سه شنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۴
بررسي انديشه عقلانيت در نگاه وبر
بنيان هاي عقلانيت
002562.jpg
دكتر مسعود يزدي
وبر از جمله متفكران حوزه جامعه شناسي است كه به عنوان يكي از استوانه هاي اين علم، تفكر او در آينده همچنان منشأ نظريه پردازي خواهد بود. تفهم و عقلانيت از نگاه وبر مسئله اصلي در حوزه جامعه شناسي است. وبر كه خود تحت تأثير كانت است بر امر خودكفايي و استقلال شخصيت تأكيد مي كند. اما اين كه وي علاوه بر كانت تحت تاثير كداميك از انديشمندان بوده و همچنين ميان اخلاق آرماني و اخلاق مسئوليت، يا عقلانيت فرهنگي و عقلانيت ابزاري و...چه تمايزي قايل بوده ، موضوع مقاله حاضر است.
در انديشه ماكس وبر عقلانيت (Tational) از برجستگي ويژه اي برخوردار است. عقلانيت مجموعه رفتاري است كه ميان «هدف» و «وسيله» ، ارتباطي عقلاني قائل شده و از اين رو به عقلانيت محتوايي و عقلانيت فرماليستي، تقسيم مي شود. براي ماكس وبر كاپيتاليسم و كالوينيسم دو مظهر عقلانيت در عرصه سيستم هاي اجتماعي و اديان هستند.
كاپيتاليسم به واسطه تسلط انگيزه سود، روابط اجتماعي را به شكلي رياضي درآورده و در اينجا از يك سو فرض بر اين است كه سود بيشتر، انگيزه واقعي كاپيتاليسم در عمل است. از سوي ديگر سود بيشتر روابط اجتماعي را به شكل حساب گرانه درآورده و كل سيستم اجتماعي بر مبناي حساب گري شكل مي گيرد. در واقع حساب گري در روابط اجتماعي خصلت اصلي كاپيتاليسم است. اما عقلانيت نه تنها در عرصه سيستم اجتماعي و اقتصادي بلكه در عرصه دين، موسيقي و حقوق نيز خود را نشان مي دهد.
در جهان دين، عقلانيت نقطه مقابل جهان تأملي و در اين جا دنياي عقلاني نقطه مقابل جهان عرفاني است. در جهان عرفاني است كه «شوق» پهناي خود را به دست مي آورد و نوعي رابطه شوق آميز ميان فرد با مابعدالطبيعه ايجاد مي شود.
جهان مابعدالطبيعه در عرفان باعث و موجب جهان شوق آميز است و در اينجا رابطه فرد با جهان به گونه اي شعف انگيز بوده و شور و جذبه، خصلت عمده آن است.
در موسيقي نيز ابزارآلات موسيقي نشان دهنده جنبه عقلاني يا غيرعقلاني موسيقي است. با تكامل ابزارآلات موسيقي جنبه عقلاني آن نيز افزايش مي يابد و در اين جا فردگرايي اصوات و صداها نشان دهنده جنبه عقلاني موسيقي است.
در جهان سيستم حقوقي نيز سيستم حقوقي متكي بر عدالت فرمال نقطه مقابل سيستم حقوقي مبتني بر عدالت محتوايي است. عدالت فرمال، در حقيقت همان سيستم آيين حقوقي است كه در تشريفات آيين دادرسي عرفي ديده مي شود. آيين دادرسي مدني خود نشان دهنده بررسي عدالت از ديدگاه آييني آن است. هرقدر آيين  دادرسي مدني، توسعه بيشتري يابد، عدالت محتوايي از بعد خود كاسته شده و بر جنبه هاي آيين افزوده مي شود. بدين ترتيب است كه در سراسر تاريخ مي توان مشاهده كرد كه چگونه آيين دادرسي بر دادرسي محتوايي غلبه كرده است.
علاوه بر اين ماكس وبر تحت تأثير اخلاق كانتي است و تأثير كانت بر وي در سراسر آثارش ديده مي شود. «خودكفايي» و «استقلال شخصيت» از جمله ديدگاه هاي كانتي است كه در وبر نيز ديده مي شود.
وبر شرح مي دهد كه چگونه دنياي پروتستانيسم تحت تأثير كانت قرار گرفته و چگونه پروتستانيسم در رشد كاپيتاليسم نيز دخالت داشته است.
اما بعد ديگري از وبر تحت تأثير نيچه است. اين بعد همان اخلاق «ديونيسوس» است كه در آن شور و شوق حياتي مخصوص خود را دارد. بعد اخلاق ديونيسوسي بر اخلاق مذهبي تأثيرگذار بوده و بسياري از جريانات مذهبي، از جمله جريان «آناباپتيست ها» تحت تأثير اخلاق ديونيسوسي بوده است.
همراه با رشد كاپيتاليسم، «ديسيپلين دروني» نيز پا مي گيرد و نوعي عقلانيت مذهبي در كنار نظم دروني به وجود مي آيد. در واقع اين نظم دروني است كه باعث رشد كاپيتاليسم شده و اخلاق پروتستان را توسعه مي دهد.
در اخلاق پروتستان شور و جذبه ديونيسوسي به كنار مي رود و نوعي از درون گرايي به وجود مي آيد. اين نظم دروني جهان سرمايه را قابل دسترس مي كند و دنياي سرمايه به واسطه اين نظم دروني، جهان خاص خود را پيدا مي كند.
در اينجا مقايسه ماكس وبر و ماركس مي تواند جالب باشد. ماركس نيز از تأثيرگذاري اخلاق پروتستان بر سرمايه داري غافل نبوده و نوعي از «روبنا» را از موجبات پيدايش سرمايه داري مي داند.
002559.jpg
ماكس وبر بنا بر طبع محافظه كارانه خود با اخلاق آرماني چندان سروكاري ندارد و بر اين اعتقاد است كه اخلاق آرماني در سياست باعث پيدايش لطماتي بر پيكره سياست خواهد شد
اما نكته حائز اهميت اين است كه براي ماكس وبر اخلاق پروتستان خود رأساً باعث پيدايش كاپيتاليسم شده است. «دفترداري» (بوروكراسي) خود از پديده هاي كاپيتاليسم بوده و اين دفترداري است كه عقلانيت سرمايه داري را باعث مي شود. بدون وجود دفترداري (بوروكراسي) عقلانيت قادر به رشد و توسعه نبوده و اين خود نشان دهنده بنيان رشد كاپيتاليسم است.
نمونه كامل پروتستانيسم،  ايالات متحده در قرن ۱۸ است، رفتار در قبال زمان، خود نشان دهنده اين بعد از پروتستانيسم است. در اينجا زمان بصورت يك چيز و يا يك نوع از كالا تصور مي شود. ارتباط خطي زمان با فرد، نشان دهنده تهي شدن زمان از بعد شور و جذبه است. زمان به عبارت ديگر، داراي بعد شور و شعف نيست و آنچه كه وجود جهان خطي زمان است، در اين جهان خطي است كه زمان بصورت يك چيز تصور مي شود. ابعاد عرفاني زماني كه داراي جنبه هاي تأملي است، به كنار مي رود. زمان مانند هر كالاي ديگري، مورد برنامه ريزي واقع مي شود و فرد زمان را مانند هر چيز ديگر تحت يك نظام برنامه ريزي قرار مي دهد.
وجود جهان خطي زمان، دين را نيز تحت تأثير قرار مي دهد و دين به عبارت ديگر، داراي ابعاد تأملي نيست بلكه جنبه عمل گرا بر آن غالب مي شود.
ماكس وبر در سخنراني مشهور خود تحت عنوان «علم چون حرفه» بدين نكته اشاره مي كند كه علم بتدريج تبديل به يك نوع حرفه مي شود و افراد از بعد تأملي علم فاصله گرفته و جهان علم تبديل به يك نوع جهان ابزاري مي شود. اين ديدگاه ابزاري نسبت به علم باعث آن مي شود كه رفتار افراد نيز تغيير كند. وبر در جايي اشاره مي كند آن كس كه در جستجوي رستگاري است از راه علم به آن نخواهد رسيد. در اين جا فاصله دين و علم از نظر وبر روشن مي شود.
ماكس وبر در ادامه بحث خود در باب اخلاق كانتي بدين مطلب اشاره مي كند كه در واقع دو نوع اخلاق وجود دارد: ۱- اخلاق آرماني ۲- اخلاق مسئوليت
اخلاق آرماني، آن نوع از اخلاق است كه فرد به جستجوي مدينه فاضله است. اخلاق آرماني بيشتر نزد دانشجويان خود را نشان مي دهد، در اينجا رابطه «وسيله» و «هدف» دگرگون شده و بيشتر به نظر مي رسد كه هدف دور از دسترس بوده و وسيله نيز بعدي آرماني پيدا كرده است.
ماكس وبر بر طبع محافظه كارانه خود با اخلاق آرماني چندان سروكاري ندارد و بر اين اعتقاد است كه اخلاق آرماني در سياست باعث پيدايش لطمات بر پيكره سياست خواهد شد.
اخلاق آرماني بيشتر نزد انقلابيون محبوب است و اين انقلابيون هستند كه از اخلاق آرماني دفاع كرده، آن را ايده آل رفتاري خود مي دانند، حال آنكه «اخلاق مسئوليت» آن نوع از اخلاق است كه فرد نسبت به عواقب رفتار خود آگاه بوده و در اينجا مي توان مشاهده كرد كه نوعي از عقلانيت كه با عقلانيت محتوايي متفاوت است بوجود مي آيد.
هربرت ماركوزه در نقد خود نسبت به ماكس وبر اشاره مي كند كه چگونه ديدگاه وبر در مورد عقلانيت جهاني خود را شكل مي د هد. در عقلانيت شكلي،انواع رفتار غيرعقلاني، خود را نشان مي دهد.
به عبارت ديگر اگر چه عقلانيت وجود دارد اما به علت وجود عقلانيت شكلي، جريان هاي غيرعقلاني نيز براي خود جا باز مي كنند. جامعه مدرن داراي نوعي از عقلانيت شكلي است، ولي از آنجايي كه فاقد عقلانيت محتوايي است، جريان هاي ضد عقلي در آن رشد و نمو پيدا مي كنند.
به سخن ديگر، رشد عقلانيت شكلي، باعث آن مي شود كه ديسيپلين دروني نيز تحت تأثير عقلانيت شكلي قرار گيرد و در اينجا است كه از بشر ضد يوتوپيايي ديسيپلين دروني خود را نشان مي د هد. اما ديسيپلين دروني بيشتر مختص جامعه غرب است.
فردگرايي جزئي از جريان ديسيپلين دروني است و اين فردگرايي است كه در تاريخ غرب جايگاهي ويژه براي خود ايجاد كرده است. روند عقلانيت در موسيقي شاهد مثال اين بحث است. پيدايش نت و نت نويسي در تاريخ موسيقي غرب خود نشانه اي از عقلانيت و روند آن است. نت نويسي در موسيقي باعث آن شد كه آواز به صدا تبديل شود و اين صدا است كه در موسيقي غرب جايگاه خاص خود را باز كرده است.
اما اشكالي از عقلانيت را مي توان در چين باستان نيز ملاحظه كرد. در اينجا حكومت «ماندارين ها» باعث آن شد كه جريان ضد عقلاني احساسي به كنار رود (اگر چه تائوئيسم خود نشاني از جريان ضد عقلاني است.) اما نمونه كامل عقلانيت همان پروتستانيسم است.
در اينجا بايد به «كمي شدن» و رشد جهان كميت نيز اشاره كرد. پروتستانيسم از اين نظر موجب پيدايش كاپيتاليسم است كه جهان كميت را رشد داده و باعث اخلاق حساب گري مي شود. «حساب گري» خود وجهي از كاپيتاليسم است كه در آن جنبه هاي اخلاق عمل گرايي بر ساير جنبه هاي زندگي روزمره پيروز مي شود. اخلاق عمل گرايي همه چيز را در بعد مطلوبيت گرايي مي نگرد. اين مطلوبيت گرايي،  جهان عمل گرايي را نيز شامل مي شود.
رشد جريانات «ضد فرهنگ» دنياي عمل گرايي را تحت تأثير قرار داده و نوع جديدي از «خود» در اين جريانات شكل گرفته است. اين خود، ديگر شامل ديسيپلين دروني نيست بلكه بيشتر محصول جامعه باز است.
در «جامعه باز» نظم دروني اهميت خود را از دست مي دهد. رشد فرهنگ جوانان و پيدايش شبه فرهنگ «جامعه باز» نقطه مقابل دنياي پروتستانيسم و كاپيتاليسم است.
با اين رويكرد دنياي پروتستانيسم رو به افول مي گذارد و فردگرايي كه محصول پروتستانيسم است در اينجا جنبه خاص خود را از دست مي دهد.
«دانيل بل» در كتاب مشهور خود تحت عنوان «تضادهاي فرهنگي كاپيتاليسم» به اين تضادها كه به صورت پنهان و آشكار وجود دارند، اشاره مي كند. تضادهاي فرهنگي كاپيتاليسم از اين نظر داراي بعد تضاد است كه از يك سو «خوش باشي» رشد مي كند و از سوي ديگر انگيزه براي تجمع سرمايه فروكش كرده و از اهميت مي افتد، در اينجا نوعي از «حس گرايي» در كنار خوش باشي قرار مي گيرد.
در جهان ديسيپلين دروني، دنياي خوش باشي جايي چندان نداشته است. جهان خوش باشي نتيجه تحول در چند دهه اخير است. در اينجا جهان كاپيتاليسم با دنياي عرف يكي مي شود و اين يكي شدن است كه به كاپيتاليسم شكل جديدي مي دهد.
به عبارت ديگر، در جهان اجتماعي جديد كاپيتاليسم دچار بحران معنا شده و اين بحران معنا بدين معني است كه فرد ديگر تحت تأثير ديسيپلين دروني قرار ندارد. معنا خود پديده اي فوق نيت است و در اين جهان فو ق نيت است كه ديسيپلين دروني ديگر مفهومي ندارد.لذا مي توان مشاهده كرد كه كاپيتاليسم در ايالات متحده از قرن هيجدهم تا قرن اخير دچار تحولات و تغييرات اساسي شده است. در اينجا تغيير نسبت به زمان نيز كاملاً محسوس است. زمان به صورت زمان شوق انگيز و شعف انگيز درآمده و اين همان چيزي بود كه كاپيتاليسم ايالات متحده در قرن ۱۸ عاري از آن بود. اين تغييرات باعث پيدايش روح جديد در كاپيتاليسم شده است كه در گذشته اثري از آن وجود نداشته است.

گزارش انديشه
بازگشت به قرآن
002565.jpg
ايلنا: محمد اسفندياري پژوهشگر علوم قرآني ، در نشست «پديده بازگشت به قرآن» كه در سراي قرآن و انديشه سيزدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم برگزار شد، گفت: پديده بازگشت به قرآن پاسخي به يك پرسش اجتماعي، سياسي بود. در اواخر قرن ۱۳ و اوايل قرن ۱۴ مسلمانان متوجه شدند كه نسبت به ملت هاي ديگر عقب افتاده   و سيادت نخستين را از كف داده  اند كه بلافاصله سؤال چه بايد كرد مطرح شد و در ايران نيز اين سؤال طرح گرديد. وي افزود: در پاسخ به سؤال چه بايد كرد؟ شماري از مصلحان گفتند كه پاسخ مسأله در بازگشت به قرآن است. بنابراين اين شعار انگيزه و خاستگاه اجتماعي داشت و به عبارتي ديگر بازگشت به قرآن ، سخن و شعار مفسران و حوزه هاي علميه و يا نهادهاي علمي و دانشگاهي و محافل قرآني نبود. بلكه شعاري بود كه از سوي كساني مطرح شد كه متوجه شدند، جهان اسلام عقب افتاده و چاره امر نيز بازگشت به قرآن است. حتي شخصي چون علامه طباطبايي نيز در تفسير الميزان اين شعار را به كار نبرده است.
اسفندياري در ادامه اظهار داشت  : افرادي چون سيدجمال الدين اسدآبادي شعار بازگشت به قرآن را مطرح كردند و بعد از رنسانس نيز در جمعيت مسيحيت بازگشت به كتاب مقدس مطرح شد.وي با اشاره به اين كه پيامبر(ص) مي فرمايد هنگامي كه بيچارگي ها و فتنه ها بر شما فرود آمد به قرآن پناه بريد، افزود: از پيشگامان بازگشت به قرآن سيد جمال  الدين اسدآبادي و بعد از او محمد عبده بود. در ايران پس از شهريور ۱۳۲۰ هم متفكران اسلامي چون محمدتقي شريعتي و آيت  الله طالقاني مسئله بازگشت به قرآن را جدي گرفتند. البته قبل از شريعتي و طالقاني كساني بودند كه انگيزه اصلاحي داشتند كه نقطه عطف اين حركت اين دو نفر بوده اند ، اما معمولاً ما هميشه پيشگامان را فراموش مي كنيم.
در ادامه اين نشست ، ساكت، مترجم، با اشاره به اين كه راندگي از امر به معروف و نهي از منكر در جامعه به خاطر اين است كه روش ها و منش هاي درست به كار گرفته نشده اند، اظهار داشت: استاد شريعتي حلقه مفقوده  اي بين تفكر بازگشت به قرآن در جهان اسلام و ايران است. او از پيشگامان نهضت بازگشت به قرآن است و بسيار تحت تأثير سيد جمال الدين اسدآبادي، محمد عبده و رشيد رضا بود و از انديشه بازگشت به اسلام ياد مي كرد. وي افزود :   شريعتي هنگامي اين بحث ها را مطرح كرد كه توجه به قرآن در حال فراموشي بود و كمونيسم، اسلام را تهديد مي  كرد و از طرف ديگر روح بدبيني كه در ايران در حال دميده شدن بود ، در حال دور كردن جوانان از قرآن بود.

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |