سه شنبه ۴ مرداد ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

نگاهي به كتاب «هويت فلسفه اسلامي»
معقول ميان محسوس
001590.jpg
طرح : داود كاظمي
علي ملك محمدي
از جمله مباحث نسبتاً مهمي كه در باب فلسفه اسلامي و نقد و بررسي آن مطرح مي شود، پاسخ به اين سؤال است كه «آيا فلسفه اسلامي هويتي مستقل از فلسفه يوناني دارد؟ اين موضوع به نحوي مرتبط با تمام مسائل مطرح شده در فلسفه اسلامي است و از آنجا كه هماره مورد مناقشه و گفت وگوي انديشمندان و مورخان فلسفه و مستشرقان بوده ، پاسخ به آن كنكاشي جدي را مي طلبد.
اين موضوع مسأله اي است كه در نخستين مقاله از مجموعه مقالات انتقادي توسط دكتر سعيد رحيميان استاد و عضو هيأت علمي دانشگاه شيراز، به بحث و نظر گذاشته شده.اين كتاب با عنوان «هويت فلسفه اسلامي» به همت انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم به چاپ رسيد.

از جمله مباحث مطرح در كتاب« هويت فلسفه اسلامي » مي توان به امام علي(ع) پايه گذار حكمت الهي در اسلام، مقايسه تطبيقي برخي مباني نظام هاي فلسفي سينوي و رشدي و صدرايي، بررسي و نقد گرايش هاي غيراصالت وجودي پس از صدر المتألهين، مدخلي به بحث وحدت وجود، بررسي و نقد مكتب تفكيك اشاره كرد.
دومين مقاله به يكي از ريشه هاي اسلامي تفكر فلسفي اسلام، به خصوص شيعه، يعني سخنان و احاديث امير المؤمنين علي ابن ابي طالب(ع) در نهج البلاغه و غير آن پرداخته است. نقش امام از جهات متعددي در تكوين و پيدايش آنچه فلسفه اسلامي يا حكمت الهي اسلام يا حكمت شيعي ناميده مي شود منحصر به فرد تلقي مي شود.
در واقع شخصيت امام بود كه زمينه چنين تأثيري را بيش از هر چيز فراهم كرد، شخصي كه به تعبير ابن سينا در بين صحابه همانند معقول ميان محسوس جلوه مي كرد. اساساً رويكرد عقلاني و استدلالي امام به عقايد، شيوه صحيح تقرب منطقي و عقلي به معارف و تعاليم ديني را به مسلمانان و شيعيان ايشان آموخت. چنانچه گفته احمد امين مصري مبني بر اين كه فلسفه بيشتر با شيعه سازگار است تا مذهب اهل سنت چندان غريب نيست.
امام علي(ع) علاوه بر طرح معارف الهي به مبادي شناخت شناسي و خداشناسي و تعيين حيطه ادراكات انسان در شناخت صفات خداوند و نقد روشهاي افراطي يا تفريطي در اين بعد پرداخته اند كه در اين زمينه به چند نكته بايد اشاره كرد: الف- محدوديت دستگاه هاي ادراكي بشر در باب خداشناسي. ب- طرح شيوه هاي گوناگون معرفت پروردگار، از جمله: روش صديقين و روش معرفت نفس و روش معرفت آفاقي. ج- نقد روشهاي نادرست در اين باب از جمله تشبيه و تجسيم و تعطيل و نفي صفات زايد بر ذات و نيابت ذات از صفات.
يكي از مهمترين جريانات تكاپوي انديشه ها در طول تفكر اسلامي نهضت فكري ابن رشد، در برابر احياء مجدد و تا حدي متفاوت فلسفه مشاء مي باشد. بررسي آراء ابن رشد و ابن سينا موضوع مقاله سوم كتاب مذكور مي باشد كه اين نقد و بررسي با توجه به انتقادهاي ابن رشد به بوعلي مي باشد. اما ابن رشد را چنان كه اروپائيان ناميده اند بيشتر بايد «شارح» دانست تا فيلسوف. اهميت كار او در اين بود: ۱- احياء آثار ارسطو ۲- دفاع از فلسفه كه اكثراً در برابر متكلمان و اهل شريعت بوده و سعي در ايجاد الفت ميان شريعت و حكمت.
صرف نظر از آنچه مي توان تفاوت هاي روش و تفاوت هاي فرعي دانست، از جمله تفاوت اصولي كه ميان ابن سينا و ابن رشد مطرح است مي توان به موارد زير اشاره كرد:
الف- قول ابن رشد مبني بر اصالت جوهر به تبع ارسطو در برابر قول به اصالت وجود در ابن سينا.
ب- قول به فاعليت تحريكي در ابن رشد برخلاف قول به فاعليت وجودي ابن سينا.
ج- برهان محرك اول و عنايت و نظم براي اثبات واجب الوجود در ابن رشد بر خلاف برهان وجوب و امكان در ابن سينا.
د- عدم پذيرش قاعده الواحد از سوي ابن رشد.
و- رد امكان اجتماع امكان بالذات با وجوب بالغير در موجودات ممكن توسط ابن رشد برخلاف ابن سينا.
در كل ابن رشد به آن اندازه كه در فهم مكتب ارسطو زحمت كشيده و به تأمل و تحقيق پرداخته در مكتب بوعلي تلاش چنداني به عمل نياورده است. در بعضي مباحث از اصل با سوء فهم و تعبيري ناروا مرام ابن سينا را درك و دنبال كرده و به نقد آن پرداخته است.
يكي از مباحثي كه ابن رشد شديداً به نقد ابن سينا و فارابي پرداخته قاعده الواحد است. هرچند خود او برخوردي دوگانه با اين مسأله دارد. گاه قاعده را ظرفي و مهمل معرفي مي كند و گاهي آن را علي الاصول مي پذيرد، اما در نحوه تطبيق آن با خارج روش متفاوتي را اختيار مي كند. به نظر او علت اصلي طرح اين قاعده نوعي تلاش جدلي قدما پس از پذيرش و مدنيت مبدأ عالم براي توحيد منشأ كثرت مي باشد.
به نظر ابن رشد فلاسفه متأخر برداشتي نادرست از اين قاعده و كاربرد آن داشته اند. ايشان در فاعل هاي محسوس يعني فاعل هاي طبيعي و مقيد و محدود، مشاهده كردند كه از فاعل واحد جز اثر واحد نمي توان انتظار داشت. منشأ مغالطه تعميمي است كه از اين قسم درباره محسوسات به فاعل مطلق و نامحدود اعمال كردند.
از ديگر نقدهاي او به قاعده الواحد اين است كه، اين كه منشأ كثرت را در عقل قرار دهيم مشكلي را حل نخواهد كرد، چرا كه مي توان از منشأ صدور اين جهات در عقل نيز سؤال كرد.
نظر او درباب ربط عالم كثرت به واجب الوجود را مي توان چنين بيان كرد:
۱- در موجودات مجرد آن مجردي كه اعطاي غايت مي نمايد همان است كه وجود و صورت اعلا مي نمايد، زيرا اين هر دو در مجردات برابرند.
۲- در مورد نحوه ارتباط كثرات عالم ماده به واجب، ابن رشد سعي دارد در ضمن تحليل تمام كثرات عالم ماده را به امر واحدي بازگرداند و اين امر واحد را معلول واجب مي داند. او ظاهراً نظريه افاضه موجودات را كنار مي نهد و عالم ازلي را در جانب وجود ممكن نمي بيند تا آن را محتاج خالق بداند، اما همين عالم مادي ازلي را از وجهي ديگر محتاج مي بيند و آن ربط و پيوند بين ماده و صورت در عالم مادي است كه ضامن موجوديت و تشخص آنهاست؛ «معطي الرباط معطي للوجود» . اين ربط را قوه اي برقرار مي كند كه پيوند دهنده صدر به هيولاهاي اشياست، امري است واحد و وحداني كه جامع كثرات است، يعني جامع كثرات عالم و ضامن ارتباط آنها با واجب.
در مقاله چهارم به نقد و بررسي يكي از جريان  هاي فلسفي اسلامي پرداخته مي شود كه شامل تحليل مختصر در باب گرايش هاي غيراصالت وجودي پس از صدر المتألهين مي باشد. بحث مختص به تجزيه و تحليل آراء و عقايد و جريان هاي مربوط به ناقدان حكمت متعاليه و مخالفان انديشه صدرايي در حيطه اصل اساسي اين مكتب يعني اصالت وجود مي باشد.
به طور خلاصه رأي نمايندگان اين مكاتب را در۳ گروه مي توان تقسيم كرد. الف- قول به اصالت ماهيت و وجود (در طول يكديگر)، مكتب ملا رجبعلي تبريزي و تابعان. ب- قول به اصالت ماهيت و وجود (در عرض يكديگر)؛ مكتب شيخ احمد احسايي و ج- قول به اصالت ماهيت و اعتبارات وجود: مكتب قاضي سعيد قمي و حائري مازندراني.
- ملا رجبعلي تبريزي (م ۱۰۸۰ ه .ق): از اولين پيشگامان قول به اصالت ماهيت پس از ملاصدرا مي باشد كه از اتباع مشاعيان و شاگرد ميرفندرسكي محسوب مي گردد. وي علاوه بر اختلاف در مباني فلسفي ملاصدرا (در مباحث اصالت وجود و اشتراك معنوي وجود و ...) در نفي وجود ذهني و حركت جوهري و ديگر فروع فلسفي نيز با او اختلاف دارد.
قاضي سعيد قمي (۱۱۰۷ ه . ق): از شاگردان ملارجبعلي تبريزي و ملامحسن فيض كاشاني، در آثار او تأثيرات اين ۲ استاد از منهج اصالت ماهوي او و نيز شيوه عرفاني حل و بحث مسائل كه گاه چندان با هم سازگاري نداشته، هويداست. او در بعد اصالت ماهيت و ارائه ادله و شواهد به آن بيشتر تابع ملارجبعلي است.
- شيخ احمد احسايي: (۱۲۴۱ه .ق) از قول به اصلين يعني اصالت وجود و اصالت ماهيت دو تقرير مي توان ارائه داد كه يكي مربوط به شيخ مي باشد. به اين تقرير كه: اعتقاد به دو اصل مستقل از يكديگر است، به نحوي كه به صورت تركيب انضمامي در كنار يكديگر قرار داشته و از هر كدام مفهومي به ذهن انسان منتقل مي گردد، همان طور كه در يك شيء مركب از جوهر و عرض يا ماده و صورت (به فرض تركيب انضمامي آنها) مي توان به امر واقعي نايل شد و دو مفهوم را انتزاع كرد. در تحليل واقعيت خارجي مي توان دو مفهوم ماهيت و وجود را انتزاع كرد.
- محمد صالح حائري مازندراني (سمناني): او از جمله حكماي معتقد به اصالت ماهيت است و در آثار خود از جمله «حكمت بوعلي» به دفاع از اين نظريه پرداخته- به نظر ايشان مذاق ابن سينا مطابق ديدگاه اصالت ماهوي مي باشد و در جاي جاي اثر خود به نقد مباني و دلايل اصالت وجود و نيز تفسير وجودي از مباني و مباحث فلسفي پرداخته اند. وي به پيشنهاد برخي رساله اي در جواب كتاب «بدايع الحكم» آقا علي حكيم كه در آن فصولي به اصالت وجود و توالي  آن اختصاص يافته، پرداخته، هرچند نامي نه چندان محترمانه به آنها داده است.تقرير دوم از قول به اصلين: وجود و ماهيت دو مفهوم متساوقند  كه به نحو يكسان بر واقعيت خارجي قابل تطبيق اند و حيث صدق هر ماهيت با وجود آن يكي است، همان طور كه وحدت و وجود يا فعليت و وجود هر دو با چند مفهوم مساوق بر مصداقي واحد از جهت واحد منطبق مي شوند. لذا مي توان به نحوي به اصالت هر دو قايل شد واقعيت را مصداق بالذات هر دو دانست. قائلين به اين قول معتقد ند كه مقصود ملاصدرا نيز از اصالت وجود همين تعبير بود و نه تفسير رايج از اصالت وجود، زيرا عبارت صريح او در كتاب المشاعر اين است كه: وجود و ماهيت در عالم خارج عين يكديگرند ولي مفهوماً به اعتبار ذهن متمايز ند و نيز بالعرض بودن ماهيت كه در كلمات ملاصدرا يافت مي شود به اين معني نيست كه ماهيت در خارج حقيقت موجود نيست بلكه به اين معني است كه وقتي ذهن آن را تحليل كرد و از وجود جدا كرد، در ظرف اين تحليل آن را از وجود و عدم مي بيند و موجوديت اگر بخواهد بر آن حمل شود به عرض وجود است و موجوديت وصف وجود است بالذات و وصف ماهيت است بالعرض. (نظير رابطه بين جسم طبيعي و جسم تعليمي.)
بررسي اجمالي مسأله وحدت وجود موضوع پنجمين مقاله از اين كتاب است. شكي نيست كه محور اساسي انديشه اسلام اصل توحيد و اعتقاد به كلمه طيبه «لااله الا الله» است. اما در باب تفسير اين حقيقت سخن ها گفته شده. تعبير غالب متكلمان از توحيد به عنوان «نفي شريك از ذات واجب» است و سپس در مراحل ديگر به انضمام توحيد افعالي در نزد اشاعره. (همراه با نظرياتي مثل كسب وعاده الله) و نيز توحيد صفاتي در نظر معتزله (همراه با نظريه نيابت) و توحيد ذاتي و صفاتي و افعالي هر يك يا تفسيري خاص نزد متكلمان اماميه در تاريخ تفكر اسلامي مطرح شده است.
اما در اين ميان تفسير عرفا از «توحيد» حائز ويژگي خاص و جالب توجهي است؛ چرا كه توحيد نزد اينان نه تنها نفي هرگونه شريك در ذات خداوند و نفي هرگونه معادل و مشارك در صفات و نفي هرگونه مددكار در افعال وجودي است، بلكه اساساً آنها توحيد را مستلزم نفي هرگونه وجودي غير از وجود حق تعالي مي داند. هرچند عرفا «وحدت وجود» را نشأت گرفته از معارف قرآن كريم و ظهور آيات و احاديثي از پيامبر و امامان مي دانند اما به دلايلي تاريخ اين بحث در تفكر اسلامي همراه با فراز و نشيب هاي بسياري بوده است.
اين مقاله بررسي و پژوهشي است حول اين مسأله كه در طول تاريخ تفكر اسلامي چرا فرق گوناگون فقهي و كلامي به موضع گيري هاي متفاوتي در برابر نظر عرفا پرداخته اند.
براي هر فرد  دين دار كه مذهب و مكتب خود را محققانه بررسي كند دغدغه «روش  شناخت» وجود دارد و نحوه رويكرد به دين و مذهب نزد او از اهميت خاصي برخوردار است. اين مسأله در دين اسلام كه وحي را از جمله منابع شناخت معرفي كرده، خود را در دو زمينه اساسي نشان مي دهد: ۱- روش استنباط و بهره وري از وحي. ۲- ارتباط شناخت هاي حاصل از وحي با شناخت هايي كه از طرق ديگر به دست آمده اند. چگونگي پاسخ و موضع گيري ما در برابر اين دو زمينه، مكاتب گوناگوني را در شناخت اسلام در طول تاريخ تفكر اسلامي به وجود آورده است كه از دو مكتب اتحادي و مكتب تفكيك به عنوان دو نحله فكري متمايز در اين باب مي توان نام برد. وجه اصلي مقاله هفتم كتاب يعني «بررسي و نقد مكتب تفكيك» توضيح و بررسي مباني اين دو مكتب مي باشد.
الف- نگرش اتحادي
اين ديدگاه قائل به اتحاد دستاوردهاي عقل، قلب، وحي و سازگاري آنهاست؛ يعني هر سه منبع شناخت و به عبارتي سه ابزار شناخت اند كه گرچه هر كدام حيطه اي خاص و مرزي لازم الرعايه است، اما استنتاجات و استنباطات اين سه راه در موارد انطباق حوزه هاي معرفتي مثل مسايل هستي شناسي، نه تنها با يكديگر سازگاري دارند، بلكه مؤيد يكديگر نيز مي باشند. اين يكي از اصول بسيار مهم اين ديدگاه مي باشد كه در فلسفه و حكمت و كلام و تفسير و مباحث روايي كاربرد فراوان دارد. از جمله اصول اين نگرش يعني اتحاد قرآن، برهان و عرفان مي توان به موارد زير اشاره كرد: الف- نقش اساسي عقل در هر سه زمينه. ب- تقدم نتايج براهين قطعي عقلي بر ظواهر وحياني و نه نصوص قطعي وحياني (در موارد تعارض ظاهري). ج- عدم حجيت آحاد در غير فقه و احكام عملي. د- مطابق اين بينش در تفسير قرآن ضمن تأييد فهم ظواهر آيات، با اعتقاد به ذو ذوات بودن قرآن از نتايج دو حوزه قبل نيز براي تفسير و فهم استفاده مي شود. ه - در احكام شرعي و فروع عملي شريعت، اين نگرش مكتب اصوليان را تأكيد كرده كه نمايانگر اعتقاد ايشان به نقش علوم قطعي در استنباط از منابع احكام است.
ب- نگرش تفكيكي
به باور معتقدان به اين نظر تا هنگامي كه به اسلام به نحو «خالص» و فارغ از دستاوردهاي علوم بشري ننگريم و آنها را جدا لحاظ نكنيم به جوهر دين دستيابي نخواهيم داشت. به عبارت ديگر رهايي از مدركات ذهني و پيش فرضهاي ناشي از معارف بشري، در جريان شناخت اسلام نه تنها ممكن است، بلكه لازم و ضروري است. در اينجا به نحو اختصار به برخي از اصول اين ديدگاه اشاره مي كنيم:
۱- تفكيك سه جريان  وحي و عقل و كشف به عنوان سه راه و روش معرفت و مكتب شناسي مباين و بيان جدايي در مدلولات اين سه طريق؛ و هدف نگرش خالصانه به هر كدام از اين سه براي پي بردن به ابعاد و اعماق شان.
۲- طرد تأويل به معناي كوشش براي سازگار نمودن دين با نتايج علوم و آراء و عقايد مردمان و عاملي جهت از ميان بردن خلوص مكتب و پوشاندن اهداف و مفاهيم اصيل آن و خلط آن با معارف ديگر.
۳- التزام به آيات و روايات در اصول دين و تعبد در معارف اگرچه به حدود و ثغور اين التزام اشاره نشده و مسأله اي مبهم است.
۴- توجه رهبران اين نگرش به سير تاريخ تمدن اسلامي و تلاش در معرفي تفكرهاي مختلف فرق گوناگون كه در بستر اين فرهنگ رشد يافته اند.
از جمله ايراداتي كه به نحو بارزي در باب اين ديدگاه و رويكرد چه به نحو نظري و چه عملي، وارد مي باشد؛ مي توان به موارد ذيل اشاره كرد: الف- خلط دو مقام ثبوت و اثبات در جريان هاي سه گانه معرفتي. ب- استحاله تكليف به حذف جميع معلومات و اصول پيشين (هرچند قطعي و عقلي) در جهت فهم آيات و احاديث. ج- غيرممكن و غيرعملي بودن طرد يكباره تأويل. د- ابهام و عدم توضيح كافي درباره موارد تعارض عقل و نقل. ه- عدم ضمانت اين مكتب براي رفع جميع اختلافات. و- عدم توفيق عملي اين مكتب در آثار رهبران و رهروان اين مكتب.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   سينما  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |