به دنبال معلمان تأثيرگذار سال هاي دور
در جست وجوي ترقي
همزمان با يكصدمين سال تولد اينشتين و سال جهاني فيزيك
مرتضي مجدفر
|
|
سال ۲۰۰۵ يكصدمين سال تولد اينشتين است. به همين مناسبت از سوي يونسكو و انجمن جهاني فيزيك، سال ،۲۰۰۵ سال جهاني فيزيك نامگذاري شده است. از يازدهم دي ماه سال ۱۳۸۳ (آغاز سال ۲۰۰۵) تا نوروز ،۱۳۸۴ در كشور ما، از برگزاري برنامه هاي خاص به مناسبت سال جهاني فيزيك، خبري نبود.
بعدها، بخشنامه اي از سوي هيأت دولت صادر شد كه ۱۳۸۴ را دوره اجراي برنامه هاي مربوط به سال جهاني فيزيك در ايران اعلام مي كرد. رونوشت اين بخشنامه، به دلايل كاري به دست من هم رسيد و مي بايست براي تحقق برنامه هاي مندرج در آن توسط واحدهايي كه براي معلمان و دانش آموزان، منابع خواندني توليد مي كردند، اقداماتي مي كرديم. قرار شد در مجلات رشد آموزش فيزيك، رشد معلم، رشد آموزش راهنمايي تحصيلي، رشد تكنولوژي آموزشي، رشد نوجوان و رشد جوان درباره جايگاه علم فيزيك و نيز نقش معلمان فيزيك در توسعه علمي كشور مطالبي منتشر شود. بعدها با استاد انديشمند اسفنديار معتمدي، مؤلف كتاب هاي درسي فيزيك دوره دبيرستان و از فرهنگيان خوشنام كشورمان كه صحبت مي كردم، ايشان پيشنهاد دادند درباره فعاليت مديراني كه دانش آموخته فيزيك هستند و لااقل در آموزش و پرورش كشورمان تأثيرگذار بوده اند هم مطالبي آ ماده كنيم كه يك مطلب به قلم ايشان در شماره ۳۷۰۷ روزنامه همشهري (چهارشنبه ۴/۳/۱۳۸۴) منتشر شد. در حين گفت وگو با ايشان، از معلمان اثرگذار فيزيك صحبت كرديم و من بي اختيار ياد استاد فيزيك دوره تربيت معلممان آقاي ترقي افتادم كه در معلمي و الگوسازي بي نظير بود. اين گفت وگو، مرا به صرافت اين انداخت كه به دنبال «آقاي ترقي» باشم و تا سال جهاني فيزيك تمام نشده، با ايشان گفت وگويي انجام دهم و ضمن اداي دين شاگردي، در شناساندن يك انسان به تمام معنا معلم به جامعه هم نقشي داشته باشم. جست وجوهايم آغاز شد. اول از دوستاني كه ۲۵ سال پيش در كلاس هاي تربيت معلم با هم بوديم، شروع كردم. بي فايده بود. كسي از ترقي، خبري نداشت. از يكي دو مدرس ديگر مركز تربيت معلم پسران مشهد، به ويژه آقاي علي محمد بخشوده، از ترقي پرسيدم. همه مي گفتند تا چند سال پيش از او خبر داشته اند و بعد از آن نمي دانند ايران است يا به خارج از كشور رفته است. آخر شهريورماه امسال، مشهد بودم. باز كسي از آقاي ترقي خبري نداشت.
چند روز پيش، دوباره آقاي معتمدي را ديدم. ايشان گفتند: «سال جهاني فيزيك، رو به اتمام است، در مورد معلم تأثيرگذار دوره تربيت معلمت نمي خواهي چيزي بنويسي؟» گفتم: «چه بنويسم؟ من مي خواستم با خودش گفت وگو كنم، من كه حرفي ندارم.» گفت: «چرا حرفي نداري. به نظر من، او داراي آن چنان قابليت هايي در معلمي است كه بعد از ۲۵ سال، هنوز نتوانسته اي آنها را از گوشه ذهنت پاك كني. همين ها را بنويس و مطمئن باش با كمك روزنامه همشهري، معلم محبوب فيزيك شما فرهنگياني كه هم اكنون خودتان در حال بازنشسته شدن هستيد، پيدا خواهد شد...»
خنديدم و گفتم: «چيزي مثل مطالب ستون جويندگان عاطفه روزنامه ايران و البته چه مهر و محبت و عاطفه اي، بالاتر از عاطفه معلمي...»
همزمان با آخرين روزهاي سال جهاني فيزيك و در تجليل از يك معلم فيزيك و نيز با يادي از معلمان تأثيرگذار سال هاي دور و نزديك، نوشته اي را كه در مورد ويژگي هاي آقاي ترقي و بر اساس گفت وگو با آقاي معتمدي تنظيم كرده ام، در پي درج مي كنيم.
دانشجوي تربيت معلم بودم؛ در مشهد و رشته علوم تجربي. قرار بود معلم شويم و تربيت نوباوگان اين آب و خاك را به ما بسپارند. مركز تربيت معلم پسران مشهد، حدود ۱۲۰۰ نفر دانشجو داشت و ما ۳۵ نفر، تنها غيرخراساني هايي بوديم كه در آن مركز درس مي خوانديم. تاكنون، بارها و بارها و در مقالات و برخي از كتاب هايي كه براي آموزش معلمان نوشته ام، از بي نظير و تأثيرگذار بودن مدرسان مركز تربيت معلم فراوان نوشته ام و هر جا كه امكانش بوده، وجهه معلمي آن بزرگواران را به جهت اداي دين ستوده ام. ولي از ميان اين مدرسان، استاد فيزيك ما آقاي ترقي، يك معلم و انسان واقعي بود و كسي بود كه سعي داشت معلمي را با تمام ابعادش به ما بياموزاند. هيچ گاه معلمي با نفوذ تر از او نديده ام. تا در كلاس درس بوديم، محو رفتار و گفتارش بوديم و بيرون از كلاس هم، صحبت ما دانشجومعلمان درباره گفته ها و حركات او بود. او تا ما را درگير مسئله اي نمي كرد، به ارائه پاسخ آن نمي پرداخت. هيچ وقت نديديم بلافاصله پاسخ پرسشي را بدهد. هر پرسش ما را با پرسشي ديگر روبه رو مي ساخت و آن قدر اين پرسش ها و پاسخ ها را ادامه مي داد تا خود، جواب را پيدا مي كرديم. بعدها كه با روش هاي ياددهي- يادگيري آشنا شديم، متوجه شديم روشي كه ترقي به كار مي برد، به قول قديمي ها روش سقراطي و به گفته انديشمندان جديد، روش ساخت وسازگرايي يا ساخت دانش توسط فراگيرندگان است. او، هم در بيان مسئله ما را شركت مي داد و هم در پاسخگويي. هم لذت پرسيدن را احساس مي كرديم، هم لذت پاسخ گفتن را. البته نكته اي هم اين علاقه ما را تشديد مي كرد كه متأسفانه الان در آموزش معلمان به فراموشي سپرده شده است. آن سال ها، قرار بود دانشجومعلمان تربيت معلم، يك سال (دو نيم سال تحصيلي) درس بخوانند، سپس يك سال درس بدهند و آن گاه به مراكزتربيت معلم برگردند و دروس خود را پي بگيرند. اين طرح، تنها در مورد ما و يك دوره بعد از ما اجرا و بعدها به فراموشي سپرده شد. ولي واقعيت اين بود كه سال دوم، وقتي ما بعد از يك دوره تدريس يك ساله و خرابكاري هاي فراوان علمي و تربيتي به تربيت معلم بازگشته بوديم، قدر كلاس ها و سخنان استادان خود را بهتر مي دانستيم و راحت تر درك مي كرديم كه آنها چه مي گويند و چرا اين گونه مي گويند و كلاس هاي ترقي، به ويژه آن بخش هايي كه او نقبي به كتاب هاي درسي و آموزه هاي علمي مندرج در آنها مي زد و از ما مي خواست تجربه هاي خودمان در تدريس آن بخش ها را بيان كنيم، ديدني بود.
يكي از كلاس هاي فيزيك مان، ساعت ۶ تا ۸ عصر تشكيل مي شد و به دليل غروب زودهنگام خورشيد در مشهد، معمولاً اين كلاس، به رغم اين كه فصل تابستان بود، در زير نور لامپ برگزار مي گرديد. يكي از شب ها، برق ها قطع و كلاس تاريك شد. برخلاف اين جور مواقع كه معمولاً كلاس با هياهو، به يك باره شلوغ و حتي به تعطيلي كشيده مي شود، همه در سكوت مانديم. دو سه دقيقه گذشت. آقاي ترقي گفتند حالا كه كلاس تاريك شده و شما چيزي نمي بينيد، بهتر است كلاس را تعطيل كنيم؛ كه به يك باره همه دانشجويان گفتند ما همچنان در كلاس مي مانيم و به سخنان شما گوش مي دهيم. نكته جالب در اين ماجرا، اين بود كه به پيشنهاد يكي از دانشجويان، قرار شد ما خراب كاري هاي خودمان در تدريس مباحث فيزيكي كتاب هاي درسي علوم را با استاد در ميان بگذاريم و ايشان اشتباهات ما را يادآور شوند. آن دوست دانشجو گفت: «استاد، حالا كه برق نيست، ما مي توانيم به راحتي اعتراف كنيم و شما با توضيحات علمي خود، بر گناهان ما قلم عفو بكشيد تا ديگر مرتكب اين اشتباهات نشويم.»
آن شب، آقاي ترقي بيش از يك ساعت و نيم (نيم ساعت بيش از زمان مقرر كلاس) در تاريكي، به تدريس شفاهي و بدون استفاده از تخته سياه خود ادامه داد و دانشجويان، همچنان خواهان شنيدن صداي گرم و صميمي او بودند.
اگر گفتم بدون استفاده از تخته سياه؛ واقعاً منظوري داشتم. در زمان آقاي ترقي، از لپ تاب و ويدئو پروجكشن و نرم افزار پاورپوينت و انداختن نوشته هاي آماده به روي پرده و اين قبيل چيزها خبري نبود. البته برخي از استادان ما، از اورهد و يا اوپك استفاده مي كردند، ولي ايشان مي گفت شما كه قرار است در روستاهاي دور افتاده و شهرهاي محروم معلم بشويد، بايد كار در شرايط سخت را بلد باشيد. استفاده از تخته سياه در كلاس او برنامه ريزي شده بود. وقتي وارد كلاس مي شد، تخته سياه را به شش قسمت تقسيم و از سمت چپ (چون عمدتاً فرمول ها، اثبات فرمول ها و توضيحات فيزيك، از چپ به راست نوشته مي شوند)، شروع مي كرد به نوشتن. ستون سمت راست را هم براي محاسبات ضروري، كلمات و عبارات مهم و چيزهايي كه بعد از نوشته شدن، مي بايست پاك مي شدند و ضرورتي براي جلوي چشم نبودن آنها وجود نداشت، اختصاص مي داد. وقتي كلاس پايان مي يافت، خلاصه هر آن چيزي را كه تدريس كرده و گفته و نوشته بود، جلوي چشممان قرار داشت؛ كاري كه تقريباًً تمام دوستاني كه با من در كلاس آقاي ترقي بودند، در اين مورد از او الگو گرفته اند.
بهتر است يك نكته الگويي ديگر را هم توضيح بدهم و بعد به مورد جالبي اشاره بكنم. فكر مي كنم آن سال ها، آقاي ترقي، حول و حوش پنجاه سال داشت و احتمالاً از شنوايي اش كاسته شده بود. چون وقتي كسي از او پرسشي مي كرد و تقريباً در رديف هاي آخر كلاس نشسته بود، براي بهتر شنيدن، دست راست خود را پشت لاله گوشش مي گرفت و كانالي درست مي كرد كه حرف ها را مستقيم به گوش خود هدايت كند. سال آخري، اين مسئله حاد شده بود و آقاي ترقي، حتي براي سؤالات رديف اولي ها هم، همين كار را مي كرد: او معمولاً وقتي سؤال ما را متوجه نمي شد، مي گفت: «چي باباجون؟!»
و اما آن مورد جالب. سه سال بعد از فارغ التحصيلي از تربيت معلم، در مدرسه اي بزرگ در جنوب شهر تهران، كه شش نفر از همكلاسي هاي خودم نيز در آن جا تدريس مي كردند، معاون شده بودم. همه كلاس ها، بر روي درشان سوراخي داشت كه از آن جا مي شد درون كلاس ها را ديد و صدايش را شنيد؛ مثلاً نوعي ابزار آموزشي براي اعمال نظارت و راهنمايي آموزشي (قابل توجه آقايان دكتر بهرنگي، دكتر شفيع آبادي و ديگران كه اين روش را هم در كتاب هاي نظارت و راهنمايي تحصيلي خودشان قيد كنند!).
يك بار كه هر شش همكلاس سابقم، همزمان در مدرسه در حال تدريس بودند و من به سركشي كلاس ها مشغول بودم، در كمال ناباوري متوجه شدم همه از تخته سياه، دقيقاً به شكل آقاي ترقي استفاده مي كنند و همه، به رغم اين كه ۲۲-۲۳ سال بيشتر نداشتند، وقتي بچه ها سؤالي مي كنند، دست راست خودشان را پشت لاله گوششان مي گذارند و مثل يك پدربزرگ مي گويند: «چي باباجون؟!»
ترقي، به ما با زمزمه محبت درس مي داد. ما نمي دانستيم، ولي از قرار در ابتداي سال تحصيلي، از روز تولد و شهر زادگاه ما دانشجويان، اطلاعات لازم را كسب كرده بود؛ چرا كه اغلب شب ها با جعبه اي شيريني به خوابگاه دانشجويان مي آمد و سالروز تولد دانشجويي را تبريك مي گفت. او در مورد ما ۳۵ نفر دانشجوي غيرخراساني كه هميشه در خوابگاه بوديم و مثل مشهدي ها و ساير خراساني ها، حتي روزهاي تعطيل را هم نمي توانستيم به شهرهايمان برگرديم، در اين مواقع، جور ديگري برخورد مي كرد.
معمولاً او با ظرافت، از دانشجويي كه روز تولدش بود و تصادفاً استاد، از شيوه كار، به ويژه مطالعه و تحقيق او خوشش مي آمد، دعوت مي كرد كه به همراهي دوستانش ميهمان او باشند. اين كار آنچنان به زيبايي انجام مي شد كه دانشجو احساس مي كرد، پدرش يا برادرش او را دعوت به شام كرده است. حتماً دوستان بزرگوارم علي اكبر آيت الله زاده و فريدون بديعي، آن شب تابستاني مرداد ۶۱ را به ياد دارند، شبي به يادماندني، با استادي به يادماندني در تقي آباد مشهد.
درس آقاي ترقي با عمل همراه بود . او از وسايلي ساده استفاده مي كرد و آنها را در حين ياددهي- يادگيري به كار مي برد و از ما نيز مي خواست در آموزش فيزيك، خورجيني داشته باشيم كه مملو از وسايل ساده باشد.
بعضي وقت ها دانشجويان از ايشان درخواست مي كردند كلاس اضافي براي آنها ترتيب دهد تا بيشتر با او باشند و چون در روز، ساير كلاس ها، وقت دانشجويان را پر كرده بود، كلاس هاي اضافي ايشان با حضور تعداد اندكي دانشجوي علاقه مند در شب و در داخل خوابگاه ها تشكيل مي شد.
از كارهاي جالب ديگر ترقي، بررسي كارگاهي كتاب هاي درسي بود. او ما را به گروه هاي چند نفره تقسيم مي كرد و بخش هاي فيزيك كتاب هاي درسي را كه قرار بود آنها را تدريس كنيم، در اختيارمان قرار مي داد و وادارمان مي كرد ساعت ها و ساعت ها در مورد بند بند نوشته هاي كتاب درسي با هم گفت وگو و جدل كنيم و چه قدر زيبا، در اين ميان، خود نقش راهنما را ايفا مي كرد و ما به پشتوانه او، با هم بحث علمي مي كرديم.
سال جهاني فيزيك رو به اتمام است. بعد از بيست و چهار سال فراموشي نسبي ،تقريباً يك سال است كه به دنبال آقاي ترقي، استاد تأثيرگذار خودم هستم. كاش مي توانستم او را بيابم و قدردان شايسته زحماتش باشم. اگر من به جاي مسئولان انجمن فيزيك ايران بودم، در سال جهاني فيزيك، در كنار تجليل از استادان، مؤلفان و مدرسان شناخته شده فيزيك- كه به گمانم انجام شده است- از معلمان گمنام آموزاننده فيزيك، به ويژه از مدرساني كه در راه تربيت معلمان تلاش كرده اند، تجليل مي كردم. بي شك اين كار، ريشه خشكيده دانشسراها و مراكز تربيت معلم را كه روزگاري آ دم هاي شايسته و قابلي را به جامعه تحويل مي دادند و اكنون چند سالي است كه از فراواني اين چنين انسان هايي كاسته شده است، از نو به تحرك وادار خواهد كرد.
|