بهتر است انتهاي باند فرودگاه به دريا، بركه يا شن زار وصل شود. اما آنچه باعث تشديد پيامد هاي حادثه هواپيما شد ، فرو رفتن هواپيما در رودخانه اي بود كه باند را قطع مي كرد. يك كارشناس هواپيمايي در اين باره با ايرانشهر به گفت و گو نشست.
براي طراحي و اجراي ساخت هر فرودگاه، نظام نامه اي موجود است.در اين نظام نامه ايمني در اولويت قرار گرفته و فرودگاه ها بر همين اساس ساخته مي شود. در اين دستورالعمل استاندارد كه مورد تاييد ايكائو(سازمان بين المللي هواپيمايي) است، مسيرها طراحي شده، همچنين ويژگي هايي كه باند بايد داشته باشد و مختصات و مشخصات جانبي نيز در طرح مورد تاييد گنجانده شده است و متاسفانه از استانداردها فاصله گرفته ايم.
در مواقعي كه هواپيما مشكل پيدا مي كند،بايد تسهيلا تي براي خلبان فراهم باشد تا بتواند هواپيما را سالم به زمين بنشاند. براي مثال فرودگاه نمي تواند بين دو كوه يا در چنين منطقه اي طراحي و ساخته شود. اطلا عات نظام نامه ساخت فرودگاه در مركز منابع و ماخذ سازمان هواپيمايي موجود است.
معمولا در كشورهايي كه امكانش وجود داشته باشد ، انتهاي باند را به دريا ،بركه يا شنزار وصل مي كنند. در مواقع خطر هواپيما به آب يا گل مي نشيند. به اين ترتيب احتمال و قوع حريق نيز كاهش پيدا مي كند . ايمن سازي براي خلبان از نكات مهم فني ساخت فرودگاه است. حال آنكه مسير هواپيماي بوئينگ 707 به رود خانه اي منتهي شده، خشك و فرسايش يافته طبيعت ،بدون باز سازي و نگهداري اصولي. اگر آسفالت ادامه باند را نگاه كنيد و سپس به ادامه خطوط سفيد دقت كنيد، متوجه خواهيد شد كه بخش انتهايي باند ريزش كرده است. وجود يك چاله در انتهاي باند غير قابل قبول است. اين سوالي است كه بايد از مسوولا ن هواپيمايي كشور پرسيد. چرا نقطه پاياني باند جايي بود كه مسافران به محض ترك هواپيما دچار سانحه شدند؟
امضاء محفوظ
همه به زهرا مي گفتند بپر، اما او مي ترسيد.
بپر بذار نفر بعدي بياد. بپر دخترجان.
مي گويد كاش نمي پريد تا شايد گرفتار گرداب شديد زير هواپيماي بوئينگ 707 در رودخانه كن نمي شد.
زهرا عاطفه يكتا و پدرش احمد، جانباختگان حادثه سقوط هواپيماي ساها بودند و اميرحسين موسوي شاهد مرگ آنها بود.
اميرحسين 20 ساله تنها شاهد عيني گرفتاري اين پدر و دختر در گرداب سهمگين زير هواپيما بود؛ كسي كه اگر اين دو را نمي ديد شايد جنازه هاي آنان همانند آرين كوچولو در امتداد رودخانه كن ناپيدا بود.
اميرحسين به تازگي از بيمارستان حضرت رسول اكرم (ص) مرخص شده است، با يادآوري آن لحظات منقلب مي شود. وقتي هواپيما با لرزش بسيار شديد روي باند نشست، مسافران به خصوص خانم ها جيغ مي كشيدند و فرياد مي زدند. در همين لحظه يكي از ميهمانداران در قسمت جلو صندلي ها ظاهر شد و با دست اشاره كرد كه آرام باشيد. چيزي نيست... البته از بقيه ميهمانداران خبري نبود.
اميرحسين مي گويد درست در همين لحظه هواپيما با شدت به چيزي برخورد كرد و ميهماندار به طرفي پرت شد: يك لحظه انگار همه چيز روي هوا معلق شد و بعد هواپيما ايستاد. من كه كنار پنجره نشسته بودم، بال هواپيما را ديدم كه آتش گرفته.
اميرحسين سرش را كه به شدت زخمي شده بود باندپيچي كرده. يادش مي آيد كه ششمين نفري بود كه از در اضطراري هواپيما به درون آب پريد.
فاصله در تا سطح آب حدود 2/5 متر بود. آب آنقدر سرد بود كه استخوان هاي آدم تير مي كشيد. ديدم دو سرسره بادي در اضطراري از روي آب به طرف ساحل رودخانه انداخته شد.مسافران در عقب هواپيما از روي سرسره بادي به شدت به سنگلا خ هاي ساحل مي خوردند كه صداي فرياد دلخراش آنان، حتي از ميان سروصداي جريان آب به گوشم مي رسيد.
سرسره بادي دوم درست از بالا ي سرم روي ساحل رودخانه جا گرفت. نفر اول از در روي سرسره پريد و بلا فاصله نفر دوم كه با سر خوردن او باد سرسره خالي شد و بقيه مجبور شدند كه به درون آب بپرند. اميرحسين محكم ميله هايي كه از قسمت بال هواپيما آويزان بود را چسبيده بود.
فشار آب باوركردني نبود. بي اختيار به قسمت زير هواپيما كشيده مي شدم. ناگهان متوجه پيرمرد تنومندي شدم كه بعدها فهميدم احمد عاطفه يكتا است. به ميله اي چسبيده بود و تلا ش مي كرد تا سرش را روي آب نگه دارد. صحنه تلخي بود. دختري در آب كه پدرش را صدا مي كرد، درحالي كه دستش به هيچ كجا بند نبود. با يك دستم كمرش را گرفتم، اما بدنم آنقدر بي حس بود كه تاب مقاومت نداشتم.
يك ساعت طول كشيد تا مسافران همگي به سمت دو اتوبوس كنار جاده برسند. 154 مسافر با 2 جنازه كيپ تا كيپ سوار دو اتوبوس شدند. اتوبوس حركت كرد. يك ربع بعد به ترمينال فرودگاه رسيد. تازه آنجا بود كه گروه امداد وارد عمل شد
او زهرا عاطفه يكتا بود كه فرياد مي زد: بابا، بابا.
آنقدر آب خورده بودم كه حد نداشت. سر پدر زهرا زير آب بود و فقط هر از چند گاه سرش را براي نفس كشيدن بيرون آب مي آورد. زهرا با كمك من به سمت پدرش رفت. با دو دست ميله ها را گرفتم. ديگر صداي فرياد زهرا و ناله مسافران را نمي شنيدم. چشم هايم را بستم، تمام توانم را يكجا جمع كردم و براي آخرين بار فرياد زدم: تو رو خدا كمكم كنيد. چند لحظه بعد مردي كه به گفته شاهدان عيني كمك موثري را در نجات مسافران انجام داده بود، دست اميرحسين را گرفت و او را آرام از آب بيرون كشيد. اميرحسين يادش مي آيد: برگشتم زهرا و پدرش را نديدم، گفتم دو نفر توي گرداب گير افتادند. همان شخص گفت: تو برو، من مي رم ميارمشون. لحظه اي بعد روي سنگلا خ هاي ساحل رودخانه دراز كشيده بودم و از بين مژگان خيس، مسافران حيران را تماشا مي كردم. فكر كردم حالا كه دارم مي ميرم بگذار همه چيز را ببينم! سه مسافر به بقيه امداد مي رساندند. يك نفر با خونسردي با دوربين دستي فيلمبرداري مي كرد. يكي دنبال شناسنامه و پاسپورتش مي گشت. يكي سعي مي كرد با تلفن همراهش شماره بگيرد. آن يكي پيراهنش را درآورده بود و آن را مي چلا ند...
يك ساعت طول كشيد تا مسافران همگي به سمت دو اتوبوس كنار جاده برسند. 154 مسافر با 2 جنازه كيپ تا كيپ سوار دو اتوبوس شدند. اميرحسين وقتي سوار اتوبوس شد خدمه هواپيما و خلبان را نديد، اما مسافران آرامتر شده بودند.
نه پتو داشتيم و نه كسي بود كه دست ما را بگيرد. وقتي سوار اتوبوس شدم مرد جواني را ديدم كه در حالت شوك مرتب مي گفت: آرين، آرين، آرين. چند لحظه بعد زن جواني كه فهميدم مادر آرين كودك مفقود شده است سوار اتوبوس شد. به طرف مرد رفت و با تعجب پرسيد: پس آرين كو؟ پدر با همان حالت شوك گفت: آرين رفت. آرين رفت. آرين رفت و بعد صداي ناله مسافران در ميان جيغ و فريادهاي زن گم شد...
اتوبوس حركت كرد. يك ربع بعد به ترمينال فرودگاه رسيد. تازه آنجا بود كه گروه امداد وارد عمل شد. بسياري از مسافران به همراه آشنايان و بستگان خود به بيمارستان يا به خانه رفتند. در بخش اورژانس بيمارستان حضرت رسول اكرم بستري بودم كه دو تا خانم جوان به اتاقم آمدند و از من پرسيدند كه كسي هم مرده، گفتم نمي دانم، من فقط از دو تاي آنها خبر دارم. دختر جوانتر گفت: پدر و خواهرم جزو مسافران بودند هر چه مي گرديم نيستند. نشاني را پرسيدم. فهميدم اين دو زن از بستگان زهرا و پدرش تنها قربانيان اين سانحه هستند.
كاش زهرا به داخل آب نمي پريد...