پريش كوششي
نوشتار حاضر كوشيده است تا ضمن معرفي اجمالي رويكرد كارناپ به مسايل فلسفي، چند محور مهم از انديشه هاي وي را مانند: مخالفت با متافيزيك، مسأله معناداري، رابطه با حلقه وين، اصل تحقيق پذيري و ترجمه پذيري به يك زبان مبتني بر تجربه را به طور موجز بيان نمايد.
كارناپ در مقام يك فيلسوف قائل به اصالت تجربه مي كوشيد تا با به كارگيري ابزار منطق نوين معرفت بشري را از پيرايه هاي شهودي و شخصي پاك نمايد و در اين راه علاقه خاص او به زبان وي را تشويق نمود تا كاوشهاي فلسفي خود را در قالب تحليلهاي زباني دنبال نمايد. اين علاقه وافر كارناپ به زبان تا حدي قدرت پيدا كرد كه وي معتقد شد كه مسايل فلسفه اساساً راجع به عالم نيستند بلكه مربوط به زبان مي باشند و تمام كوشش فلاسفه بايد صرف ساختن و ايجاد زبانهاي مناسب و كارآمد براي علم گردد.
كارناپ در ايضاح پروژه خود در كتاب «نحو منطقي زبان» مي گويد كه مسايل سنتي فلسفه را مي توان به سه دسته تقسيم نمود:
۱- مسائل مربوط به موضوعات علوم كه به حوزه علوم تجربي تعلق دارند و نه فلسفه.
۲- مسائل مربوط به هويات و مفاهيم تخيلي كه در هيچ علمي به آن پرداخته نشده است مانند شيئي في نفسه و وجود مطلق و...
۳- مسائل منطقي و همين مسائل را قابل بحث فلسفي مي داند. او معتقد است كه غايت و وظيفه علوم تجربي صرفاً مطالعه و توصيف جهان است و محصول نهايي اين فعاليت در قالب جملاتي راجع به عالم عرضه مي شود و وظيفه فلسفه عبارت است از: تحليل منطقي زبان علوم.هر چند اين ديدگاه بسيار دگم باورانه كارناپ مبني بر اين كه همه مسائل فلسفه مربوط به نحو زبان علوم هستند بعدها تحت تأثير تارسكي و ديگران متعادل شد و او پذيرفت كه رويكرد نحوي براي تبيين محتواي علوم كافي نيست و سپس كارناپ به قواعد معناشناسي روي آورد و آن را نيز با رويكردي پراگماتيستي كامل نمود.او بعدها معتقد شد كه مسائل فلسفه يا مسائل علم، صرفاً نحوي نيستند بلكه آنها مسائل متاتئوريك هستند و متاتئوري نيز مي بايد سمانتيك و پراگماتيك را نيز شامل شود و قلمرو و دامنه فلسفه به طور مشابه بايد اين حوزه ها را نيز در بر گيرد.
در زمينه بنياد معرفت نيز او ابتدا اعتقاد داشت كه معرفت و شناخت ما داراي يك سطح بنيادين و پايه اي است كه تمام انواع ديگر معرفت بر آن استوار است و اين بنياد عبارت است از معرفت بي واسطه و يقيني كه شكي در آن راه ندارد ولي اين اعتقاد او با عقيده به فرضي بودن قوانين طبيعت كه از اصول حلقه وين بود و از دوهم وپوانكاره اخذ شده بود به شدت در تعارض قرار داشت.
پس از آن، كارناپ با تأثر از پوپر، عقيده به يك مبناي يقيني براي معرفت را به كناري نهاد و در ملاقات خود با آلبرت انيشتين به وي خاطرنشان كرد كه مدتهاست كه اين ديدگاه پوزيتيويستهاي اوليه را كنار گذاشته است و ديگر به يك مبناي مستحكم و خدشه ناپذير براي معرفت قائل نيست و همواره از مثال اتونويرات ياد مي كرد كه وظيفه ما عبارت است از تعمير كشتي شكسته شده معرفت در همان حال كه در ميانه اقيانوس شناور است.محور بعدي حائز اهميت در انديشه هاي كارناپ، حذف متافيزيك از حوزه معرفت است و او به اين هدف تا به آخر عمرش وفادار ماند. به اين دليل كه كارناپ كليد حل همه مسائل فلسفي را زبان مي دانست بنابراين طرد و حذف متافيزيك نيز مي بايد از كانال زبان مناسبي كه در آن زبان راهي براي پيدايش جملات متافيزيكي وجود نداشته باشد، دنبال مي شد.
كارناپ، برخلاف كواين، معتقد بود كه براي جلوگيري از پيدايش متافيزيك در مباحث علمي و زبان علم بايد تفكيك قاطعي بين قضاياي تحليلي و تأليفي به عمل آورد و در عين حال ديدگاه كانت را در مورد وجود قضاياي تركيبي پيشين انكار مي كرد.
كاوشهاي زباني كارناپ به تدريج او را به صورت بندي اصل تسامح هدايت نمود كه حكايت از اتخاذ نوعي رويكرد اصالت قرارداد در او مي كرد.بر مبناي اين اصل استفاده از هر چارچوب منطقي و هر زبان دلخواه مجاز است و به تعبير كارناپ در منطق هيچ نوعي اخلاقياتي وجود ندارد و هر كس آزاد است تا منطق دلخواه خود، يعني صورت دلخواه خود از زبان را ارائه نمايد و صرفاً بايد روش خود را به وضوح بيان نمايد و به جاي استدلالات فلسفي بي اساس، قواعد نحوي ارائه كند.
كارناپ بر مفهوم ايضاح بسيار تأكيد داشت و منظور او از ايضاح جايگزين نمودن يك مفهوم غير دقيق با يك مفهوم دقيق است كه معمولاً به زبان علم تعلق دارد. همچنين كارناپ معتقد بود كه ايضاح مفاهيم در درون يك چارچوب زباني معين صورت پذير است.
در زمينه معناداري نيز مفهوم اساسي انديشه كارناپ، اصل تحقيق پذيري تجربي بود كه معيار و وسيله اصلي او براي تفكيك عبارات معنادار از بي معنا به شمار مي آمد.
هر چند اين اصل در طي ساليان تغييرات بسياري داشت و در صورت بندي آن تعديل هايي شد، اما هيچ وقت صورت قابل قبولي براي آن دريافت نشد هرچند كه كارناپ تا آخر عمر براي يافتن صورت مطلق اين اصل دست از تلاش نكشيد.
اصل تحقيق پذيري ابزاري بود كه به طور كلي تجربه گرايان منطقي براي طرد عبارات متافيزيكي مورد استفاده قرار مي دادند و البته ايده اوليه و شهودي آن با نظريه اصلي تجربه گرايان كلاسيك بريتانيايي درباره معرفت مرتبط بود.
همان طور كه مي دانيم طبق عقايد جان لاك (۱۷۰۴-۱۶۳۲) و ديويد هيوم (۱۷۷۶-۱۷۱۱) تنها روش كسب معرفت درباره امور واقع همان روش مورد استفاده در علوم تجربي بود.
«چگونه مي دانم كه X را مي دانم؟» به اين مسأله تبديل كردند كه «X چه معنايي دارد؟» در اين راستا دانستن X به معناي دانستن X است و معناي X همان روش تحقيق آن است. بر طبق اصول آنان، جملات و عباراتي كه قابل تحقيق تجربي نيستند هم معرفت بخش نيستند و هم اساساً فاقد معنا هستند، هر چند كه اين عبارات احياناً مي توانند از ويژگي تهييج عواطف برخوردار باشند. گر چه در صورت بندي اوليه تحقيق پذيري، اين اصل به عنوان اصلي كه كاربرد عبارات و جملات بي معنا را نهي مي كند مطرح شد ولي در دوره بعدي اين اصل بيشتر به صورت يك پيشنهاد مطرح شد كه منظور آن فقط تأكيد بر لزوم روشن كردن و ايضاح معناي شهودي و پيش تحليلي مفاهيم مختلف و از جمله خود مفهوم «معنا» بود. بايد دانست كه مفهوم «معنا» در نزد تجربه گرايان منطقي داراي چند معناي متفاوت بوده است. به اعتقاد كارناپ عبارت معنادار عبارتي است كه به طرز صحيح در يك زبان طبيعي يا فرمال صورت بندي شده باشد. او به اين تعبير عبارت خوش ساخت مي گفت ولي اين تعريف از مفهوم معنا مي تواند به ساخت عباراتي منجر شود كه به طور كلي از منظر فلسفي داراي جاذبه نيستند.
راسل معتقد بود كه عبارت معنادار عبارتي است كه صادق يا كاذب باشد. فرگه مي گفت عبارت معنادار، عبارتي قابل فهم است كه بيانگر يك انديشه باشد.
موريش شليك معتقد بود كه عبارت معنادار بيانگر امري است كه واقع مي شود.
تجربه گرايان منطقي به طور كلي ابتدا معناداري را با قابليت صدق و كذب آن توجيه مي كردند ولي به تدريج و به مرور زمان بر اين باور استوار شدند كه عبارت معنادار عبارتي است كه يك كاركرد اصيل را در علم تجربي بيان نمايد.
تغيير در مفهوم «معنا» يا تغيير در اصل تحقيق پذيري همراه بود چرا كه اين اصل نيز در ابتدا مرز و حد ثابت و تغيير ناپذيري را براي زبان علم مشخص مي ساخت ولي به تدريج انعطاف بيشتري يافت و موضع آن اصل با محتواي نظريه هاي علمي مرتبط گرديد. بنابراين با تغيير محتواي نظريه هاي علمي مرز معناداري و بي معنايي نيز تغيير مي يافت.
رفته رفته اصل تحقيق پذيري به دو رهيافت كلي گرايانه و واقعي تقسيم شد.
در رويكرد كلي گرايانه يك زبان صوري مانند M تعيين شده و جملات معنادار عبارت خواهند بود از جملاتي كه يا خود متعلق به M هستند و يا مي توانند به جملات متعلق به اين زبان ترجمه شوند و در رهيافت اتمي، معنادار بودن به صورت وجود نوعي ويژگي در جملات و مستقل از تعلق آنها به يك زبان صوري و يا ترجمه پذيري آنها به اين زبان، تعريف مي گردد. در ابتداي امر تجربه گرايان منطقي و كارناپ براي تعريف اصل تحقيق پذيري در چارچوب رهيافت اتمي حركت مي كردند ولي كوششهاي بعدي آنها چهره كل گرايانه به خود گرفت چرا كه رويكرد اتمي بر مبناي اين تصور مبهم استوار بود كه دانستن معناي يك جمله معدل اطلاع از صدق و كذب آن است ولي به اعتقاد تجربه گرايان عالم واقع عبارت است از آنچه كه به حس در مي آيد و دانستن معناي يك جمله عبارت است از دانستن تفاوتي كه در تجربه ما پديد مي آيد و اگر جمله اي صادق و درست باشد نوعي از تجربه حسي يا امور واقع محسوس حاصل مي شود و اگر غلط باشد نوعي ديگر، بنابراين جمله معنادار جمله اي است كه بتوان آن را به طريق تجربي مورد تحقيق قرار داد يعني اين كه بتوان آن را در صورت صحيح بودن تأييد كرد و در صورت غلط بودن باطل نمود.
تلاشهاي بعدي براي دقيق تر شدن اين صورت از اصل تحقيق پذيري صرف ايضاح ايده اي شد كه از آن با عنوان گزاره هاي مشاهده اي يا پروتكل نام برده مي شد در رهيافت اتمي از مفاهيم منطقي و مفاهيم معرفت شناختي مبهم استفاده شده بوده و كارناپ بر آن شد تا اين گونه مفاهيم را با استفاده از يك زبان صورت توضيح دهد.در اين زبان صوري مجموعه جملات معنادار بايد تحت يك تعداد از عمليات منطقي بسته باشند.و اين يعني آن كه عبارات مركب تنها در صورتي با معنا خواهند بود كه تك تك جملات سازنده آنها معنادار باشد و اين تلقي عاملي شد كه رهيافت اتمي جاي خود را به رهيافت كل گرايانه بدهد و بر اساس اين رهيافت لازم بود كه يك زبان عام و كلي تدوين گردد تا بتوان همه جملات معنادار را در قالب آن ادا كرد و جملات بي معنا را بيرون گذاشت.
طرح پروژه ابداع يك زبان عام به صورت تلاش براي تدوين يك زبان فيزيكاليستي دنبال شد كه غايت آن ترجمه جملات معنادار به جملاتي درباره امور مشاهده پذير بود.
ولي كارناپ از دهه ۱۹۴۰ به بعد و متأثر از كارل پوپر تصميم گرفت كه اصل تحقيق پذيري را كه كاربردش در مورد امور مشاهده پذير با مشكلاتي مواجه شده بود را با اصل ديگري براي معنادار بودن جايگزين نمايد و در اين راه از ايده هاي رايكن باخ استفاده نمود. رايكن باخ اعتقاد داشت كه مي توان از حساب احتمالات براي تعيين معناي جملات استفاده كرد و مي گفت كه جملات معنادار جملاتي است كه بتوان وزن و احتمال آن را بر مبناي يك مجموعه مشاهدات معين كرد و دو جمله كه تحت همه مشاهدات وزن برابر داشته باشند با همديگر هم معنا هستند. كارناپ از مفهوم وزن به منظور تميز ميان آن دسته از روابط احتمالي كه شمار زيادي شواهد مربوط را نشان مي دهند استفاده كرد و بر اين مبنا مفهوم تحقيق پذيري را با مفهوم درجه تأييد پذيري تعويض كرد كه عبارت بود از:
احتمال منطقي صدق يك گزاره (فرضيه)h با در نظر گرفتن دليل موجود e، و در اين رويكرد جمله معنادار جمله اي بود كه جملات مشاهده اي به تأييد يا ابطال آن كمك كنند و سپس معتقد شدند كه جملات متافيزيك بي معنا نيستند بلكه فاقد محتواي معرفتي هستند هرچند كه شايد از خاصيت تحريك احساسات برخوردارند.
كارناپ با اين كه هرگز بيزاري و اكراه خود را از مباحث متافيزيك انكار نكرد، در صدد بود تا براي مشكلات پوزيتيويسم منطقي راه چاره اي بجويد و اين حوزه را متحول سازد.
او در كتاب مهم «معني و ضرورت» كوشيد تا نشان دهد كه چگونه آمپريستها مي توانند در عين وفاداري به مبادي و اصول خود، بر وسواسهاي ناشي از لفظ انگاري (نوميناليسم) فايق آيند و زباني دلالتي (زبان سمانتيك) را بپذيرند كه مرجع آن، اشياء و موجوديت هاي انتزاعي، مانند اوصاف خاص، مراتب، روابط و نسب اعداد و قضايا است و در مقاله بسيار مهم «مذهب اصالت تجربه، نحو و هستي شناسي» اين مباحث را گسترانيد و پاسخي محكم به گيلبرت رايل داد كه بر كارناپ بسيار خرده گرفته بود، چرا كه كارناپ در آن كتاب يعني معني و ضرورت، تمييز مهمي ميان دو جزء دلالت (Meaning) انحاي مختلف تعبير و بيان، يعني مصداق و مقصود قائل شده بود و رايل با آن كاملاً مخالف بود.
براي رفع اشكالها، كارناپ مناسب مي ديد كه ميان دو نوع پرسش تفاوت گذاشته شود: يكي پرسشهاي دروني كه راجع به وجود چيزها در درون محدوده اي است كه به آن ارجاع داده مي شود و ديگر پرسشهاي بيروني كه به موجوديت سيستم و كل چيزها، يعني به تمام محدوده ارجاع تعلق مي گيرد. اين دو نوع پرسش متفاوت است. پرسشهاي دروني پرسشهاي علمي است و به مجرد اين كه زبان و سخن ارجاع مورد قبول قرار گيرد، در مورد آن مسايل هم مي توان از طريق مشاهده و بررسي تجربي و تحليل رياضي و منطقي نظر قطعي پيدا كرد چنان كه وقتي مي پرسند «آيا قوهاي سياه وجود دارند؟» يا اين كه آيا «شارلماني واقعاً وجود داشته است؟»
با پژوهش مي توان به پرسش پاسخ داد و اگر بپرسند كه «آيا يك عدد اول بزرگتر از صد وجود دارد؟» پاسخ دادن به آن از طريق تحليل آسان است.
اما پرسشهاي بيروني مثل «آيا اعداد وجود دارند؟» و «آيا عالم اشياء واقعي است؟» بر طبق مذهب اصالت تجربه هرگز جواب ندارد و منشأ نزاعهاي بي پايان ميان رئاليستها و ايده آليستها و نيز رئاليستها و نوميناليستها يعني قائلان به واقعيت كليات و قائلان به اين كه كلي فقط لفظ است، مي شود.
به نظر كارناپ، پاسخ پرسشهايي كه از واقعيت اشياء و كلي ها و يا اعداد مي شود جنبه عملي دارد و تابع مقتضيات عملي است. اين پاسخها به يك تصميم عملي تحويل مي شود كه با ساخت زبان ما ارتباط دارد و در نتيجه به گزينش و انتخاب يك زبان و نتايج و توابع آن قابل تحويل است. اين وضع حتي در مورد زبان نيز صادق و معتبر است.
زباني كه ما با آن از اشياء مدرك حرف مي زنيم و در نظر ما طبيعي و عادي مي نمايد با دلايل عملي تبيين مي شود، چنان كه مي پنداريم يا اين طور توجيه مي كنيم كه آن را براي سهولت تفهيم و تفاهم پذيرفته ايم. اين مطلب همچنين در مورد زبان اعداد و به طريق اولي براي زبانهايي كه در آن بيشترين چون و چرا مي شود نيز معتبر است.
به نظر كارناپ، گشايش يك باب زبان شناسي تازه، يعني ظهور صورتهاي جديد تعبير به ما مجال و امكان مي دهد كه پرسشهاي دروني تازه و ناشناخته اي مطرح كنيم، اما اين امر به هيچ وجه متضمن اعتقاد به مابعدالطبيعه نيست.
وقتي مي گوئيم «X عدد است» به اين اكتفا مي كنيم كه يك متغير را در كار آوريم و بگوييم چيزي وجود دارد كه خاصيت و صفت آن عدد بودن است و ارزشهاي X در مطابقت با موجوديتهايي كه معمولاً مورد قبول است تعيين مي شود. مثلاً وقتي گفته مي شود كه اعداد خيالي يا غيرمعقول وجود دارد، درست مثل آن است كه بگوييم چيزي وجود دارد كه اوصاف و صفات منسوب به اين اعداد را دارد. آنچه كارناپ مي گويد يك تنوع آنتولوژي عجيب و خارق اجماع است. در آنتولوژي كارناپ، تحقيق در باب وجود و اقسام وجود و معني وجود جايي ندارد بلكه وجودشناسي او صرف قبول يك قالب زباني و تعبيرات و اصطلاحات تازه و مفيد و شيوه هاي جديد سخن گفتن است.
كارناپ در پرتو تحقيقات منطق دان برجسته لهستاني، آلفرد تارسكي (۱۹۸۳-۱۹۰۱) امكانات معناشناسي يا علم دلالت را به عنوان نظريه معني و حقيقت كشف كرد و با اين دريافت به ناچار بايستي بپذيرد كه تعبيراتي مثل «سرخ» كه عنوان و نام چيزهاي انتزاعي است صفتي از صفات چيزها را بيان مي كند و «پنج نام يك عدد است» .
اما بعضي پيروان مذهب اصالت تجربه اشكالاتي را بر اين رأي كه مستلزم تكثير عوالم موجود يا موجودات است وارد كرده اند.
گيلبرت رايل با اصل «فيدو» وارد بحث شد.مقصود از اصل فيدو اين است كه چنان كه فيدو نام يك سگ است، هر نام و تعبيري كه واجد معني باشد نام يك شيئي موجود است.
اين اشكالها، چنان كه كارناپ نيز دريافته است به اعتباري با روح نوميناليست حوزه وين تناسب و مناسبت دارد.
كارناپ در مقاله «مذهب اصالت تجربه، نحو و علم الوجود» كه پيشتر ذكر آن رفت بدون آن كه جانب صاحبان مذهب اصالت واقعيت و لفظ انگاران را بگيرد و يا معترض كساني شود كه موجوديتهاي انتزاعي را رد مي كنند يا مي پذيرند، سخن هيچ يك از دو گروه را نمي پذيرد و پرسشهاي آنها را جملگي پرسشهاي بيروني و پرسشهاي مابعدالطبيعي مي داند كه هيچ راه حل نظري ندارد. در نظر كارناپ علم دلالت وصف يك عالم مملو از موجودات خيالي و وهمي نيست و نبايد آن را يك زبان اساطيري و خرافات دانست، بلكه تحليل، تفسير، توضيح و ترتيب و تدوين زبانهاي تفهيم و تفاهم و مخصوصاً زبانهاي علم است.
به هر حال در علم دلالت جديد كه به همت فرگه و پيرس تأسيس شده است نمي توان از موجوديتهاي انتزاعي صرفنظر كرد و اگر در مورد آنها احتياط لازم است به مقتضاي وقت بايد آنها را با بردباري و تساهل تلقي كرد.
با اعتراف به اين معني، كارناپ از مذهب اصالت تجربه محض درمي گذرد و با آن كه آن را از جهتي تقويت مي كند، موجب مي شود كه پوزيتيويسم منطقي قسمت مهمي از برندگي و قاطعيت خود را از دست بدهد و مي دانيم كه ارزش تاريخي پوزيتيويسم منطقي در همين قاطعيت آن بود. كارناپ با رجوع به سمانتيك در طريق تفكر پيش مي رود اما بيشتر در بند نسبيت و نسبي انگاري گرفتار مي شود و اين طريقه با روح مذهب اصالت تجربه بيگانه است، زيرا با اين نسبي انگاري، «زبان اشياء» به انتخاب يك قالب زباني كه از پيش ساخته و پرداخته شده است تحويل مي شود.
مي دانيم كه اعضاي حلقه وين معتقد بودند كه نقطه عطفي در فلسفه به وجود آورده اند و كاوش خود را براي يافتن معيار معنادار بودن تجربي كه مي بايد احكام متافيزيكي را نقض مي كرد، آغاز كردند.يك پيشنهاد اين بود كه فقط احكام معنادار تجربي تحقيق پذيرند كه يك حكم، معنادار تجربي است اگر و فقط اگر مشخص ساختن شرايطي كه حكم مذكور را صادق مي سازد، امكان پذير باشد.و اعتقاد بر اين بود كه احكام متافيزيكي نمي توانند اين شرط را برآورده سازند. اما به زودي بحثي بر سر معناي عبارت «امكان تحقيق پذيري» درگرفت. در اين مورد همه متفق القول بودند كه يك قضيه تنها به شرطي معنادار تجربي است كه تحقيق تجربي آن منطقاً ممكن باشد. اين شرط، احكام نظير «گورخر نوارهاي سياه و سفيدي برروي پوست خود دارد و سراسر بدنش به رنگ سبز است» را طرد مي كند. به زودي بر اين نكته توافق شد كه صرف موجود نبودن امكانات تكنيكي براي نقض يك حكم كافي نيست اين حكم كه «برروي سطح سياره پلوتون حفره هاي ناشي از برخورد شهاب ها وجود دارد.» يك حكم معنادار تجربي است، اگر چه در حال حاضر وسايل تحقيق تجربي آن را در اختيار نداشته باشيم. اما معناي سومي نيز براي «امكان تحقيق پذيري» وجود دارد.
رايشنباخ از «امكان فيزيكي تحقيق پذيري» سخن به ميان آورد. بر طبق نظر وي تحقيق تجربي يك حكم به طور فيزيكي تنها به شرطي امكان پذير است كه بتوان يك شيوه تحقيق پذيري را مشخص ساخت كه معارض قوانين پذيرفته شده علمي نباشد. رايشنباخ پيشنهاد كرد معيار تحقيق پذيري به گونه اي تفسير شود كه معني دار بودن تجربي صرفاً به احكامي نسبت داده شود كه تحقيق پذيري در مورد آنها هم به طور منطقي و هم به طور فيزيكي امكان پذير است.
كاربرد اين ملاك به طور نمونه بحث نظري درباره طيف يك سحابي را كه با سرعتي بيش از سرعت سير نور به لحاظ منطقي غيرممكن نيست ولي همگان معتقدند كه اين امر به لحاظ فيزيكي غيرممكن است. البته نظر دانشمندان درباره فراگردهايي كه به لحاظ فيزيكي امكان پذير نيستند، عوض مي شود و رايشنباخ تشخيص داد كه كاربرد معيار تحقيق پذيري با وضع و حال كنوني پيشرفت علم متناسب است.
اما به زودي روشن شد كه معيار تحقيق پذيري بيش از اندازه مقيدكننده است. اين معيار قضاياي كلي نظير: «همه نمونه هاي سديم با كلر تركيب مي شوند.» و «همه اجسام باردار مثبت، اجسام باردار منفي را جذب مي كنند» را از قلمرو علم طرد مي كند و هيچ مجموعه محدودي از گزارش هاي مربوط به مشاهدات تجربي نمي تواند صدق اين احكام را اثبات كند. حداكثر چيزي را كه مي توان مدلل داشت اين است كه تا به حال هيچ مورد نقضي مشاهده نشده است. اما چون بسياري از قوانين علمي به شكل قضاياي كلي از اين نوع است، معيار پيشنهاد شده غيركافي است.
ابطال پذيري نيز به عوض تحقيق پذيري يك شرط كافي براي معني دار بودن تجربي نخواهد بود. ملاك ابطال پذيري اول بار از سوي كارل پوپر در دهه ۱۹۳۰ پيشنهاد شد. اما پوپر اين ملاك را به عنوان معياري براي سنجش معنادار قضايا پيشنهاد نكرده بود و اساساً رهيافت پوزيتيويست هاي منطقي را در اين زمينه نادرست مي دانست ولي با اين وجود برخي از اعضاي حلقه وين نظير كارناپ و نيز برخي ديگر از پوزيتيويست هاي منطقي نظير آير چنين مي پنداشتند كه اين معيار نظير معيار تحقيق پذيري براي جدا كردن قضاياي معني دار تجربي از قضاياي فاقد معني تجربي پيشنهاد شده است اين اشتباه كه در مورد آير و برخي ديگر تا مدت ها ادامه يافت، سبب شد برخي به غلط پوپر را در زمره پوزيتيويست هاي منطقي به شمار آورند.
ولي در هر حال ابطا ل پذيري نيز به نوبه خود معياري بسيار محدود كننده است چرا كه اين معيار قضاياي وجودي نظير «لاقل يك منظومه دوتايي از ستاره هاي كوتوله سفيد وجود دارد» را از قلمرو اقوال معنا دار تجربي طرد مي كند و قضايايي از اين قبيل نمي توانند به وسيله هيچ مجموعه محدودي از قضاياي حاصل از مشاهده كه شواهد تجربي منفي را ثبت مي كند، ابطال مي شود.
تشخيص اين امر كه هم معيار تحقيق پذيري و هم معيار ابطال پذيري قضايايي را كه بايد در زمره قضاياي معني دار تجربي به حساب آيند، طرد مي كنند، فلاسفه را بر آن داشت تا در صدد يافتن رهيافت هاي ديگري به مسئله معيار تميز احكام علمي از احكام غيرعلمي برآيند.
برخي از اين رهيافت ها عبارت بودند از:
۱- ساختن يك زبان مبتني بر تجربه و الزام به اينكه قضاياي معني دار تجربي قابل ترجمه به اين زبان باشند.
۲- الزام به اينكه قضاياي معني دار تجربي تأييدپذير تجربي باشند و نه تحقيق پذير تجربي
۳- در يك رهيافت سوم به مسئله تفكيك علم تجربي از شبه علم و غيرعلم كه به وسيله كارل پوپر اتخاذ شد كوشش گرديد كه به عوض پرداختن به مسئله معني دار قضايا با معياري براي تشخيص روش علمي از روش هاي غيرعلمي يافت مي شود.
ما اكنون رهيافت كارناپ را درباره ترجمه پذيري به يك زبان مبتني بر تجربه به طور تفصيلي بررسي خواهيم نمود:
اولين رهيافت به وسيله كارناپ اتخاذ شد و موفقيت اين شيوه در گرو ساختن يك زبان مبتني بر تجربه بود كه بتوان قوانين و نظريه هاي علمي _ ولي نه احكام متافيزيكي- را بدان ترجمه كرد.
كارناپ نوعي زبان مبتني بر تجربه ابداع كرد كه در واژه نامه تجربي اساسي آن، محمول هاي مشاهدتي نظير قرمز و صاف مندرج بود. اما او به زودي دريافت كه قضايايي درباره برخي از مهمترين مفاهيم علمي را نمي توان به چنين زباني ترجمه كرد.
مثلاً در حالي كه گزاره «X يك جانور مفصل دار است» ممكن است به صورت وصل منطقي چند گزاره ترجمه شود كه قابل تعبير به زبان مبتني بر ترجمه است نظير:
«X يك حيوان است»
«X تنه اي چند قسمتي دارد»
«X ساق هاي مفصل دار دارد» و نظاير اينها.
گزاره «X قابل حل است» معادل «اگر X در يك مايع خاص قرار گيرد آنگاه X حل مي شود» نيست.
دليل اين امر آن است كه صحبت از يك ماده به عنوان «قابل حل» معنا دارد حتي اگر ماده مزبور هم اكنون در مايعي قرار نداشته باشد.از اين گذشته در گزاره هاي شرطي به صورت «اگر ... آنگاه ...» با توجه به ماده آنها هر گاه مقدم كاذب باشد، گزاره صادق است.اما اگر «X قابل حل است» معادل گزاره هاي فوق الذكر «اگر»... «آنگاه» مي بود در آن صورت هر شئ كه در حال حاضر درون مايع قرار ندارد به عنوان«قابل حل» تعريف مي شد. چرا كه هم توده اي از شكر داخل شكردان و هم يك قاشق نقره اي در كنار آن، هر دو در يك فنجان قهوه «قابل حل»بودند.
كارناپ اظهار داشت كه اگر چه خواص بالقوه نظير«قابل حل »نمي توانند صريحاً برحسب محمول هاي ماخوذ از مشاهده تعريف شوند اما مي توانند به كمك عبارت تحويل كننده ه زبان مبتني بر تجربه برگردانده شوند.در مورد« قابل حل» نيز تعريف شرطي ممكن است چنين باشد:«اگر X درون يك مايع قرار داده شده باشد، آنگاه X قابل حل است، اگر و فقط اگر X حل شود.»
در حالت كلي نيز يك محمول بالقوه نظير P مي تواند مطابق الگوي زير به زبان مبتني بر ترجمه برگردانده شود:«اگر عمليات O ترتيب يابد، آنگاه P صدق مي كند، اگر و فقط اگر نتيجه R مشاهده شود.» چون P تنها براي آن دسته از مصاديق تعريف شده كه در آنها عمليات معيني ترتيب داده مي شوند از اين رو اين نوع تعاريف شرطي را «تعاريف عملياتي» مي نامند. يك تعريف عملياتي تنها بخشي از معناي يك مفهوم را مشخص مي سازد زيرا براي مواردي كه در آنها عمليات مذكور ترتيب نمي يابد مفهوم مزبور تعريف نشده باقي مي ماند بنابراين اصطلاحات و عبارات بالقوه نظير «دما»، «شدت ميدان الكترونيكي» و«نمودار پاسخ» هر كدام ممكن است به صورت عملياتي با رجوع به انواع گوناگون شيوه هاي ابزاري تعريف شو
كارناپ متذكر مي شود كه معيار ترجمه پذيري بايد به نحوي مورد تجديدنظر واقع شود كه قضايايي كه درباره اصطلاحات نظري است در زمره عبارات معني دار تجربي جاي گيرند.
او سه راه تشخيص داد كه در آنها ممكن است اصطلاحاتي كه خود در عداد محمول هاي مشاهدتي نيستند، به وسيله تعريف صحيح، تعريف عملياتي، و تعريف مبتني بر اصول موضوعه در يك نظريه به عبارات زبان تجربي مذهب مربوط شوند.
ملاك تجديد نظر شده ترجمه پذيري اظهارات مربوط به اصطلاحاتي را كه نمي توانند به هيچ يك از طرق سه گانه فوق به محمول هاي مشاهده اي مرتبط شوند طرد مي كند.
كاربرد معيار تجديد نظر شده ترجمه پذيري در مورد يك اصطلاح نظري نيازمند وارسي تمام سيستم عباراتي است كه نظريه را مي سازند.كارناپ و همپل بعداً تأكيد كردند كه به طور كلي پرسش از معني دار بودن تجربي تنها با در نظر گرفتن يك گروه از عبارات است كه معني پيدا مي كند ،اين موضوع با موضع اوليه حلقه وين مبني بر اينكه معناي تجربي عبارات مجزا مي تواند به وسيله كاربرد معيار تحقيق پذيري، تعيين شود در تقابل صريح قرار دارد.