سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴ - - ۳۷۲۸
گفت وگو با حبيب دهقان نسب
خاطرات بهار نارنج
000192.jpg
عكس ها:علي اكبر شير ژيان
ميثم قاسمي
چيزهايي هست كه در شهرستان ها نيست مثلا من امكان فعاليتم به اين شكلي كه الان هست در جايي مانند شيراز با اينكه مركز استان است و فعاليت هاي هنري زيادي هست وجود ندارد
آخرين كاري كه از شما پخش شد چه بود؟
در سينما، الهه زيگورات كار آقاي رحمان رضايي و در تلويزيون هم سريال اين راهش نيست به كارگرداني آقاي ميهن دوست.
الان مشغول چه كاري هستيد؟
الان سر دو سريال هستم. مختارنامه به كارگرداني داوود ميرباقري و حس سوم كار مهدي فخيم زاده.
مختارنامه كي تمام مي شود؟
خدا مي داند! مختارنامه سريال پر لوكيشن و پرپرسوناژي است. ساخت۳۰قسمت سريال تاريخي- مذهبي، كار پردردسري است. ميرباقري هم كارگرداني است كه با وسواس و حساسيت كار مي كند. آنطور كه پيش بيني مي كنند فيلمبرداري تا اواسط سال۸۵ طول مي كشد. اگرچه قصد بر اين است كه همزمان كارهاي فني آن مانند تدوين انجام شود كه كار هرچه زودتر آماده پخش شود.
شما در اين سريال چه نقشي داريد؟
من نقش يك شخصيت به نام يزيدبن انس را دارم كه از بزرگان كوفه است و به مختار مي پيوندد. در يكي از جنگ ها سردار سپاه او مي شود، اما در جنگ مريض  شده و از دنيا مي رود.
نقش شما كي تمام مي شود؟
به احتمال زياد تا پاييز تمام است. چون يك بخشي از كار در شهر شوش فيلمبرداري مي شود كه به دليل شرايط جوي بايد در پاييز گرفته شود.
به خاطر داريد چند تا فيلم  بازي كرده ايد؟
بله. من معمولا پرونده كارهايم را دارم. از سال۶۶ تا حالا حدود 16- 15 تا فيلم بازي كرده ام كه اولينش شرايط عيني به كارگرداني احمدرضا گرشاسبي بود.
سريال چي؟
با اينهايي كه هم اكنون مشغولم حدود۵۲-51تا سريال مي شود. اولين سريال هم باز سال 66 بود، يك مجموعه اپيزوديك به اسم اين شرح بي نهايت به كارگرداني حميد لبخنده.
چرا سريال بيشتر بازي كرديد؟ علاقه شخصي بوده يا...
پيشنهاد شده است. فيلم سينمايي كمتر پيشنهاد شده يا سر نقش و مسائل مالي به توافق نرسيديم. بعضي وقت ها هم به  دليل  حضور در يك تئاتر يا سريال نتوانسته ام پيشنهاد را قبول كنم، ضمن اينكه چندين كانال تلويزيوني داريم و هر كانال هم هفته اي چند سريال پخش مي كند و طبعا توليدات تلويزيوني بيشتر از سينما است .
فيلم هاي سينمايي تان بيشتر در ژانر جنگ است؟
نه. اتفاقا كارهايم از يك تعادل برخوردار است. نمي دانم چرا به عنوان بازيگر فيلم هاي جنگي شناخته شده ام. اگر مي گفتند بازيگر كارهاي تاريخي بيشتر صدق مي كرد، چون حداقل 12-10 كار تاريخي دارم، اما كارهاي جنگي۴ تا بيشتر نيست. سفر به چزابه، حماسه قهرمانان، يك كار تلويزيوني كه نامش را الان به خاطر ندارم و سفر سرخ كار حميد فرخ نژاد كه چند سال از آماده شدنش مي گذرد، ولي هنوز پخش نشده است.
مشكل سفر سرخ چي بود؟
نمي  دانم. در واقع گير دادند...
خب به چي ايراد گرفتند؟
والله من درست متوجه نشدم. فكر مي كنم خود حميد فرخ نژاد هم متوجه نشده كه مشكل برسر چي است. چون گاهي اوقات ايراد مي گيرند و فيلم را رد مي كنند، اما نمي گويند چرا. متاسفانه در خيلي از زمينه ها فيلم را رد مي كنند و دليلش را هم نمي گويند تا حداقل طرف متوجه شود اشكال كجا است و ديگر آن را تكرار نكند. نمي دانم ولي شايد نوع نگاه فيلم كه نگاهي غمخوارانه است به همه آدم ها، در هر دو جبهه مورد پسند قرار نگرفته است.
فيلمي هست كه اگر بعداز چند سال نمايش داده شود، بازهم جذابيت داشته باشد؟
من متاسفانه هنوز فيلم را نديده ام، ولي خيلي ها كه فيلم را ديده اند، از آن تعريف مي كنند. فكر مي كنند چون فيلمي است كه به مسائل انساني پرداخته، اگر در آينده هم به نمايش درآيد مي تواند با مخاطب ارتباط برقرار كند. هر اثري كه مسائل انساني را مورد توجه قرار دهد هيچ وقت كهنه نمي شود.
سفر به چزابه اولين فيلم جنگي تان بود. چقدر با اين فيلم ارتباط برقرار كرديد؟
زماني كه سفر به چزابه را كار كردم هيچ چيز از جنگ نمي دانستم.اطلاعاتم از جنگ درحد اخبار راديو، تلويزيون و روزنامه ها بود. سربازي هم نرفته بودم و حتي تفنگ هم به دست نگرفته بودم. وقتي پيشنهاد شد، فيلمنامه را خواندم. قصه و آدم ها جذبم كردند. اين علاقه باعث شد مقداري تحقيق و مطالعه كنم و با چند رزمنده صحبت كنم و برآيند اينها به علاوه صحبت هاي كارگردان تبديل شد به آن شخصيتي كه در فيلم هست.
قبل از انقلاب فيلم هاي خارجي زيادي در ايران اكران مي شد، بعد اين روند متوقف شد و الان دوباره به صورت محدود فيلم هايي نمايش داده مي شوند، شما طرفدار كدام روش هستيد؟
قبل از انقلاب تعداد سينماها بيشتر بود. توليدات داخلي هم زياد بود.
هر دو ، سه هفته يك فيلم اكران مي شد، در حالي كه الان يك فيلم گاهي سه ماه روي پرده است. شايد به لحاظ تعداد- و نه كيفيت- توليدات داخلي بيشتر از حالا بود. اما تعداد زيادي از سينماها در اختيار فيلم هاي خارجي بودند، اما همه فيلم ها مي فروختند. بعد از انقلاب ابتدا جلوي فيلم هاي خارجي گرفته شد و حرف فروش فيلم هاي توليد داخل در ميان نبود. به نظر من فيلم بايد جذاب باشد تا بفروشد. الان كه به صورت محدود فيلم خارجي اكران مي شود لطمه اي به سينماي داخل نخورده است. من به عنوان كسي كه در اين حرفه بوده طالب ديدن فيلم هاي خارجي هستم دوست دارم فيلم را روي پرده ببينم. من از قديم فيلم باز بودم. از مدرسه فرار مي كردم و به سينما مي رفتم. يك جورايي عشق فيلم بودم و هنوز هم هستم. اگر فيلم اكران نشود در خانه آن را مي بينم. گاهي گفته مي شود تلويزيون فيلم زياد نشان مي هد يا فيلم هاي خارجي اكران مي شوند و نمي گذارند سينما كار كند، در صورتي كه اگر فيلمي جذاب باشد حتما مي فروشد. مگر در آمريكا اين همه شبكه تلويزيوني فيلم پخش نمي كنند؟ به نظر من وجود فيلم هاي خوب خارجي واجب و لازم است. چنين فيلم هايي مي توانند هم رقابت ايجاد كنند و هم يك درس باشند براي كارگردان ها و بازيگران ما، ضمن اينكه بايد به همه سلايق جواب داد.
شما متولد چه سالي هستيد؟
1328 - شيراز.
از چه سالي به تهران آمديد؟
بين سالهاي 52 تا۵۶ در تهران دانشجو بودم. در دانشكده هنرهاي زيبا تئاتر مي خواندم. بعد كه ليسانس گرفتم از فرهنگ و هنر شيراز پيشنهاد كار شد و رفتم آنجا، از سال 66 دوباره به تهران برگشتم.
دغدغه هاي شما به عنوان يك شهروند تهراني چيست؟
دغدغه كه زياد است. تهران به عنوان پايتخت و يك كلانشهر مورد توجه همه است. همه از اطراف و اكناف كوچ مي كنند به تهران و تصور بر اين است كه چون مركز كشور است همه خوبي ها و حسن ها و امتيازات در اينجا متمركز است. ما بعضي وقت ها براي فيلمبرداري به برخي روستاها مي رويم، مي بينيم نيمي از روستا خراب است. وقتي پرس و جو مي كنيم، مي گويند كوچ كرده اند به شهر. در برخي روستاها ديگر نسل جوان نمي بينيد. همه آدم هاي مسن هستند كه توانايي كوچ يا كار ندارند. اين حالت در شهرهاي كوچك به بزرگ و شهرهاي بزرگ به مراكز استان ها و از آنجا به تهران وجود دارد. شايد هم واقعا يك چيزهايي در تهران هست كه اين همه آدم را جذب مي كند...
چي هست؟
چيزهايي هست كه در شهرستان ها نيست. مثلا من امكان فعاليتم به اين شكلي كه الان هست در جايي مانند شيراز با اينكه مركز استان است و فعاليت هاي هنري زيادي هست، وجود ندارد. آنجا وضعيت به شكلي بود كه هرازگاهي مي توانستي يك تئاتر كار كني، آنهم اگر مسئولان اجازه مي دادند. چه بسا برخي اوقات هم با مسئولان اختلاف نظر و سليقه پيدا مي كردي و در يك مورد كار به جايي رسيد كه من ممنوع الكار شدم. در حالي كه يك تئاتر روي صحنه داشتم و كاري را برده بودم براي تصويب، گفتند: ممنوع الكار! چرايش را هم نگفتند.
طبيعتا وقتي در يك محيط بسته به خاطر شرايط كاري، من را در محدوديت و در چارچوب و حصار مي گذارند و ممنوع الكار مي كنند، طبيعي است كه به دنبال جايي بگردم كه بتوانم آنجا كار كنم.
مني كه همه عمر و تحصيلاتم را روي اين كار گذاشته ام و هيچ كار ديگري بلد نيستم، وقتي نمي گذارند كار كنم طبيعي است كه به دنبال مفري مي گردم. مي بينم جايي مثل تهران وجود دارد كه در آنجا مي توانم به صورت وسيع تر فعاليت  كنم. خب مي آيم اينجا. در حالي كه قبلش اصلا تصور نمي كردم يك روز به تهران بيايم. همه همين حالت هستند. يعني محدوديت هايي بر سر كار و استعداد وتوانايي شان قرار مي گيرد و باعث مي شود كوچ كنند و به جايي بروند كه مي توانند از آن استعداد و توانايي ها بهره ببرند. در مرحله بعد امتيازاتي است كه عده اي فكر مي كنند در تهران وجود دارد و در شهرستان ها نيست و با اين تصور راهي تهران مي شوند.
نگفتيد دغدغه هايتان چيست؟
با توجه به گسترده بودن شهر و اين همه جمعيت به همان نسبت دغدغه ها و مشكلات و معضلات بيشتر مي شود. شهر وقتي كوچك باشد معضلاتش كمتر است. مثل ديكته اي مي ماند كه نوشته نشده و غلط هم ندارد.
معضلات شهري واقعا زياد است. مهمترين آن ترافيك است. با توجه به اين همه توليد ماشين و ورود خودروهاي خارجي واقعا ممكن است تا چند سال ديگر به پاركينگ خودروها تبديل شود و اين حيف است.
اگر مدت زماني كه عمر آدم ها در ترافيك تلف مي  شود را جمع كنيم، رقم وحشتناكي مي شود كه هر فرد مي تواند حداقل بخشي از آن را به كار و حرفه اش اختصاص دهد.
آلودگي صوتي و آلودگي هوا و چاله چوله هايي كه برخي مرمت شده اند و برخي ديگر هنوز مانده اند، از ديگر مشكلات هستند.
يكي ديگر از مشكلات مهم، ساخت و سازهايي است كه بدون حساب و كتاب انجام شده اند و واقعا به زيبايي شهر لطمه زده اند. اگر روي ارتفاعي برويد و از آنجا به شهر نگاه كنيد، متوجه مي شويد كه شهر چقدر به لحاظ شكلي هويت خود را از دست داده است.
تهران را بيشتر دوست داريد يا شيراز را؟
به هر حال شيراز، چون زادگاه من است و هر كس نسبت به جايي كه به دنيا آمده و رشد كرده، از يك جهت وابستگي هايي دارم. تهران را هم به خاطر اين كه امكان فعاليت من را فراهم كرده است...
اگر امكانات شيراز و تهران مساوي باشد، كجا را انتخاب مي كنيد؟
برمي گردم شيراز. اگرچه شيراز هم الان براي خودش يك كلانشهر شده است. يعني مراكز استان ها به نسبت وسعتشان چيزي كم از تهران هم ندارند. آنجاها هم شلوغ و پرترافيك شده اند.
شما در شيراز احتمالا در يك خانه بزرگ متولد شده ايد. الان دوست داريد در چنان خانه اي زندگي كنيد يا در آپارتمان؟
طبيعتا خانه هايي مثل آنچه من در آن به دنيا آمدم و بزرگ شدم، حسن هايي داشت. حياط  داشت، باغچه داشت. معمولا در اين نوع خانه ها قوم و خويش هاي نزديك با هم زندگي مي كردند. در اين خانه ها عشق بود. محبت بود. زندگي به نحو خوبي جاري بود. در شيراز بوي بهارنارنج در ايام عيد خيلي خوب بود. زندگي در اين خانه ها بيشتر مطلوب آدم است. چون همين نزديكي و چشم در چشم هم بودن، اين بوي سبزي كه هر روز به مشام مي رسيد و آدم را شاداب مي كرد، حياط وسيعي كه مي توانستي در آن قدم بزني، بازي كني، فرياد بزني و آواز بخواني، همه اينها حسن هاي زندگي هستند كه وقتي آپارتمان  مي آيد، طبيعتا از دست مي روند. الان هيچ انس و الفتي بين تو و بغل دستي ات نيست. اين ديوارها باعث جدايي از هم شده اند. ديگر نمي تواني باغچه و گل داشته باشي. بايد قناعت كني به يكسري گلدان كه بعضا گل هايش هم مصنوعي هستند كه نه بو دارند و نه خاصيت و فقط يك زيبايي صوري دارند.
اما به هر حال ازدياد جمعيت باعث مي شود خيلي چيزهاي خوب از دست برود و آن خانه هاي بزرگ به آپارتمان هايي تبديل شوند كه چندين و چند طبقه دارند و بايد اين همه جمعيت را در دل خودشان جا بدهند. به نظر من آن موقع كه خانه ها بزرگ بود آدم ها بيشتر به درد هم مي رسيدند. آدم ها مهربان تر بودند و زندگي بيشتر جاري و ساري بود.
شما يك آدم سينمايي هستيد و در شهرك اكباتان زندگي مي كنيد. يكي از مشكلات مردم اينجا فاصله طولاني با اولين سينما است. كسي نمي خواهد اينجا سينما بسازد؟
اگر كسي پيدا مي شد كه سينما بسازد، مي رفت و در سطح شهر مي ساخت. ساختن سينما با توجه به معضلات و مشكلاتي كه دارد بعيد است از عهده يك نفر برآيد، چرا كه چندين سال است همه از كمبود سينما صحبت مي كنند،  اما اتفاقي نمي افتد. فكر مي كنم بايد يكسري ارگان ها مثل شهرداري يا وزارت ارشاد كمك كنند. من به شخصه حاضر هستم كمك كنم، اما كار زيادي از دستم برنمي آيد. نه سرمايه دارم و نه زمين.
چند وقت پيش صحبت از ساخت يك مجموعه فرهنگي- هنري شد، اما بعد خبري نشد. تعداد زيادي از ساكنان اين شهرك جوان هستند.
شما اگر عصرها سري به اين خيابان ها و پاساژها بزنيد با ازدحام زيادي از جوان هاي بيكار روبه رو مي شويد. الكي بالا و پايين مي روند، چون بيكارند. سرگرمي ندارند. اگر يك سينما يا تئاتر يا يك مجموعه فرهنگي باشد، مي توانند بروند آنجا.
ما از يك طرف مي گوييم سالن سينما كم است و از طرف ديگر سينمادارها گله دارند كه سالن ها خالي است و كسي به سينما نمي آيد...
شايد هميشه سينمادارها راست نگويند، يعني به دنبال امتياز باشند. زماني بود كه ما شوراي صنفي داشتيم كه از صاحب سينما و كارگردان و تهيه كننده و... تشكيل مي شد. آنها با هم مشورت مي كردند و تصميم مي گرفتند هر فيلم، كجا و چه مدت اكران باشد. الان همه امتيازها را به صاحب سينماها داده اند. چرا؟ چون مدام قهر مي كردند و مي گفتند سينما را تعطيل مي كنيم و...
امتياز دادند كه خودشان فيلم را انتخاب كنند. حالا مشكل ديگري به وجود آمده است. هرچه فيلم بنجل و تجاري است صاحب سينما اكران مي كند و دو تا فيلم كه سرش به تنش مي ارزد و ارزش هنري و معنوي دارد،  اجازه اكران پيدا نمي كند و روي دست كارگردان و تهيه كننده مي ماند. مي خواستيم جايي را درست كنيم، زديم جاي ديگر را خراب كرديم. ضمن اينكه به هر صورت برخي از فيلم ها نمي فروشند. مگر در آمريكا با آن صنعت گردن كلفت سينما، همه فيلم ها مي فروشند؟ اصلا چه كسي گفته همه فيلم ها بايد بفروشد. مگر در يك سال هيچ فيلم سوددهي وجود ندارد؟ خب، فيلم هايي كه مي فروشند و فيلم هايي كه نمي فروشند با هم برابر مي شوند.
نكته ديگر اينكه محيط هم بايد آماده باشد. وقتي من به سينمايي مي روم و صداي فيلم را متوجه نمي شوم، ديگر آنجا نمي روم. مي روم جايي كه لذت ببرم، نه اينكه اعصابم خرد شود و از صداي فيلم، نمايش فيلم، صندلي هاي ناراحت و برخورد كاركنان سينما ناراحت شوم. صاحبان سينما چرا به اين مسائل توجه نمي كنند؟

وقت اضافه
000195.jpg
وقتي سئوال هاي ظاهرا بي ربط از دهقان نسب مي پرسيم تعجب مي كند. انگار تا به حال با يك خبرنگاري بي ربط برخورد نكرده است. مثلا وقتي مدل ماشينش را مي پرسم و از پيكان سئوال مي كنم، ديگر نمي تواند تعجبش را پنهان كند و مي پرسد: چطور؟ . مي خواستم نظرش را درباره خروج پيكان از خط توليد و ورودش به موزه بدانم. مي گويد: پيكان خيلي ديرتر از آنچه بايد به موزه رفته است. معتقد است هر چيزي يك پاياني دارد و بخصوص لوازم و وسايلي كه براي استفاده مردم توليد مي شوند بايد هر چند سال يك بار نو بشوند تا مردم به طرفشان جذب شوند. او هم مانند خيلي هاي ديگر از پيكان دل خوشي ندارد. اين سئوال را از همه كساني كه تا به حال با آنها مصاحبه كرده ام پرسيده ام و عجيب اينكه هيچكس پيكان را دوست نداشته! نمي دانم محصولي كه تا اين اندازه مورد تنفر جامعه است، چرا تا همين يك ماه پيش به تعداد زياد توليد مي شد.
دهقان نسب هيچگاه پيكان نداشته است. او شلوغي اتوبوس را به تنگي نفس تشبيه مي كند. گرچه دو سالي هست كه سوار اين وسيله نقليه عمومي نشده است. دهقان نسب تا به حال سوار مترو هم نشده، شايد چون خطوط مترو هنوز به تمامي اين شهر بزرگ نرسيده است.
سئوال ديگرم در مورد دستمزد است. مي پرسم دستمزدش زياد است؟ مي گويد: به نسبت دستمزدهاي 15 ، 20 ميليوني كه ديگران مي گيرند او دستمزد زيادي نمي گيرد. هر چند كه او مانند خيلي از همكاران ديگرش از دستمزدهاي زياد ناراحت نيست. وي مي گويد: بازيگري كه در عرض چند سال مي تواند رشد كرده و خوب كار كند و بخشي از فروش فيلم هم به حضور او بستگي دارد، پس طبيعي است كه تهيه كننده دستمزد بيشتري به او بدهد. در هر صورت دستمزد بازيگري چيزي است كه بين بازيگر و تهيه كننده باقي مي ماند و احتمالا هيچكس اطلاع دقيقي از آن ندارد. اما دهقان نسب مي گويد: اگر دوست داشته باشد مي گويد دستمزدش چقدر است، اما من نمي پرسم آيا حاضر است به ما هم بگويد يا نه. يك ساعت و 15 دقيقه مصاحبه تمام مي شود. دهقان نسب با صبر زياد، در حالات مختلف جلوي دوربين ما مي ايستد و عكس مي گيرد.

به جاي مقدمه
همشهري حافظ
000189.jpg
اگر نگويد شيرازي است هم، لهجه شيرينش كنار آب ركن آباد و گلگشت مصلي را به ياد مي آورد. حبيب دهقان نسب، همشهري حافظ و سعدي است؛بازيگر سينما و تلويزيون، با آن بازي درخشان در سفر به چزابه. انگار واقعا شهيد شوكت پور است كه اسلحه به دست ميان سنگرها و كانال ها مي دود و آخر سر به كمك لوله تانك مي ايستد تا در مقابل دشمن هرگز از پا ننشيند. گرچه خودش مي گويد پيش از آن هيچ وقت اسلحه به دست نگرفته بوده و چيز زيادي از جنگ نمي دانسته. دهقان نسب مي گويد، پس از آنكه بازي در فيلم سفر به چزابه به او پيشنهاد شده است، با دقت بيشتري برنامه روايت فتح را نگاه كرده تا بداند چگونه بايد رفتار كند.
صبح پنج شنبه در يك خانه فرهنگ در شهرك اكباتان به ملاقات دهقان نسب رفتيم. داستان خانه فرهنگ هم جالب است. انباري در طبقه همكف كه با كمك اهالي ساختمان به يك كتابخانه با بيش از 2 هزار جلد كتاب و صد و چند عضو تبديل شده است. در اين بين تنها كمكي كه به آنها شده، 200 جلد كتاب اهدايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است. دهقان نسب اهل كتاب و روزنامه است. خودش مي گويد هر آدم زنده اي احتياج به كتاب خواندن دارد. اين را از طرز حرف زدنش و جملاتي كه كمتر احتياج به ويرايش دارند هم مي توان فهميد. شايد اين علاقه به كتاب است كه باعث مي شود، مدتي از وقتش را در خانه فرهنگ و كتابخانه بگذراند. وقتي مي بيند از روزنامه همشهري هستيم از ما مي خواهد كه اگر بتوانيم سازمان فرهنگي و هنري شهرداري را به حمايت از آنها ترغيب كنيم، شايد فعاليت هايشان را گسترده تر كنند و كتاب هاي بيشتري بخرند.
دهقان نسب، عشق فيلم است. اين را خودش مي گويد. قبل از اينكه بازيگر شود هم، چنين بوده است. سهراب شهيدثالث، پرويز كيمياوي، مسعود كيميايي، علي حاتمي و داريوش مهرجويي از كارگردان هاي مورد علاقه اش پيش از انقلاب بوده اند و حالا به اين تعداد، كارگردان هاي ديگري هم افزوده شده اند. خودش مي گويد كارگردان هاي خوب و صاحب سبك بعد از انقلاب زيادتر شده اند.
او تعجب مي كند كه چرا به عنوان بازيگر فيلم هاي دفاع مقدس شناخته شده است، در حالي كه تعداد فيلم هاي تاريخي اش بسيار بيشتر هستند؛ حداقل چهار برابر. بازي در نقش مسلم بن عقيل از جمله بازي هاي خوب او است كه نمي دانم چرا به هنگام مصاحبه به ياد آن نبودم!
قصد فيلمسازي ندارد، مي گويد: اونها كه فيلم مي سازن يه جورايي توش موندن، حالا من چرا به حوزه اي وارد شوم كه نه شناختي دارم و نه تجربه اي .
از مرگ نمي ترسد، شايد بازي در نقش هاي مختلفي كه گاه به مرگ ختم مي شوند باعث شده است بازيگران ارتباط بيشتري با اين مقوله داشته باشند.
دهقان نسب از جمله بازيگراني است كه هنوز تئاتر را رها نكرده و آخرين كاري كه در آن حضور داشته چشم اندازي از پل كار محمد رحمانيان است. گرچه از وقتي به تهران آمده ديگر تئاتري را كارگرداني نكرده است.

يك شهروند
آرمانشهر
تهرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
زيبـاشـهر
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  تهرانشهر  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  زيبـاشـهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |