پنجشنبه ۳ شهريور ۱۳۸۴
نقدي بر «بي پناهي وطن ندارد»
از من درمورد «تقديم نامچه ها» مي پرسيد؟
000234.jpg
تهيه و تنظيم: سميه رشيدي
چندي پيش در ادامه سلسله نشست هاي ماهانه نقد كتاب شعر در حوزه هنري، كتاب «بي پناهي وطن ندارد» ، آخرين سروده هاي سعيد صديق مورد بررسي قرار گرفت. آنچه مي خوانيد، متن تنظيم شده سخنراني شاعر، مترجم و منتقد ارجمند، سيد احمد نادمي است.
سعيد صديق را با مقاله هايي كه در مجلات اغلب محلي چاپ شده است مي شناسيم . سعيد صديق در مجلات شمال كشور و به خصوص گيلان ، مطالب تئوريكي را درباره ادبيات مي نويسد و در كنار آن شعرهايش را هم چاپ مي كند ايشان دو كتاب شعر دارد كه هردو ، همزمان با هم به چاپ رسيده اند كه كتاب «من آسمان خودم را سروده ام» چند سال پيش، سومين جايزه ي شعر كارنامه را از آن خود كرد. اين مسئله كه عرض كردم ايشان اهل كار تئوريك بوده اند و هستند، اهميت دارد و اهميت آن زماني معلوم مي شود كه ما در شعرهاي ايشان به نوعي وسواس آزاردهنده در چينش كلمات برمي خوريم.
نوشته اي از ايشان، تابستان ۸۰ در مجله «گيله وا» منتشر شده است،اين نوشته پاسخي است به پرسش هايي كه گردانندگان مجله مطرح كرده اند. سؤال ها اين است : «۱- در يك مقايسه ي فردي بين شعر ، ادبيات داستاني و نمايشي ، نقد و ترجمه دو دهه ي اخير به ويژه دهه هفتاد با دوره هاي شكوفايي آن ها در دوره هاي سپري شده از جمله دهه ي چهل چه فصول افتراق و اشتراكي مي بينيد ؟ گسست مي بينيد يا پيوستگي يا جهش ؟ ۲- نقش نقد و تئوري و به طور كلي عقلانيت انتقادي نقش مكمل بوده يا تعاملي يا نقش جدا افتاده ؟ ۳- چشم انداز ادبيات ايران در دهه هشتاد را چگونه ارزيابي مي كنيد ؟»
نوشته آقاي صديق سه بخش دارد . از بحثي تقريباً تحليلي _ انتقادي از شرايط فرهنگي ايشان كه به نظرم مهم است ، آغاز مي كند و درنهايت، درمورد شعر صحبت مي كند. ايشان دهه هفتاد را تحليل مي كند و درمورد دهه چهل و پنجاه نيز صحبت مي كند. از اين صحبت، مي توان فهميد كه ايشان شعر را چگونه ارزش گزاري مي كند. چه شعري براي او ارزشمند است و چه ملاك هايي مورد نظر اوست: شعر با كلمات و زبان سر و كار دارد. پس با ارتباط سر و كار دارد.  در ناب ترين شكل خود، شعر نوعي كنش ارتباطي براي ارتباط مختل شده است . اگر كسي اعتقاد به اين جنبه ندارد چرا دست به تكثير و نشر اثرش مي زند؟ اگر مخاطب در ارتباط و بازخورد و انتقاد اهميت ندارد ، ارتباط گسترده با ديگران از طريق چاپ و سخنراني براي شناساندن آن اگر بي معنا نباشد، رياكارانه و خودنمايانه است. خالي از لطف نخواهد بود كه اينجا گريزي به جهان عده اي از گويندگان جواني بزنيم كه در همين دهه ي هفتاد مطرح شده اند . عده اي كثير از آنها را مي توان در زمره ي متاثرين و شاگردان آقاي براهني، خصوصا در كارهاي چند سال اخيرش محسوب كرد. از سويي آثارشان به واسطه ي تقليل شعر به بازي هاي آزادانه و غير خلاق و دلبخواهي با زبان و نحو ، ارتباط و تفاهم را زايل كرده و از سوي ديگر با تكرار برخي نوشته ها و نظريات از «مرگ مؤلف» و« اصالت متن» دم مي زنند . جالب است كه همين تعداد بيش از ديگران دغدغه ي خودنمايي به هر شكل و قيمت و طرح نام و نشان خود را دارند . در كمتر محفل و مجلس سخنراني است كه ابراز وجود نكنند ، از نبوغ خود و شايستگي براي جايزه هاي جهاني سخن نگويند . از برتر بودن خود و خوار و عقب مانده شمردن ديگران نگويند . اصولا از هر وسيله اي براي متمايز كردن و طرح خود و اثبات شايستگي هايشان استفاده نكنند . ظاهراً مخاطبي كه چندان هم لازم نيست آثار را بفهمد و درك كند و منتقدي كه متهم به عدم درك لياقتهاي اينان است و دائم متهم به عقب مانده بودن مي شود ، تنها به درد استفاده ي ابزاري و مصرف تبليغي مي خورد . مولف مرده كه احتياج به اين همه خودنمايي ندارد . به خصوص در دوراني كه خلاقيت و تخيل و نيت مولف ، محلي از اعراب ندارد. بالاخره خودنمايي نياز به تامين نمايش و تماشاگر دارد. حتي اگر قرار است تماشاگر از اصل ماجرا چيزي سر در نياور. صحنه خالي شده ميدان شعر و هنر در دهه ۶۰ و ابتداي دهه ۷۰ از اين گونه مدعيان به خود زياد ديد. هرچند در كنار اينان شعر اصيل راستين نيز شكل و قوام تازه اي به خود گرفت. «نكته اينجاست كه شما هم با من به اين نتيجه مي رسيد كه مخاطب و ارتباط براي ايشان بسيار اهميت دارد . شعريت با تخيل است كه تعين پيدا مي كند . بازيهاي زباني هنگامي ارزش دارد كه خلاقانه باشد ، نه به صورت اتو ماسيون و دلبخواهي. بعد از اين توضيحات ديگري در مقاله آورده است و سپس به جايي مي رسد كه شروع به نام بردن از شاعران موفق دهه ي ۶۰ و ۷۰ مي كند . در آنجا دقيقا از كساني نام مي برد كه خودش در همين مقاله آن ها را نفي كرده بود ه است . يعني كساني كه خودشان حرف از لياقت براي گرفتن جايزه ي نوبل مي زدند . بعد خودش آن فرد را به عنوان شخصيت برتر معرفي مي كند . اين مطلب نشان مي دهد كه ايشان به نفع علايق قومي و حتي قبيله اي ، سخن مي گويد . چون كسان ديگري با اين خصوصيات وجود دارند كه بسيار مهمتر هستند اما ايشان حرفي از آنها نمي زند.»
«پيش از اين گفتم كه سعيد صديق دو كتاب شعر، به طور همزمان به چاپ رساند كه يكي جايزه ي كارنامه را از آن خود كرد و ديگري همين كتابي است كه موضوع نقد امروز ماست . در مورد اين دو كتاب ، يك نكته اين است كه اين دو كتاب كاملا هم عرضند و نمي توان اول و دومي براي آن ها قائل شد . نكته ي ديگر اينكه مانند بعضي از شاعران كه شعر هايشان را در يك كتاب چنان قرار مي دهند كه مخاطب، حركت رو به جلو شاعر را در مسير خلاقيت تشخيص دهد ، كتاب هاي ايشان اينگونه نيست. تاريخ شعرها اغلب زير شعرها نوشته شده است. اين تاريخ ها دقيقا به همان زماني مي خورد كه در حال صحبت است يعني دهه ۶۰ و اوائل دهه ۷۰ . پس اين دو كتاب مي توانند معياري باشند براي «شعر اصيل ناب» از نگاه آقاي سعيد صديق كه خودش كار تئوريك انجام مي دهد و منتقد ادبي نيز هست.» من يكي از شعرهاي اين كتاب را كه به نظرم شعر متفاوتي است، انتخاب كرده ام: 
بادها
به برادرم سينا و اميد
اين رخت هاي كاهل آويخته  از بند
به باد
تعلق داشت
سنگ ها مال ما بود
پرچم هاي نيمه افراشته 
به باد تعلق داشت
رودها مال ما بود
ابرها به باد تعلق داشت و گاه
شعله ي «به بي ميلي افروخته» ي كبريت ها
مال ما بود
آسمان
به باد تعلق داشت
بادها
مال ما بود
زمستان ۷۲
اين اتفاق در تمام شعرهاي اين دو كتاب هست. يعني ايشان به فرم و ساختار علاقه دارد. در كنار اين ،مي بينيم ايشان با ستايش از شاعراني چون شاملو، اخوان و فروغ نام مي برد. به اين دليل كه شعرشان در اجتماع و در كنار مردم قرار مي گيرد و درد مردم را مي گويد و نسبت به اطراف خود خنثي عمل  نمي كند. يعني ايشان نوعي اعتقاد به شعر اجتماعي را از خود نشان مي دهد. در همين شعر «ياد ها»، مي توان حس كرد كه ايشان شعر سياسي مي گويد . اغلب شعر هاي اين دو كتاب شعر سياسي است؛  يعني موضع گيري مي كند و حرف خود را مي زند و دقيقاً سعي مي كند به عنوان يك روشنفكر شاعر باشد . يعني از قواعد آنچه براساس استاندارد ايران ، روشنفكر خوانده مي شود ، مو به مو تبعيت كند . اصلا به سراغ بازيهاي زباني نمي رود و به دنبال اين نيست كه يك زبان ويژه ارائه دهد .»
براي نمونه به شعر ايمان توجه بفرماييد:
ايمان
به آنها كه مي خواستم
خودم را در قلبشان گم كنم
درخت را باور نمي كنم
برگ را گاهي چرا
خانه را باور نمي كنم
مادر را گاهي چرا
تو را باور نمي كنم
شعله اي را گاهي چرا
خودم را باور نمي كنم
شعري را گاهي چرا
من ايمانم را از دست داده ام
و گاهي باور مي كنم
آبان ۷۰
000228.jpg
سعيد صديق با پيشاني نويسي شعرها مخاطب را محدود مي كند.دقيقاً همان چيزي كه شاعران دهه ي هفتاد از آن اعراض دارند. يعني آنها مي گويند اگر شما اين كار را انجام دهيد ديكتاتور هستيد چون خود رابه متن تحميل كرده و آزادي را از خواننده گرفته ايد. سعيد صديق بدون تعارف اين كار را انجام مي دهد
همانطور كه پيش از اين گفتم دو كتاب شعر سعيد صديق هم عرض و هم ارزشند. مي توان شعر به شعر مقايسه كرد. حتي مي توان شعر هاي يك كتاب را در ديگري قرار داد بدون اينكه اتفاق  خاصي بيفتد . اما در كتاب بي پناهي وطن ندارد، در ابتداي بيشتر شعرها ، پيشاني نويسي وجود دارد كه جلب توجه مي كند . اولين جمله ي كتاب اين است :«از من درمورد پيشاني نوشت ها، تقديم نامچه ها مي پرسيد ؟» اين مطلب يعني اهميت پيشاني نوشت ها و تقديم نامچه ها در اين كتاب بايد مد نظر قرار گيرد . اين دقيقاً همان نكته اي است كه اين كتاب را قابل توجه مي كند. در مواجهه با يك متن ، در نگاه اول، تمام آنچه كه در آن متن وجود دارد به عنوان كليت متن بر روي مخاطب تاثير مي گذارد. اسم شعر ، پيشاني نوشت، پانويس و حتي تاريخ شعر، نوع پلكاني نوشتن يا پيوسته نوشتن آن، شباهت هاي حروفي كه با هم در يك جا جمع شده اند و ... به طور قطع بر روي مخاطب تاثير خواهد گذاشت. براي مثال، شعري از شاملو مي خوانيد كه در ابتداي آن آمده است : «تقديم به نلسون ماندلا». اين تقديم ها، خواننده را به سوال وا مي دارد كه چرا اين شعر به اين فرد تقديم شده است ؟ اين «چرايي» هميشه وجود دارد . چرا اين شعر بايد تقديم شود ؟ همين تقديم نامچه ، پنجره اي باز مي كند و نگاه خواننده را محدود مي كند. يعني شاعر، نويسنده يا به عبارت بهتر، مؤلف ، با آوردن «به» و «براي» در بالاي نوشته، اين چرا را در ذهن مخاطب حرفه اي ايجاد خواهد كرد .
من نمونه هايي از پيشاني نوشت ها ي اين كتاب را مي خوانم : «به هادي جامعي كه غرورش را برداشت و رفت تا سركار سر پاسش همچنان شاعر بماند .» خود اين جمله به تنهايي جمله اي است كه به محدوده متن هايي كه با انباشتگي معنا مواجه هستند، وارد مي شود. اين كلمه «انباشتگي معنا» به خصوص در شعر زياد استفاده مي شود. يعني يك واژه در شعر فقط يك معناي ساده ندارد و معناهاي متفاوتي دارد و حتي ممكن است چند معنا داشته باشد. يكي ديگر از پيشاني نوشت ها اين است :« تقديم به ابراهيم رهبر، يكي از دو نويسنده اي كه وقتي دريا مُرد به ساعتش نگاه كرد.»
اين طور تقديم كردن بسيار متفاوت است با تقديم هايي كه در ساير كتاب ها و شعرها ديده مي شود. اين جمله كه «كه وقتي دريا مرد به ساعتش نگاه كرد.» بار روايي دارد و اگر حتي خواننده نداند كه ابراهيم رهبر نويسنده است ، به طور ناخودآگاه اين سطر مي رساند كه اينجا ارتباطي با داستان و داستان نويسي وجود دارد. سعيد صديق با پيشاني نويسي شعرها مخاطب را محدود مي كند.دقيقاً همان چيزي كه شاعران دهه ي هفتاد از آن اعراض دارند. يعني آنها مي گويند اگر شما اين كار را انجام دهيد ، ديكتاتور هستيد چون خود را به متن تحميل كرده و آزادي را از خواننده گرفته ايد. سعيد صديق بدون تعارف اين كار را انجام مي دهد. چون به شعر دهه ي ۴۰ و ۵۰ اعتقاد دارد و به خاطر همين هم هست كه لحن او ، لحن شاملويي است . در اين كتاب خواننده با لحن شاملو طرف است .دقت كنيد كه مي گويم لحن شاملو نه زبان شاملو تفاوت عمده اش اين است كه اگر شاملو از كلمات آركائيك استفاده مي كند، ايشان خيلي كم از اين عنصر بهره مي برد . اما كلمه سازي هاي شاملو را تقليد مي كند . اگر شاملو كلمه اي مثل« دي سال»را مي سازد و پيشوند «دي» كه براي روز و شب به كار مي رود را درمورد سال به كار مي برد كه رايج نيست، سعيد صديق از تركيبي مثل«نوشاك» استفاده مي كند مثل خوراك. كه دقيقا همان ابزاري است كه شاملو از آن استفاده مي كند. حرف اصلي من اين است كه براي او آنچه كه مي خواهد بگويد مهمتر است تا اينكه بخواهد آن را رنگ و لعاب بدهد. اما در هر حال درونمايه شعرهاي سعيد صديق و استفاده از شگردهاي آشناي روايي(كه شاملو از آنها بسيار بهره برده است) لحن او را به لحن شاملو نزديك كرده است، شعرهايي چون: «عكس»،«پله ها»، «كتيبه» و«تبريك نوروزي» مي توانند شاهد مثال اين مدعا باشند و يا اين پاره ها از بعضي از شعرهاي سعيد صديق:
چهچهي را مي گيرد و به چربدستي خوابي گل بهي رنگ
جدا مي كند از نبض گرمي كه... ص ۱۳۲
دوشنبه ها پارگي بند نازك عدل روزنامه ها
كنار دكه ها دكه ها دكه ها
قارچ وار
با چتركي حقير
زير باراني از صدا
پهلو گرفته در» طبله كردن «پياده روها
روييده بر اجساد زنده ها
نهري كه شهري را با خود به اعماق مي برد
شهري كه روز را چون زهر بالا مي آورد ص ۱۰۸
پله اي باشم
كه كم نيست
اگر پله اي باشم
يا ستون پلي
پي بارويي
بازوي بي شگرد عشقي
پارويي تا بدارمت
در اين خطوط حامل
چون نتي
به نرده هايم تكيه كني ص ۸۴
اين به خاطر اعتقاد او به فرم و ساختار است؛ چرا كه ايشان روشنفكري است كه دهه ۴۰ و ۵۰ را به صورت نوستالوژيك همراه خود دارد و چنان به مدرنيت ايمان دارد كه با طعن از پست مدرنيته و كساني كه مدرنيت را مورد سوال قرار مي دهند ، صحبت مي كند و بسيار با ستايش از خرد انتقادي مدرن صحبت مي كند. دائم از فلاسفه اي مثال مي آورد كه به نوعي كانتي هستند . اين طور است كه شعرهاي سعيد صديق در كتاب» بي پناهي وطن ندارد «شعرهايي منحصر به فرد مي شوند و شعرهايي مي شود كه با استفاده از تقديم نامچه ها، نوع ديگري از متن را به ما ارائه مي دهد.
اگر با اين نگاه به شعر هاي سعيد صديق توجه شود مي توان گفت او شاعري است كه هنوز براي شعرهاي دهه ۴۰ و ۵۰ ارزش قائل است و هنوز اوجي كه شعر در آن زمان در فضاي ادبي ما به خود گرفت ، براي او شبيه به يك فضاي اسطوره اي است .»
شعر سعيد صديق شعري اجتماعي و سياسي است و براي نوعي رمانتيسم وبراي مسئوليت روشنفكر بودن ارزش قائل مي شود و با اين نوع شعر گفتن وظيفه ي خود را ادا مي كند. سعيد صديق با مسئله اي به نام «مسئله ي شعر» روبروست. يعني يكي از دغدغه هاي دائم او اين است كه شعر آيا مسئله اي دارد ؟ اين پرسشي است كه كساني كه كار تئوريك انجام مي دهند ، با آن درگير بوده و هستند و اين فقط محدود به شعر نمي شود، بلكه در مورد كل هنر مصداق دارد. صحبتم را با خواندن شعر «آبي زاده ي اندوهزاده ي درد» كه پيشاني نوشتي هم ندارد، به پايان مي رسانم: 
آبي زادهِ ي اندوهزاده ي درد
نه اين است كه كلمات آبي بود آسمان آبي مي نمود
نه اين است كه جهان...
در سرم بود
چيزي اين جا
در سرم
آبي مي گذشت
گيرم
در دلم
ريشه هاي دودي اش را:
جهان به رنگ آبي در سوختن است
تا اين موج ها به كندي رنگ بدهند:
برگ
موج آبي برگ
درياي برگ:
كلمات
آبي كلمات...
سروده شده در بهار شگفتا آبي ۱۳۷۲

امروز با: محمود سنجري
در خاطره دورترين رؤياها
000231.jpg
مزار نواها
رقصان به جستجوي فضاهاي گمشده
مي آيم از مرور كجاهاي گمشده
همراه با جماعت دلتنگ زايران
در معبد غريب خداهاي گمشده
در چشم هام حسرت از ياد رفتگان
لب هاي من مزار نواهاي گمشده
در گونه ها غريق هجوم چگونه ها
بي پاسخي براي چراهاي گمشده...
من نيستم بگويمت اي دوست آنكه بود
زين پيشتر مسافر جاهاي گمشده
تنها همين كه از پس شب ها و روزها
گوشي سپرده ام به صداهاي گمشده
آفرينش
جهان به تمامي شبي است
و زندگي آذرخشي در آن
-اوكتاويو پاز
تن خاموش در درياچه غوغا شناور شد
شب مسكوت در افسوني از خنيا شناور شد
كران ايستاي وقت در وهمي گران غلطيد
جهان چون زورقي بر موجي از رؤيا شناور شد
روايت مي كند نيلوفري در آبهاي دور
سكوتي بود و آوايي كه در بودا شناور شد
روايت مي كند يك شب نسيم خسته اعصار
ميان بركه آرامش افرا شناور شد
روايت مي كند كز دره بالا رفت ، بالا رفت
مسافر در حرير سوي ناپيدا شناور شد
....
و زآن پس زيستن را لحظه اي ديدند بينايان
كه همچون آذرخشي در شبي مانا شناور شد
از اعصار كيميا
پرندگان جهان شاهد خدا بودند
پرندگان كلمات ترانه ها بودند
پرندگان كلماتي كه دستچين شده اند
فرازهاي شكوفنده دعا بودند
شبيه عشق شبيه شكوه مثل صدا
پرندگان كلماتي چنين رها بودند
عصاره جريان فضيلتي مغرور
ميان رگ رگ شبها و روزها بودند
... تو باغ بودي باغي در آسمان بودي
پرندگان جهان با تو آشنا بودند
حضور تو سيلان دقايقي مستور
كه اصل نور و نسيم و گل و صدا بودند
تو مي رسيدي و جان مي گرفت مجهولي
كه اينهمه تپش آشنا كجا بودند
من و تو در لحظاتي شگفت گم بوديم
كه آستانه اعصار كيميا بودند
غزل به رقص گدازان عاشقان خوانديم
كه عاشقان جهان همصداي ما بودند
غزل به رقص هجاهاي روشن و رنگين
كه آفريده منشور يك هجا بودند
...
به عزم قله ژرفا پرندگان جهان
فرو نشسته به اضلاع ماورا بودند
000237.jpg
... چند رباعي:
... مي آيد عشق
در تنگ ترين مجال پر مي شويد
در ثانيه محال پر مي شويد
با هيئت قو، سپيد، مي آيد عشق
در خاطره اي زلال پر مي شويد
تالار جهان
باغي ست كه عاشقان در آن مي خوانند
منظومه سر دلبران مي خو انند
تالار صداهاست جهان، مي شنوي
خاموش ترين كبوتران مي خوانند
دورترين رويا
در ساحل بيكرانه ها، درياها
ماييم و شبي لبالب از فرداها
سرشار پرندگان كه پر مي گيرند
در خاطره دورترين رؤياها
... و دو شعر سپيد:
بعد جادو
نه درختي ست
كه در سايه اش
بياسايد آهويي
تن خسته از گريز
و بر شاخه هاش
كبوتري
خنياگر پرواز
و نه من
كه سالهاست
بيابانگرد جادوي توام
اينك جهان
نقطه ايست
در دشت ناممكن
دريغ
سيبي در دست
و رؤيايي در چشم
اينگونه جهان را
ساحل به ساحل مي جويند آدميان
از برابر روياها مي گريزند
و سيب هاي سرخ را
كه چراغ كوچه باغ هاست
نچيده مي گيرند
آنجا
كه شيهه اسبي
در رؤيايشان مي پيچد
به وداع ادبي كوچه باغ ها...

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |