عباس اسدي
سيم هاي خاردار، كانال هاي حفر شده براي پناه گرفتن، ميدان هاي مين و ارتفاعات صعب العبور در بانه و مريوان، درياچه نمك، خرمشهر، آبادان، شلمچه، نفت شهر، جزاير مجنون، سه راه جفير، نهر جاسم، شهرك دوعيجي و كانال ماهي، سوسنگرد، دهلاويه، بستان، تنگه چزابه، مهران و دهلران واژه هاي آشنايي هستند كه زماني بهترين و خالص ترين انسان ها با آنها زندگي مي كردند، همان هايي كه فارغ از همه چيز و همه كس در جبهه هاي جنوب و غرب، در سنگرها، آرپي چي به دست و بي سيم بر دوش بر روي سيم هاي خاردار و ميدان هاي مين مي لغزيدند ، شيريني شهادت را مي چشيدند، جانبازي را مي آموختند و يا طعم تلخ اسارت را تجربه مي كردند. آنها چه زيبا و شجاعانه در شب ها ي عمليات براي از كار انداختن تيربار دشمن از همرزم خود پيشي مي جستند و عاقبت پس از رزمي جانانه با تني زخم خورده از جور دشمن به اسارت درمي آمدند و سپس در طول ساليان دراز اسارت، حماسه هاي به ياد ماندني مي آفريدند كه نقل هر يك از آنها انسان را به شگفتي وامي دارد به گونه اي كه زبان از تحسين مقاومت و ايثار آنان عاجز است، آنان امروز پس از آزادي در شهرها و ديار خود پراكنده اند، كسي از سرنوشت آنها خبري ندارد، اما همه معترفند كه آنها يادمان زنده پايداري و پايمردي، استقامت، ايثار، گذشت و مقاومت هستند، مقاومتي كه آنچنان شجاعانه و متهورانه بود كه به ناچار افسران بعثي همگي به عجز و ناتواني خود در مقابل فرزندان سخت كوش اين مرز و بوم معترف بودند.
آزادگان بي ترديد سند افتخار دوران شكوه ايثار و اخلاص و از خودگذشتگي هستند، ۲۶ مرداد بهانه اي است تا بار ديگر گوشه اي از رشادت ها و پايمردي هاي آنها را بازتاب دهيم. گزارش پيش رو اشاره به بازخواني دوباره دوران دفاع مقدس و بازگشت آزادگان به ميهن اسلامي دارد.
و اما امروز
اين كه امروز آزادگان سرفراز اين ميهن كجايند، چه مي كنند و به آن روزها چگونه مي انديشند، بايد به سراغ آنها رفت و از آنها شنيد، سخني كه خميرمايه آن استقامت، پايداري، آزادگي و فرزانگي است. در اين ميان كمتر كسي را مي توان سراغ گرفت كه وقتي از جنگ، اسارت و آزادگي سخن گفته مي شود ناخودآگاه به ياد سيد علي اكبر ابوترابي نيفتد. او كه مونس و همدم آزادگان در اسارت بود. پس از سالها رنج و مشقت در غربت همراه كاروان آزادگان به ميهن بازگشت. در دوره پنجم مجلس از سوي مردم تهران به نمايندگي برگزيده شد و در نهايت به آرزوي ديرينه خود كه بازگشت به سوي معبود است پركشيد. براي يادآوري آن روزها كه آزادگان صبوري و استقامت را مي آموختند به سراغ يكي از آزادگاني رفتيم كه اكنون گرچه سال ها از آن ماجرا مي گذرد اما آنچنان با احساس از آن روزها مي گويد كه گويي ديروز چنين اتفاقي رخ داده است.
عباس رحيمي كه به عنوان بسيجي در جنگ شركت كرده بود مي گويد: يك روز ما را داخل حمام زنداني كردند. هوا بسيار گرم بود، عقربه هاي ساعت به كندي پيش مي رفت، نگراني و اضطراب از سرنوشت نامعلوم فضاي تنگ را تنگ تر ساخته بود، فشار گرسنگي و تشنگي نيز شرايط را هر لحظه سخت تر مي كرد كه ناگهان متوجه شديم عده اي از سربازان عراقي تازه نفس را به آنجا آورده اند. گروه ويژه پذيرايي كه براي آنان نيز نوعي تشويقي و تفريح بود به جان بي رمق اسراي كت بسته افتادند. با هر سيلي كه بر رخ گرد و غبار گرفته آنان مي نواختند، قهقهه هاي مستانه سر داده و جنگ رواني خويش را تشديد مي كردند و با آوردن تعدادي ديگر از ساير اتاق ها ۱۸ نفر شديم كه فضا را تنگ و تنگ تر كرده و گرماي هوا را شديدتر. با پاهاي برهنه و بدن هاي كتك خورده منتظر حادثه اي جديد بوديم كه ناگهان «ياسين» كه به عمرو عاص اردوگاه معروف بود با دو شيشه مهتابي وارد حمام شد و آنها را پرتاب كرد به سقف حمام، در نتيجه شيشه ها خرد شده و زير دست و پاي برهنه بچه ها قرار گرفت و از آن طرف نيز سربازاني كه از بيرون آورده بودند در ضرب و شتم مسابقه گذاشته و هركس اسيري را زير ضربات مشت و لگد خويش گرفت، با اين وجود هنوز عطش آنان فروكش نكرده، بعد از طي اين مراحل نوبت چوب و فلك رسيد، تا عقده هاي به جا مانده از صحنه عمليات وشكست ازرزمندگان در جبهه ها را به آن وسيله خالي كنند. لذا بچه ها مي بايست از روي شيشه هاي خرد شده مي گذشتند و به دار فلك بسته مي شدند. حال تصور كنيد در چنين شرايطي، چه چيزي مي تواند به انسان آرامش ببخشد و قلب مضطرب را مطمئن سازد تا به جايي رسد كه نه تنها از اين همه وحشيگري و نامردي ترس به خود راه ندهد، بلكه صبورانه تر از گذشته خود را سپر ديگر دوستان قرار داده و صحنه هاي به ياد ماندني و جاويد بيافريند. به جرأت مي توان گفت كه تنها داروي آرام بخش ما همان ذكر دعا و توسل به ائمه معصومين بود و اين را با چشم خود ديديم و در عمل تجربه كرديم و يا به تعبير ديگر لذت آن را چشيديم.
ياد آن چهره پرصلابت
هر چند قلم و كاغذ نمي تواند بيانگر صحنه هاي شيرين و ماندني دوران اسارت باشد و آنچه دوران اسارت را جذاب و دلپسند و قابل تحمل ساخته بود ياد و نام خدا بود اما اين دوران زماني جذاب تر مي شود كه از زبان شيواي آزادگان خاطرات و مطالب آن روزها بازگفته شود.
محمد سلماني يكي از آزادمرداني كه به مدت ۵ سال و سه ماه طعم تلخ اسارت در غربت را به عشق و اميد رهايي از ظلم، چشيده است مي گويد: يادآوري خاطره بازگشت و بوسه بر خاك گرم وطن عزيز و استقبال پرشور مردم از ما هنوز برايم خوشايند است. از آن روزها همه ما علاوه براينكه از آزادي و ديدن خانواده و اقوام خوشحال بوديم، اما غم سنگين فقدان پدر پير ما، حضرت امام خميني(ره) بسيار سنگين بود. بنابراين در فقدان عزيز از دست رفته بايد جدي تر از گذشته از دستاوردهاي انقلاب پاسداري مي كرديم؛ چرا كه خطر دشمن جدي بود و حيات انقلاب به هوشياري رزمندگان، آزادگان، جانبازان و بسيجيان بستگي داشت.
وي ادامه مي دهد هر چند كه اكنون ۱۵ سال از آن روزها مي گذرد، اما روحيه ايثار، فداكاري و شهادت طلبي كه در واقع موهبت الهي به ما بود نبايد از ميان برود. اگرچه اكنون جنگ به شكل سابق وجود ندارد، اما نبايد فراموش كنيم كه شرارت ها، كينه توزي ها و توطئه هاي دشمنان از بين نرفته است، اكنون بايد هوشيارتر باشيم تا تن به اسارت آنها ندهيم. چون در واقع اين اسارت كه همان اسارت فرهنگي است، مصيب بارتر از آن اسارت است.
محمد جواد خاكسار آزاده ديگري كه در دي ماه سال ۱۳۶۵ در جريان عمليات كربلاي چهار به اسارت درآمده است، در اين زمينه مي گويد: درواقع يكي از عواملي كه دل هاي ما را در آن شرايط سخت وحشت و مصيبت پراميد نگه مي داشت، ياد آن چهره و روحيه پرصلابت حضرت امام خميني (ره) بود. چون ما مي دانستيم كه آن بزرگوار هم به ياد ما بودند و همان گونه كه خودشان هم در فرمايشات خود اشاره اي داشتند، حال پدري كه فرزندانش از او دور شده بودند را داشتند.
اين آزاده مي افزايد: آزادگان تجربه مقدسي را پشت سر گذاشتند و از امتحان بزرگي سربلند بيرون آمدند، متأسفانه در حال حاضر بعضي آزادگان گمان مي كنند كه تكليف آنها به پايان رسيده و ديگر وظيفه اي ندارند، اما بايد گفت كه روحيه و تفكر آزادي هيچ وقت پايان نمي پذيرد.
او همچنين اضافه مي كند آزادگان با همه لطف و عنايتي كه در حق آنها ابراز مي شود و حق آنها هم هست، در مواردي گله و شكوه هايي هم دارند. مشكل اشتغال نيز هنوز در ميان تعدادي از آزادگان وجود دارد، كساني كه در آغاز بازگشت شان موفق به يافتن شغل دلخواه خود شدند بر اين باورند كه دوران اسارت امكان ادامه تحصيل را از آنها گرفته بود و طبيعي است كه آنها نمي توانستند در بدو ورود با ديگران كه امكان ادامه تحصيل داشتند رقابت كنند.
با اين وجود اخيراً با تشكيل معاونت رئيس جمهوري تحت عنوان بنياد شهيد و امور ايثارگران و جانبازان و آغاز به كار دولت جديد اين اميدواري وجود دارد كه زمينه و بستر اشتغال زايي آزادگان فراهم شود.
صادقيان آزاده ديگري است كه از روزهاي دشوار اسارت در خاك دشمن مي گويد: آنها اعتقادات ما را هدف گرفته بودند. چه اعتقادات ديني و چه غرور ملي و ميهني، به نماز خواندن بچه ها حساس بودند و حفظ شعائر ديني در اسارتگاه آنان را به خشم وامي داشت اما در ميان همان ها هم كساني بودند كه از مقاومت ايرانيان لذت مي بردند، اگر چه فرصت بروز نداشتند، اما چشم هايشان از آنچه در درونشان مي گذشت خبر مي داد و به اين اصل مي رسيديم كه وقتي براي حفظ ارزش هاي انساني مقاومت كني، در همه جا سربلند خواهي بود.
احمد فيضي ديزجي از آزادگان تهران با ذكر خاطره اي مي گويد: درست است كه ما در قلب دشمن بوديم، ولي دست از مبارزه با كافران برنمي داشتيم. وقتي اذيت مي كردند، همه جمع مي شديم و صلوات مي فرستاديم. رنگ دشمن از فريادهاي ما مي پريد و با وحشت از ما مي خواستند كه صلوات نفرستيم.
در اسارت، دوستانمان به مريضي هاي گوناگوني مبتلا مي شدند كه هيچ كس به آنها توجهي نمي كرد. يكي از دوستان به پا درد شديدي مبتلا شده بود كه اصلاً نمي توانست از جايي به جاي ديگر برود. اگر مي خواست به جايي برود، با كمك ۳-۴ نفر حركت مي كرد. وقتي او را به درمانگاه بردند، گفتند كه اينجا هيچ علاجي ندارد و بايد برود ايران و در آنجا روي پايش عمل جراحي شود.
يك شب كه درد او خيلي شديد شده بود، شروع كرد به گريه. ما كه چاره ديگري جز دلداري نداشتيم، او را دلداري مي داديم. با همان حالي كه داشت، خوابش برد. بعد از چند لحظه، يكدفعه از جايش برخاست و داد كشيد و دائماً مي گفت: «بگيريد! نگذاريد بروند!» بلند شد و با پاي خودش كه اصلاً باور نمي كرديم، دويد طرف پنجره. همه تعجب كرده بوديم. حلقه زديم دور او و از آن جريان پرسيديم. آن عزيز كه گويي طي خوابي كه ديده بود شفا يافته بود جريان ديدن معصومين(ع) را در خواب خود براي ما تعريف كرد.
صبح آن روز او خودش به تنهايي صف آمار رفت و عراقي ها از ديدن او بسيار بهت زده شده بودند!
جعفر مرادي يكي از آزادگان خاطره اش از دوران اسارت را چنين بيان مي كند: سال ۶۸ كمر درد شديدي گرفته بودم. طوري كه نه مي توانستم راه بروم و نه مي توانستم بنشينم، حتي غذا را هم در همان حالت درازكش مي خوردم.
كمبود دارو و نارسايي هاي پزشكي اردوگاه دست به دست هم داد و حدود يك ماه مرا زمين گير كرد. تا اين كه يك شب، حضرت امام خميني(ره) را در خواب ديدم. امام و چند نفر همراه او وارد آسايشگاه شدند. بچه ها سلام مي كردند و بلند مي شدند و امام با آنها دست مي داد و احوالپرسي مي كرد. به من كه رسيد، خواستم بلند شوم، نتوانستم. امام به من اشاره كرد كه بلند شوم. سلام كردم و يكي از برادران هم آسايشگاهي ام كه مردي مؤمن بود و بچه ها را دائماً به نماز و قرآن دعوت مي كرد، مرا به امام معرفي كرد و جريان حالم را گفت. امام رو كرد به يكي از همراهان، كيسه اي را از او گرفت، مقداري روغن به آن برادر هم آسايشگاهي ام داد و گفت كه آن را به بدن من بمالد. پس از اتمام كار، خداحافظي كرد و رفت.
صبح كه از خواب بيدار شدم، احساس كردم كه قدري بهتر شده ام. بعد از گذشت چند روز كاملاً خوب شدم و با همان برادر و دوست مؤمنم دو ركعت نماز شكر خوانديم. آنجا بود كه فهميدم روح حضرت امام(ره) با ما است.
جهانشير يوسفي يكي از آزادگان درباره دوران اسارت در اردوگاه دشمن بعثي خاطره خود را چنين بيان مي كند: دهه فجر در اردوگاه برنامه هايي مختص حال و هواي آنجا داشتيم. اما علي رغم محدوديت و موانعي كه وجود داشت، سعي مي كرديم به بهترين نحو اين ايام را برگزار كنيم و بزرگ بداريم. بچه ها تئاتري را تدارك ديده بودند تحت عنوان «شهادت» كه در آن پدري هر دو پسرش در جبهه ها به شهادت مي رسند و متعاقب آن حوادث و اتفاقاتي ديگر دامنگير اين خانواده مي شود كه بر روحيه و نگرش بچه ها بسيار مؤثر بود و حقيقتاً استفاده مي كرديم.
در همين زمينه يكي از بچه ها هم ابتكاري كرده بود و نقاشي از حضرت امام(ره) را كشيده و بالاي صحنه نصب كرده بود. در اثناي برگزاري نمايش، نگهباني كه براي آسايشگاه گذاشته بوديم تا آمدن سربازان عراقي را زير نظر داشته باشد، كلمه رمز را با صداي بلند فرياد كرد و در نتيجه مي بايست به سرعت وسايل و دكور طراحي و ساخته شده را جمع كنيم كه اين كار البته كمي طول كشيد. برادر عزيزي هم كه تصوير حضرت امام(ره) را كشيده بود، فوراً عكس امام را برداشت و آن را در ميان قرآن گذاشت، اما سرباز عراقي متوجه اين حركت شد. پس جلو آمد، قرآن را برداشت و آن اسير بزرگوارمان را كنار زد و شروع كرد به ورق زدن قرآن تا ببيند چه چيزي را در ميان آن گذاشته اند. تپش قلب بچه ها كاملاً احساس مي شد. رنگ ها برافروخته شده و لرزش بدن و لب هاي عده اي كاملاً مشهود بود. سرباز عراقي هم مشغول ورق زدن بود و داشت به انتهاي قرآن مي رسيد، ولي از كاغذ، نوشته يا هر چيز ديگري خبري نبود. ورق زدن سرباز عراقي تمام شد ولي چيزي به دست نياورد. پس با عصبانيت قرآن را كنار گذاشت و همگي شروع به ضرب و شتم بچه ها كردند و هنگامي كه خسته شدند، دست كشيدند و رفتند. آن برادرمان فوري به سراغ قرآن رفت و با حيرت شگفتي شروع به ورق زدن آن كرد. هنوز چند ورقي را رد نكرده بود كه تصوير حضرت امام(ره) معلوم شد و همه ناخودآگاه صلوات فرستادند و بدين شكل امداد الهي ديگري را تجربه كرديم و اشك شوق و اشتياق به رحمت الهي از ديده ها جاري ساختيم.
|
|
صورت ديگري از رنج
۱۵ سال است كه بر كناره اين چشمه نوش، درس صلابت و پايداري مي نوشيم و هنوز چشمه جاري و جوشان است. بار ديگر آن روزها را به خاطر مي آوريم و بر قدومشان درود مي فرستيم. ۱۵ سال از آن روزهاي خاطره انگيز و شاد مي گذرند، اما هنوز گويي زمان زيادي نگذشته است، هنوز عطر اثبات و اخلاص، پايمردي و مقاومت در كوچه پس كوچه هاي محله هاي خاني آباد، جواديه، جوانمرد قصاب، مهرآباد، نظام آباد، سبلان، آذري، راه آهن و شهرهاي مشهد، اصفهان، تبريز و شيراز ساري و جاري است. نه آنگونه كه آن روزها جاري بود. بلكه نوع ديگري از تلاش و تكاپو براي زندگي جريان دارد. مگر نه اينكه زندگي پستي و بلندي، اوج و حضيض، بالا و پايين، اسارت و آزادي، فقر و رفاه و عطوفت و غضب دارد و آزادگان كه امروز نمادهاي مقاومت و پايداري، يادمان زنده استقامت و قهرمانان بي نام و نشان اين مرز و بومند، بي هيچ ادعايي كار و تلاش و فعاليت و رنج و حرارت را باز هم به جان مي خرند تا زندگي جريان داشته باشد، چرا كه يك روي ديگر سكه زندگي رنج و روي ديگرش گنج است و آزادگان سرافراز اين دو را با هم تجربه و اندوخته سال هاي اسارت مي دانند.
تجربه هاي سخت
روزي كه در ميان بدرقه اهل محل راهي جبهه شد، چهره اش را به خاطر سپردم و روزي كه پس از سه سال اسارت در بند دشمن با آزادگي بازمي گشت، تماشايش كردم، لاغر شده بود و گونه هايش فرورفته نشان مي داد. در چشمانش يك نيروي ناشناخته برق مي زد. او حالا مردي شده بود، سرشار از تجربه هاي سخت و جانكاه كه از بوته آزمايش سرافراز بيرون آمده بود سه سال آزگار آكنده از لحظه هاي سخت و دشوار به او درس بزرگي داده بود. وقتي بعدها پاي صحبتش نشستم با افتخار مي گفت: مي دانم آزادي چقدر ارزش دارد و چگونه بايد براي حفظ آزادي جنگيد و مبارزه كرد. در روزهاي اسارت، دشمن مي كوشيد اراده ما را در هم شكند و همه جور وعده و وعيد وجود داشت. آنها شلاق و شيريني را يك جا عرضه كرده بودند و تو بايد انتخاب مي كردي، اما تن هر يك از ما شب و روز آماج شلاق هاي دشمن بود. شلاق هاي گوناگون: تحميل، توهين، تحقير و انواع فشارهاي روحي و جسمي كه از خواسته هامان بگذريم و به ميهن خود نظام جمهوري اسلامي و مردم خيانت كنيم. مي دانستم روزهاي دشوار و تحمل ناپذير فشار و شكنجه دشمن مي گذرد، اما آنچه باقي مي ماند مهم است و امروز كه در هواي پاك وطن نفس مي كشم به آن روزهاي دشوار آزمايش مي انديشم. آري او يكي از آزادگان ميهن ماست و اكنون پس از ۱۵ سال از آن زمان هنوز طنين فريادهايش را در حالي كه بر دوش مردم محله ما قرار داشت مي شنوم. او با سربلندي مي گفت: هيچ كس نمي تواند آزادي را از ملت بگيرد و ما را در بند كند، چرا كه با آزادي خو گرفته ايم و زندگي مي كنيم.
آخر سخن
در پايان بايد بر اين نكته تأكيد كنيم كه نبايد فرياد هلهله و شادي و غريو بلند شكرگزاري آن همه ايراني در آن روز تاريخي يعني ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۶ در همان روز باقي بماند و اينك ما با نوشتن ياد و خاطره اي از آن روزها تنها در فكر يادآوري آن باشيم. اكنون بايد ببينيم همان آزادمرداني كه تفكر آزادگي را به مردم هديه كردند در كجاي چرخه اين نظام اسلامي جاي دارند؟ چگونه مي انديشند و چه مي كنند؟ آيا وظايف آنها محدود به همان چند سال اسارت بود و ديگر هيچ؟ چقدر از آنها در عرصه هاي بعد از جنگ و دوران سازندگي عمراني و فرهنگي استفاده كرده ايم؟ البته حضور آزادگان در مجالس چهارم، پنجم، ششم از همه مهم تر مجلس هفتم و نيز در سنگرهاي علم و دانش، در مقاطع مختلف دانشگاهي، در حوزه هاي علميه، در بخش هاي توليدي و كشاورزي و اقتصادي، در پست هاي مهم و كليدي وزارتخانه ها و ادارات دولتي و غيردولتي و ... خود دليلي بر توانمندي آنها بوده است. اما تأكيد مي شود، وظيفه خطير آنها حضور فعال در جبهه هاي فرهنگي است اگر چه در چند سال گذشته آنها در سنگرهاي فرهنگي نيز حضوري موفق داشتند ولي حضور آنها در شرايط كشور بيش از هر زماني احساس مي شود. به طور قطع و يقين آزادگان مي توانند با ابتكار، خلاقيت و مديريت كارآمد و تعهد و اخلاصي كه در آنها وجود دارد، در اين سنگرها نقش قابل توجه و در خور تحسيني ايفا كنند. مبادا فراموششان كنيم و خداي ناكرده آنها را به بوته فراموشي بسپاريم.