نگاهي به فيلم بيد مجنون ساخته مجيد مجيدي
كشف دوباره زيبايي
|
|
كاوه كاويان
يكي از خصوصيات و نقاط قوت فيلم هاي معناگرا (وبامعني) برخلاف فيلم هاي متداول امروزه كه سطحي و يك بعدي اند، چند لايه و چند معني بودن شان است. فيلم هاي معناگرا انسان را به درون خود دعوت مي كنند و تماشاگر از ظن خود پيام خودشناسي موجود در فيلم را تعبير مي كند. در زمانه اي كه به تدريج معني در حال رنگ باختن است و گرايش به ساخت فيلم فارسي هاي مجازي پر حرارت، مگر سينماي معني گرا به دادمان رسد و ما را چه بسا تكاني دهد. اين جاست كه «بيدمجنون» از لابه لاي چنين فيلم هاي تك بعدي، از قبيل «شارلاتان» ، «شاخه گلي براي عروس» ، «بازنده» ، و... ريشه مي دواند، تا مخاطبش را بيدار كند. مجيدي آگاه و نگران است كه خودپرستي ها بر خودشناسي ها غلبه پيدا كرده اند. لذا با آثارش در تلاش است مخاطبش را متحول كند تا وقتي از سالن بيرون مي آئيم آدم ديگري شده باشيم و بايد اذعان داشت كه در اين هدف تا به امروز موفق بوده است... هميشه شنيده ايم كه مي گويند تا زماني كه خود را نشناسي و دوست نداشته باشي و به خداي خود نرسي قادر نيستي شخص ديگري را دوست بداري. ۳۶ سال زندگي در تاريكي و تنهايي، يوسف را به حدي از خودشناسي رسانده بود كه آمادگي شناخت ديگران را پيدا كرده بود. اما، همسرش، به جاي درك يوسف و همراهي با او، زود قضاوت مي كند و نه تنها قدمي براي شناخت يوسف برنمي دارد، كه واكنش هم نشان مي دهد و از خانه فراري مي شود. البته شايد بهتر بود يوسف به جاي گل رز، كتابي را به عنوان هديه براي پري مي برد. انتقادي ديگر بر فيلم، تكرار مضمون «قدر نعمت هايت را بدان و ناشكري نكن تا خداوند با تو قهر نكند». است، اين كه صحنه هاي قدرنداني و كتاب پرتاب كردن در حياط و به هم ريختن اتاق را بارها در فيلم هاي ديگر ديده ايم. اولاً نمي توان نابينايي مجدد او را به حساب مجازات و ناشكري او دانست، چرا كه در اين صورت بايد بپرسيم مگر يوسف در ۸ سالگي مرتكب چه گناهي شده بوده كه كيفرش نابينايي باشد؟ و اصلاً طبق آمار، درصد كمي از نابيناياني كه زير عمل جراحي قرار مي گيرند و بينا مي شوند، بينايي شان دوام پيدا مي كند و معمولاً پس از چندي جاي عمل پس مي زند و دوباره نابينايي به سراغ فرد مي آيد.
اما اتفاقاً بيائيم تكرار مضمون فوق (ناشكري كردن) را به فال نيك بگيريم و آن را يك يادآوري واجب و لازم براي تحولي مثبت در زندگي قلمداد كنيم. انسان هرازگاهي نياز دارد كه تكاني بخورد و از خواب غفلت بيرون آيد، به خصوص در دوره اي كه معني به تدريج از هنر و زندگي مان رنگ مي بازد و جاي خود را به ماديات، ظواهر و خودخواهي ها داده است. در دوره اي كه فيلم هاي بي معني چه در ايران و چه در جهان فراگير شده اند و فيلمسازان دست به هر ترفندي مي زنند تا فيلم شان «فقط بفروشد» . مگر سينماي معني گرا به دادمان برسند، هر چه قدر هم كه مضاميني تكراري داشته باشند. مجيدي با بيد مجنون، (رنگ خدا و بقيه آثارش) سفري از خود به خدا مي كند و قصد تحول و بيداري مخاطبي را دارد كه هيچ گاه دست كمش نگرفته و اين بسيار ستودني است. بيد مجنون، نه مثل بازنده با شخصيت هايي غيرمنطقي و باسمه اي گيج و سرگردان مان مي كند و سؤال هاي بي جواب در اختيارمان مي گذارد؛ نه مثل فيلم هاي شعاري وقت مان را تلف و از واقعيات دورمان مي كند. اتفاقاً ما را بيش تر به واقعيات اطراف نزديك كرده و ما را مجبور مي كند تا به زيبايي هاي خدادادي مان آگاه تر شويم و با چشم دل به آنها بنگريم. بيد مجنون خودشناسي، معنويت رو به فراموشي و قدرداني از خداوند متعال را يادآوري مي كند، آن هم نه با شعار و مانيفست دادن، بلكه با روش كاملاً سينمايي و مصور، با مشكل ترين و زيباترين نوع قصه گويي در سينما: روايت گويي با تصاوير با حداقل ديالوگ. درست است كه قرن بيستم دوره تصوير بود و قرن ۲۱ ديگر نوبت صداست. اما گاهي اوقات فراموش مي كنيم كه سينما ابتدا با تصاوير شروع شد و ديالوگ و صدا بعداً به كمكش آمد. سينماي مجيدي يادآور عصر طلايي سينماست. با مروري به آثارش متوجه مي شويم كه ديالوگ كمترين نقش را در قصه گويي دارد. اگر صدا را از فيلم هاي مجيدي قطع كنيد، همچنان مي توانيد داستان را دنبال كنيد و از آن متأثر شويد. اصولاً اين نوع فيلم ها كه تصوير خود به تنهايي حرف مي زند «سينمايي ترند» . چرا كه يادآور سبك هيچكاك و آيزنشتاين هستند. البته اين را هم نبايد فراموش كرد كه شاهكارهاي سينمايي پر از ديالوگند،چنان چه با قطع صدا، دنبال كردن داستان غيرممكن مي شود. همان طور كه در جايي قبلاً هم اشاره كردم نماهاي كنار هم چيده شده مجيدي آن قدر حرف دارند كه ديگر جايي براي كلام نمي گذارند. سكانس ورود يوسف به فرودگاه پس از بينايي، سكانس باز كردن پانسمان چشمانش و اشك خون ريختن در بيمارستان، سكانس باد در حياط كه كاغذهايش را به هوا مي پراكند و سكانس تكان دهنده پاياني فيلم همگي مثال هايي بارز از نكته فوقند، مجيدي جزو فيلمسازان انگشت شمار كشورمان است كه از چنين مهارتي فوق العاده در قصه گويي برخوردار است.
بيد مجنون يك ركعت از نمازي سينمايي است كه با تماشايش نگاه مان را سجده وار به روي پرده نقره اي مي افكنيم و نه تنها دسته جمعي يك عمل آييني را به جا مي آوريم و از سايه هاي مشعشع و با نفوذ و پرمعنايش متأثر و متحول مي شويم، بلكه همگي دو ساعت در اداي دين به يك آئين مذهبي- روحاني شريك مي شويم كه همانا قدرداني از خداوندي است كه ما را اشرف مخلوقات خلق كرد و نعمت هاي فراوان به ما بخشيد. اين كه لطف كرد و ما را انسان آفريد و به ما عقل، هنر، حس، خلاقيت، سلامت، عشق و ايمان عطا كرد و تازه بيش تر لطف كرد و دو چشم بينا هم در اختيارمان گذاشت تا زيبايي ها را كشف كنيم، از آنها لذت ببريم و در نهايت از آنها متأثر و سرانجام متحول شويم.
|