سيد جواد طاهايي
برخي مفاهيم و ارزش هاي سياسي مدرن در جامعه ما كاركردي كمابيش اسطوره گون دارند ، يعني به جاي آن كه ابزار تحليل و درك باشند، غايت تحليل و درك هستند و در حالي كه در جوامع مادر(يعني جوامع آمريكاي شمالي و اروپاي غربي) بيشتر مفاهيمي پسيني و تجربه شده هستند، در جامعه ما به ارزش هايي موعود بدل شده اند. اين نحوه ادراك ارزش هاي سياسي مدرن در هر كشوري كه رايج باشد سبب مي شود كه شرايط تاريخي خاص و امكان وجود اراده هاي ملي متمايز، يكسره موضوع غفلت قرار گيرند.
سكولاريزم (مأخوذ از كلمه Sect يعني جدا كردن) نيز در عداد مفاهيم و واژگان مدرني است كه به جاي آن كه به آن به مثابه يك نظريه(قوي يا ضعيف) نگريسته شود، به مثابه يك ايدئولوژي پذيرفته شده است. در مقاله حاضر، از همين منظر به نقد سكولاريزم و دركي كه هم اكنون از آن وجود دارد، مي پردازيم.
۱- زمينه تاريخي
آن گونه كه در انسيكلوپدياي كاتوليك آمده است، سكولاريزم به طور جدي اول بار در سال ۱۸۴۶ يا نيمه قرن نوزدهم توسط جورج ياكوب هالي اواك و در اشاره به ديدگاهي به كار گرفته شده كه خود را فقط از طريق پرسش هاي عقلاني تعريف مي كرد؛ ديدگاهي كه درستي يا نادرستي آن فقط مي توانست به وسيله تجربه هاي عيني در همين دنيا مورد آزمايش قرار بگيرد. به طور روشن تر سكولاريزم چيزي است كه در پي تكامل فكري، جسمي و روحي انسان تا بالاترين درجه امكان در زندگي اين دنيايي است. البته تاريخ مفهومي مكتب سكولاريزم از اين تاريخ فراتر مي رود و ريشه در تفكر آباء كليسا مي يابد. در اين معنا، سكولاريزم در اساس خود، تكريم يا اداي ديني است از سوي تفكر مذهبي نسبت به زندگي دنيوي(متشابهاً، در قسمتي از نهج البلاغه نيز حضرت امير(ع) دنيا را به عنوان مزرعه آخرت مورد ستايش قرار داده بود.)
اما درك مذهبي از سكولاريزم يا به عبارت ديگر، تصور ماقبل مدرن از آن ديري نپاييد و اين اصطلاح به مسيري از تعاريف و برداشت ها درغلتيد كه ديگر مذهبي نبود. سكولاريزم در مسير استغناي خود از امر ديني، بر سه فكر يا مفروضه مركزي ابتنا يافت: ۱- بهبود امور زندگي با توسل و اعتماد به ابزارهاي مادي. ۲- اين كه شناخت دنيا به وسيله توان هاي انساني قابل حصول است. ۳- آن چيزي خير و خوب است كه در عمل خوب باشد، خواه خوب نوع ديگري وجود داشته باشد يا نداشته باشد. به عبارت ديگر، امر خوب در زندگي بشري خوب است؛ حال ناشي از خداوند و شريعت باشد يا نباشد. در طي زمان و بر اساس اين ما يه هاي فكري، تعاريف كنوني از سكولاريزم، تعاريفي ماهيتاً مدرن است و بر خلاف سابق كه دركي فلسفي- كلامي از آن وجود داشت، اينك دركي بيشتر سياسي- اجتماعي از آن وجود دارد.
معناي سياسي- اجتماعي سكولاريزم از زمان انقلاب فرانسه آغاز و به عنوان جنبشي قدرتمند نمود يافت. اما واقعيت آن است كه پس از اين تاريخ، سكولاريزم در جهان اروپايي تدريجاً از رونق و رواج گذشته خود فاصله گرفت تا آن كه مجدداً از حدود ابتداي دهه هشتاد به اين سو رونق يافت. در ديكشنري هاي سياسي كه قبل از اين دوران انتشار يافته اند، عنوان سكولاريزم كمتر يافت مي شود، اما از حدود دو دهه پيش به اين سو سكولاريزم به عنوان بحثي داغ و پرمنازعه در اغلب كتب پايه علوم سياسي و اجتماعي وارد شد. بنابراين مي توان گفت كه سكولاريزم در طول تاريخ خود از دو مرحله رونق برخوردار شده است. رونقي خاص آغاز دوره مدرن كه مشخصه آن انقلاب فرانسه بود و رونقي متأخرتر كه به دنبال تحولاتي همچون فروپاشي شوروي، سقوط ديوار برلين و انقلاب ايران حادث آمد.
۲- سكولاريزم در دنياي جديد
در حال حاضر، سكولاريزم مي تواند هر نوع انديشه و عمل براي محقق ساختن هر يك از مفاهيم سه گانه سكولاريزم باشد كه در پي مي آيد: ۱) در سطح فلسفه سكولاريزم باور به اين عقيده است كه زندگي فرد به مدد اخلاقياتي رها از شريعت، بهتر مي تواند صورت پذيرد و بهترين اخلاق، اخلاقي است كه در سطح جهاني پذيرفته شده باشد و همچنين مستغني از مفهوم خداوند و ديگر مفاهيم متافيزيكي باشد.
۲) در سطح جامعه، سكولاريزم باور به اين عقيده است كه باورهاي ديني كهن نبايد در زندگي امروز و نسل هاي كنوني مقوله اي ايجابگر و تعيين كننده باشد؛ چه اين عقايد و ارزش هاي ديني باعث تشتت و اختلاف در جامعه باشند و چه باعث وحدت باشند.
۳) در عرصه سياست، سكولاريزم سياستي است كه اولاً از پيوند يافتن با دين اجتناب مي ورزد(از كاهش روابط دولت با كليسا گرفته تا مبارزه با گسترش ارزش هاي مذهبي در جامعه). دوم، تمايزي ميان اديان قايل نيست و سوم، اعتقادي به دين رسمي ندارد. به عبارت ديگر ميان پيروان اديان مختلف اولويتي در برخورداري از حقوق مدني قايل نمي شود و به جاي آن حقوق بشر را مبناي داوري در اختلافات بين پيروان اديان مختلف قرار مي دهد. بر اين اساس جوامع مدرن غربي عمدتاً همان جوامع سكولار تلقي مي شوند و اين تلقي اي قابل دفاع است.سكولاريزم و وقتي وضع و حال جوامع اروپاي غربي و آمريكاي شمالي، تاريخ و سياست آنها را توضيح مي دهد، نظريه اي راهگشا و توضيح دهنده است(هر چند در همين حال هم بيشتر تبييني ذهني و تحليلي ارائه مي دهد تا واقعي)، اما مشكلات از جايي شروع مي شود كه در پي عموميت بخشيدن به اين تجربه قاره اي(و خاص) برآييم و بخواهيم تجربه اي قاره اي را تجربه اي جهاني و يا محتوم قلمداد كنيم.
۳- سكولاريزاسيون
كوشش براي عموميت دادن به اين تجربه خاص و محدود، چه در سطح نظريه باشد و چه در سطح عمل، چه نام دارد؟ آن، سكولاريزاسيون يا دنيوي ساختن است. سكولاريزاسيون يعني عمل به اين باور كه جامعه اي كه فعلاً سكولار نيست، قرار است يا بايد سكولار شود. به علاوه، آن گونه كه در برخي فرهنگهاي سياسي آمده است، سكولاريزاسيون خيلي بيشتر از سكولاريزم در پي حذف عنصر دين از سياست است (سكولاريزم نيز به نوبه خود بيشتر از لائيسيزم به تضعيف دين توجه دارد.) سكولاريزاسيون به اين ترتيب مشخصه دولت هاي عقب مانده اي است كه سران آنها مي خواهند كشورشان را از زمينه هاي سنتي خود كنده و آنگاه سريعاً و انقلابي گونه، آن را در جاده مدرنيزاسيون (نوسازي) دراندازند. اما سياست سكولاريزاسيون اين دولتها، اغلب با واكنش هاي سختي از سوي مردم آنها روبه رو شده است. در حالي كه بسياري از سرزمين هاي اروپايي و آمريكايي عرصه سكولاريزم بوده اند، بسياري از سرزمين هاي اسلامي عرصه سكولاريزاسيون بوده و هستند. حوزه جغرافيايي تفاوت ها بين سكولاريزم و سكولاريزاسيون، سرزمين هاي اسلامي و مسيحي است.
|
|
ما نمي توانيم دركي مكانيكي و استاندارد گونه از سكولاريزم و يا يك دولت سكولار داشته باشيم. دولت ها معمولا آن قدر ابتكار عمل دارند كه مي توانند بسادگي مرزهاي بين يك دولت سكولار و غيرسكولار را لاپوشاني كنند: همزمان يا در عرصه هاي مختلف سكولار باشند و نباشند، و نيز سكولار نباشند و باشند. آنها بسته به شرايطي كه با آن مواجهند، جلوه هاي متفاوت و حتي متناقضي را از خود بروز مي دهند
بر بستر همين دوگانگي، مباحث و مجادلات بسياري درباره جايگاه سكولاريزم در ميان مسيحيت و ميان اسلام عموماً از دهه هشتاد ميلادي و پس از خيزش هاي اسلام سياسي پديد آمد كه همچنان نيز ادامه دارد. يك مشكل اصلي در اين بحث ها و آثار، آن است كه بسياري از تحليل گران غربي و پيروان آنها، مايلند تحولات دو- سه دهه اخير جهان اسلام را نه با نظريه سكولاريزاسيون، بلكه با نظريه سكولاريزم تبيين نمايند. نصر حامد ابوزيد در مصر و عبدالكريم سروش در ايران از جمله مشهورترين اين تحليل گران هستند.به هر حال سياستهاي سكولاريزاسيون كه توسط بسياري از دولتهاي جهان سومي پي گرفته شد، به ويژه در جوامع اسلامي به نتايج كمابيش خشونت باري منجر شد. اين نتايج مستقيم يا غيرمستقيم، از انقلاب اسلامي ايران در ۱۹۷۹ آغاز شد و بعدها به انواع جنبش هاي اجتماعي ديني، چه مدني و چه بنيادگرا تبديل شد و هم اكنون نيز در تداوم است.چه دوران مدرن رونق سكولاريزم را در نظر بگيريم و چه دوران ۲۰ ساله اخير اين نظريه را درآوريم (چه سكولاريزم و چه سكولاريزاسيون)، در هر حال يك چيز مسلم است و آن اين كه درك سياسي از سكولاريزم، در قياس با تصورات فلسفي يا اجتماعي از آن داراي اهميت و تعيين كنندگي بيشتري است. در جهان امروز، چنان كه بيان شد، سكولاريزم (و شعبه جهان سومي آن يعني سكولاريزاسيون) بيشتر مفهومي سياسي است و به طور مشخص تر سكولاريزم صفتي براي دولت است. حتي مي توان گفت دولت سكولار، مفهوم واقعي تري در قياس با سكولاريزم است و از نظر رسيدن به وضوح و روشني، بر آن ترجيح دارد. چنانكه خواهيم ديد، رابطه سكولاريزم و دولت هاي سكولار، رابطه نظريه با واقعيت است.
۴ _ دولت سكولار
دولت سكولار در تعريف، دولتي است كه هيچ گونه وابستگي رسمي با هيچ نوع جنبش ديني ندارد. اما از اين نظر دولت پادشاهي بريتانيا به لحاظ مفهومي نمي تواند دولتي سكولار تلقي شود، زيرا ارتباطي رسمي با كليساي انگليكان دارد؛ كليسايي كه بطور رسمي، در سياست بريتانيا استقرار دارد. درست به همين دليل، كشورهاي اسكانديناوي نيز سكولار نيستند. زيرا كليسا هاي لوتري رسما مستقري دارند كه در سلسله مراتب قانوني، خدمتگزاران آنها نزديك به سطح كارگزاران كشوري هستند.
در مقابل اينها، دولت آمريكا به وسيله اصلي در قانون اساسي خود كه آشكارا ايجاد يك كليساي رسمي را ممنوع مي دارد، دولتي سكولار است. اما در عمل، سكولاريزم سوژه تفاسير وسيع تري است و شامل هر نوع استقلال احزاب و دولتها از پيوند هاي ديني است. با اين تعريف دولتهاي انگليس، آمريكا و دولتهاي اسكانديناوي ماهوا سكولار هستند. در مقابل ايتاليا نمي تواند در اين معنا سكولار شمرده شود؛ حتي اگر كاتوليسيزم رومي نتوانسته باشد رسما در سال ۱۹۸۵ دولتي رسما ديني بشود (بدليل آن كه حزب دموكرات مسيحي كه از جنگ دوم به اين سو اكثريت اعضاي دولت را در اختيار داشت، ارتباطي نزديك و حياتي با كليسا داشت). دولتهاي ديگر، دولت هلند يك مثال خوب است، در وضعيتي ادغامي و ناروشن قرار دارند. آنها از يك سو احزابي با ارتباطات ديني نزديك و تعريف شده دارند كه اغلب در حكومت نيز حضور دارند، اما از ديگر سو اين عقيده را نيز در خود نهادينه كرده اند كه آزادي هاي مذهبي بايد امري نهادينه شده در جامعه باشد. مبحث دولت جمهوري اسلامي نيز ايده دولت سكولار را از پيچيدگي باز هم بيشتري برخوردار كرده است. اين نظام سياسي برخلاف تعاريف قبلي از دولت ديني كه عبارت از دولتي با وابستگي رسمي و قانوني به يك دين يا جنبش ديني است، اساسا يك دولت ديني است؛ يعني واقعيتي فراتر از وابسته بودن و انتساب را ارائه مي كند. به عبارت ديگر، نه دولتي منتسب به دين و مرتبط با آن، بلكه اساسا دولتي ديني است. از جنبه ديگر تجربه دولت ظالم اسراييل نيز بر آشفتگي معناي دولت سكولار مي افزايد؛ زيرا قانون ربي و خاخامي حضور مستقيم در امر حكومتي ندارد اما در عين حال يهوديان به عنوان افرادي مذهبي در همه جنبه هاي زندگي اجتماعي و سياسي اسراييل تاثير مي گذارند؛ حضور آنان در سياست كشورشان غير نهادينه اما تعيين كننده است.بدين ترتيب روشن است كه نظريه سكولاريزم در تبيين دولت هايي كه كما بيش سكولار تلقي مي شوند، فاقد كارآيي و توضيح دهندگي كافي است؛ اما حتي مي توان از اين هم فراتر رفت و به نتايج اساسي تري انديشيد.
نتيجه:
ما نمي توانيم دركي مكانيكي و استاندارد گونه از سكولاريزم و يا يك دولت سكولار داشته باشيم. دولت ها معمولا آن قدر ابتكار عمل دارند كه مي توانند بسادگي مرزهاي بين يك دولت سكولار و غيرسكولار را لاپوشاني كنند: همزمان يا در عرصه هاي مختلف سكولار باشند و نباشند، و نيز سكولار نباشند و باشند. آنها بسته به شرايطي كه با آن مواجهند، جلوه هاي متفاوت و حتي متناقضي را از خود بروز مي دهند. حوزه وسيع عملكرد دولتها و گزينش هاي بزرگ پيشاروي آنها، طرح هرگونه تعاريف پيشيني، فلسفي و ماتقدم از آنها را ناممكن و نيز بي ارزش مي سازد. حوزه اداره دولتها و ابتكار عمل هاي آنها، بسيار وسيع و متنوع است و نمي توان به سادگي بر آن نام گذارد و يا از طريق تعاريف عام و فلسفي براي دولتها، محدوديت هاي ماهوي و اصولي تعيين كرد و تصور نمود. البته تعاريف عام و نظري، گرچه به لحاظ مفاهيم و ايده هاي به كار رفته در آن مي توانند رهيافتي عميق و از اين نظر ستايش برانگيز باشند، اما فعالان سياسي يا افراد عملگرا در سياست، ممكن است عملا اين تعاريف را بيجا و بي ربط بيابند. پيچيدگي هاي نظري، پيچيدگي هاي عملي را توضيح نمي دهند و روشن نمي كنند، همچنانكه تعميمات نظري تكليف خصوصيت هاي عملي را روشن نمي سازند. از اين رو غيرممكن نيست كه نظريات كلان و پرشكوه، دركي سطحي از پديده هاي خاص سياسي را نتيجه بدهند. درس بزرگ ريمون آرون كه در همه آثار او جاري است، آن است كه دولتها را بايد بطور تاريخي و وسيع تعريف كرد و نه به طور نظري و وسيع. از نظر او، درك اين يا آن دولت اصيل، بايد مبتني بر شرايط قومي و خاص آن دولت باشد و سپس، كار تعميم نظري نيز در حدود واقعيتهاي تاريخي همان دولت صورت پذيرد. هر دولت تاريخي و هويتمند، علم سياستي خاص خود دارد.
آنچه كه درباره استغناي واقعيت دولت ها از حوزه نظري سكولاريزم گفته شد، در مورد جنبش هاي اجتماعي كنوني نيز مصداق دارد. اين جنبش ها نيز از تفاسير سكولاريستي فراتر مي روند. جنبش هاي اجتماعي اسلامي در زمانه ما، برخلاف تصور، اسير متن يا تفاسير كلاسيك از متن نيستند و به سادگي مي توانند با ذهنيتي باز و آگاهانه به مفاهيم مدرن بنگرند. وجه بنيادين اين جنبش ها آن است كه عمدتا با اراده اي ديني تعريف مي شوند. اين اراده مي تواند از نظر هدف، خود را پياپي به تعويق بيفكند، يعني اراده خود به شكوفا شدن را هر زمان به عقب بيندازد و خود را تا آينده اي دور در روندهاي عملي و اجرايي مشغول سازد و در سازوكارهاي قانوني و دولتي سرگرم شود.
اين جنبش ها از لحاظ سياسي، مي توانند به محتواهاي عقيدتي خود، شيوه هاي ملايم تري از بيان را اعطا كنند و به خود ملايمت ببخشند. به لحاظ فلسفي و نظري نيز اين جنبش ها لزوما اسير يك آينده تعريف شده و مشخص نيستند و نهايتا مي توانند در بنياد خود فقط حكايتگر يك اراده خالصا اخلاقي باشند.
به هر حال وجه مشخص يك جنبش اجتماعي اسلامي مي تواند اميد به آينده و اميد به افزايش معنويت و دين گرايي مدني در عرصه هاي مختلف جامعه باشد. چنين مي نمايد كه آنها براي اقدام نهايي در خصوص تاسيس دولت، چه خشونت بار باشد و چه مدني، هيچ عجله اي ندارند.
تجربه نشان داده كه اين جنبش ها اگر به ايجاد سازمانهاي مدني (مثل حزب) يا تاسيس دولت منجر شوند، آنگاه تفسير سكولار از عملكرد آنها باز هم سخت تر (سخت تر از موقعي كه يك جنبش ديني بودند) خواهد شد. سكولاريزم درباره جنبش ها يا دولتهايي كه اهداف ديني دارند، نمي تواند جز به تعاريفي سطحي از عملكرد آنها نايل آيد. حتي خود دولتهاي سكولار غربي نيز در حالي كه همواره وابستگي هاي ناخودآگاه به مبادي و ريشه هاي ديني خود دارند در سطح خودآگاه مي كوشند خود را از منابع ديني مستغني نمايند. به عبارت ديگر، اغلب دولت هاي هويتمند عميقا مذهبي و وسيعا غيرمذهبي هستند.
در يك كلام، بهتر است در درك دولتها و از جمله دولت جمهوري اسلامي خود را از قيد تعاريف عام نظري برهانيم و بجاي آن بكوشيم هر دولت را در عمق تاريخي و فرهنگي اش درك كنيم.
اگر بخواهيم دولت جمهوري اسلامي را در چنين عمقي (عمق قومي _ تاريخي خود) بنگريم، آنگاه تاكيدات اصحاب نظريه علوم اجتماعي كشور به سكولاريزم را تا حد زيادي بي وجه خواهيم يافت. سكولاريزم به نشئگي فكري در محققان ايراني انجاميد و آنان را از درك هوشمندانه ژرفناهاي ملي كشور خود ناتوان ساخت و از سوي ديگر اغتشاش فكري آنان را بازافزايي كرد. به همين دليل آنان هرگاه كه به عمل سياسي روي نمودند، (مانند بيست سال اخير) آشفتگي نظري خود را به عرصه عمل كشانده و به نتايجي شكست بار پس از دوم خرداد ۷۶ رسيده اند. سكولاريزم در ايران بر اثر غفلت از ساختار انديشه اسلامي و شيعي و عمق اين انديشه در زندگي مردم ايران، شكل گيري طبيعي و تكاملي «انديشه سياسي ايراني» را به تعويق انداخته است.