلطنه داد، اما هنوز يك سال از اين شغل جديد كه بر ساير مشاغلش افزوده شده بود، نگذشته بود كه در يك روز پاييزي، حاجب الدوله، (حاج حسينعلي خان قاجاردولو) با قهوه قجري او را مسموم كرد. گويا، اقبال السلطنه چندان اقبالي براي زندگي نداشت. وقتي كه خبر به شاه رسيد، او نه تنها نگران نشد، بلكه خنده خود را زير آن سبيل هاي پرپشت به ياد آورد كه روزي روبه روي همين مرد، حواله دوربين كرده بود و الا ن، همان تصوير او زينت بخش كاخ سلطنتي اش است. ناصرالدين شاه خود دستور قتل او را صادر كرده بود. دليل اين كار هم بنا بر گفته ها و نوشته ها، رابطه پنهاني او با فروغ الدوله، ملكه ايران و دختر ناصرالدين شاه زن عليخان ظهيرالدوله بود. از آن پس ناصرالدين شاه به تصوير خمار و پرطمطراق خود هيچگاه نگاه نكرد. آقارضا خان عكاسباشي، در طول 46 سال زندگي توانست مدارج ترقي را بپيمايد. اين البته به خواست ناصرالدين شاه بود و در يك روز پاييزي، او نيز به مانند بسياري از دولتمردان قاجاري، قهوه قجري نوشيد و به خواب رفت و هرگز ديگر چشم هايش را نگشود. نه در پي تصوير وارونه شاه در دوربين عكاسي و نه ديدن لبخند شاه هنگامي كه چشم به انعامت و پيشكش ها دوخته. آقارضاخان عكاسباشي مثل عكسي كمرنگ تنها در حافظه تاريخ به جا ماند.

نشسته در غبار
اولين چاقوكشي
عباس منظر پور
در كتاب لوطي ها و از قول يكي از مورخان معروف خواندم اولين كسي كه در دعوا چاقو به كار برد، نجف حمال بود. اتفاقا، هم نجف حمال را خوب مي شناختم و هم اين آقاي مورخ را! واقعيت آنست كه مدعيان لوطي گري تا اوايل سلطنت پهلوي فقط با قمه و قداره و احيانا شش پر به زد و خورد مي پرداختند و كسي از چاقو استفاده نمي كرد. اولين كسي كه از اين سلا ح برنده در زد و خوردها استفاده كرد، يكي از گردن كلفت هاي پا ماشين بود. با پدر آشنايي داشت و هميشه هم يك چاقوي ضامن دار در جيبش بود.
گاه گاه كه از خيابان اسماعيل بزاز گذر مي كرد، هم به پدر سري مي زد و گفت و گويي مي كرد و هم چاقوي ضامن دار خود رابا مصقل دكان پدر تيز مي كرد. 2جوان نوخاسته در همان پاماشين به تازگي سري بين سرها بلند كرده بودند، كم كم در زورخانه ها صاحب زنگ شده بودند و آينده روشني از لحاظ گردن كلفتي و بزن بهادري، برايشان پيش بيني مي شد و اين نالوطي، باليدن آنها را براي خود خطري حس مي كرد.
روزي طبق معمول از جلو دكان پدر مي گذشت و باز هم پس از سلا م و عليكي، در دكان چاقوي خود را تيز كرد و به راه افتاد. هنوز مدت زيادي نگذشته بود كه پدر مشاهده كرد، مردم به طرف پاماشين مي دوند، با آنها همراه و آنجا متوجه شد كه همان صاحب چاقوي ضامن دار هر دو جوان را چاقو زده و فرار كرده است. پدر خيلي زخم و قداره ديده بود ،ولي نمي دانست چاقو چنين سلا ح خطرناكي است.
واقعيت آنست كه زخم اسلحه هاي پيشين با وجود بزرگ بودن معمولا  كسي را نمي كشت، بلكه زخمي مي كرد و خيلي از لوطي ها بودند كه در سر و صورت و بدن خود جاي زخم آنها را داشتند و صحيح و سالم رفت و آمد مي كردند. علت اين بود كه اولا  بزرگي قمه و قداره اشخاص را هوشيار و براي دفاع يا فرار آماده مي كرد، چون صاحبان آنها نمي توانستند آن را پنهان كنند. ثانيا ضربات آنها با لبه بود كه زياد فرو نمي رفت و زخمي سطحي ايجاد مي كرد، ولي چاقو را با نوك آن در بدن فرو مي كردند و به هر سمت مي خواستند مي كشيدند، به هر حال ضارب فرار كرده بود و آن 2 جوان پيش از اينكه كسي بتواند آنها را به درمانگاه برساند، جان سپردند و واقعا وحشتي از چاقو در اذهان مردم ايجاد شد. با توجه به سختگيري هاي امنيتي در آن روزگار، قاتل به سرعت دستگير، محاكمه، محكوم و اعدام شد. طبق معمول پدر در مراسم اعدام او حضور يافت و شاهد تيرباران او در ميدان مشق (باغ ملي بعدها) شد. تعريف مي كرد كه پس از تيرباران، قطعاتي از بدن و به خصوص جمجمه در اطراف جسد پراكنده شد و پدر تكه هايي از فكين او را كه در اطراف او يافته بود، جمع آوري و داخل كفن او قرار داده بود. پدر مدت ها نگران بود ،مبادا او را به جرم تيز كردن چاقوي قاتل، تحت تعقيب قرار دهند كه اين طور نشد.
به هر حال، نجف حمال هم يكي از باج گيرها بود كه نه تنها هميشه چاقو داشت كه از به كار بردن آن هم دريغ نمي كرد! مي شود گفت كه تقريبا او بود كه نيش چاقو را مد كرد. واقعا نمي شد تعداد كساني كه دچار نيش چاقوي او شده بودند را شمرد، ولي واقعيت اين است كه او نه مبتكر اين عمل وحشيانه و نامردانه بود و نه كسي را كشت. البته بابت چاقو كشي و وارد آوردن ضربات آن، بارها زنداني و تبعيد شد. مردي بود ميانه بالا ، قوي و شيك (البته در معني لوطيانه آن) زمستان ها معمولا  يك پالتو سرمه اي به تن مي كرد كه هم نسبتا گرانبها بود و هم به او خوب مي آمد. يك بار او را در خيابان و مقابل حمام اسماعيل بزاز ديدم كه پالتوي خود را به درخت آويخته بود و داشت دست و چاقوي خود را در جوي آب مي شست. جمعيت نسبتا زيادي ناظر اين صحنه بودند و كسي كه چاقو خورده بود همانجا افتاده بود و ناله مي كرد. كسي كاري با او نداشت، چون مي دانستند زخم هايي كه نجف حمال مي زند، كشنده نيست. سالهاي زيادي او را كم مي ديدم و فقط اواخر عمر او بود كه هر گاه از خيابان مي گذشتم و معمولا  اتومبيل را نگه مي داشتم و با دوست و آشنا و به خصوص پسر عمويم چند كلمه چاق سلا متي مي كردم، او خود را به نزديك من مي رساند و وقتي از ديگران جدا مي شدم اظهار عجز مي كرد. من هم در حد توان و همت خود، پولي به او مي دادم. اين چند كلمه از اين لحاظ قلمي شد كه افتخار ابتكار چاقوكشي را از نجف حمال سلب كنم و به كسي برگردانم كه نامش را هم فراموش كرده ام، ولي اگر كسي خيلي علا قه مند به دانستن نام او است، مي تواند به پرونده هاي اعداميان در اوايل حكومت پهلوي اول مراجعه كند.

ديروز - امروز
032337.jpg
032331.jpg
ميدان توپخانه در 1332 هجري شمسي. بناي بلديه جاي خود را بعد از 50 سال به ساختمان بلند و رفيع مخابرات داده است.

خواندني هاي تاريخ معاصر
كوپن نان
يك كف دست نان برشته كه زير دندان مثل ته ديگ، كروپ كروپ مي كند، مي تواند سرنخي باشد كه ما را بكشاند، ببرد به روزگار نه چندان دوردستي كه جماعت پايتخت نشين براي به چنگ آوردنش به هر دري مي كوبيدند و هزار جور خون جگر را به جان مي خريدند.
بچه ها توي حياط تنگ، دو دو مي كردند و قاقا مي خواستند. گرسنگي را كه نمي شود بي جواب گذاشت. مادر توي پنجدري سرك مي كشيد تا آبروداري كند و دور از چشم بقيه مي رفت سراغ رف كه بوي نا مي داد و قد وقواره بچه ها به آن نمي رسيد. پرسفره متقال را مي زد كنار و انگار كه بخواهد جيره جنگي تقسيم كند با لرزش دل و دست پاره نان بيات را با دندان قروچه از قرص كامل جدا مي كرد و مي سپرد به دست كوچك و پرخواهشي كه به سويش دراز بود. بعد تصوير لب و لوچه آويزان و چشم هاي گرسنه پسركش مي آمد پيش نظرش و هيچ چيز به فكرش نمي رسيد جز نفرين و ناله. او از جنگ و صداي چكمه هاي نظامي بيگانه متنفر بود و سال 1321 را سالي پربلا  و ادبار مي دانست؛ آخر در همين روزها بود كه نان به ناف كسي نمي رسيد و زندگي براي عامه مردم تلخ مي گذشت. او روزنامه نمي خواند، اما از فرياد پسرك، از روزنامه بي خبر نبود. روزنامه ها درباره نان مي نوشتند و دولت به تقلا  افتاده بود تا نان را جيره بندي كند. آنچه درباره جيره بندي نان مي خوانيد مطلبي است كه در يكي از روزهاي بهاري، روزي مثل همين امروز، اما مربوط به 63 سال پيش، در روزنامه چاپ و به دست مردم پايتخت رسيد. در نظر گرفته اند مردم را به 2طبقه تقسيم نمايند. از 4 الي 12 سالگي و از 12 سالگي به بالا . براي هر طبقه نيز مقدار معيني از يك نوع نان در برابر كوپن اختصاص دهند. براي روشن شدن قضيه چند نكته زير براي اطلا ع كميسيون جيره بندي نان و ساير مقامات تذكر داده مي شود:
۱ طبقه بندي كردن مردم از روي سن صحيح نيست، زيرا اطفال توده، از يكسالگي خوراكشان نان است. نداشتن تنقلا ت از قبيل آجيل و شيريني و ساير موادي كه مي توان با آنها طفل را سرگرم كرد، بچه ها را طوري علا قه مند به نان مي سازد كه از صبح تا شب راه مي روند و نان مي خورند. اين موضوعي است كه 90 درصد از اهالي كشور به خوبي از آن اطلا ع دارند و همه مي دانند كه يك طفل 4 تا 12 ساله از يك جوان قوي بنيه بيشتر نان مي خورد.
۲ توزيع كوپن در خانه ها متاسفانه معلوم نشد چرا دوباره عملي شد. خود اداره آمار بهتر از هر مقام ديگري مي داند كه مقدار زيادي شناسنامه در دست مردم هست كه يا تكراري است يا متوفيات است كه به ثبت نرسيده. بنابراين تطبيق شناسنامه و توزيع كوپن عمل اشتباهي است كه تكرار شده و متصديان مربوطه خواهند ديد كه چندين هزار كوپن بيش از جمعيت واقعي توزيع مي شود.
۳ براي اينكه هر فردي كه ساكن تهران است كوپن بگيرد و تقلبي در كار نشود بايد يك روز، تعطيل عمومي شود و كوپن در خانه ها به عده نفرات توزيع شود و براي اينكه مسافران هم بتوانند تحصيل كوپن بنمايند لا زم است در روز تعطيل عمومي معابر تهران را قطع كنند و به هركس كه براي سكونت به تهران مي آيد كوپن داده شود.
۴ براي آشنا شدن مردم به حفظ كوپن و اوراق، ماموران بايد شفاها اهالي بي سواد را به وضع جيره بندي در روز تعطيل عمومي كاملا  آگاه بكنند.
۵ باقي مي ماند يك موضوع و آن كساني هستند كه خواربار در خانه خود ذخيره دارند. حل اين موضوع مطالعات كافي مي خواهد.
حالا  مي شود به همين كف دست نان برشته و ليوان چاي صبحانه نگاه كرد و روزنامه را كنار گذاشت و دلي از عزا درآورد. ماجراي جيره بندي نان مربوط به 60 و اندي سال پيش است، پس خطري ما را تهديد نمي كند.
دو پزشك تحت تعقيب
نمي دانيم چه چيزي در امور پستو پسله اي هست كه آدميزاد حاضر مي شود به خاطرش صدجور ترس و هول و ولا  را به جان عزيز بخرد و زار و زندگي را به باد بدهد و دست از آن برندارد. اگر بخواهيم به سراغ مثال آوردن و نمونه ذكر كردن باشيم به تكرار مكررات دامن زده  ايم. به جاي چنين كاري مي شود چشم وگوش را باز كرد و دست به نقد به موارد نظير اشاره كرد. اما صحبت ما مربوط به امروز نيست. اين داستان از سالهاي سال پيش شروع شده بوده است. كار غير قانوني هم كه شاخ و دم ندارد. پس بگذاريد يك راست برويم سراغ اصل مطلب؛ اينجا تهران است. تهراني كه در تب تيفوس مي سوزد و كابوس مي بيند. ماجرا برمي گردد به نخستين سالهاي دهه 20 در تهران و بختك سياه تيفوس كه دست از سر مردم برنمي داشت، به سالهايي كه يخ حوض رامي شكستند تا با آب و شست و شو، شپش ها را فراري  دهد. بيماري مي خزيد و خانه به خانه پيش مي رفت و راهي جز سختگيري و برخورد قاطع براي كسي نگذاشته بود. پس بايد نام و مشخصات بيماران و نشاني خانه آنها في الفور به مراكز و مقامات مسوول ارايه مي شد. در همين حين و بين بود كه روزنامه ها نام 2 پزشك را افشا كردند. تيتر سياه روزنامه چنين بود: 2 پزشك كه بيماران مبتلا  به تيفوس را پنهاني معالجه و به وزارت بهداري اطلا ع ندادند، تحت تعقيب قرار گرفتند.
به قرار بازرسي كه از طرف وزارت بهداري به عمل آمد، آقايان دكتر نير بقراطي و كهن، پزشكان آزاد در هفته گذشته 5 بيمار مبتلا  به تيفوس را تحت معالجه داشته اند و با اينكه طبق ماده 19 و ماده 22 قانون طرز جلوگيري از بيماري هاي آميزشي و بيماري هاي واگير موظف بوده اند فورا نام و مشخصات كامل و نشاني بيماران را به اداره بهداري، شهرداري يا اداره كل بازرسي وزارت بهداري اطلا ع دهند تا از شيوع و انتشار بيماري جلوگيري به عمل آيد، به وظيفه قانوني خود عمل نكرده اند، هر 2 پزشك نامبرده به عنوان متخلف از اجراي قانون مزبور مورد تعقيب دادسراي تهران واقع شده اند. مراتب، محض اطلا ع آقايان پزشك اعلا م و خواهش مي شود كه اين وظيفه قانوني و وجداني خود را كاملا  انجام دهند. با اين وجود تصور مي كنيم بنويسيم امان از جاذبه كارهاي پستو پسله اي و حس غريب و دوست داشتني آنچه خيلي ها چرك كف دست صدايش مي زنند و صبح تا غروب به دنبالش مي دوند. نكنيد همچين.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |