بازخواني جنگ ايدئولوژيك آمريكا با جمهوري اسلامي ايران
نبرد در عمق
|
|
جعفر فاطمي
«ژان بودريار» دانشمند معاصر، معتقد است:« در عصر حاضر بين نشانه ها و واقعيت ها هيچ رابطه اي وجود ندارد، بلكه اين نشانه ها و بازنمايي هاست كه به رغم واقعي و عيني نبودن، اما توسط رسانه ها به عنوان واقعيات وانمود مي شود.»
چنين نظريه اي حداقل درباره «ابرقدرت آمريكا» قابل توجه است. سردمداران ايالات متحده صرفاً با اتكا به ابزار رسانه ها همواره سعي كرده اند به جهانيان بقبولانند كه قدرت بلامنازع دنيا هستند و همگان بايد از اين قدرت جهاني حرف شنوي داشته باشند.
آيا اين به اصطلاح «وانمودگي قدرت» با واقعيت منطبق است؟ يعني آيا واقعاً رژيم واشنگتن داراي قدرت بي بديل و شكست ناپذير است يا چنين چيزي فقط يك تصوير ذهني مي باشد؟ به رغم انگاره سازي رسانه ها و سينماي هاليوود، اين قدرت به ظاهر تك تاز دنيا، از يك سو در مهار مشكلات اقتصادي، اجتماعي و اخلاقي در داخل كشورش عاجز است و از سوي ديگر توان رويارويي با قدرت هاي قديمي يا نوظهور و يا جنبش هاي ايدئولوژيك در ساير نقاط جهان را ندارد.
درصدد كتمان هرگونه قدرت آمريكا نيستيم، اما تصويري كه رسانه، سينما، كتاب و سياستمداران رجز خوان آمريكايي در اين زمينه در ذهن ها ترسيم كرده اند، فقط كمي از واقعيت است و در واقع مخلوطي از امور واقعي و غيرواقعي مي باشد.
آمريكايي ها همواره سعي كرده اند با ارائه نمايش «وانمودگي» ، امري غيرواقعي به نام قدرت بي رقيب بودن خود را يك واقعيت جلوه دهند يا مخاطب را به گونه اي در اين باره دچار توهم و خيال پردازي نمايند.
* * *
كاخ سفيد، ايران اسلامي را از جمله كانون هاي توليد خطر براي منافع خودش مي داند و از اين رو استراتژيست هاي رژيم واشنگتن در كنار طراحي براي مهار تحولات در بالكان، آسياي شرقي،خاورميانه و شاخ آفريقا به نفع اهداف خود، هيچ گاه از جمهوري اسلامي ايران غافل نبوده اند.
آمريكا مي داند با وقوع انقلاب اسلامي در ايران و ظهور «اسلام سياسي» در عرصه جهان، سطح آگاهي جهانيان درباره غيرواقعي نشان دادن قدرت كاخ سفيد افزايش يافته و چه بسا بسياري از دولت ها، اينك از مقابله با آمريكا واهمه اي نداشته باشند.
تجربه شكل گيري نظام دينمدار و مردم سالار جمهوري اسلامي ايران، واشنگتن را از اين واقعيت ترسانده كه امتزاج اسلام سياسي و قدرت نظامي (نيروهاي مسلح) در يك كشور، استعداد رشد و امكان مانورهاي ضد استكباري را نيز در ميان افراد آن جامعه افزايش خواهد داد.
مروري بر اظهارات و نگراني هاي برخي عوامل موثر در دولت آمريكا نيز نشان مي دهد آنها از اين كه «بنيادگرايي اسلامي» و «فناوري مدرن» در يك تقاطعي به هم دست بدهند، وحشت زده اند.
علت آن كه ايران اسلامي براي گردانندگان كاخ سفيد به يك كابوس آزاردهنده و دائمي تبديل شده، اين است كه آنها مي دانند امتزاج سه عامل قدرت در ايران يعني «ايدئولوژي، نفت، موقعيت ژئوپلتيك» ، منافع اقتصادي و اقتدار سياسي شان را به خطر انداخته و آثار عمليات وانمودگي آنها را از بين خواهد برد.
با اين وصف طبيعي است كه جدال آمريكا با ايران را داراي فاز عقيدتي و نظامي بدانيم. به عبارت روشن تر خصومت آمريكايي ها با ما در عمق، تمدني و ايدئولوژيك و در سطح، نظامي است.
* * *
افزايش تمايل آمريكا به «وانمودگي قدرت بلامنازع» در عصر حاضر بيشتر بدان علت است كه آنها تصور مي كنند براي مهار كانون هاي توليد خطر و بويژه جلوگيري از توسعه الگوي ايران نياز به امكان قدرت نمايي و ارعاب دارند.
رژيم واشنگتن در قبال ايران اسلامي، پس از آزمودن انواع راههاي براندازي، بالاخره در اوايل دهه ۷۰ و همزمان با فضاي پس از جنگ، روي راهبرد «فروپاشي از درون» متمركز شد كه لازمه اجراي اين پروژه داشتن «ياران بومي» بود.
آمريكا ابتدا روي اپوزيسيون خارجه نشين حساب ويژ ه اي باز كرد، اما به تدريج تلاش مرموز خود را به داخل كشور معطوف كرد تا در بحبوحه درگيري بين دو جناح سياسي عمده، به جانبداري از يك جناح وارد صحنه شود و از اين طريق به يارگيري بپردازد تا تشكيلات نانوشته اي تحت عنوان «ياران بومي» را با هدف اجراي پروژه فروپاشي نظام جمهوري اسلامي از درون سامان ببخشد.
كاخ سفيد در آغاز دهه دوم انقلاب دريافته بود كه نظام حاكم بر ايران، از وضعيت مستقر (Stable) برخوردار شده است و اين استواري حول محور اصول گرايي يا مبناگرايي شكل گرفته است. يعني جمهوري اسلامي ايران اگر تن به تغييرات و تحولات بدهد، بر اساس مباني ثابت عمل خواهد كرد كه آن مباني برگرفته از اسلام و آرمان هاي امام خميني(ره) است و در فرآيند متحول شدن روش ها، دستخوش تغيير نخواهد شد.
آمريكا با علم به وضعيت Stability (تثبيت شده) نظام جمهوري اسلامي ايران، تاكتيك خود را براساس استراتژي «اخلال در همگرايي» تعريف كرد و از آن پس تلاش اپوزيسيون خارجه نشين و عناصر موسوم به ياران بومي آمريكا- كه از جمله پايگاه هاي مطبوعاتي آمريكا را در داخل كشور راه اندازي و اداره مي كردند- با اين هدف سازماندهي شد تا ضمن نقش آفريني در دعواي بين جناح ها، به تدريج ساختار سياسي نظام را از يك رژيم «وفاق گرا» به رژيم «منازعه گرا» تغيير دهند.
چنين راهبردي بود كه به دامن زدن نوعي پلوراليسم (به رسميت شناختن هر انديشه اي، ولو معارض با دين و انقلاب) انجاميد و پس از باز شدن اين مسير، ترويج سكولاريزم به معناي وسترنيزاسيون (غربي كردن) و متنفر ساختن افراد از هنجارها و باورهاي بومي در دستور كار عوامل برانداز قرار گرفت.
پيگيري سياست ايجاد نزاع در سطح عالي مديريت نظام و تبديل جمهوري اسلامي ايران به يك رژيم منازعه گرا بود كه در كنار گفتمان مسلط (جمهوري اسلامي)، به تبليغ دو گفتمان «جمهوري مشروطه اسلامي» و «جمهوري مطلق» نيز پرداخته شد تا زمينه تقويت مدل سوم (جمهوري مطلق) به معني دين زدايي از سياست و حاكم شدن سكولارها فراهم گردد. انديشه اي كه به عنوان «جمهوري دينداران» تئوريزه شده بود تا با روي كار آمدن حاكماني فاقد غيرت ديني و واجد تمايل به غرب در كشور، بستر استقرار مجدد نظام سلطه بر اين سرزمين بدون هر گونه جنگ و خونريزي آماده شود.
* * *
جنگ ايدئولوژيك و تمدني آمريكا با ايران اسلامي (نبرد در عمق)، طي يك دهه اخير با شدت هر چه تمام جريان داشت و دشمنان در نهايت تحركات و تحريكات شان آرزو داشتند تا «حاكميت دوگانه» در ايران به يك واقعيت عيني تبديل شود، اما رهنمودهاي رهبر بيداردل، مقاومت و روشنگري اصول گرايان و نيز هوشياري اصلاح طلبان با محوريت خاتمي سبب شد تا اينك تصويري واقعي- نه مبتني بر وانمودگي- از نظام جمهوري اسلامي ايران به عنوان يك رژيم وفاق گرا جلوه گر شود.
جمهوري اسلامي ايران نشان داد كه در رويارويي با شيطان بزرگ، توان زيادي براي عبور از بحران هاي مهلك را دارد و اينك مي توان از همه عناصر داخلي- كه ناآگاهانه به پروژه آمريكايي منازعه گرايي در ايران اسلامي ياري رسانده بودند- دعوت كرد تا استعداد و توانمندي خود را در دور جديد مديريت اجرايي كشور، در جهت تحقق آرمان هاي دلپذيري همچون عدالت و مبارزه با فقر و فساد و تبعيض صرف كنند.
|