دكتر محرم آقازاده
بررسي رخ دادهاي هنري چند دهه اخير ايران به روشني نشان مي دهد كه تعامل اساسي بين آثار هنري و جامعه بسيار اندك است. هنرمنداني كه در اين جامعه زندگي مي كنند، گوشه گيري خاصي دارند و اثري كه عرضه مي كنند، نماينده قالبهاي خاص رشته هنريشان است. چنين هنري نمي تواند در حيات اجتماعي و تحولات مربوط به آن نقش بارزي ايفا كند.
امروزه هنر بايد واقعيت خود را به منصه ظهور برساند و به دامان خاستگاه خويش كه جامعه است برگردد. هنرمند در حال حاضر مسير خويش را نه در دلهاي مردم، بلكه در حصار تنگ سبكها انتخاب كرده است، او فرسنگها با آنچه هست و بايد باشد فاصله دارد.
گفته مي شود، حتي سوررئاليستي ترين هنرها ريشه در واقعيت دارند و آن واقعيت جامعه و محيط اجتماعي است. زيرا پديده هنر و تحولات هنري نتيجه كنش و واكنشهاي حيات انسان اند. هنر گره بند تب و تاب اجتماعي است، به ناچار بايد اين عقيده را بگشايد، مشعلي برافروزد و فرا راه قرار دهد. بايسته است، روندگان طريقت را به كمال نهايي رهنمون گردد.
هنر سيري معنوي به سوي حقيقت جاودانگي و تجلي احساسي است كه آنچه هست سيرش نمي كند و هستي را در برابر خويش اندك، سرد، زشت و حتي به گفته «سارتر» احمق و عاري از معني و فاقد روح و احساس مي يابد. آن اضطراب و تلخكامي صاحبدل بلند پرواز و انديشمند بزرگ و سرمايه دار معني است.
هنر، آيينه و جام جهان نمايي است كه هنرمند فرآيند آغاز و انجام زندگي خويش را هماره در آن مي نماياند و فريادي است كه طنين صدايش، خواب از چشم خفتگان مي ربايد. هنر انسان را با جهاني از تصاوير آشنا مي كند كه از طريق آن به چشم اندازي از جهان زندگيش رهنمون مي گردد. همچنين، منظري از انديشه ها و عواطف را در برابر انسانها مي گستراند. اگر اثر هنري درخشان باشد پس از ديدن آن نمي توان زندگي را مانند پيش نگريست. زيرا هنر موفق افق ديد هنرپذير را گسترش مي دهد، به گونه اي كه جهان و جاي خود را در آن ديگرسان مي يابد. جهان گويي با هنر به شيوه هاي تازه اي چهره مي نماياند.(۱)
اديبي مي گويد: «هنر پاسخي است به يك نياز، نياز تاب رباي و تب آلوده كه آرام از هنرمند مي ستاند. جهان هنرمند، پيمانه اي است كه سرشار شده، به ناچار بر مي آيد و فرو مي ريزد.(۲) و ديگري مي گويد: «هنر سرگردان رهروي است كه در مهارش نمي توان نگاه داشت.»(۳) چه با نظر به نبوغ خود هنرمند و چه با نظر به جامعه اي كه از اثر هنري برخوردار مي شود، واقعيتي بسيار با ارزش است. به گونه اي كه با حذف آن از فرهنگ بشري چندان تفاوتي با حذف انسانيت انسان ندارد.(۴)
رنج ها و آلام جامعه در نهاد هنرمند ريشه دوانده است. هنرمند را دردمندي و غم انسان داشتن است كه از ديگران متمايز مي سازد. هنرمند آنچه را ارائه مي دهد، نمايش پديدارهاي زندگي اجتماعي و حيات انساني است كه با قالب محتوايي پرداخت شده و به منصه ظهور مي رسد.
«توماس مان» بر اين باور است كه هنر را بايد از بند تنها ماندن با برگزيدگان دانش اندوخته اي كه خواص ناميده مي شوند، رهانيد. زيرا عمر اين برگزيدگان به زودي سپري مي شود- در واقع، اكنون هم سپري شده است- آنگاه هنر كاملاً تنها خواهد ماند و به تنهايي خواهد مرد. مگر آنكه، راهي به سوي انسانها بگشايد.(۵) اگر اين امر تحقق يابد هنر و هنرمند بار ديگر خود را در مقام خدمت به اجتماع خواهند يافت، اجتماعي كه با وسايلي بسيار ژرف تر از آموزش، به صورت يكپارچه درآمده است: اجتماعي كه داراي فرهنگ نباشد، بلكه خود فرهنگ باشد.
هنرمند يا هنر آفرين پيش از آن كه هنرمند باشد، بايد از حياتي معقول برخوردار باشد تا بارقه هاي انديشه اش دستاوردهاي فرهنگي و معنوي جامعه را زايل نكند، بلكه براي روشن ساختن واقعيات به كار رود. مسئله از دو حال خارج نيست: يا احساس رنج آلوده هنرمند در شكل و صورت ابتدايي و فردي خفه خواهد شد، يا اينكه احساس و برداشت وي در انديشه تلافي جويانه اش با حركت جامعه به ادراك درد آلود اجتماعي بدل خواهد گشت.
براي اينكه هنرمند بتواند با حركت محيط تلفيق يابد، بايد در مرحله اول، نحوه حركت و مسير حركت جامعه را درك كند و سپس زمينه هاي احساسي خويش را با اين ادراك همراه سازد. در غير اين صورت، به هنرمند مبتذل بازاري بدل خواهد شد. آنچه هنرمند را پيش مي راند، ادراكات اوست و چون ادراك همواره آينده را نشان مي دهد از اين نظر، هنرمند پيوسته در پيشاپيش تحولات محيط اجتماعي گام برمي دارد. به ديگر سخن به منزله يك عامل پيشرو به شمار مي آيد.
همانطور كه بطن صدف والد واقعي مرواريد است، تجربه زندگي نيز خالق حقيقي هر اثر هنري است. درست است اگر بگوييم كه هر اثر هنري به مثابه كودكي است كه هنرمند مادرش و محيط زندگي هنرمند پدرش است. (۶)
هنرمندان در تحولات حسي- فكري جامعه نقش بسزايي داشته اند. گريززدن و كناره گيري از ارائه اين نقش به مثابه تسليم در برابر محيط رنج آور و دردمند محسوب مي شود. اگر چنين گردد هنرمند در برابر شرايط، سر فرود مي آورد و تسليم مي گردد.
سرنوشت مردم با اثر هنري هنرمند پيوندي ناگسستني دارد، محيط است كه بر اثرگذاري آثار وي توان بيشتري مي بخشد. اگر هنرمند به بازنمايي آلام، خواسته ها و غايات مردم نپردازد و چنانچه بايد پيشاهنگ تحول نگردد چه كسي خواهد توانست اين مسئوليت بس خطير را بر عهده بگيرد؟
جامعه در قبال هنرمند مسئوليت دارد، مسئوليتي كه داراي دو جنبه است:
نخست رهنمون شدن مردم به سوي لذت بردن از هنر، يعني بيدار كردن و برانگيختن حس ادراك آنها و تأكيد بر اهميت مسئوليت اجتماعي هنرمند. معناي «مسئوليت» اين نيست كه هنرمند فرمان سليقه مسلط را بپذيرد يا طبق امر فلان كس بنويسد، نقاشي كند يا آهنگ بسازد، بلكه معنايش اين است كه به جاي كار كردن در خلأ در نظر داشته باشد كه در قبال جامعه رسالت دارد.
نيچه ، «هنر را وسيله اي براي تحقق امكانات و وظيفه آن را نجات چشمهاي انسان از تاريكي ذكر مي كند. همچنين، او وظيفه هنر مي داند كه با دم مسيحايي خود انسان را از اضطرابها و هيجانها رهايي بخشد و دنياي زيبايي براي انسان بنيان نهد كه او را از افكار نفرت انگيز، درباره امور نامربوط و وحشت زاي عالم، آزاد سازد.»(۷)
«ماياكوفسكي» مي گويد: نقش ويژه هنر اين نيست كه درهاي باز را در هم شكند، بلكه وظيفه اش اين است كه كليد درهاي بسته باشد. هنرمند هنگامي كه از واقعيات پرده برمي دارد، تنها به خاطر خودش نيست؛ براي ديگران و براي تمام كساني است كه مايل اند بدانند در چه دنيايي زندگي مي كنند و از كجا مي آيند و... هنرمند براي «بايدهاي اجتماعي» تلاش مي كند، اگر چه اين وظيفه در جهان سرمايه داري و شبه سرمايه داري از نظرها ناپديد مي گردد.
به هر روي، هنر، جان مايه خود را از حيات اجتماعي مي گيرد، هنري كه داراي چنين بنياني باشد، در سازندگي جامعه نقش پيشرو خواهد داشت. آنان كه هنر را در راه مردم به كار نمي برند، دست به استثمار احساس اجتماعي مي زنند و انگل وار روح جامعه را به زوال مي كشند.(۸) «استاندال» در روزگار جواني خويش نوشت:« نيت اخلاقي، يعني هر نيتي كه ناشي از نفع شخصي هنرمند باشد، اثر هنري را مي كشد. همچنين، او اشاره مي كند: «هيچ هنرمند جامعه گرا نمي تواند بدون نيت اخلاقي كار كند، بلكه بايد همواره تلاش كند اين نيت جنبه نفع طلبي شخصي به خود نگيرد و با معيارهاي تبليغاتي بيش از اندازه ساده نشود، بلكه با معيارهاي هنري، رفعت و پالايش يابد.» (۹)
اغلب بزرگان هنر، مواد اوليه آثار خود را از تجربه ها و احساسات شخصي برآمده از محيط اجتماعي فراهم آورده اند. بدين معني كه آنها جريانات فكري خود و خواستهاي اجتماعي را در قالبي زيبا به تصوير مي كشند.
در نوشته اي آمده است: امروز مجسمه سازي كه مادي ترين جلوه هنر جديد و قديم است، ديگر مثل سابق نمي كوشد مجسمه يك قهرمان را بسازد، يا نقاش نمي كوشد عكس شخص يا شيئي را تصوير كند. امروز مجسمه ساز با سنگ بدن نمي سازد، نقاش با رنگ صورت نمي آفريند، هنرمندان با رنگ و سنگ حرف مي زنند. امروزه، ما مي بينيم بعضي از آثار مجسمه سازي و نقاشي، كه خود ما بهتر از آنها مي سازيم، نمي خواهد دماغ را مانند دماغ واقعي بيرون بياورند، دماغ واقعي خودش چقدر ارزش دارد كه اين بخواهد قلابي اش را درست كند. او انساني را مي سازد- مثل آنكه پيكاسو ساخت- كه يك چشم در وسط پيشاني دارد. چه مي خواهد بگويد؟ پيامش چيست؟ حرف مي خواهد بزند، نمي خواهد هنرمندي خودش را در تصوير آنچه هست، بيان كند، بلكه مي خواهد بگويد: انسان امروز يك بعدي شده است. امروز مجسمه، مجسمه آدمها نيست، مجسمه آدميت ساخته مي شود و نقاش امروز- پيكاسو- از ديوار يونسكو عكس جنگ و صلح بر نداشته، عكس فلسفه جنگ و صلح را به عنوان يك معني نمايانده است و با قلم مو از آن صحبت مي كند، نه اينكه مثل عكاس تصويرش را به ما برگرداند. (۱۰) سارتر مي گويد:«اين جهان فاقد همه چيز است، انسان بايد با انديشيدن و اراده خود، آن را بسازد.»
|
|
هنرمند وارسته و بالنده بايد با تيزبيني خود هنر را از قيد سرگرمي بودن كه ساخته فلسفه سرمايه داري است رها سازد و اگر نه، اين پست ترين رسالتي خواهد بود كه مقدس ترين موجود آن را بر دوش خواهد كشيد و به ديگر سخن، اين سپردن كار مطربي و پيامبري پس از خاتميت به هنر است. با اين سرانجام هنر راه به جايي خواهد برد كه «لي هاميلتون»، نماينده ايالت اينديانا در كنگره بگويد:«هنر علاوه بر يك منبع فرهنگي، يك منبع اقتصادي نيز هست. پولهايي كه صرف خريد آثار هنري و هنر به طور كلي مي شود، بر اقتصاد كل جامعه اثر مي گذارد، اثري مضاعف. هنر سرمايه جذب توريست است و مايه جلب سرمايه و صنعت و رونق تجارت و ترقي ارزش املاك.»(۱۱)
در حالي كه ويكتور خاراي شاعر، آهنگساز و گيتارنواز، فريادگر انقلاب شيلي در شعري، احساس برآمده از تحولات اجتماعي اش را چنين مي سرايد:
اگر چكشي مي داشتم
صبح مي كوبيدم
شب مي كوبيدم
بيدار در برابر خطر
ما بايد متحد شويم
براي دفاع از صلح
و شاندور پتوفي شاعر انقلابي مجار، سرودي را چنين تحرير مي كند:
عشق و آزادي
اين دو را مي خواهم
جانم را فدا كنم
در راه عشقم
و عشقم را
در راه آزادي
هنرمندان و صاحبدلان اگر بتوانند خود را از قيودي كه آنها را وابسته عادات طبقه اي يا قشري مي سازند آزاد كنند و موافق حال زمان خود در جهت تغيير در احوال اجتماعي، شخصيت خود را بنيان نهند، قادر خواهند بود با فراخنايي بس گسترده به آينده زندگي اجتماعي بنگرند. در غير اين صورت، اگر آنان بخواهند در طبقه متزلزل خود بمانند يا به طبقه اي كه در راه انحطاط است بپيوندند، نوميد و بدبين خواهند بود و با دغدغه و بدگماني به مقابله با واقعيتي كه خبر از زوال آن طبقه مي دهد، خواهند رفت و به اقتضاي واقع گريزي، به صورت افرادي مردد و متزلزل و بدبين يا خيال باف و عرفان پيشه در خواهند آمد و در مقام تصحيح نظام جامعه، به خرده جويي و منفي بافي يا هذيان گويي و سطحي بيني بسنده خواهند كرد.
به نظر راقم اين سطور، هنر در اصيل ترين شكل خود، يك رويكرد است. چيزي است كه با دست يافتن به آن، مي توان خواستهاي خود و جامعه را به نمايش گذاشت. بنا به عكس نظريه هيرن كه معتقد است: «هنر براي رفع حوايج زندگي عملي لزوم نيافته و هرگز نمي تواند احتياجات عملي زندگي انسانها را برآورده سازد.»(۱۲) هنر ابزار نيرومندي است كه مي تواند براي به نمايش گذاشتن نياز نيازمندان استفاده شود و بسامد ارايه آن را شتاب افزون تري ببخشد. نظر بر اين است، كسي كه كار هنري مي كند، بايد اول خودش را از هر جهت آماده و كامل كند، سپس از خودش بيرون بيايد و به خودش مثل يك واحد از هستي و وجود نگاه كند تا بتواند به تمام دريافتها، فكرها و حسهايش حالت عمومي ببخشد. كار هنري گونه اي از تلاش است براي باقي ماندن و يا باقي گذاشتن خود و نفي معني مرگ. احساسها را بايد در اين راه تربيت كرد تا پيشرو بودن هنر و هنرمند را در پديد آمدن تحولات متأثر از آفريده وي را روايت كنند. هنرمند نبايد فقط يك هنرمند باشد و در حصار تنگ سبك، افكار خود و در انزواي متروكه ناكجا آباد ذهن و خيال خويش مسكن گزيند. لازم است هنرمند به مثابه يك متخصص جامعه شناس و روان شناس، زواياي تاريك جامعه را بكاود و راهبرد نشان دهد، راهبردي كه دقيق ترين راهبردها باشد.
هنرمندي كه پرچينها و حصارها را فرو ريزد، كسي مي شود كه «اوروزكو»، نقاش مكزيكي مي گويد: «... نقاش مكزيكي نگاه و فكرش را بر روي امكانات خود متمركز كرد، خويشتن را در سنت ها شناخت و بدين گونه بار ديگر فرهنگ خود را به كمك حساسيت قويش غني تر كرد. «و در جاي ديگر مي گويد: «...راهي نمانده است كه نقاش مكزيكي با كنجكاوي عظيمش كشف نكرده باشد. نقاشي هايي كه او آفريده دايماً جلوي چشم مردم اند. نقاشيهايي كه قابل خريد و فروش نيستند و با هر گذرنده اي سخن مي گويند.» (۱۳)
باشد كه با ياري ياران هنرمند و هنرپروران، بتوان جامعه اي را آماده ساخت كه انسانهايي آزاده و بالقوه بار آورد.
منابع:
۱- فيشر، ارنست، ضرورت هنر در روند تكامل اجتماعي، ترجمه فيروز شيروانلو، تهران: انتشارات توس، (چاپ هفتم) ۱۳۵۸.
۲- كرويز، ام. ج، مختصري از فلسفه ارنست كاسيرر، ترجمه يدالله موقن، مجله گردون، سال چهارم، شماره ۲۶ و ۲۵ ، ۱۳۷۲.
۳- حقيقت، عبدالرفيع، آزاد انديشي و مردم گرايي در ايران، تهران: آزادانديشان، ۱۳۵۹.
۴- جعفري، محمد تقي، زيبايي و هنر از ديدگاه اسلام، تهران: انتشارات وزارت ارشاد اسلامي بي تا.
۵- شريعتي، علي، هنر، تهران: انتشارات چاپخش، ۱۳۶۹.
۶- ميكلي، ماريو، نقاشي ديواري و انقلاب مكزيك، ترجمه مهدي سحابي، تهران: انتشارات گلشايي، ۱۳۵۲.
۷- آقازاده، محرم، هنر چيست؟ دنياي سخن: ،۱۳۷۰ شماره ،۴۳ ص ۷۸.
۸- كزازي، ميرجلال الدين، در درياي دري، تهران: انتشارات نشر مركز، ۱۳۶۸.
۹- نيوتن، اريك، معني زيبايي، ترجمه پرويز مرزبان، تهران: انتشارات علمي و فرهنگي، ۱۳۶۶.
۱۰- دولت آبادي، محمود، موقعيت كلي هنر و ادبيات كنوني، تهران: انتشارات گلشايي، ۱۳۵۳.
۱۱- Naisbitt, J & paticia, A.(۱۹۹۰) megatrends 2000, ten pirection for the ۱۹۹۰ «s Newyork: William mouow and company, INC
۱۲- آريان پور، اميرحسين، جامعه شناسي هنر، تهران: انتشارات انجمن كتاب دانشجويان، ۱۳۵۴.
۱۳- مهدويان، ايرج، مختصري درباره هنر، تهران: انتشارات رز، ۱۳۵۸.