اينكه اتحاديه اروپا نسبتاً تضعيف شده و بوش آماج انتقادات شديد در يك كشور دچار انشقاق قرار دارد، به آن معني نيست كه همه كارت ها در دست چين قرار دارد.چرا كه چين كشور در حال توسعه اي است كه با چالش هاي بزرگ داخلي و خارجي روبه روست
اشاره: چين آرام آرام از دريچه اقتصاد و تجارت وارد عرصه تصميم سازي و تصميم گيري جهان مي شود. وقتي جورج بوش در سال ،۲۰۰۰ چين را به جاي رقيب، يك شريك استراتژيك خواند شايد اروپايي ها هنوز معني آمار و ارقام بازرگاني و صادرات چين را به خوبي هضم نكرده بودند. اما چند سال بعد اروپايي ها هم با درك شرايط جديد به فكر سازماندهي دوباره سياست هايشان بر اساس مهره اي به نام چين افتادند. به همين دليل در پي لغو تحريم هاي تسليحاتي چند ساله پكن هستند و به قيمت آزردن متحد هميشگي شان آمريكا مصمم به اجراي آن هستند. مقاله حاضر، تحليلي است از اين شرايط جديد.
در هفته نخست سپتامبر رهبران اتحاديه اروپا در هشتمين نشست اروپا- چين با همتايان خود در پكن ديدار كردند. هوجينتائو هم قرار است براي اولين بار به عنوان رئيس جمهور چين در واشنگتن درباره روابط دو كشور با جورج بوش ديدار كند. اكنون تحليلگران بين المللي مشغول گمانه زني درباره ديدار «هو» و بوش هستند. اما جزييات و نتايج اين دو واقعه همزمان قابل تحليل و بررسي است.
در پكن رهبران چين با اتحاديه اروپايي روبه رو مي شوند كه در مرحله حساسي از تاريخ خود قرار دارد. فرانسه و هلند قانون اساسي پيشنهادي اروپا را رد كرده اند و رياست كنوني انگليس بر اين اتحاديه هم با بروز اختلافاتي داخلي در اروپا همراه شده است. مذاكرات درباره تجارت پوشاك با چين تنش هاي موجود ميان لابي هاي قدرتمند را نشان داد و اختلافات ميان شمال- جنوب درون اتحاديه اروپا را آشكار كرد. بالاخره اين كه آلمان بزرگترين اقتصاد اروپا تا دو هفته ديگر در يك انتخابات زودرس دولت جديد خود را مي شناسد.
رئيس جمهور آمريكا هم در موقعيت نيرومندي نيست. «جنگ با تروريسم» هر روز عميق تر مي شود، اما آمريكا اعتبار خود را در سراسر جهان از دست داده و به قول «جوزف نامي» (رئيس دانشكده كندي دانشگاه هاروارد) «قدرت نرم» واشنگتن در حال تحليل رفتن است. حتي پيروزي آنجلا مركل رهبر حزب دموكرات مسيحي در آلمان و كوايزومي نخست وزير ژاپن در انتخابات آينده اين كشور كمك زيادي به آمريكا در جلب دوباره اعتماد از دست رفته نمي كند. مركل و كوايزومي هر دو از رهبران طرفدار واشنگتن به حساب مي آيند، اما شرايط دشوارتر از اين است.
اينكه اتحاديه اروپا نسبتاً تضعيف شده و بوش آماج انتقادات شديد در يك كشور دچار انشقاق قرار دارد، به آن معني نيست كه همه كارت ها در دست چين قرار دارد.چرا كه چين كشور در حال توسعه اي است كه با چالش هاي بزرگ داخلي و خارجي روبه روست. عباراتي چون «تب چين» و «تهديد چين» همه ماجرا نيست. واقعيت آن است كه بروكسل، پكن و واشنگتن در دنيايي اين چنين در هم تنيده، به يكديگر نياز دارند. موضوعات حساس و حياتي كنوني رفته رفته فراملي مي شوند و پاسخ به آنها ديگر در سطح ملت- دولت ممكن نيست. در چنين شرايطي بايد هماهنگي و درك متقابل ميان دنياي جديد، قديم و ميانه وجود داشته باشد.
هدف بروكسل، پكن و واشنگتن نبايد تشكيل يك قدرت سه گانه هژمونيك جهاني باشد بلكه بايد همكاري در روندي سازنده باشد. مثلث هاي قدرت زيادي تاكنون وجود داشته مثل آمريكا- هند- چين كه در آن، واشنگتن از دهلي نو براي كنترل چين استفاده مي كند و كاندوليزا رايس هم هنري كيسينجر قرن ۲۱ است؛ چين- روسيه- آمريكا كه مسكو و پكن در اين رابطه سه گانه به آمريكا نشان مي دهند آنها هم قدرت دارند و اين قدرت را با رزمايش هاي نظامي اخير به نمايش گذاشته اند؛ چين- روسيه- ايران كه در آن استراتژيست هاي سه كشور توافق كردند موقعيت كنوني آسياي ميانه را حفظ كنند. اين مثلث ها چندان همگون نيستند و مي توان آنها را پارامترهاي يك معادله بزرگتر دانست، معادله پيچيده اي كه از مثلث اروپا- چين- آمريكا تشكيل شده است.
در نظام كنوني جهان روابط دو سوي اطلس تحت تأثير وقايع بعد از ۱۱ سپتامبر قرار گرفت. آمريكا در جنگ است، اروپا هم مشغول يك عمليات پليسي بزرگ براي جستجوي جنايتكاران تروريست. چين عاملي است كه بر روابط دو سويه آمريكا و اروپا تأثير بسيار دارد. اما عدم توافق كنوني اروپا درباره تحريم تسليحاتي چين و اختلافات درباره برنامه هسته اي ايران بخش هاي يك پرسش بزرگتر هستند: آيا اين قدرت ها همچنان در صحنه شطرنج باقي مي مانند و به توافق هاي موقت ادامه مي دهند يا مي توانند خود را به دوران همكاري استراتژيك بلند مدت وارد كنند؟
اهميت روابط ميان بروكسل، واشنگتن و پكن روشن است. اما چهار پديده جهاني آينده اين روابط را شكل مي دهد:
۱) عدم تناسب كنوني ميان قدرت برتر(آمريكا) و ديگر اعضاي جامعه جهاني در تاريخ بي سابقه بوده است. امپراطوري روم و خاندان سلطنتي تانگ در چين ابرقدرت هاي منطقه اي بودند. اما ابرقدرت كنوني كه كمتر از ۵درصد جمعيت جهان را دارد و در سال ،۲۰۰۳ ۴۷ درصد هزينه هاي نظامي جهان را به خود اختصاص داده است، قدرت جهاني است. همچنين ميان «قدرت سخت» آمريكا و «قدرت نرم» آن نوعي عدم تناسب روبه رشد ديده مي شود.
۲) يك پنجم جمعيت جهان تاريخ كهن مشتركي دارند و به يك هويت سياسي متعلق هستند، در حالي چين وارد نظام جهاني مي شود كه از سوي غرب طراحي شده و اين بي سابقه است. ظهور روسيه در قرن ،۱۸ ظهور نظام اروپا و در كنار آن آلمان و ژاپن در پايان قرن ۱۹ در يك فرآيند تدريجي و بدون عظمت چنداني صورت گرفت. اما چين كشوري ۳/۱ ميليارد نفري است كه تمدن منحصر به فردي دارد و ارزش هاي عميق و قدرتمندي كه با ارزش هاي غرب متفاوت است.
۳) تأثيرات فروپاشي نظام شوروي همچنين به بروز بي ثباتي و بلاتكليفي در قلب اوراسيا ادامه مي دهد.
۴) جهاني شدن فني- اقتصادي، منطقه اي بزرگ از جداافتادگان و به انزوا كشيده شدگان ايجاد مي كند.
اقتصاد هايي كه اصلاً درخششي نداشته باشند افول مي كنند و نابود مي شوند.
۵) پانصد سال بعد از اختراع مفهوم ملت- دولت، اروپا در حال تغيير آن و تبديل كردنش به يك ساختار سياسي بدون محدوديت جغرافيايي است.
نتيجه وضعيت كنوني يك بي ثباتي خطرناك است. در آينده نزديك وجود ثبات در نظام جهاني به رابطه مثبت ميان اروپا، آمريكا و چين بستگي دارد.
آيا بروكسل، واشنگتن و پكن مي توانند خود را به اصول مشتركي پايبند كنند يا تن به پذيرش خطرات بازي تاكتيكي ميان ابرقدرت ها مي دهند؟
اتحاديه اروپا كه الگوي همكاري ميان كشورهاست، آمريكا كه نشانه قدرت فني- اقتصادي است و چين، نمونه اين واقعيت است كه چگونه كشورهاي در حال توسعه يكديگر را كامل مي كنند.
۲۰ سال پيش «كينچي اومائه» كتاب «قدرت سه گانه» را چاپ كرد كه در آن ظهور ژاپن، آمريكا و جامعه اروپايي آن زمان(اتحاديه اروپاي فعلي) و تأثير آن بر امور جهان به ويژه رقابت جهان مورد بررسي قرار گرفته بود.
در سال ۱۹۸۵ كينچي نمي توانست تأثيرات فروپاشي شوروي را هم بررسي كند و از جهاني شدن حوزه هاي فني- اقتصادي و ورود اين چنين چين به عرصه جهاني بي خبر بود.
«ديويد شامبا» تحليلگر آمريكايي هم در مقاله اي در تابستان ۲۰۰۵ در نشريه واشنگتن كوارترلي، مسكو، واشنگتن و پكن را مثلث قديم خواند و به دنبال ويژگي هاي بارز مثلث بروكسل، واشنگتن، پكن رفت. اين مثلث جديد پوياتر است و تأثيرات كمتري بر امنيت ملي آمريكا دارد.
براي بررسي اين مثلث جديد بايد سه وضعيت را در ذهن داشت. اگر «مثلث قديم» هنري كيسينجر يك مثلث ضديت گرا بود، مثلث كنوني آمريكا، چين و اروپا به دليل ماهيت اروپا و چين مثلثي پويا و مبتني بر همكاري است.
اما شرايط كنوني به ايجاد اين مثلث جديد و مثبت منجر نمي شود. اتحاديه اروپا تنها يك بازيگر سياسي نيست، آمريكا مي خواهد الگوي اجتماعي اقتصادي را به همه ملاحظات ديگر ترجيح دهد و ظهور چين هم با منافع ژئوپلتيك ابر قدرت(آمريكا) تداخل پيدا كرده است. «ود برگشتن» مدير مؤسسه اقتصاد بين الملل آمريكا چندي پيش در روزنامه فاينشنال تايمز نوشت، «درگيري ميان آمريكا و چين، دست كم در حوزه اقتصادي ممكن است.» اما بايد به دنبال راه هايي براي اجتناب از اين درگيري تراژيك بود.
ايجاد يك جمهوري جهاني به بروكسل، واشنگتن و پكن كمك مي كند تا براي تحقق اهداف داخلي و خارجي با هم كار كنند. اروپا كه در داخل انسجام بيشتري دارد در خارج مي تواند سازنده تر باشد. آمريكا هم بايد رويكرد مبتني بر همكاري بيشتر نشان دهد و چين هم در عرصه بين المللي مسئوليت پذيرتر باشد.
وقايع كنوني مي تواند آزموني براي اين مثلث باشد. آمريكا نگران فعاليت هسته اي در كره شمالي و ايران است. هدف اصلي چين دستيابي به انسجام سياسي است و اروپا به دنبال يك فضاي بين المللي است. فضايي كه در آن حكومت قانون، استانداردهاي زيست محيطي، تعادل ميان كارآمدي اقتصادي و عدالت اجتماعي برقرار باشد. اين فضا مي تواند به حفظ ساختار سياسي ملت- دولت مورد نظر اروپا كمك كند.
اروپا و چين بايد به آمريكا در اجتناب از تكثير هسته اي در خاورميانه و شمال شرق آسيا كمك كنند. همزمان آمريكا و اروپا بايد گفت وگو ميان چين و تايوان را تسهيل نمايند. آمريكا و چين هم بايد استانداردهايي براي خود قرار دهند كه با اصول اروپا سازگار باشد.
بروكسل، واشنگتن و پكن نياز به مكانيزم هايي دارند كه از طريق آن بتوانند اين مثلث را به كار اندازند. حركت به سوي يك نظام چند قطبي نتيجه تدريجي رويكرد استراتژيكي است كه قرار است جايگزين سازمان هاي بين المللي شود كه اكنون واقعاً براي جنگ و صلح دنيا تصميم نمي گيرند. سازمان ملل در صورتي مي تواند در درازمدت با موضوعات فراملي (سياسي، اقتصادي، اجتماعي) روبه رو شود كه در ميان مدت اروپا، آمريكا و چين تعامل سازنده اي برقرار كنند.
آسيا تايمز- ترجمه: اردلان متين