چهارشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۴ - - ۳۶۹۵
در خدمات مرجوعه و رعايت تنظيمات حسنه
دستخط حكومت تهران
001710.jpg
شهر جديد تهران كه سه فرسنگ و نيم بود، 12 دروازه داشت. مسير بين خط خندق و خط باروي شهر قديمي از طرف دروازه شميران يكهزار و 800 ذرع بود كه از ساير جهات يكهزار ذرع مي شد
با اين دستخط مبارك حكومت تهران براي شما
پس از آنكه نظام الملك از سوي مظفرالدين شاه در دومين روز ذي الحجه الحرام 1315 قمري به عنوان حاكم تهران انتخاب شد. مظفرالدين شاه دستخطي براي او فرستاد كه به موجب آن محدوده تحت فرمان و اداره نظام الملك حاكم مشخص مي شد.
در كتاب مرآه الوقايع مظفري، نوشته ملك المورخين به اين يادداشت اشاره شده و اصل آن در اين كتاب درج شده است. مظفرالدين شاه خطاب به نظام الملك چنين گفته است: حكومت دارالخلافه طهران، نظر به اينكه مركز خلافت كبري و مقر سلطنت عظمي است، به وجود مقدس خودمان اختصاص دارد و اهميت آن را كه متضمن تامين ولايت و راحت رعيت است، وجه همت ملوكانه فرموديم، چون براي تصدي اين خدمت وجود يك نفر از چاكران كافي كاردان لازم بود و نظام الملك را همه وقت در خدمات بزرگ دولت به فرط كفايت و مزاياي عقل و درايت آزموده ايم، لهذا از قرار اين دستخط مبارك، حكومت طهران و ادارات مفصله را مستقلا به او مرجوع و محمول فرموديم.
حكومت دارالخلافه طهران و بلوكات و توابع آن، حكومت زاويه مقدسه حضرت عبدالعظيم عليه السلام و اداره توليت، اداره وزارت نظميه و احتسابيه و قراول خانه هاي شهر كه يكي از افراج وزير نظام در تحت رياست حكومت در قراول خانه باشد، سوار قراسوران و ايل زرگر و اختيار تام در تغيير و تبديل آنها، حكومت ساوه و زرند و ايل شاهسون بغدادي، رياست فوج زرندي و سوار شاهسون بغدادي، اداره حكومت تجريش. مقرر مي داريم كه منتهاي اهتمام را در خدمات مرجوعه و رعايت تنظيمات حسنه كه متضمن رفاه حال خلق و وسعت ارزاق و تعديل اسعار و وفور اجناس و منع احتكار،  كذلك در ساير موادي كه راجع به انتظام امور حكومتي و آسايش مردم باشد ملحوظ داشته، بدون تعطيل و انفصام، اوقات خود را به تحصيل دعاگويي ذات اقدس همايوني مصروف دارد.
(شهر الحجه الحرام 1315)
(مرآه الوقايع مظفري - ص 245)
دارالخلافه چگونه تاسيس شد
حدود و مرزهاي چهارگانه طهران از طريق برج و باروي شاه طهماسبي مشخص شده بود ولي در عهد ناصرالدين شاه كه جمعيت شهر افزايش يافته و رو به گسترش نهاده بود، ناگزير ترسيم و تنظيم نقشه طهران مورد توجه قرار گرفت به طوري كه مي گويند در زمان ناصرالدين شاه جمعيت طهران به چيزي نزديك به 150هزار نفر رسيده بود. اين جمعيت فراوان بر رشد و گسترش تهران تاثير گذاشته و اين در حالي بود كه برج و باروهاي اطراف شهر كه مربوط به دوران صفويه بود، امكان گسترش شهر را از بين مي برد. ناصرالدين شاه وقتي وضعيت را اينگونه ديد، ميرزا يوسف مستوفي الممالك صدر اعظم و ميرزا عيسي وزير طهران را مامور كرد تا براي پايتخت ، محدوده و نقشه اي در نظر گرفته و با وسعت بيشتري پيرامون آن خندق هاي جديدي احداث كنند. اين دو نفر با همكاري يك مهندس فرانسوي به نام موسيوبوهلر و جمعي از مهندسان و معماران ديگر، نقشه اي براي طهران تهيه كرده تا حدود مسافات و ورودي ها، مدار خط و مسير خندق ها، ابعاد و ساير جهات اين كار را روشن كنند. با اين طرح اراضي وسيعي داخل محدوده شهر قرار گرفت و به اين ترتيب شهر تهران به جاي ديوار در دل خندق هايي محصور شد كه تازه احداث شده بود. ارتباط شهر با داخل از طريق 12 دروازه تامين مي شد.
در روز يكشنبه يازدهم شعبان سال 1284 قمري براي افتتاح محدوده شهر و بنياد دارالخلافه ناصري مراسمي در بيرون شهر برگزار شد. در اين مراسم شاه قاجار و جميع رجال و اركان و اعيان مملكت و امناي دولت و وزراي مختار خارجه حضور داشتند. بعد از ايراد خطابه، استادان و مهندساني كه طرح محدوده را ريخته بودند، حاضر شده و آنگاه كلنگي كه از نقره ساخته شده بود بر زمين زده شد و ماموران بعد از اين اتفاق عمليات خود را آغاز كردند. از اين تاريخ به بعد شهر طهران به نام دارالخلافه ناصري شناخته شد كه بعد از آن به دارالخلافه مظفري تغيير نام داد. بعدها هر دو نام مجعول از سر زبان ها افتاد و طهران، همان طهران باقي ماند. ساختن حصار و خندق هاي جديد اطراف تهران آنگونه كه در تاريخ آمده، 10سال به طول انجاميد و شهر چندين برابر توسعه يافت. شهر جديد كه سه فرسنگ و نيم بود، 12 دروازه داشت. مسير بين خط خندق و خط باروي شهر قديمي از طرف دروازه شميران يكهزار و 800 ذرع بود كه از ساير جهات يكهزار ذرع مي شد.
انتخاب نام دارالخلافه نيز آنگونه كه شرحش آمده به اين دليل صورت گرفت كه چون خلفا و سلاطين عثماني، اسلامبول را مركز خلافت مسلمانان قرار داده و با سلاطين ايران كه شيعه بودند روابط حسنه اي نداشتند، به دستور ناصرالدين شاه طهران در مقابل مقر خلفاي اهل تسنن عثماني، دارالخلافه ناصري نام گرفت تا به زعم آن پادشاه خوش خيال، تهران به جاي اسلامبول، مركز خلافت لقب گيرد.

تهران امروز به سرعت رشد مي كند
دنبال نشانه هاي طهران قديم بر درو ديوار
001701.jpg
دنبال نشانه هاي قديمي گشتن هميشه يادآور اين است كه ما درجست وجوي گذشته خويشيم؛ اينكه اجداد ما چگونه زندگي كرده اند، چه عاداتي داشتند و وقتشان را چگونه سپري كردند.
هرچه گذشته از ما دورتر مي شود، زندگي امروز ما در هم ريخته تر است. امروز ما برپايه ديروزهايي است كه پدران و مادران، پدربزرگ و مادربزرگ زيسته اند.
هويت شهرها در بيشتر موارد نمايانگر نوع نگرش و طرز فكر انسان هايي است كه ساكن شهر هستند. تهران قديم كه طهران ناميده مي شد به عنوان پايتخت براي ما كه امروز به دلايل متفاوت در آن زندگي مي كنيم، شايد بيشتر از ساير شهرها اهميت پيدا كند.
ماجراي گاري آب شاهي و سفر شاه عبدالعظيم و خاطرات ييلاقات تهران، درشكه سوار شدن از پيچ شمرون همه و همه خاطراتي است كه نسلها از آن گذشته.
تهران امروز آنقدر با سرعت رشد مي كند كه يافتن نشانه هايي از روزگاران كهن براي ما ممكن نيست، چنارهاي خيابان وليعصر آنقدر عمر از سر گذرانده اند كه تنه هايشان از درون مي پوسد و هر از گاهي سرخم كرده و فرود مي آيند.
رفتن به حرم شاه عبدالعظيم امروزه با متروي سريع تهران - شهرري انجام مي شود. بوي نان داغ و كباب دل را نمي برد، چراكه در هياهوي شهر همه چيز راهش را گم مي كند. هيچ چيز به دل نمي رسد.
سرعت تغيير در تهران امروز آنچنان سريع است كه با گذشت كمتر از يك دهه حال وهواي كوچه پس كوچه ها ناپديد مي شود. آپارتمان هاي چندطبقه به حياط سبز خانه مادربزرگ هجوم مي آورد و صداي كودكي ما را بيل مكانيكي در خود خفه مي كند.
روند اين تغييرات چنان سريع اتفاق افتاد كه پدربزرگ جا ماند. خودش مي گويد امروز زندگي عجيب و غريب شده، با بعضي چيزها نمي شود كنار آمد و او واقعا در كنار آمدن با تكنولوژي امروز مشكل دارد. كنترل تلويزيون آزارش مي دهد. دلش مي خواهد برود قهوه خانه ساعت ها بنشيند و گپ بزند، ولي نمي شود. از پله هاي طبقه دوم نمي تواند بيايد پايين. باغچه را از بالكن تماشا مي كند و گاهي چايش را كنار شومينه مي نوشد، اما كرسي را از ياد نبرده است.
وقتي از طهران قديم مي گويد آرامشي در چهره اش موج مي زند كه همه ما آرزوي سفري به گذشته را داريم. شايد يكي از دلايلي كه ما به دنبال نشانه هاي طهران قديم مي گرديم همين آرامش چهره پدربزرگ باشد.
راستي مگر طهران قديم چگونه بود كه اين همه صفا، صميميت و يكرنگي را در خود جاي داده بود؟ تهران امروز چگونه است كه انگار جا براي ما تنگ شده است؟

ماجراي محموديه وسنگ تراشيده
پول ملك و باغ براي تدارك حكومت
001704.jpg
اسامي برخي از مناطق تهران و حكايت تاريخي علت انتخاب اين اسامي در نوع خود جالب است. براي اينكه بهتر با نحوه انتخاب اين اسامي تاريخي در روزگاران گذشته آشنا شويم، در اينجا به نقل از خاطرات احتشام السطنه به دلايل انتخاب نام محموديه، يكي از مناطق شمالي شهر تهران، پي مي بريم. تابستان ها، پدرم در ركاب شاه به ييلاقات پشت كوه مي رفت و ماها را به ييلاق خصوصي كه از تاسيسات خود او بود و چند دست عمارت براي پدرم و هر يك از ماها در آنجا ساخته بودند،  مي فرستاد. اين ييلاق را پدرم احداث و به نام من محموديه مرسوم كرده بود، آبش گوارا و هوايش خيلي خوب نبود، ولي حسني كه داشت اين بود كه همسايه نداشت و براي سكونت، آرام و بي سر و صدا بود.
بعد از فوت پدرم، چون ييلاق مزبور به نام من معروف شده بود، سهم ساير اخوان را كه طبق وصيتنامه در محموديه شريك من بودند (آقايان علاءالدوله و معين الدوله) از ايشان خريداري كردم و تماما متعلق به من شد، ولي بدبختانه به ملاحظه اينكه هر سال مبلغي خرج داشت و دخلي نداشت و بر اثر وسوسه اطرافيان در سال 1306 ه. ق كه به حكومت خمسه منصوب شده بودم، آنجا را به ميرزا فتحعلي صاحب ديوان شيرازي به مبلغ 6 هزار تومان به علاوه يك باغ نزديك صاحبقرانيه فروختم و پس از چندي باغ را هم فروختم و پول ملك و باغ را براي تدارك حكومت صرف كردم. ملك رفت و از حكومت هم غير از خانه خرابي و مبالغي قرض چيزي به دست نيامد. عبدالله مستوفي  نيز در مورد همين محموديه نكته اي دارد كه اشاره به آن در اينجا خالي از لطف نيست: محمد شاه ناخوش بود. تابستان ها را ابتدا در نگارستان و وقتي هوا خيلي گرم مي شد به قصر قجه مي رفت. در اواخر عمر محمديه را بين باغ فردوس و تجريش و اوين ساخت كه به او وفا نكرد و بعد چندين دست گشت و چون هر كسي آن را خريد به بلايي مبتلا شد بد يمن قلم رفت. به همين جهت مالك آخري، احتشام السطنه محمود علاميه، ناف بري جديدي براي آن كرد و اسم آن را محموديه گذاشت كه فعلا متعلق به دكتر استمپ دندانساز است.
زيبا كردن شهر تهران
ناصرالدين شاه در تعميرات و آباداني  باغ ها هوس مخصوص داشت و مي خواست شهر تهران پاكيزه و نظيف باشد. چنانكه فرخ خان كوچه هاي ارك دولتي را به دستور ، كوچه هاي فرنگستان را با سنگ تراشيده مفروش كرد.
افسوس كه چون از راه غلط بود و سبب لغزش اسب و كالسكه مي شد، دوباره با خرج و زحمت مجدد سنگ ها را از معابر برچيدند. شخصي در معلومات فرخ خان به همين كار تمثيل مي كرد كه در فرنگستان چيزي كه بيشتر ديده مي شود كوچه است و اين سفير ايران وقتي كه خواست نمونه سنگفرش كوچه هاي فرنگ را كه بيش از همه چيز ديده بود، بسازد، بقدري غلط ساخت كه مجبور شدند به حال اول بگردانند.
اما شاه را اين امتحانات خسته و آزرده نمي كرد و بي اينكه به معاني و مباني ترقيات فرنگ ملتفت بود و كارها را از بنيان و اساس استحكام دهد، به ظاهرسازي مشغول مي شد. ناصرالدين شاه ذوق نقاشي داشت و در طراحي به سبك مخصوص دستش قابل بود.
ليكن با اثري كه اين صنعت در تهذيب سليقه و ملايمت نظر دارد در سه مورد چشم و خيال پادشاه را تعديل نكرد. در ابنيه آنچه ساخته مي شد با اراده مباشر عملي بود و اگر شاه تصرفي در طرح و ترغيب آن مي فرمود به هيچ سليقه اي مستقيم موافق نمي آمد، در لباس، سليقه خوب نداشت، تفنن و هوسي كه از شخص همايون در البسه و تزئينات آن مي شد ذوق سليم نمي پسنديد.

عتيقه
001665.jpg
تو به ناصر چي هاي عهد قاطرالدين شاه مي ماني! 
يكي از مكان هايي كـــه مخصــــوص دســـتگاه سلطنتي بود، اصطبل خانه نام داشت. اين اصطبل خانــــه اداره اي بود كه در حقيقت ميرآخوري اسب هايي بود كه براي كشيدن توپخانه و قورخانه اختصاص داشت. ميرآخورها در آن زمان وظيفه نگهداري از اسب هاي شاه را بر عهده داشتند، اما علاوه بر اين چون ناصرالدين شاه هر سال يكي دو بار به ييلاقات نور، كجور و كلارستاق و جاهاي ديگر براي شكار يا هواخوري مي رفت، ناگزير براي حركت در كوهستان هاي صعب العبور اين مناطق براي او شتر و قاطر فراهم كرده بودند. حيوانات ياد شده در ورامين و مسيله بين قم و تهران در مراتع خوب چرا مي كردند.
قاطرهاي شاه يك يا چند قاطرچي داشتند كه بايد گفت آنها از ماجراجوترين و شريرترين مردم بودند، به نحوي كه مردم تهران به هر كس مي خواستند ناسزايي بگويند او را به قاطرچي تشبيه مي كردند. مي گويند يكي از دبيرهاي دارالفنون كه كمي زبانش مي گرفت، يك روز كه شاگردي او را سخت عصباني و خشمگين كرده بود، خواست با جمله زننده اي او را تنبيه كند، به همين علت بر سرش فرياد كشيد و گفت: تو به ناصر چي هاي عهد قاطر الدين شاه مي ماني! خنده عمومي شاگردان درگرفت و معلم عصباني و الكن كه بعد متوجه كلام خود شده بود، خودش با شاگردان شروع به خنديدن كرد.
001662.jpg
نامه حاج لطف الله نزول خوار به ناصرالدين شاه
شخصي به نام حاج لطف الله كه گويا از بازرگانان بازار و مرد متمكن و سرمايه داري بود و غالبا هم تظاهر به دينداري مي كرد، پولهايي به بعضي بازاريان و دكانداران به قرض داده بود كه از بابت آنها پولهاي كلاني به عنوان بهره و نزول مي گرفت، تدريجا كار بدهكاران بيچاره به افلاس و ورشكستگي كشيده شد و حاجي كه مكرر براي دريافت طلب خود به آنها مراجعه مي كرد با جواب منفي و امروز و فردا كردن  آنها مواجه مي شد تا اينكه ناچار حاج لطف الله كه سخت از اين جهت ناراحت و عصبي شده بود بر مي دارد و شرحي تظلم آميز به ناصرالدين شاه مي نويسد و در آن نامه متذكر مي شود كه من بدبخت مفلس و درمانده شده ام به دادم برسيد كه از دست مي روم!  شاه در پاسخ او مي نويسد: نوشته است، شرحي حاج لطف الله المفلس في امان الله
طهران عهد ناصري - ناصر نجمي- ص 205

عهد قديم
001707.jpg
ميدان حسن آباد يا چهارراه هشت گنبد
حتما تاكنون گذارتان به ميدان حسن آباد تهران افتاده، مي توان گفت كه اين ميدان يكي از معدود ميادين شهر تهران است كه تركيب معماري سنتي اش دست نخورده باقي مانده است . مرمت ساختمان هاي قديمي اطراف ميدان به ماندگاري اين ميراث زيباي سنتي در دل شهر پر دود و دم و ترافيك تهران افزوده است. ميدان حسن آباد حكايت جالبي دارد، قبل از آنكه به حسن آباد معروف شود، اسمش چهارراه هشت گنبد بوده است، بعدها در زماني كه سرتيب كريم آقا بوذرجمهري رئيس بلديه طهران مي شود، ميدان حسن آباد با هيات امروزي ساخته و پرداخته مي شود. قبل از اين تصحيح و ساخت و ساز هماهنگونه كه اشاره شد، حسن آباد محل چهارراه كوچكي بود كه تنها محل تقاطع خيابان هاي سپه و شاهپور بود. عرض كمي داشت و محدود بود. در حوالي سالهاي 1312 يا 1313 به دستور رئيس بلديه بسياري از خانه ها و مغازه ها را در اين تقاطع خراب كرده، ميدان وسيعي از دل آن درست مي كنند. در شمال غربي ميدان، منطقه اي قرار داشت كه به آن ميدان گورستان حسن آباد مي گفتند. اين ميدان علاوه بر آنكه محل دفن مردگان بود در شب هاي جمعه محل رفت و آمد و تفريح مردم كوچه ها و گذرگاه هاي اطراف ميدان و به خصوص ساكنان محله سنگلج بود. در اطراف اين گورستان، حمام معروفي بود كه در ميان عوام شايع شده بود كه اينجا محل رفت و آمد اجنه است. شايد از اين رو بود كه حمام موردنظر به تدريج از رونق افتاد و متروك شد. گورستان بعدها خراب شد و اداره اطفائيه شهرداري در جاي آن ساخته شد و حمام نيز كه به خاطر شايعات موردنظر از رونق افتاده و متروك بود، بعدها خراب شد و بر جاي  آن بانك و ساير مغازه ها ساخته شد. در هر يك از چهار ضلع ميدان حسن آباد به دستور بلديه وقت، ساختمان دوطبقه اي بنا شد و در انتهاي هريك از اين اضلاع بر فراز بلندي، يك گنبد فلزي ساختند و بنا كردند. آن بناها غير از ضلع شرقي هنوز پا برجامانده اند و در برابر ديد شهروندان خودنمايي مي كنند.
001656.jpg
هادي مرده شوي
از مرده شوي  هاي معروف طهران، ملاهادي مرده شوي بود كه مردي شوخ طبع و زنده دل و اهل طنز بود و سالها به اين كار اشتغال داشت. هادي ريشي بلند داشت و عرق چيني به سر مي گذاشت و به قراري كه معمرين نقل مي كنند چون در آن هنگام جمعيت تهران كم بود و كار و بار مرده شوي ها به علت كمي مرده رونقي نداشت غالبا اين حضرات بيكار بودند و جلو در مرده شويخانه  مي نشستند و گل مي گفتند و گل مي شنيدند. مي گويند يك روز كه بيكاري خيلي ملاهادي را ناراحت كرده بود در حالي كه اشاره به مردمي مي  كرد كه از برابر مرده شويخانه مي  گذشتند به همكارش مي گويد: ببين رفيق، اينها را مي بيني؟ اينها همه مشتري هاي ما هستند كه دارند راست راست راه مي روند و ما اينجا بيكار نشسته ايم و آنها را نگاه مي كنيم.
منبع: طهران عهد ناصري - ناصر نجمي- ص 205
001698.jpg
كارهاي آقاسي
حاجي ميرزا آقاسي اوقات خود را بين كارهاي دفتري و امور كشاورزي تقسيم مي كرده و هر وقت از يكي خسته مي شده به ديگري مي پرداخته است. باغ عباس آباد در 4 - 3 كيلومتري بيرون دروازه دولت آباد كرده اوست كه اكثر اوقات به اين باغ مي رفته و با لباس مخفف به عملجات سركشي مي كرده و بعضي از كاركنان دولت را هم گاهي با همان لباس مي پذيرفته و راجع به كارهاي دولتي با آنها مذاكره مي كرده است.
يكي ديگر از كارهاي مهم فلاحتي حاجي ميرزا آقاسي، كشيدن نهري از رودخانه كرج براي يافت  آباد و سفنارد است كه بعدها موجب آبادي كلاك و گرم دره و ميان جوب و عده زيادي از دهات كه امروز از اين نهر مشروب مي شوند، شده است. اين نهر را حاجي ميرزا آقاسي به وسيله سربازهاي فوج خلج قم كنده است. آبي هم كه امروز از كرج براي تهران مي آيد تا 4 - 3 كيلومتر از همين نهر است و بعد به نهر عليحده مي افتد و بالاخره از مجدان زيرزميني به شهر تهران مي رسد. آوردن اين آب به تهران هم يكي از كارهاي بسيار به سزاي دوره ديكتاتوري است كه تهران را به اين عظمت رسانده است. از رودخانه  جاجرم هم نهري براي امين آباد نزديك شهر ري كنده كه در دامنه كوه هاي شمالي به نام پازكي ورامين، آثار آن باقي است و اين نهر به واسطه گود بودن دهنه رودخانه جاجرود آبي نشده و معلوم مي شود حاجي خيال داشته است سدي جلو دهنه ببندد كه آب بالا بيايد و به نهر بنشيند كه روزگار، مجالش نداده و كار نيمه تمام مانده است. اگر حاجي توانسته بود اين نهر را هم آبي كند در سمت مشرق تهران نيز يك رشته دهات مثل كلاك و گرم دره و ميان جوب و هفت چوب و ... ايجاد و آباد مي شد. امروز هم اگر وزارت كشاورزي اين كار را تعقيب كند مستلزم فوايد بيشمار است و گذشته از انبار شدن آب در پشت سد كه در تابستان كمك به آبياري ورامين خواهد كرد، شايد از ريزش آب از بالاي سد هم بتوان فايده برقي زيادي برد، ولي كو فرصت؟
زندگي من - عبدالله مستوفي-ص 51

طهرانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
درمانگاه
سفر و طبيعت
علمي
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |