دوشنبه ۶ تير ۱۳۸۴ - - ۳۷۳۳
پيرانه سرم عشق جواني به سر افتاد
000744.jpg
عكس: علي اكبر شيرژيان
سوسن لاريجاني
مشكل اينجاست كه ديد ما براي ارزيابي نياز ديگران آنقدر محدود است كه فكر مي كنيم نياز يعني پول براي خريدن و پوشيدن يا آنكه نياز يعني خانه اي كه سقف سرت باشد، اما بايد بدانيم درست زيستن از هر نيازي براي ما بالاتر است
همه جا شلوغ است، تقريبا مي توان ديد كه همه دارند مي دوند. حوض وسط حياط پر از ميوه هاي رنگارنگ است. چند نفر مشغول مرتب كردن ميز و صندلي ها هستند. يكي هم از نردبان بالا رفته و به درخت ها ريسه چراغ هاي رنگي مي بندد. يكي از زنان فاميل به سرعت مشغول چيدن شيريني درون ديس هاي گل سرخي است. كم كم سروكله ميهمانان پيدا مي شود. همه با لباس هاي نو و چهره هاي واكس خورده و براق. آدم ياد شب هاي عيد مي افتد. حياط چيده و آماده است. قطرات آب فواره وسط حوض طراوت بيشتري به فضاي شاد خانه داده. از دور صداهايي مي آيد كه وقتي نزديك تر مي شود، احساس خوبي به همه دست مي دهد. سروصداي موسيقي است. صداي سرنا زدن و طبال، نويد آمدن عروس و داماد است. ميهمانان همه چشم به در مي دوزند و منتظر ديدن عروس و داماد هستند. بعضي ها كه از نزديكان عروس و داماد هستند، به جلوي در مي روند تا زودتر از بقيه عروس و داماد را ببينند. اما در لحظه اول هيچ كس به طور واضح آنها را نمي بيند، چون در هاله اي از دود اسپند پا به خانه مي گذارند. اسپندها بر آتش ريخته مي شوند تا هر نگاه بديمني از اين عروس و داماد جوان دور شود.
سفره عقد و آيينه و شمعدان و نور و شيريني و هلهله. شب كه مي شود مراسم دست به دست دادن است. عاقل ترين و بزرگترين افراد خانواده، عروس و داماد را با يك جمله به خدا مي سپارند. خدا به پاي هم پيرتان كند.
آنها امشب آنقدر خوشحالند كه شايد چنين جمله اي را نشوند يا نفهمند. روزهاي بعد، زندگي را مثل همه شروع مي كنند. با به دنيا آمدن اولين كودك، خانه نوري ديگر دارد. دومي، سومي تا آخرين بچه. اول فقط نگهداري فرزند مهم است، بعد تربيت كه سخت تر است به آن اضافه مي شود. به هر صورت بچه ها هم بزرگ مي شوند و نوبت آنها مي شود كه با صداي شادي از خانه هاي پدرانشان به خانه خود بروند. حالا عروس و داماد قديمي ما كمي تنها مي شوند، ولي ناگهان يكي از آنها، آن ديگري را در مسير زندگي رها مي كند و مي رود كه اين پيوستن به خدا يعني گسستن از بندگان خدا.
يادش مي آيد: خدا به پاي هم پيرتان كند.
چه دعاي عجيبي. اينجا به هرچه نگاه مي كند با سكوت روبه رو است. نه صدايي، نه نشان از حركت آدمي غير از خودش در خانه. همه جا در سكوت است، چون همه فرزندانش درگير زندگي خودشان هستند. شايد يكي، دو بار در روز تلفني حال و احوالي پرسيده شود، ولي بعد از گذاشتن گوشي تلفن باز هم تنهايي و سكوت است.
خواستم بدانم با تنهايي و سكوتش چه كرده است. وارد پارك شدم. خيلي زود او را شناختم، چون از نويسندگان جامعه مان است. شكل ظاهري اش همان بود كه قبلا با تصويرش در ذهنم باقي مانده بود؛ مرتب ، تميز و آرام با نگاهي صبور. به اولين سئوال خيلي زود و كوتاه جواب داد كه دو سال پيش همسرش او را تنها گذاشت و رفت ؛ همسري كه پنج سال پرستاري از او را به تنهايي و با عشق انجام داده بود. زن در هنگام مرگ به فرزندانش وصيت مي كند، پدرتان را خيلي زود در مسير ازدواج قرار دهيد و امروز تقريبا يك سال و نيم است كه به وصيت همسرش عمل كرده، اما اين حركت، او را امروز در مخمصه عجيبي قرار داده است. آيا ازدواج دوم او واقعا يعني ادامه زندگي؟!
هرچه سن بالا مي رود رخدادهاي تازه اي به زندگي ما اضافه مي شود؛ رخدادهايي كه منجر به تغيير تجارب، احساسات و نيازهاي ما مي شود. برخي از تغييرات ناخوشايند هستند، چون تنهايي. پس چكار كنيم تا خوشايند شوند. در ايران، تجديد فراش يا ازدواج مجدد ظاهرا مورد جاافتاده اي است، ولي جالب است كه اين قضيه حل شده، سن مي شناسد. يك فرد جوان مي تواند بارها ازدواج كند و به دليل شكست، ناكامي و ... به انتخاب هاي ديگر دست بزند، اما سالمندان چه؟ آنها نيز به اندازه جوانان از تاييد اجتماعي برخوردارند؟ اگر ادامه گفت وگو با اين نويسنده را بخوانيد، جواب سوالتان را مي گيريد. او دست به انتخاب فردي مي زند كه مادر دو فرزند بزرگسال است. سالها پيش همسرش فوت شده، دخترش را به خانه بخت فرستاده و فرزند پسر سي و چند ساله اش هنوز مجرد است. آشنايي ها صورت مي گيرد و خواسته ها بيان مي شود، ولي در پايان كار، فرزندان خانم موردنظر برخلاف عقيده مرد و مادرشان، فقط رضايت به ازدواج موقت اين دو نفر مي دهند. چرا؟ شايد بستر فكرشان اين بود كه پس از مدتي هر دو را تربيت كنند تا از تصميمشان منصرف شوند و پيوندشان در جايي قطع شود.
يك چراي ديگر، پس چرا؟ مگر زندگي كردن برطبق اصول انساني، عرفي و ديني زشت است كه ما كار آنان را قبيح ببينيم؟ افسوس كه هنوز معناي قبح را نمي دانيم.
دليل بدتر از گناه
او يكي از دلايل مخالفت فرزندان همسرش را براي ازدواج اين جمله مي داند: جواب در و همسايه ها را چه بدهيم؟ ولي مگر اين است كه ما براي هر كار و عمل قانوني مان بايد ديدگاه ديگران را مدنظر قرار دهيم. اصلا چرا بايد اين فكر را آنقدر در خود تقويت كنيم كه ازدواج بزرگانمان تحت الشعاع نظريه مردم و همسايگان باشد. آيا نظريه پردازي افراد دور (غير از خانواده) جزو حقوق اجتماعي يا حقوق همسايگي است؟
نگراني داشتن از نظريه مردم درخصوص ازدواج پدران يا مادرانمان يعني دادن حقوقي كاذب كه در هيچ قانون و قاموسي به چاپ و تاييد نرسيده است. به عبارتي اين جمله نشان مي دهد آنقدر بحث قبيح غيبت كردن در جامعه حل شده كه خودمان براحتي اين عمل را از حقوق ديگران دانسته و نگران آنيم كه به خاطر حركتي خداپسندانه، ديگران راجع به ما چه مي گويند؟نويسنده ما معتقداست كه هر انساني بايد زندگي كند نه به تنهايي كه مشتركا. اما بارها و بارها از اطراف شنيده است كه اين دو نفر چه نيازي داشتند كه در اين سن دست به ازدواج زدند! مشكل اينجاست كه ديد ما براي ارزيابي نياز ديگران آنقدر محدود است كه فكر مي كنيم نياز يعني پول براي خريدن و پوشيدن يا آنكه نياز يعني خانه اي كه سقف سرت باشد، اما بدانيم درست زيستن از هر نيازي براي ما بالاتر است. ما بايد صحيح زندگي كنيم، نه تنها به دليل كمبودهاي مالي كه فقدان هاي معنوي آزاردهنده تر است. چطور است كه از نوجواني در خود احساس نياز به همصحبت، رفيق يا همراهي را مي شناسيم، ولي ناگهان تصور مي كنيم فردي كه به سن 60 سالگي (يا بالاتر و پايين تر) رسيد، ديگر نيازي به يك همصحبت ندارد. دقيقا اينجا، آنجايي است كه او در اوج تنهايي قرار گرفته است و روزهايش را با خاطرات روزهاي قبل به شب مي رساند تا دوباره شب شود و با خوردن دارويي خواب آور، استراحتي تحميلي را به خود ارزاني دهد. او ديگر هيچ انگيزه اي براي صبح فردا ندارد. مي داند فردا نيز مانند امروز است. اين يكنواختي را چه كسي به او داده است؟ همسرش كه او را تنها گذاشت و رفت يا فرزندانش كه به نام آبروداري براي او شرط ها مي گذارند يا آنكه تقدير رقم خورده اش؟! از بين اين سه گزينه، سرنوشت كه مطرود است، چراكه ما به جبر زنده نيستيم، پس به اختيار مي توانيم تقديرمان را تغيير دهيم. تنها شدنمان نيز راهي رفتني است كه همه مي دانيم روزي از كنار نزديكانمان بايد برويم، اما گزينه فرزندان و اجراي آبرو، نشان بيشتري از اين دارد كه بايد هر روز را مثل هم در يكنواختي گذراند.
در ادامه گفت وگويم با جهانديده صاحب قلم، او از تمام خانواده هايي كه سالمند دارند خواست كه به بزرگانشان اجازه دهند مثل يك انسان زنده، زندگي كنند. اختياري براي آنان قائل شوند و آنها را از ادامه زندگي محروم نكنند. او از تعصبات خشكي حرف زد كه در مورد همسر دومش توسط فرزندان و فاميل به اجرا درآمده بود. تعصباتي كه به نام غيرت معنا پيدا كرده بود. كلمه اي كه اگر به هر لغتنامه اي مراجعه كنيم، همتراز با جوانمردي است و جوانمردي يعني گذشتن از خواسته خود و طرفداري از حق، ولي آيا اين تحميل عقايد يعني جوانمردي؟ آيا تصور مي كنيد صحيح ترين راه را براي ادا كردن حق فرزندي نسبت به پدران و مادرانمان برگزيده ايم؟ حق فرزندي يعني حالا ما براي شما تصميم مي گيريم و تشخيص مي دهيم چه برايتان خوب است يا بد.
نگاه زنان سالمند
خيلي مايل بودم در اين گزارش، شنونده سخنان همسر فعلي ايشان بودم، اما او به دليل زن بودنش حتي در سنيني كه زنان همسن او در جاي جاي دنيا بر جوامع حكومت مي كنند، بايد به قانون پنهان نوشته شده زن در پستوي خانه ها بسوزد در كنار ما نبود.
او در ميان دو قطب زندگي اش غوطه مي خورد، گاهي به سراغ مرد زندگيش مي آيد كه امروز رفيق و شريكش است. گاهي به نگاه محكوم شدنش كه در چشمان فرزندانش مي خواند بايد روزهايش را در خانه آنها بگذراند.
شرايط براي او اين تفكيك را ايجاد كرده است كه يكي را بايد انتخاب كني!! چرا هميشه در اين جامعه زنان بيشتر از مردان تحت فشار هستند و اگر جسارت بيان مشكلاتشان را داشته باشند، همگي خواهيم ديد كه چگونه سخت زيستند. گويا هيچگاه نمي توانند مستقل باشند، چون تصور اين است آنها هميشه از نظر فكري به ديگران بايد متكي باشند.
وقتي خردسال و نوجوان هستند تحت نفوذ پدران هستند. ازدواج كه سر مي گيرد، بايد پيرو ديدگاه همسر زندگي كنند و از همه بدتر آنكه وقتي پا به سن مي گذارند، بايد تابع نظرات فرزندانشان راه باقيمانده زندگي شان را طي كنند، بنابراين روزگارشان را در حيطه اختيارات پدر و همسر و فرزند بايد بگذرانند. گاهي مي بينيم اين حيطه آنقدر توسعه يافته كه اگر زني هيچ كدام اين افراد را نداشته باشد، اقوام و بستگان نفوذشان را بر آنان تحميل مي كنند. شايد زنان به خاطر شكننده بودنشان تا زماني بايد تحت تعليم باشند تا به تشخيص برسند، اما آگاهي دادن با انحصاري كردن يك زن براي يك فرد خيلي تفاوت داد.
امروز فرزندان اين زن، مادرشان را فقط براي خود مي خواهند. در اين تحميل چه نشانه اي از خواسته هاي او مي بينيد كه برايش آرامش را به همراه آورده باشد؟ آنها، مادرشان را از ادامه يك زندگي هدفدار دور كردند، انگيزه او را در او به حداقل رساندند و دلش را به افسردگي مي كشانند و بعد كه با مادري تنها و مايوس و ساكت مواجه شدند، حق فرزندي شان را بر او تمام مي كنند و با خريدن يك ماهواره او را به سرگرمي جديدي فرا مي خوانند. استاد ادب ما زندگي همسر فعلي اش را تلفيقي از حضور سايه ها در مه مي بيند. همسر وي تا زماني كه در خانه اوست در تمام شرايط به ياد فرزندانش است و دور بودنش از آنها شرايطش را تحت الشعاع قرار مي دهد. حتي نمي تواند بدون ياد آنان غذايي بخورد. چه كسي در اين دوري مقصر است؟ مردي جهانديده كه تمام تلاشش را براي نزديكي به فرزندان انجام داد و رغبتي نديد يا فرزنداني كه از غرور و بي پروايي جواني استفاده كردند و حاضر نشدند يك بار شنونده حرف هاي استاد ما باشند؟
او مي گويد: نمي دانم چرا بعضي ها تعصب كوركورانه دارند و نمي دانند كه يك انسان بايد زندگي كند. حق حيات و انتخاب از طرف خداوند به او اعطا شده، پس به چه حكم و قدرتي عليه حقي كه خداوند براي انسان ها قائل است، برمي خيزند؟
آيا فكر مي كنند آسيب هاي اجتماعي فقط براي خودشان شكل مي گيرد يا فكر مي كنند با بالا رفتن سن، آدم ها، توانايي هايشان نيز بالا مي رود و ما ديگر دچار هيچ آسيبي نمي شويم؟
حرف آخر
من، كار او را يك سدشكني مي بينم. او مي خواهد يك در فرهنگي شكسته و فرسوده را با دري سالم عوض كند، اما قفل هاي اجتماعي كه ظاهرا ديده نمي شوند، سد راهش است. هنوز بسياري از ما راجع به ازدواج در سالمندان منفي فكر مي كنيم و حتي آن را خنده دار مي بينيم. در اوج خنده هايمان خواهيم ديد آنقدر آنها به رشد فكري و روحي رسيده اند كه براحتي از زندگي گذشته شان و امتيازات همسرانشان با يكديگر حرف مي زنند تا به الگوبرداري مي رسند.
بهتر است بگذاريم باز هم در معناي زندگي قرار گيرند. انگيزه بودنشان را در آنها ايجاد كنيم. بدانند كه در هر بازگشتي به خانه، تنها نخواهند بود و چراغي بر سر در روشن است و نويد اين را مي دهد كه كسي در خانه است كه منتظر آمدن تو است. تلالو اين نور، اميد به بهتر و سالم تر زيستن را در سالمندان بيشتر مي كند و ما به عنوان فرزندانشان اگر واقعا دوست داشته باشيم كه آنان را زنده و سالم و شاداب در كنار خود نگه داريم، به نام غيرت، خود را از تجارب آنها نبايد محروم سازيم. همه ما با نسبت هاي گوناگون مثل همسايه، فرزند، شهروند، فاميل و وابسته بايد تلاش كنيم تا اميدهاي رفته شان را به آنان بازگردانيم. تنهايي يعني رفتن جمع از كنار ما. پس جمع شدن را در اختيارشان قرار دهيم تا روزي كه به پاي هم پير شوند.

سالمندان و شكاف نسل ها
000696.jpg
الهام اناري - آمارهاي سال گذشته نشان مي دهد كه 8/6 درصد يعني حدود 4 ميليون و 700 هزار نفر از جمعيت 70 ميليون نفري كشور ايران را سالمندان تشكيل مي دهند.
از سويي تمايل نداشتن جوانان به ازدواج و زوجين به فرزند آوري، عدم دلبستگي زوجين به بسياري از مظاهر زندگي سنتي و در نتيجه بالا رفتن جمعيت كهنسالان در كشور، از جمله پيامدهاي منفي بي برنامگي مسئولان در قبال ساماندهي و برقراري توازن اجتماعي است.
در گذشته به دليل وجود نظام خانواده گسترده، ارتباط تنگاتنگ اعضاي خانواده و نبود وسايل آموزشي، سالمندي يك ويژگي مهم بود و ريش سفيدان به عنوان منبع دانش و تجربه از جايگاه بسيار بالايي در ميان اعضاي خانواده برخوردار بودند.
سالمندان كه در كوره حوادث زندگي پخته و آبديده شده و دنيايي از تجربيات تلخ و شيرين را با خود به همراه داشتند، همواره مهمترين منبع براي راهنمايي و چاره جويي در مشكلات اعضاي خانواده محسوب مي شدند. خانواده كانون مهر و محبت بود و ميان نسل هاي اول و سوم يعني مادربزرگ و پدربزرگ با نوه ها ارتباط بسيار نزديك و صميمانه برقرار بود و همواره بخش هايي از فرهنگ بومي اين سرزمين از طريق داستان، متل و ضرب المثل ها سينه به سينه از سالخوردگان به كودكان و نوجوانان منتقل مي شد.
وجود سالمند در كنار خانواده، كاركردهاي مثبت فراوان داشت كه از آن جمله انتقال فرهنگ، احترام به بزرگترها و تربيت پذيري صحيح كودكان، پر شدن اوقات فراغت كودكان ضمن انتقال تجربه و يادگيري، ايجاد احساس ارزشمندي در سالخوردگان و جلوگيري از انزواي آنها را مي توان نام برد. امروزه به دليل گسترش تكنولوژي و پيشرفت جوامع به سوي مدرنيته، فروپاشي نظام سنتي خانواده گسترده و جايگزيني نظام خانواده هسته اي، روابط صميمانه ميان اعضاي خانواده به كمرنگي گرائيده است.
شكاف نسلي، ارتباط فرزندان با والدين را دستخوش بحران هاي عميق كرده و در اين ميان پدربزرگ ها و مادربزرگ ها ديگر از جايگاه ويژه اي در ميان اعضاي خانواده برخوردار نيستند.
جوانان عصر خشم و خشونت، سرمست از غرور جواني، تصوير خود را در آينه چهره پيران نمي بينند و آسايشگاه سالمندان امروز بزرگترين كابوسي است كه با ريزش اولين دانه هاي برف پيري، انسان هاي دربند در عصر ماشين و رايانه را فرا مي گيرد. يكي از سالمندان مي گويد، ما هم در جواني براي خودمان بروبيايي داشتيم. آن روزها تمام فكر و ذكرم اين بود كه فرزندانم به جايي برسند و براي خودشان كاره اي بشوند.
وي كه خود را معلم بازنشسته معرفي مي كرد، افزود: 30 سال معلم بودم و حالا اكثر شاگردهايم از مقامات بالاي جامعه هستند و دو فرزند دارم كه دخترم پزشك و پسرم مهندس است.
وي گفت: دخترم در خارج از كشور زندگي مي كند و چند سالي مي شود كه از او بي خبرم و پسرم نيز مشغله هاي زندگي اش را بهانه كرده و مرا كه به دليل بيماري توانايي راه رفتن را از دست داده ام تنها و بي پناه در آسايشگاه سالمندان رها كرده است.
وي افزود: من نمي خواهم كه سربار كسي باشم، اما در گذشته با پدر و مادرمان اين كار را نكرديم و امروز از فرزندانمان توقع داريم كه در اين روزهاي آخر عمر ما را به حال خودمان رها نكنند و بدانند كه خودشان نيز روزي به اينجا خواهند رسيد.

نگاه
معناي پير شدن
000732.jpg
فاروق آشنا -پير شدن تنها يك روند به حساب نمي آيد كه با تغييرات جسمي مشخص شود، بلكه ممكن است با تغييراتي در نحوه ديد افراد نسبت به دنيا و انعكاس آن در رفتارشان نيز همراه باشد. چنين تغييراتي در اصل به ندرت بيولوژيك (زيست شناختي) هستند و اغلب ريشه در تجارب و اتفاقات گذشته زندگي فرد دارند و از بسياري از پيشامدها و مقتضياتي كه طي آنها افراد سالمند خود را يافته و تعريف كرده اند، نشات مي گيرد.
مسئله پير شدن، مشكلي است كه ناشي از تغييرات فيزيولوژيك (عضوي) است، اما بيش از اين مشكلي است كه منشا آن تغيير در طرز فكر و نحوه پاسخگويي فرد به دنياي پيرامونش است. ما مجبور به پذيرش اين حقيقت هستيم كه پير مي شويم و اينكه زندگي محدودي داريم.
پير شدن، نگراني امروز و پير بودن مشكل فرداي ماست.
سه عامل مستقل
مي خواهيم به پير شدن و طرز تلقي افراد از آن طي سه عامل مستقل نگاه كنيم:
۱ چگونگي رفتار افراد در سن و سال پيري و طرز تلقي آنها از دوران سالمندي، به طور تقريبي با سابقه زندگي گذشته آنها تعيين مي شود. از آنجايي كه هريك از ما تاريخچه زندگي متفاوتي از ديگري دارد، سالمندي گستره وسيعي از تجارب فردي ما در نظر گرفته مي شود.
بااين وجود سالمندي چيزي نيست كه ما ناچار به تسليم محض در برابر آن باشيم. در عوض مسئله اي است كه بايد به صورت جدي و عملي از ابتدايي ترين زمان ممكن در طول زندگي با آن روبه رو شده و مدنظر داشته باشيم.
۲ - اينكه ما چگونه دوران سالمندي را تجربه مي كنيم و چطور در دوران پيري رفتار مي كنيم، با مقتضياتي كه خود را از طريق آنها يافته و تعريف مي كنيم، تعيين مي شود، نظير موقعيت خانوادگي، وضعيت اقتصادي و مالي، ماهيت و گستردگي مناسبات اجتماعي و شغل و وضعيت زندگي ما. همه اينها متغيرهايي بوده كه قابل بازنگري هستند. بنابراين مسئله به تحليل موقعيت هاي رايج، اعمال تغيير روي آنها و سامان بخشي آنها در مسيري است كه بزرگسالي و روند سالمندي را سهل تر و در وضعيت بهتري از سلامت روان و جسم قرار مي دهد.
۳ نحوه رفتار افراد در دوران سالمندي و اينكه چگونه اين دوران را تجربه مي كنند، بسته به اين است كه چگونه و با چه نگاهي به آن نزديك مي شوند و همچنين به برنامه هاي شخصي آنها براي آينده، به نگراني ها، توقعات، اميدها و آرزوهايشان برمي گردد. بنابراين آنچه مورد نظر است سوق دادن نگاه آنها به سوي آينده و رها كردن آنها از مشغوليت هاي گذشته فردي است.
پير شدن، جرياني است كه در طول زندگي رخ مي دهد. رفتار و تجربه فردي در دوران كودكي، جواني و ميانسالي روي وضعيت سالمندي و جريان پير شدن تاثير مي گذارد.
موقعيت فعلي فرد و گستره نگاهش نسبت به آينده، در نحوه رويارويي او با دوران سالمندي و روند پيري تاثيرگذار است. روشي كه افراد در آن به سالمندي مي رسند، بستگي به تجاربي دارد كه آنها در طول زندگي خويش داشته اند. به عبارت ديگر، دوران سالمندي متاثر از گذشته است و به همين خاطر اينكه افراد چگونه زندگي كرده باشند، روي روند پيري اثر مي گذارد.
راه و روشي كه افراد سالمند وضعيت كنوني خود را تجربه مي كنند و نحوه نگرش به آينده، تاثير زيادي بر كيفيت پيري آنها دارد. به همين دليل همواره مهم است كه از آنها در مورد دريافتي كه از وضعيت كنوني خود دارند و از چشم اندازي كه از آينده پيش روي خود مي بينند، سئوال شود. ممكن است تفاوت زيادي ميان وضعيت واقعي و وضعيت خيالي وجود داشته باشد.
به هر حال بهار جواني با همه شور و شوق و تلاش و تكاپويش سرانجام پايان مي پذيرد و برف پيري از راه مي رسد ،همان برفي كه روزي بر بام عمرهمه مي نشيند .
پيري دوره اي ا ز زندگي است كه همه ما به آن خواهيم رسيد و حاصل اين سفر پر پيچ و خم كوله باري است از تجربه كه فرد سالمند بي هيچ مزد و منتي آن را به نسل جوان بي تجربه هديه مي كند .
از سويي اگر اين تجربه با آگاهي و دانش همراه باشد ،در كنار نيروي جواني چنان تدبيري را رقم خواهد زد كه جوان با مشكلاتي كه جوانان ديروز در گذشته با آن روبه رو بوده اند، مواجه نخواهد شد.

امروز
به بهاي تخريب ميراث ملي
بچه هاي آباداني زير سقف هاي نو درس مي خوانند
000690.jpg
آبادان مدارس تاريخي خود را از دست مي دهد تا بچه هاي آباداني به جاي درس خواندن در مدارس قديمي و فرسوده، در يكي از صدها ساختمان نوسازي كه در اين شهر ساخته مي شود و تناسبي با ويژگي هاي محيطي جنوب كشور ندارد، درس بخوانند.
سازمان نوسازي و تجهيز مدارس خوزستان درست يك سال بعد از بستن قرارداد با سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري مبني بر مرمت تاريخي، سه مدرسه تاريخي آبادان را تخريب كرد و 37 مدرسه تاريخي ديگري كه در اين شهر قرار دارند نيز احتمالا در نوبت رسيدن اجل قرار گرفته اند.
اين درحالي است كه پنج مدرسه از مدارس تاريخي آبادان در فهرست آثار ملي ثبت شده اند و قدمت  آنها به دوره پهلوي اول و دوم برمي گردد.
سازمان نوسازي و تجهيز مدارس درخوزستان، دليل تخريب اين مدارس تاريخي را استحكام بخشي، تعميرات و نوسازي آنها عنوان كرد.
تعدادي از انجمن هاي دوستداران ميراث فرهنگي خوزستان و مردم اين استان در نامه اي خطاب به رئيس جمهوري كه رونوشت آن را به سازمان بازرسي كل كشور، وزارت آموزش و پرورش، استاندار خوزستان و مجلس شوراي اسلامي ارسال كرده اند خواستار توقف اين تخريب ها شدند.
در اين نامه آمده است:  بنابر شواهد و مدارك موجود اداره نوسازي و تجهيز مدارس آبادان با راهنمايي و هماهنگي آموزش و پرورش از سال 1382 بدون استعلام از سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري كشور، برخلاف قوانين و مقررات و به بهانه قديمي و خطرساز بودن، روح نداشتن و مشكل بودن نظافت اقدام به تخريب وسيع مدارس تاريخي و منحصر به فرد آبادان كرده اند و به جاي اين مدارس، مدارس جديد و ناهمگون با اقليم جنوب خوزستان ساخته اند.
نويسندگان اين نامه خطاب به رئيس جمهوري افزوده اند: دستور دهيد سازمان نوسازي و تجهيز مدارس با سازمان ميراث فرهنگي و گردشگري كشور به منظور انجام سريع عمليات مرمت و احياي مدارس تاريخي شهر آبادان هماهنگي كنند. چنين اتفاقاتي در كشور ما بارها رخ داده است. در اينگونه موارد اگر از تخريبگران دليل اين اقدامشان پرسيده شود، به بهانه نداشتن امكانات و تخصص لازم براي نگهداري اين بناها، كار خود را توجيه مي كنند.
به كساني كه در مدارس قديمي درس مي دهند، نظافت مي كنند و درس مي خوانند و بخصوص در منطقه جنوب با مشكل حشرات موذي، گرما و... دست به گريبان هستند هم بايد حق داد كه آسايش خود در سطحي حداقل را به حفظ يك مدرسه تاريخي ترجيح دهند.
اگر ميراث فرهنگي نمي خواهد مدارس تاريخي كشور نابود شوند بايد فراتر از نوشته هاي روي كاغذ براي فراهم كردن امكان استفاده از اين اماكن اقدام كند. راه حل حفظ اين مدارس نيز تخليه آنها و جلوگيري از تخريب بيشتر يا تخريب كلي به دليل مشكل بودن كاربري آنها نيست، مدارس آبادان با صداي جيغ و فرياد و شادي و دعواهاي بچه ها بيش از پنج دهه در هواي شرجي جنوب كه عمر ساختمان ها را بسيار كوتاهتر از حد معمول مي كند دوام آورده اند، اگر به نرده ها و پنجره هاي چوبي آنها دست هاي كودكانه كشيده نشود در فراموشي مرگ فرو مي روند. ارزش يك ساختمان تاريخي بدون روح زندگي بسيار كمتر از ارزش ميراثي زنده است.
مدارس آبادان با سرپا ماندن و گذشتن از همه عوامل طبيعي و جنگ، نشان داده اند كه مي خواهند زنده بمانند، اين مدارس جايگاه خاطرات بسياري از بزرگسالاني است كه اكنون در آبادان هستند يا به عنوان جنگ زده در سراسر كشور پراكنده شده و ديگر به شهر خود بازنگشته اند. دست اين مدارس تاريخي را بگيريم تا گوشه اي از تاريخ فرهنگي را از مرگ نجات داده باشيم.

خبر
پرداخت بيمه بيكاري به زوج هاي بيكار
زوجيني كه فاقد شغل هستند تا زماني كه در محلي مشغول به كار نشده اند، مي توانند از بيمه بيكاري استفاده كنند.
رحيم عبادي، رئيس سازمان ملي جوانان مي گويد: اجراي اين طرح كه توسط اين سازمان و بر اساس ماده 112 قانون برنامه چهارم توسعه تهيه شده، از ابتداي سال جاري آغاز و مقرر شد تا پايان اين برنامه (سال 88) متوسط رشد سالانه طلاق از 11/9 درصد به پنج درصد كاهش يابد.
عبادي با بيان اينكه ساماندهي ازدواج جوانان از اولويت هاي سازمان ملي جوانان در سال جديد است، افزود: اگر در راستاي اجراي اين برنامه دولت مداخله نداشته و فعال نشود، ازدواج كاهش و طلاق افزايش خواهد يافت، به گونه اي كه نسبت طلاق به ازدواج 44/14 درصد خواهد شد.

تهرانشهر
ايرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
درمانگاه
سفر و طبيعت
علمي
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |