فاطمه زهرا(س) كه با چشمان غم آلوده از مرگ پدري چون محمد(ص) هجمه هاي نشانه رفته به ريشه اسلام را مي بيند اين بار فغانش دردناك تر از هميشه است و او كه از پدر شنيده كه نزديكترين فرد است در ملحق شدن به پيامبر(ص) بعد از رحلتش، آخرين شعله هاي خويش را باشكوه تر از هميشه مي خواهد
محمد ياسر زفرقندي
بدرود فاطمه(س). فردا ديگر چشمهاي نبايد تو را نمي بينند. فردا ديگر آن همه سينه پرعداوت پس مانده از حقدهاي بدر و احد و خندق نمي توانند در فضايي تنفس كنند كه تو و علي(ع) نفس مي كشيده ايد، كه علي(ع) هم ديگر در چاه هاي مدينه
داد دلتنگي اش را سر خواهد داد. بدرود اي خير كثيري كه تا هميشه تاريخ جاري خواهد بود. تويي كه فريادهاي ستيهنده ات خواب هاي ناخوش نامردمان را برهم مي زد. بدرود اي حقيقت مجسم انسان، زن، شيعه ...
۱- دقيقاً هفتاد روز از هجدهم ذيحجه سال دهم هجري گذشته است كه آخرين فرستاده خداوند، رحمة للعالمين حضرت محمد(ص) به لقاي ابدي حق شتافته. بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجري است. هفتاد روز بيشتر از اين نگذشته است كه پيامبر در آخرين سفر حج خود رو به مردم كرده مي گويد، مردم! نمي دانم سال ديگر شما را خواهم ديد يا نه. مردم! هر خوني كه در جاهليت ريخته شده زيرپا مي گذارم. خون و مال شما بر يكديگر حرام است تا آن گاه كه خدا را ملاقات كنيد(۱). در بازگشت از مدينه در منزل جحفه آن جا كه راه مردم مصر، حجاز و عراق از يكديگر جدا مي شود در مكاني به نام (غدير خم) فرمان الهي را بايد اجرا كند:
دست علي(ع) را گرفته بالا مي برد:
«من كنت مولا فعلي مولاه...»
بر هر كسي كه من ولايت دارم، علي مولاي اوست. خدايا بپيوند با كسي كه به او بپيوندد و دشمن بدار كسي را كه او را دشمن دارد و دوست بدار كسي را كه او را دوست بدارد و دشمن باش با كسي كه دشمن اوست و خوار كن كسي كه او را خوار كند و حق را با او بگردان، هرجا كه بگردد. آن كس كه حاضر است اين سخنان را به آن كس كه غائب است برساند. (۲)
پيامبر در اين سفر احكام حج را به مردم تعليم داد و امتيازات قريش را در زيارت خانه خدا از ميان برد. درست در همين سفر بود و دقيقاً هفتاد روز بيشتر نگذشته بود كه نسياني اين چنيني چون صاعقه اي كه برقوم عاد آمده گويي همه را كور و كر كرده حافظه ها را به يغما برده بود. آنچنان كه همين مردم كه پيشتر سفارش شده بودند جنازه فرد مؤمن بر زمين نماند پيكر پيامبر خود را رها كرده غسل و كفن و دفن و نماز را به خاندان بني هاشم واگذار كرده خود در ايوانچه سايبان دار بني ساعده گرد هم آمدند تا مبادا آفتاب حقيقت بر ايشان بتابد و سايه گمراهيشان كفايتي بس خطرناك براي ايشان كرد. هفتاد روز پيش پيامبر امتيازات اشرافي قريش را _كه خود نيز از همان قوم و قبيله بود- در زيارت خانه خدا از ايشان سلب كرد و امروز سخني از آستيني بيرون مي آيد كه از پيامبر شنيدم كه فرمود: «الائمه من قريش».
داغ ها تازه شده انگار دوباره مويه هاي مادران كفر در عصر بدر از پس كوچه هاي جنازه كشان مكه وزيدن گرفته. دوباره رجزهاي زنان گريبان چاك كفر در تهييج شوهران و پسران و برادرانشان در هتك حرمت به پيامبر و مسلمانان در دامنه احد زنده شده. اربابان غلام ازدست داده بارسنگين عدالت مانده بردوششان را رم كرده زمين مي گذارند. سران اوس و خزرج ياد قبل از صلح حديبيه و رياست يثرب برافروخته شان كرده و اينها اكنون همه التهابي برنده شده در زير ايوانچه سايبان دار بني ساعده. آن چنانكه شهرستاني در اختلاف پنجم مسلمانان در ملل والنحل مي گويد: در هيچ هنگامي، در اسلام هيچ شمشيري چون شمشيري كه به خاطر امامت (خلافت) كشيده شد بر بنياد دين اسلام آهيخته نگرديد.» (۳)
و در اين ميان فاطمه زهرا(س) است كه با چشمان غم آلوده از مرگ پدري چون محمد(ص) هجمه هاي نشانه رفته به ريشه اسلام را مي بيند و اين بار فغانش دردناك تر از هميشه است و او كه از پدر شنيده كه نزديكترين فرد است در ملحق شدن به پيامبر(ص) بعد از رحلتش، آخرين شعله هاي خويش را باشكوه تر از هميشه مي خواهد. چنان كه گفته وقتي پيكر پاك رسول الله(ص) را به خاك سپردند فاطمه به انس بن مالك گفت: چگونه دلتان راضي شد كه پيامبر را در زير خاك ها پنهان كنيد؟ و پس از آن بسيار گريست و چنين مرثيه خواني كرد:
اغير افاق السماء و كورت
شمس النهار و اظلم العصران
و الارض من بعد النبي كئيبه
اسفاً عليه كثيره الرجفان
فليبكه شرق البلاد و غربها
و لتبكه مضر وكل يمان
وليبكه الطود المعظم جوده
والبيت ذوالاستار و الاركان
يا خاتم الرسل المبارك ضوءه
صلي عليك منزل القرآن
ديگر كرانه هاي آسمان تيره و تار شد و خورشيد روز، به تاريكي افتاد و روزگار به سياهي نشست. پس از مرگ پيامبر خدا، زمين از شدت تأسف رنگ ماتم گرفت و به زلزله و اضطراب درافتاد.
جاي آن است كه خاور و باختر گيتي در اين ماتم، گريان باشند و در اين سوگ بزرگ، قبيله مضر و اهل يمن اشك بريزند. سزاوار است كه آن كوه سرفراز نيز بگريد و كعبه پوشيده به پرده ها نيز زاري كند.
اي خاتم پيامبر كه پرتويي مبارك داشتي، فرو فرستنده قرآن بر تو صلوات و درود فرستد(۴).
اينها نه همه در سوگ محمد(ص) بود كه فاطمه(س) بر آن ضجه مي زد بلكه ضجه هايي بود كه آنگاهي كه با دستان كوچك خود در هيبت ام ابيها غبار از صورت مبارك پدر مي سترد و نوازش خديجه وار خود را معطوف چشمهاي خسته پدر مي كرد تا بار ديگر عزم رسالت حضرت جزم تر شود و اندك آرامشي در سايه سار اين كوچك نخل بزرگ آل الله پيدا كند.آن هنگام كه به همراه ديگر زنان بني هاشم چشم به راه دروازه هاي مدينه بود تا پدر و شوي گرامي اش از غبار غزوه ها برسند و او زخمهاي جان و دلشان را به مرهم مهرباني و عطوفت بشويد آن هنگام كه پدر چون زمردي يگانه در حلقه ياران خويش در مسجد از فضايل فاطمه (س) مي گفت و... خلاصه آن هنگام كه داشت نهال حق و حقيقت با دستان نحيف تازه مسلمانان آرام آرام بزرگ مي شد و حالا خفاش بود كه مي خواست حرباي حقيقت را به آفتاب مجازات كند با اين درنگ كه منتهاي آرزوي حربا لقاي آفتاب است اما مردمان با كوري و تاريكي چه كنند كه رسول آفتاب دارد از ميانشان مي رود.
۲- عايشه: «فاطمه(س) در سخن گفتن از همه به پيامبر(ص) شبيه تر بود».
اگرچه تلخ ترين حوادث نه بلكه فجايعي كه مي توانست رخ دهد و بنيان اسلام تازه بنياد گرفته را دستخوش شديدترين بحرانها و انحرافها كند، در به شهادت رساندن فاطمه زهرا(س) در تاريخ اسلام اتفاق افتاد.
اما آنچه كه از اين مقطع تاريخي براي ما به جا مانده است از مهم ترين فصول تحقق نظري و عملي شيعه است. به عبارت ديگر بغضي كه از شهادت مظلومانه و فريادهاي ستيهنده حضرت در سراسر تاريخ اسلام نشسته آغاز جستجوي تشيع است، تشيع اصيل علوي، بغضي كه با سكوت علي گاه كه مجالي براي فوران پيدا مي كرد خطابه هاي زهرا(س) در مدينه در مواضع مختلف مي شد يا«تلك شقشقه هدرت».
واي بر اين مردمان، كه چگونه رهبري و زمامداري را، از آن كس كه شايسته اين مقام و سزاوار اين امر بود و چونان كوهي استوار پايگاه رسالت و پايه هاي مستحكم نبوت و هدايت محسوب مي شد، منحرف نمودند و آن را از مهبط روح الامين و داناي به مسائل دنيا و دين بازگردانده و دور ساختند
۳- شايد نتوان گفت دقيقاً اما كمتر از چند ماه از رحلت جان سوز پيامبر(ص) نگذشته بود كه زهرا در آستانه شهادت بود. روزي پس از شرم مردان از ملاقات زهرا(س) كه ديگر پس از آن همه بي شرمي نه جاي شرم بود كه جاي مردن از خجلت بود، زنان مهاجر و انصار به رسم عيادت به ديدن فاطمه آمدند و از حالش پرسيدند؛ زهرا(س) در پاسخ بعد از حمد و ثناي حضرت حق و درود و صلوات بر پدرش با زبان محمد(ص) و از سينه علي(ع) فاطمه وار اينچنين خروشيد كه:« از حالم مي پرسيد؟ بدانيد كه در حالي اوفتاده ام كه از دنياي شما سخت بيزار و از مردانتان بسيار متنفرم؛ زيرا كه ايشان را به آزمايشها بيازمودم و چون شايستگي از آنان نديدم، به دورشان افكندم و اميد از آنان ببريدم و پس از كاوش كه در اعماقشان كردم، نفرتشان را به دل گرفتم، كه چه زشت است، آدمي چونان شمشيري دم شكسته، نابرا و بي حاصل گردد و پس از آنهمه كوشش و تلاش جدي، به بازيچه نشيند. آنكس كه وجودش بيهوده و بي اثر شود و از نوك نيزه خويش در پريشان كردن دشمنان كار نگيرد، به تلون مزاج و عقيدت دچار آمده و از هوي و هوس، به لغزش ها درافتد؛ كه چه بد آينده اي براي خود پايه ريزي كرده اند، كه خداوند بر ايشان خشمگين شده و در شكنجه و عذاب بي پايان گرفتار خواهند آمد. چون چنين ديدم، به ناچار زمام كار را به گردن خودشان رها كردم و وبال اين امر را به دوش خودشان نهادم و ننگ و عار آن را بر دامن خودشان گذاشتم كه به مجازات اعمال بد و كردار تباهشان، گوش و بيني بريده گردند و جزا و پاداش بدكرداريهاي خويش را ببينند و از رحمت حق، دور و مهجور شوند. واي بر اين مردمان، كه چگونه رهبري و زمامداري را، از آن كس كه شايسته اين مقام و سزاوار اين امر بود و چونان كوهي استوار پايگاه رسالت و پايه هاي مستحكم نبوت و هدايت محسوب مي شد، منحرف نمودند و آن را از مهبط روح الامين و داناي به مسائل دنيا و دين بازگردانده و دور ساختند، ليكن بدانيد كه اين كار، زياني آشكار و خسراني جبران ناپذير به بار خواهد آورد.آخر چرا از ابوالحسن ناراحت و دلزده شده اند؟ از شمشير آخته اش، يا از بي باكي ها و بي پروايي ها كه نسبت به جان و زندگي خويش داشت، يا از آن كوششها و تلاش ها كه در كوبيدن دشمنان مي نمود، يا از آن يورشهاي سهمگين كه بر صفوف تبهكاران مي برد و يا از آن پايداريها و پافشاريها كه در راه حق مي كرد كه در كار خدا، در برابر هيچ نيرويي سرتمكين فرود نمي آورد؟ از كدام اينها و به چه سبب، دست از او برداشتند؟ به خدا قسم كه اگر زعامت را در دست علي رها مي كردند و او را برخويشتن امير و فرمانروا مي ساختند، هركس را كه از راه نوراني حقيقت، گامي به انحراف برمي داشت و يا هر آن كس كه در برابر حق آشكار، سر تسليم نداشت، به راه مي آورد و به تمكين از صواب و مصلحت وادارش مي نمود؛ به خدا كه اگر مانع نمي شدند، زمامي كه پيامبر خدا صلي الله عليه و سلم، به پيش علي افكنده بود، بردارد و اختيار امر را در دست گيرد، ملت را همچون كارواني نرم و سبكبار به پيش مي راند، آن سان كه نه بر مركوب صدمه رسد و نه رونده به زحمت درافتد و نه راكب قدم منحرف نهد؛ مردم را به چشمه هاي آب خوشگوار و زلال و فراوان راهبري مي نمود، چشمه هايي كه جويباران آن لبريز و سرشار و كرانه هايش پاك و پاكيزه باشد و پس از سيرابي، بازشان مي گردانيد؛ در آشكارا و نهان پندشان مي داد و موعظتشان مي نمود، بي آنكه در برابر كار خود، كم و يا زياد، به كسي چشم انتظاري داشته باشد و يا از نعم اين جهان بهره خواهد، مگر به همان قدر كه تشنه اي عطش خود فرو نشاند و يا گرسنه اي سد جوع از خود كند؛ آنگاه بود كه زاهد از رياكار و راستگو از دروغ پرداز ممتاز مي گرديد. «و اگر شهرنشينان و ساكنان قريه ها ايمان مي آوردند و تقوي پيشه مي كردند، ما نيز درهاي بركات آسمان و زمين را بروي ايشان مي گشوديم ليكن حقايق را دروغ شمردند و ما هم ايشان را فروگرفتيم و در برابر آنچه كه از بدي ها كسب كردند، مؤاخذه نموديم.»
«از اين گروه، آنها كه ستم پيشه كردند، نتايج بد آنچه كردند، به ايشان خواهد رسيد و از تحت قدرت خداوند، توانايي بيرون شدنشان نيست.» «آيات كريمه»
بياييد و بشنويد، بشتابيد و بنيوشيد كه اگر در جهان ديرماني، شگفتي ها خواهي ديد. ليكن از همه شگفت انگيزتر، كار و گفتار اين مردم است؛ كاش مي دانستم كه به كجا پناهنده شده اند و به چه دليلي استناد و استدلال دارند و بر چه پايه اي تكيه گاه ساخته و به كدام رشته چنگ زده اند و از كدام ذريه، پيش افتاده و نزد ايشان، اظهار خبرويت و تجربه داري مي كنند؟ «چه بد مولا و رهنمايي براي خود برگزيده و چه بديار و مددكاري انتخاب نموده اند و چه بد معاوضه و مبادله اي ستمكاران راست!» «آيه شريفه» .
عقب افتادگان را بر پيشروان مقدم داشته و ناتوانان را بر نيرومندان برگزيده اند، با اين كار، دماغ خود را به خاك بدبختي و مذلت ساييده اند، آنها كه بد كرده و به تصور خود، كار نيك انجام داده اند «آگاه باشيد كه اينان مفسدان و تباهكارانند وليكن شعور تشخيص خويش را از دست داده اند.» واي بر آنها! آيا آن كس كه به حق، راهنما و راهبر است، كار رهبري و پيروي را سزاوارتر، يا آن كس كه تا راهش ننمايند، خود راه نمي شناسد، شما را چه شده و چگونه چنين داوري مي كنيد؟ «آيات شريفه» اما بجان خودم كه نطفه فتنه در خاطرها منعقد گرديده، اندكي ببايد، تا اين آبستن فرزند آرد؛ آن گاه، وقت آن است كه به جاي شير، از پستان روزگار خون بدوشيد و قدحها لبريز از خون تازه و زهر كشنده كنيد، آن جاست كه بدكاران و خرابكاران را جز از زيان، سودي نباشد و آنگاه است كه آيندگان، سرانجام شومي كه پيشينيانشان طرح و اجرا نموده اند، بيابند.اينك دل خود به دنيايي كه داريد، خوش كنيد و به نزول بلاها و فتنه ها مطمئن سازيد كه شما را به شمشيرهاي بران بشارت و به قدرتهاي جبار و متجاوز حوالت باد كه هرج و مرج كامل بر جامعه سايه اندازد و استبداد و خودسري بر مردم حكومت كند و بيت المالتان را به جز اندكي، غارت كنند و كشته هاتان را به ستم بدروند.دريغا بر شما، به كجا افتاديد؟ كه ديده هاتان از ديدار حقايق نابينا مانده است و آيا ما را توانايي آن هست كه شما را به آنچه بايد، واداريم، در حالي كه شما، خود در آن، به كراهت مي نگريد؟(۵)
* منابع در دفتر روزنامه موجود است.