روش شناسي شهيد صدر در اثبات وجود خدا -واپسين بخش
قضاياي بديهي به مثابه زير بنا
|
|
نويسنده: دكتر حسن سعد
ترجمه: ياسر قزويني حائري
در قسمت نخست اين جستار، اهميت نقش روش در معرفت شناسي ازنگاه شهيد محمدباقر صدر بازگو شد؛ روشي كه در آن سعي شد تا روش اثبات اصول دين ارائه شود. شهيد صدر روش خود را به مثابه مقدمه اي مطلوب براي اثبات وجود خداوند خالق و مدبر هستي، سامان مي دهد. او براي اثبات وجود خداوند به استدلال علمي بسنده نمي كند، بلكه دلايل فلسفي ارائه مي دهد.بخش پاياني اين مقاله سعي در تفصيل اين مطلب دارد. با هم مي خوانيم:
زاويه ديد صدري، همواره از پديده هاي آشكار و عيان آغاز مي كند. از اين نقطه عزيمت پيش از هر چيز در پهنه هستي «انسجامي فراگير ميان تعداد بيشماري از پديده هاي منظم و نيازمنديهاي انسان به مثابه موجودي زنده توجه ما را به سوي خود جلب مي كند. از سويي، ما در اين نگاه درمي يابيم كه اين انسجام به گونه اي است كه هرگونه جابجايي در عناصر آن امكان دارد به نابودي حيات انسان و يا دست كم لنگ ماندن گوشه اي از آن منجر شود.» شهيد صدر پس از توجه به اين پديده هاي پيوسته در زمان، به كشف روابط ميان پديده هاي طبيعي و حيات انساني مي پردازد و از اين رهگذر به فرضيه خود پيرامون وجود آفريننده اي حكيم در پهنه هستي دست مي يابد. شهيد صدر در ادامه صادق بودن اين فرضيه در جهان واقع را به آزمون مي زند و در پايان به اين نكته مي رسد كه «درست بودن فرضيه طرح شده در گام دوم، يعني وجود آفريننده اي حكيم براي جهان بر نادرست بودنش ارجحيت دارد.» شهيد صدر از رهگذر «دلالت تمام نشانه هاي انسجام و همبستگي در جهان هستي» با صادق فرض كردن فرضيه خود يعني وجود خالقي حكيم براي جهان «نسبت به درستي اين فرضيه يقين پيدا مي كند. در پايان شهيد صدر آيه ۵۳ سوره فصلت را به عنوان تأييدي بر روش استدلال استقرائي خود، به استدلال خود ضميمه مي كند. در اين آيه مي خوانيم:«بزودي نشانه هاي خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مي دهيم تا براي آنان آشكار گردد كه او حق است؛ آيا كافي نيست كه پروردگارت بر همه چيز شاهد و گواه است؟» بنابراين نشانه ها ما را به ايمان به خدا و كتاب او فرامي خوانند. از رهگذر روش صدري، استقراء علمي هيچ منافاتي با قرآن كريم نخواهد داشت، بلكه هر دو به يك نتيجه يعني اثبات وجود آفريننده تدبيرگر هستي خواهند رسيد.
ج دليل فلسفي:
شهيد صدر براي اثبات وجود خالق به استدلال علمي بسنده نكرده، بلكه دلايلي فلسفي نيز در اين راستا ارائه مي كند. دكارت چهار قرن پيش از صدر سعي كرد تا با استفاده از متافيزيك فلسفي، به اثبات متافيزيك الهي بپردازد. دكارت در روش خود بر «كوگيتو» تكيه مي كند، «مي انديشم، پس هستم». همچنين قواعد روش خود در تميز و وضوح را فراروي ما قرار مي دهد. اين فيلسوف فرانسوي در اين راه از مسأله علت و معلول و كمال مي آغازد و وجود كمال را گواهي بر وجود فاعل آن تلقي مي كند، وجودي كه الزاما خارج از ماست.
وي اين دو انديشه را، انديشه هايي سرشتين و در تملك ذهن مي داند، لذا بر آنها از حواس دليل نمي آورد، بلكه آن دو را خلق شده به همراه انسان مي شمارد. پس «انسان انديشه اي از خداست.» انديشه اي بيرون از من.«از سويي هرچه كه دقت مي كنم مي بينم، انديشه اي كه از آن در نزد من موجود است، نمي تواند سراسر از خودم سرچشمه گرفته باشد. پس نتيجه مي گيريم كه خدا وجود دارد.» دكارت برخلاف فلاسفه پيش از خود بديهيات واضح كمك كننده او در اثبات وجود خدا را از عقل طبيعي اخذ كرد. در واقع او همچون ارسطو و شاگردان مسلمان موسوم به مشائي ارسطو، به علت و معلول و واجب و ممكن متوسل نمي شود. شهيد صدر دكارت را خوانده يا نخوانده چونان او از قدرت محك عقل طبيعي استفاده مي كند. شهيد صدر پيش از هر چيز، ميان ادله علمي و فلسفي فرق قائل مي شود، و سنجش يقين در اولي را از راه تجربه و حس و بهره مندي از روش استقراء، و دومي را دليلي متكي بر معلومات عقلي براي اثبات واقعيتي عيني در جهان خارج، به علاوه دليلي متكي بر مباني رياضي مي داند. (معلومات عقلي، آن معلوماتي اند كه براي اثبات به حس و تجربه نيازمند نيستند.)
صدر نياز به محك ميزان صدق معلومات عقلي را دريافته بود، اما اين محك و آزمايش را همچون علوم طبيعي، در تجربه و حس و استقراء نمي ديد، بلكه حل را در بررسي صدق ذاتي آنها مي دانست.
همچنانكه اين مفاهيم در رياضيات محض صادقند در معرفت شناسي فلسفي نيز صادق مي باشند، هر چند به آزمون مشاهده و تكرار مشاهده درنيايند. پاره اي از معلومات ما همچون قاعده عدم تناقض كه تمام رياضيات محض بر پايه آن بنا شده، درخور وثوق همگان اند، حال آنكه باور ما به اين قاعده، باوري فلسفي است و از شواهد و تجربه هاي استقرايي به دست نيامده است. فلسفه از زمان ارسطو، از مقدماتي پيشين و مطلق براي برهان برخوردار شد، كه به «علوم متعارف»مرسوم شدند. قاعده عدم اجتماع نقيضين و اصل عليت از آن جمله اند. اين اصلها معمولا داخل در قياس نيستند، بلكه قياس به موجب آنها برساخته مي شود، به ديگر سخن اين قواعد، مقدماتي بالقوه اند، نه بالفعل. اين قواعد غريزي عقل نيستند، اما عقل آنها را از راه حدس دريافت نمي كند، پس شكل مفاهيم غريزي را به خود مي گيرند. اما ابن سينا وقتي معقولات اولي را براي كمال معرفت عقلي ضروري دانست، در واقع راهي بجز راه ارسطو را در پيش گرفت. مراد او از «معقولات اولي» همان مقدمات غير اكتسابي صادق اند. باور به بزرگتر بودن كل از جزء و مساوي بودن دو امر كه هر دو با امر سومي مساويند، از اين جمله مفاهيم اند.
باورهاي ارسطو، ابن سينا و صدر هر چند در سطح لفظ با يكديگر متفاوتند، ولي در سطح معاني با يكديگر توافق دارند و هر سه بيان مي دارند كه عقل بشري داراي حقايق فطري و سرشتين است، كه به خودي خود صادقند و وظيفه دارند تا انسان را در انتقال از معلوم به مجهول و پايه ريزي يك معرفت عقلي فراگير، ياري رسانند.
صدر به تاريخ فلسفه به مثابه منبعي براي بر ساختن اعتماد به معلومات عقلي توجه نمي كند، بلكه فلسفه را از دو وجه مورد انتقاد قرار مي دهد: وجه نخست به مباني رياضي غير مرتبط با حس و تجربه و تكيه بر آن مباني باز مي گردد، و در وجه دوم به نقد پوزيتيويزم منطقي و آمپيريسم (تجربه گرايي) پرداخته از ساحت عقل گرايي دفاع مي كند. صدر بخش چهارم از كتاب «اسس المنطقيه الاستقراء» را به محك مقدمات معرفت بشري اختصاص داده است. او بگونه اي خاص از راه اثبات امكان بهره مندي از استدلال استقرائي براي اثبات قضاياي نخستين از رهگذر «بستگي ضروري» بين موضوع و محمول، بحث را بر نشان دادن سستي پايه هاي منطق پوزيتيويستي و آمپريستي متمركز مي سازد. در واقع شهيد صدر درصدد است تا نشان دهد، بستگي ذاتي ميان موضوع و محمول را مي توان به لحاظ اصولي از طريق استدلال استقرائي دريافت كرد. در واقع صدر، توجه ويژه اي را نسبت به مقدمات دلايل فلسفي و قضاياي بديهي به مثابه زيربناي اين دلايل مبذول مي دارد. او اين مفاهيم را از سويي مفاهيمي فطري و ذاتا صادق و از سوي ديگر ثابت از راه استقراي علمي و تجربه تلقي مي كند.
صدر نياز به محك ميزان صدق معلومات عقلي را دريافته بود، اما اين محك و آزمايش را همچون علوم طبيعي، در تجربه و حس و استقراء نمي ديد، بلكه راه حل را در بررسي صدق ذاتي آنها مي دانست. همچنانكه اين مفاهيم در رياضيات محض صادقند در معرفت شناسي فلسفي نيز صادق مي باشند، هرچند به آزمون مشاهده و تكرار مشاهده درنيايند.
صدر از اين رهگذر، يقين قاطع بوجود خداوند متعال را ارائه مي كند، از اين رو ميان دو گونه يقين عيني و ذهني يا استقرائي و سرشتين فرق قائل مي شود و هر يك را در سطح خود باز تعريف مي كند. «يقين ذهني يا سوبژكتيو آن تصديقي است كه در بالاترين درجه از صحت قرار مي گيرد، حال چه، توجيهاتي عيني و ابژكتيو براي آن وجود داشته باشند، چه، وجود نداشته باشند يقين عيني يا ابژكتيو نيز تصديقي است در بالاترين درجه از صحت، كه اين درجه از صحت را به واسطه انطباق با الزام توجيهات عيني بدست مي آورد. به ديگر سخن، يقين عيني آن يقيني است كه بواسطه توجيهات عيني به درجه جزم مي رسد.»
اين گفته نشان مي دهد كه مسائل فلسفي مشروط به شرايط عيني (بيرون از ذهن) يا به ديگر سخن مشروط به شرايطي در عالم واقعند، شرايطي معطوف به محك ميزان انطباق نظريه مورد نظر با بستگيهاي بيروني عيني شده مورد حكايت آن نظريه. پس اگر اين انطباق در عالم بيرون تحقق يابد، نظريه صادق خواهد بود، ولي اگر اين امر واژگونه تحقق يافت، اين امر برخطاي نظريه دلالت خواهد كرد. شهيد صدر پس از فراهم آوردن گزاره هاي ذاتا صادق و زيربنايي خود براي استدلال فلسفي، به ارائه آنها پرداخته، اين مفاهيم را در سه گزاره ذيل صورت بندي مي كند:
۱_ هر حادثه سببي دارد ۲ _ امر فروتر مي تواند سببي براي فراتر تلقي شود ۳_ در پهنه هستي، درجات وجودي با يكديگر متفاوت و در قالبهاي كيفي گوناگوني نمايان مي شوند.
اين سه گزاره را شهيد صدر از هر دو راه دليل فطري و داده هاي علمي و روش استقرائي اش ثابت مي كند. وي در اين ميان در برابر نظريه تكامل وجود ماده و جهش كيفي در آن ايستاده، مي پرسد: اين جهش از كجا آمده؟ اگر براي هر حادثه سببي قائل شويم، اين بخش اضافي از كجا مي آيد؟ شهيد صدر در پاسخ به اين پرسشها دو رويكرد ارائه مي كند: نخست اينكه تكامل مادي و جهش در ماده، از خود ماده سرچشمه مي گيرد.
ماده غيرزنده و فاقد احساس و انديشه، در فرايند پيشرفت خود واجد حيات، احساس و انديشه مي شود، به ديگر سخن، گونه فروتر از وجود علتي مي شود براي گونه اي فراتر.
«همانگونه كه پيداست پاسخ نخست در برابر منطق دروني گزاره هاي بديهي تاب نمي آورد، چرا كه امر فروتر هيچگاه نمي تواند علتي براي امر فراتر شود.» باور به اينكه ماده بي جان و فاقد احساس و انديشه، خود و يا ماده هاي ديگر را واجد اين شرايط مي كند همچون اين است كه بگوييم شخصي كه زبان انگليسي نمي داند به تدريس آن مبادرت ورزيده است. با خارج شدن اين نظريه تنها يك راه باقي مي ماند و آن اين است كه تحولات كيفي و كمي مادي را به فاعلي بيرون از ماده نسبت دهيم و آن كسي نيست جز خداوند متعال. او كه تمام اين ويژگيهاي اضافه شده بر ماده شامل حيات، احساس و انديشه را در كاملترين وجهش داراست و از راه تدبير خود آنها را به نسبت به ماده ارزاني مي دارد و اين همان است كه به وضوح در آيات قرآن بويژه آيات ۱۲ الي ۱۴ سوره مؤمنون آمده است. شهيد صدر از اين رهگذر آشكارا بيان مي دارد كه دلايل علمي از سويي و دلايل فلسفي از سوي ديگر كاملا با روح قرآن سازگاري داشته، بلكه بيشتر از اين، اين دلايل را مي توان از دل قرآن كريم، استخراج كرد، امري كه صدر را واداشت تا بستگي ميان ايمان و علم را بررسي كند و در نهايت بدين نتيجه دست يابد كه علم و ايمان برمبناي منطقي خود و از رهگذر استقراء با يكديگر همبسته اند و چه بسا همين ارتباط منطقي ميان روشهاي استدلال علمي و روشي كه اين گونه استدلالها براي اثبات وجود خالق طي مي كنند، قرآن كريم را واداشته تا از ميان گونه هاي مختلف استدلال بر وجود خالق، استدلال دربرگيرنده تجربه و استقراء را برگزيند. شهيد صدر از همين روش يعني استدلال استقرائي تجربي و روش عقلي پيشيني براي اثبات نبوت پيامبر اكرم اسلام(ص) بهره مي جويد. او در ابتداي كار خود روش استقرايي را مورد تأمل قرار داده، اين روش را از راه مثالهايي ساده و جاري در زندگي روزمره تبيين مي كند و در پايان نيز به اثبات دين اسلام مي پردازد، در پايان بايد گفت كه شهيد صدر با ميدان دادن به استقراء مبتني بر حساب احتمالات در عرصه اثبات وجود خدا، ابداعي نوين را به جهان اسلام عرضه داشته است. او معتقد بود كه دليل استقرائي براي اثبات وجود خداي متعال به فهم بشري نزديكتر است و تواناتر از استدلالات فلسفي مبتني بر آراء ارسطو مي تواند وجدان بشري را نسبت به ايمان قانع كند.
|