يكشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۴
نماددر شعر ديروز و امروز
001731.jpg
محمد امين ركني
خيال يكي از عناصر اصلي شعر است و رمز و نماد پرده خيال را رنگين تر مي كند. ادبيات ايران سرشار از نماد و رمز است. نماد در ادبيات پيش از اسلام، شعر غنايي، حماسي، تمثيلي و عرفاني پس از اسلام، شعر اجتماعي نو و شعر حماسي معاصر ريشه بنيادين دوانده است.در مقاله حاضر ابتدا نماد يا سمبل معرفي شده است. نمادها به چهار دسته دلالتگر، استعاري، يادبودي و قدسي تقسيم شده است. همچنين تأثير نماد بر انواع گوناگون شعر فارسي بازگو شده است. پس از اين مقدمه، نماد در شعر معاصر بررسي شده و براي نشان دادن نمادها در شعر معاصر و تفاوت آن با شعر كلاسيك چهار عنوان باد، باران، جنگل و دريا انتخاب شده است و به تفصيل مورد بررسي قرار گرفته اند.
نماد نماينده واقعه اي است كه به سختي قابل تصور است. نماد نشانه اي است كه با استفاده از عناصر عيني طبيعت چيزي غايب و نامحسوس را مجسم مي كند.
نماد را معادل لغت (سمبل) symbol پذيرفته اند و گاه واژه هاي رمز، نشانه و مظهر را نيز معادل اين كلمه دانسته اند.
نماد در حوزه هاي گوناگون دانش بشري نقش بنيادي دارد و تمامي زمينه هاي علوم باطني و معنوي را دربرمي گيرد. نماد زادگاه هنر است و با عيني ترين و ملموس ترين گفتار انساني يعني شعر ارتباطي گسترده دارد. نمادها معمولا به چهار دسته تقسيم مي شوند.
۱ _ دلالتگر(significative) كه همان نشانه هاي قراردادي و اختياري هستند مانند علامت ها و نشانه هايي كه در علوم مختلف به كار مي برند.
۲ _ استعاري (metaphoric) كه هم دلالتگر و هم صورتي طبيعي به همراه دارند مانند روباه و شير كه بر انسانهاي حيله گر و شجاع دلالت دارند.
۳ _ يادبودي (commemorative) كه بر خاطره رويدادي واقعي مي افزايد.
۴ _ قدسي (sacramental) مانند نمادهايي كه در آئين ها و اساطير به كار مي روند.
در شعر فارسي در تمامي نمونه هاي ادبي، تأثير نماد را مي توان يافت از جمله:
شعر تمثيلي: تمثيل حكايتي است سرشار از مفاهيم نمادين، نشانه هايي كه در يك شعر، حكايت و يا داستان تمثيلي وجود دارد، نشانه هايي است شناخته شده و به قصد آن روايت شده تا به سهولت بتوان مفهوم آن را منتقل نمود.
شعر عرفاني: در عرفان نماد و رمز كاربرد فراوان دارد. برجسته ترين شاعر رمز گراي عارف مولوي است. اولين بيت مثنوي كه حكايت و شكايت «ني» را به همراه دارد يك نماد قراردادي است كه در تمام مثنوي جاي دارد. مقدمه مثنوي از بيت اول تا شروع داستان شاه و كنيزك نمونه كامل سمبوليسم شعر فارسي است.
شعر حماسي: اسطوره كه يكي از اركان حماسه است جزء قلمرو نماد است. اسطوره با زباني پيچيده و راز آلود كه زبان نمادهاست سخن مي گويد و نهفته هاي خود را آشكار مي سازد. براي نقد اسطوره بايد زبان سمبوليك اسطوره ها را شناخت. (من)هاي فردي مطرح شده در اساطير، رمز واره هايي حماسي است كه مي تواند به صورت هاي گوناگون نمايان گردد.
در شعر معاصر شاعران شعر نيمايي با سمبولهاي تازه تمامي فضاي شعر را چهره اي نو بخشيدند. شعر سمبوليك در اين دوره وسيله ارتباطي مخفي و حرف زدن نامرئي راجع به مسايل اجتماعي بود.
در اشعار نيما يوشيج پديده هاي طبيعت هم نماد احوال دروني شاعر هستند و هم نماد رخدادهاي اجتماعي. او مي كوشد از طريق توصيف بيرون، احوال دروني و منظر خويش را نسبت به جهان بيان كند. شفيعي كدكني (م. سرشك) نيز مانند نيما مي كوشد از طبيعت به منزله ابزار و نماد استفاده كند، ابزاري براي بيان احوال روحي و نمادي براي تبيين رخدادهاي اجتماعي. بيشتر نمادهاي طبيعي در شعر او محملي است تا انديشه هاي نو حماسي و اجتماعي خود را مطرح كند، وقتي كوچ بنفشه ها را در روزهاي آخر اسفند مي بيند فورا مسأله وطن و وطن خواهي در ذهنش تداعي مي شود:
اي كاش
اي كاش آدمي وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه ها
يك روز مي توانست
همراه خويش ببرد
هر كجا كه خواست.
مجموعه شعر (بوي جوي موليان) شفيعي كدكني نشان مي دهد كه شاعر به شعر سمبوليك نزديك شده است. در اين مجموعه نيز رمزهاي خود را از عناصر طبيعت مي گيرد، رمزهايي مانند شب، بيابان، كوير، شقايق، بهار، گل سرخ، توفان، مرداب و...
نمادهاي اشعار ديگر شاعران نمادگراي معاصر بنابر دلبستگي و آشنايي شاعر با فرهنگ كلاسيك و فرهنگ كشورهاي ديگر، موقعيت خاص اجتماعي، احوال دروني و عوامل ديگر نمودي تازه يافته است. براي آشنايي با اين نمادها و چهره  نو آنها به عنوان نمونه به بررسي برخي نمادها مي پردازيم.
باد (wind)
باد در بيشتر فرهنگ ها مظهر روح و دم حياتي عالم است. باد پيك ايزد است . به دليل انقلاب دروني باد، بادها نماد بي ثباتي، ناپايداري، بي استحكامي و گريزپايي هستند.
در نمادگرايي هندو، خداي باد يا «وايو» [vayo] همان نفخه كيهاني است. باد از يك طرف پديدآورنده «باران» يعني حيات و از طرف ديگر به وجود آورنده «توفان» يعني مرگ است. در كتاب «زبور» باد پيك الهي و همسنگ فرشتگان است. حتي باد اسم خود را به (روح القدس) مي دهد.
در آيين اوستايي، باد نقش پشتيبان جهان و تنظيم كننده توازن جهاني و اخلاقي را بر عهده دارد. در عرفان اسلامي باد نشان و خواست و قدرت الهي است.
چون از ايشان مجتمع بيني دو يار
هم يكي باشند و هم ششصد هزار
بر مثال موجها اعدادشان
در عدو آورده باشد بادشان
(مثنوي، ۱۸۴/۱)
و باد صبا اشاره است به نفحات رحمانيه كه از مشرق روحانيات مي آيد:
تو گرخواهي كه جاويدان جهان يكسر بيارايي
صبا را گو كه بردارد زماني برقع از رويت
(حافظ، غزل ۹۵)
همچنين در مثنوي باد مظهر روح پرندگان است. قدما معتقد بودند كه پرندگان روحي شبيه آنچه در حيوان و انسان است، ندارند بلكه روح پرندگان باد است، كه علت حركت و زندگي آنها است، به همين جهت پرندگان حشر ندارند.
كم ز بادي نيست شد از امر كن
در رحم طاووس و مرغ خوش سخن
(مثنوي، ۴۶۹۰/۳)
مرغ از باد است كي ماند به باد
نامناسب را خدا نسبت بداد
(مثنوي، ۲۴۰۸/۴)
در اشعار عرفاني، «باد» مظهر راحت و انس نيز هست و به خاطر اينكه از دم رحمان بهره مند است، راحت رسان دلهاست.
در شعر _ سهراب سپهري _ باد نماد هوشياري و آگاهي است و دانش آفرين است:
«عبور بايد كرد
صداي باد مي آيد، عبور بايد كرد
و من مسافرم، اي بادهاي همراه»
يكي از نمادهاي باد در شعر كلاسيك ايران، نابودي است:
دو هزار عهد كردم كه سر جنون نخارم
ز تو در شكست عهدم زتو باد شد قرارم
(كليات شمس، غزل ۸۲۸)
اين نماد در شعر معاصر ايران تكرار شده است:
كارواني در سفر
حماسه اي در باد
سايه اي بر باد...
بركتيبه باد
(حسن رجبي، دشنه و ماه)
در شعر بالا باد نمادي از گذرزمان، رويش، حركت، ويراني و نابودي است.
در شعر شفيعي كدكني، باد نمادي از خوبترين شاهد است:
اي باد اي صبورترين سالك طريق/ اي خضر ناشناس كه گاهي به شاخ بيد
گاهي به موج بركه و گاهي به خواب گرد/ ديدار مي نمايي و پرهيز مي كني (از زبان برگ، ص۴۷)
باران (Rain)
باران، در سراسر جهان نمادباروري، رحمت و تبرك الهي است:
نيستيم از جلوه باران رحمت نااميد
تخم خشكي در زمين انتظار افشانده ايم
(صائب)
در اسطوره هاي يوناني همه خدايان آسمان و زمين را با باران بارور مي سازند: «باران از آسمان فرو مي ريزد، زمين را باردار مي كند، از اين رو براي انسان و حيوان، گياه و حبوبات به دنيا مي آورد.»
در شعر معاصر نمادهاي گوناگون باران را مي توان يافت. باران گاه نمادي از آزادي است:
... و درون كومه تاريك من كه ذره اي با آن نشاطي نيست
قاصد روزان ابري، داروك كي مي رسد باران.
(نيما يوشيج - داروك)
باران در شعر سپهري شوينده گرد و غبار عادات و تازه كننده است:
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد
با همه مردم شهر، زير باران بايد رفت
دوست را، زير باران بايد ديد
عشق را، زير باران بايد جست
(سهراب سپهري )
باران رمز نگاه تازه و برداشت بدون شائبه است:
يك نفر آمد كتابهاي مرا برد.... ميز مرا زير معنويت باران نهاد
(سهراب سپهري، تا نبض خيس صبح )
در شعر شفيعي كدكني، باران نماد تازگي و طراوت و شويندگي و پاكي و عالم قدس است. باران زماني كه آخرين برگ سفرنامه را مي نويسد به ما مي گويد:
آخرين برگ سفرنامه باران
اين است
كه زمين
چركين است
(شفيعي كدكني)
باران در شعر او نماد حيات بخشي نيز هست:
باران، سرود ديگري سركن
شعر تو با اين واژگان شسته
غمگين است
(شفيعي كدكني، براي باران)
باران در شعر او گاه نمادي متفاوت با نمادهاي هميشگي است؛ با نماد بي رحمي، گستاخي و خرابكاري در مجموعه هزاره دوم آهوي كوهي ظاهر مي شود.
جنگل (Forest)
قلمرو روان و اصل مؤنث است. محل امتحان و راز آشنايي، خطرات ناشناخته و تاريكي است. ورود به جنگل تاريك يا افسون شده نماد آستانه است. دست به گريبان شدن جان با خطرات ناشناخته؛ قلمرو مرگ، رازهاي طبيعت يا جهان معنوي كه انسان براي يافتن معني اش بايد در آن نفوذ كند:
هنوز جنگل ابعاد بي شمار خودش را نمي شناسد.
هنوز برگ سوار حرف اول باد است.
(سهراب سپهري _ مسافر)
در شعر سهراب سپهري جنگل هم سمبل مرگ است، هم سمبل آرامش و ملكوت و روحانيت. در شعر او هم معنويت و آرامش است و هم مرگي كه منجر به حضور در ديار دوست مي شود.
در مورد صورت مثالي «جنگل» بايد گفت كه اين نماد نشانه محل امن، خلوت و راحت نزد انسانها است، جايي كه هيچ اثري از ظلم و بدي وجود نداشته باشد. صورت مثالي جنگل، تجلي گر بهشت در ناخودآگاه انسان است، مكاني مقدس كه تمامي مظاهر حيات در آن جمع شده اند.
در جنبه هاي ناخودآگاه نوع بشر وقتي آرزوي بازگشت مجدد به بهشت سركوب شد و به ناخودآگاه رانده شد از طريق بعضي از نمادها سربرآورد، از جمله در واژه «هيچستان» در شعر سپهري است. همان نقش عاطفي كه بردوش واژه «هيچستان»   در شعر سپهري است، در شعر نيما با همان نقش واژه «جنگل» عينيت مي يابد:
يادم از روزي سيه مي آيد و جاي نموري
در ميان جنگل بسيار دوري
آخر فصل زمستان بود و يكسر هر كجا در زير باران بود
مثل اينكه هر چه كز كرده به جايي
بر نمي آيد صدايي
صف بياراييده از هر سو تمشك تيغدار و دور كرده
جاي دنجي را
ياد آن روز صفابخشان
مثل اينكه كنده بودندم تن از هر چيز
مي شد از روي اين بام سيه
سوي آن خلوت گل آويز
تا گذارم گوشه اي از قلب خود را اندر آنجا
تا از آنجا گوشه اي از دلرباي خلوت غمناك روزي را
آورم با خودم
(نيما _ ياد )
دريا (Sea)
دريا و اقيانوس در فرهنگ غرب نماد آبهاي آغازين؛ آشفتگي اوليه؛ بي شكلي؛ هستي مادي؛ حركت بي پايان؛ غيرقابل درك، مرگ و تولد دوباره، ابديت و مادر كبير است. در فرهنگ سمبلها آمد ه كه دريا و اقيانوس رمز ناخودآگاه است و كشتي وسيله اي است كه با آن به سفر ناخودآگاه مي رويم. اقيانوس هم گاهي سمبل زن يا مادر است و بازگشت به دريا معني بازگشت به سوي مادر و مرگ است.
در شعرهاي عرفاني، دريا گاه نمادي از وجود واحد است:
چو دريايي است وحدت ليك پرخون
كزو خيزد هزاران موج مجنون
(گلشن راز )
خطر دارند كشتي ها ز اوج و موج هر دريا
امان يابند از موجي كز اين بحر سعيد آيد
(كليات شمس، غزل ۵۸۳)
و گاه نماد عالم معني و عالم بسيط خداوندي است:
يكي دريا است در عالم نهاني
كه دروي جز بني آدم نگردد
(كليات شمس، غزل ۶۵۸)
در شعر جامي، دريا نماد كشش هاي سرشت انساني است كه در آن موج هاي كوه پيكر، چون اشتران مست، كف به لب مي آورند و نهنگ وار آدمي را در كام مي كشند:
چيست دريا كه دروي بوده اند
وز وصال هم در آن آسوده اند
بحر شهوت هاي حيواني است آن
لجه لذات نفساني است آن
عالمي در موج او مستغرقند
و اندر استغراق او دور از حق اند
(جامي، سلامان وابسال )
در شعر معاصر اغلب دريا نمادي اجتماعي است و مهر آزادي خواهان و مبارزين و آزادي است:
حسرت نبرم به خواب آن مرداب
كارام درون دشت شب خفته است
دريايم و نيست باكم از توفان
دريا همه عمر خوابش آشفته است.
(شفيعي كدكني، در كوچه باغهاي نيشابور)

هنر
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |