ازدواج براي رهايي
فرزنداني كه به دليل رها شدن از جو متشنج خانه، زير بار ازدواج تحميلي يا غيرتحميلي مي روند و به دليل اين كه در شرايط مناسب و با فراغ بال تصميم گيري ننموده اند پس از مدتي احساس غبن و پشيماني مي كنند
|
|
معصومه طاهري
مريم چند ماه پيش وارد بيست و هفتمين سال زندگي خود شده است، مي گويد: از زماني كه به ياد دارم پدر و مادرم در رابطه با مسائل كلي و جزيي زندگي جر و بحث و مجادله داشته اند و گه گاه اين بحث ها طولاني شده و به صحبت هايي تلخ مانند جدايي و طلاق منجر مي شد؛ متأسفانه به دليل همين جو ناآرام و پرتنش كه در خانه داشتيم، خواهر و برادرم با اولين موقعيت هايي كه برايشان به وجود آمد ازدواج كردند و از خانه پدري رفتند. سالها من تنها دختر خانواده محسوب مي شدم. با وجودي كه در دانشگاه تحصيلم را به پايان رسانده و به طور نيمه وقت به كار اشتغال داشتم لكن دائماً مورد تحقير و سرزنش پدر بودم و اين كه هم سن و سال هاي من بسيار موفق تر هستند. خوشبختانه وضع مالي ما بسيار خوب بود و پدرم در زمره افراد متمكن به شمار مي آمد و حقوق اندك من تنها پول توجيبي بود كه باعث افزايش اعتماد به نفس در شخصيتم مي گشت، تا رفع مشكلات مالي. به دليل وجود اختلاف عميق و نسبتاً طولاني والدينم (از ابتداي ازدواجشان تا حدود سي و پنج سال) هر روز صبح كه از خواب برمي خاستم احساس مي كردم آخرين صبحي است كه خانواده كوچك ما به دور يكديگر جمع هستند و احتمال دارد به زودي تهديدات پدر و مادرم مبني بر جدايي و طلاق عملي شود و همواره يك نوع احساس ناامني نسبت به آينده و عدم امنيت را با خود همراه داشتم. فكر مي كردم در صورت وقوع چنين اتفاق ناگواري كدام يك را براي ادامه زندگي بايد انتخاب كنم؟ پس از جدال هاي فراواني كه در دل داشتم با وجودي كه مادر را هم مقصر مي دانستم، لكن اغلب او را برمي گزيدم زيرا احساس مي كردم از نظر روحي به مادرم نزديكتر و پدرم را به دليل روحيه عصبي و ناآرامي كه داشت قابل تحمل نمي دانستم.
خلاصه اين كه با اين افكار و مجادلات تمام نشدني والدينم، روزگار را مي گذراندم و هميشه در افق هاي دور دست در جست وجوي روزنه اي هرچند كوچك لكن روشن بودم كه به گونه اي از اين سختي ها كه نقشي در آن نداشتم رهايي يابم. چند مورد پيشنهاد ازدواج داشتم كه مورد قبول پدرم قرار نگرفت تا اين كه يك روز با معرفي يكي از آشنايان محسن به خواستگاريم آمد. از نظر پدرم تمامي امتيازات يك همسر ايده آل و مناسب را دارا بود و واقعاً هم همين گونه بود، جواني خودساخته با وضعيت مالي متوسط كه قصد داشت با تشكيل زندگي مشترك اهداف خود را كامل نمايد. از آنجايي كه مايل بودم از خانه پدري هرچه زودتر خلاص شوم و با توجه به موافقت والدينم سريع تر از آنچه فكر مي كردم بر سر سفره عقد نشستم و همسر شرعي و قانوني محسن شدم. كمتر از يك ماه از اين وصلت نگذشته بود كه پدرم به بيماري و دردهايي مرموز دچار شد و پس از آزمايش هاي مكرر متوجه شديم به سرطان پيشرفته مبتلا شده است و حدود دو ماه بستري بود و در ميان اعجاب همگان فوت كرد و مادرم تنها شد و آرامش و سكوت در خانه پدري برقرار گشت. هربار كه قدم به خانه مان مي گذاشتم آرزو مي كردم وضعيتي به وجود آيد كه مجدداً به آنجا برگردم. آرامشي كه لزوماً حاكم شده بود همان جوي بود كه سال ها در انتظارش بودم لكن افسوس با مردي پيمان بسته بودم و بايد به آن وفادار مي ماندم، متأسفانه همين افكار باعث گرديد كه به تدريج از لحاظ روحي از همسرم جدا شوم و زندگي ام را با سردي و بي تفاوتي بگذرانم و امروز اين بي ميلي يك جانبه به حدي رسيده كه در آستانه جدايي هستيم، احساس مي كنم مشوق من در اين ازدواج، جو پر اضطرابي بود كه همواره از سوي پدرم بر يكايك ما تحميل مي شد و مادرم به دليل اين كه سال هاي زيادي را با اخلاق او سپري كرده بود همچنين جهت اجتناب از دوري از فرزندان و عدم تمكن كافي جهت استقلال، در اين سال ها سعي مي نمود به هر نحو كه شده زندگي خانوادگي را پابرجا نگاه دارد و امروز آن چه براي او باقي مانده غم سه ازدواج ناموفق فرزندانش است. هر سه ما فرزندان اوبا مشكلات خاص خود مواجهيم و در اين ميان زندگي مشترك من به دليل عمر كوتاهش بيشتر از بقيه در معرض خطر است.
***
مطمئناً سرگذشت تلخ زندگي مريم در جامعه مصاديق فراواني دارد، فرزنداني كه به دليل رها شدن از جو متشنج خانه، زير بار ازدواج تحميلي يا غيرتحميلي مي روند و به دليل اين كه در شرايط مناسب و با فراغ بال تصميم گيري ننموده اند پس از مدتي احساس غبن و پشيماني مي نمايند. تفاوت فرهنگ غرب و شرق ايجاب مي كند كه فرزندان در مشرق زمين حتي المقدور و در كنار خانواده هاي خود باشند و به طور كلي يك جوان شرقي به خصوص دختران به ندرت مايلند حتي در صورت استقلال مادي براي خود خانه و زندگي مجردي تشكيل دهند و اصولاً اين عمل با عرف جامعه ما مغايرت دارد. به عنوان مثال بسياري از مردان و خانواده هاي آنها كمتر حاضرند به دختراني كه زندگي مستقل دارند پيشنهاد ازدواج نمايند و خانواده در كنار دختر (و يا حتي پسر) از اهميت خاصي برخوردار است، بنابراين بسياري از دختران و پسران ترجيح مي دهند به خاطر نگراني هايي كه نسبت به آينده و بعضاً داوري ها دارند و يا به دلايل ديگر به هر صورت در كنار خانواده خود باقي بمانند و در حالي كه در غرب بسياري از فرزندان به محض اين كه به سن بلوغ مي رسند در فكر زندگي جداگانه و استقلال فيزيكي هستند، حتي اگر در يك شهر هم با خانواده خود زندگي نمايند ترجيح مي دهند با دوستان مكاني را تهيه نمايند يا در خوابگاه دانشجويي تمام روزهاي هفته را بگذرانند و مشكلي هم در رابطه با تشكيل زندگي و ازدواج آنها معمولاً به وجود نمي آيد. اين جدايي ها به قدري عادي شده كه والدين هم در بسياري از موارد از آن استقبال مي نمايند زيرا معتقدند وظيفه خود را در رابطه با فرزندانشان تا سن خاصي انجام داده اند و بايد از اين پس به مسائل شخصي خود بپردازند.
در اينجا مقصود تأييد و تكذيب فرهنگ ها نيست بلكه توجه خانواده هاي به خصوص ايراني به اين نكته است كه در بسياري اوقات وجود بعضي اعتقادات و فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها مغتنم است. اگر جوانان در حال حاضر به هر دليل (مادي، عاطفي و ...) ترجيح مي دهند در كنار والدين و خانواده به سر برند، فرصتي است جهت صميميت و نزديكي افزون تر اعضاي خانواده و نبايد اجازه دهيم اين فرصت مطلوب تبديل به تهديد شود و آينده زندگي جوان را با خطر مواجه سازد. اين احتمال وجود دارد كه با توجه به سرعت و افزايش چشمگير ارتباطات و شيوع سريع فرهنگ و زندگي غربي و يا همان دهكده جهاني كه بارها نام آن را شنيده ايد، كشورهاي شرقي و جوانان مشرق زمين الگوهاي خود را به تدريج جهت زندگي تغيير دهند و تبليغات و جاذبه هاي غرب، روزي كاملاً كارساز شوند، لكن ما هم وظيفه داريم در مقابل اين موج بي امان و سهمگين ارزش هاي موجود را نگاهداري و به آساني آنها را از دست ندهيم. قدم اساسي و اوليه حفظ آرامش و به وجود آوردن محيط سرشار از امنيت در خانه است به طوري كه جوان احساس نمايد جهت حل مشكلات و معضلات خود ابتدا افراد خانواده را انتخاب نمايد سپس به سراغ ديگران برود. البته بعضي از والدين ايجاد جو آرام در خانه را با رفاه بالاي مادي مترادف مي دانند در صورتي كه شخصيت ما(مريم) از رفاه بسيار بالاي مادي در خانه پدري برخوردار بوده لكن هرگز او را اقناع نكرده است. البته والدين وظيفه دارند احتياجات مادي فرزندان خود را متناسب با توان خود تأمين نمايند و امنيت مادي يكي از عوامل آرامش و ترغيب جوانان به تحصيل و آموزش است لكن نمي توان آن را تمامي نياز آنها به شمار آورد به خصوص كه در مقابل اميدواريم جوانان نيز شرايط اقتصادي والدين خود را درك نمايند و كمبودهاي مادي را تحمل و سعي كنند توقعات خود را با وضعيت اقتصادي خانواده هماهنگ نمايند، بنابراين آنچه فرزندان را از خانواده ها و والدين دور مي نمايد نوعاً كمبودهاي عاطفي و رواني است. به هر حال معضلات مادي با هر شكل و صورتي گذرا هستند و جوانان دير يا زود به استقلال مي رسند لكن آنچه جبرانش مشكل و پيچيده است كمبودهاي روحي است كه والدين چنانچه در زمان نياز فرزندان، به هر دليل و توجيهي در برآورده كردن آن ناتوان باشند، گاه اين كمبودها يك عمر با فرزندشان همراه و آنها را رنج خواهد داد؛ چه بسا نسل هاي آينده را هم تحت تأثير قرار دهد. اميدواريم والدين و فرزندان در محيط گرم و كوچك خانواده و در اين حريم بسيار مقدس و قابل احترام قدر يكديگر را بدانند و حتي در صورت وقوع جدايي هاي اجباري مانند تحصيل، ازدواج، سفر و ... ارتباط عاطفي خود را همچنان حفظ نمايند و به مرزهاي موجود ميان خود اهميت دهند و حقوق يكديگر را محترم بشمارند. تنها از طريق صميمت و حفظ ارزش هاست كه مي توان اميد داشت نسل هاي آينده از خطر پراكندگي و تنهايي حفظ خواهند شد. در غير اين صورت اين احتمال وجود دارد كه جوامع مشرق زمين با وجود دارا بودن اصالت ها و ارزش هاي عميق فرهنگي در رابطه با جوانان كه سرمايه هاي معنوي جامعه نيز به شمار مي آيند با مخاطره و تهديد روبه رو شوند. همان گونه كه در حال حاضر در غرب خانواده مفهوم واقعي خود را تقريباً از دست داده و ارتباطات عاطفي ميان افراد خانواده و در سايه مسائل مادي و رفاه طلبي تبديل به مراودات رسمي و خشك و تشريفاتي شده است. به هر تقدير، علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد.
|