يكشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۴ - - ۳۸۴۸
اين برگ ريزان ماست
005523.jpg
عكس:محمدرضا شاهرخي نژاد
گزارش اول‎/ فرورتيش رضوانيه- يك روز باراني / ساعت 8:00 بعد از ظهر:
آقايي در ترمينال بيهقي سوار اتوبوس مي شود و به طرف شهر ديگري حركت مي كند.
ساعت 8:01 بعد از ظهر:
شما سوار تاكسي مي شويد تا از ميدان وليعصر(عج) به ميدان هفت تير برويد.
چند ساعت بعد:
آن آقا در بندرعباس از اتوبوس پياده مي شود، ولي شما در تاكسي نشسته ايد و هنوز در راه ميدان هفت تير هستيد.
در تهران به محض بارش اولين قطره رحمت ناگهان ترافيك، تمام شهر را فرا  مي گيرد.
باران
برگ هاي درختان روي زمين مي ريزد. هوا سرد است. در خيابان، پشت فرمان اتومبيل خود نشسته ايد. چند قطره باران روي شيشه مي چكد. برف پاك كن را روشن مي كنيد. شيشه كثيف تر مي شود. دكمه شيشه شو را مي زنيد. پمپ آن بيش از حد قوي است و آب به جاي شيشه خودرو شما، از دو طرف روي اتومبيل هاي كناري پاشيده مي شود. باران تندتر مي شود. بخاري را روشن مي كنيد. قطرات باران و بخار شيشه ها ديد شما را كم كرده است. سرعت را كم مي كنيد و با احتياط مي رانيد. خيلي عجله داريد. وقتي در خيابان اصلي حركت مي كنيد، به خودروهايي كه از كوچه هاي فرعي  قصد ورود به خيابان را دارند راه نمي دهيد و هرگز حاضر نيستيد كوتاه بياييد. هزاران راننده ديگر هم مشكلات شما را دارند و همانطور رانندگي مي كنند. چند لحظه بعد ترافيك سنگيني تمام شهر را فرا مي گيرد. فضانورداني كه در مدار زمين داخل سفينه فضايي نشسته اند از طريق تصاوير ماهواره  مشاهده مي كنند كه در شهر تهران، اتومبيل ها مانند دانه هاي برنج روي اتوبان و خيابان ها پاشيده شده اند.
ونيز
بعضي شهرهاي ايران با چند شهر كشورهاي ديگر، خواهر خوانده، برادرزاده، خواهر يا برادر هستند. هنگام بارش باران، تهران يكي از بستگان دور شهر  ونيز مي شود. در بعضي مناطق، آب باران با آب جوي ها گودال هاي بزرگي تشكيل مي دهد كه مي توان داخل آن قايق سواري كرد. البته به علت وجود موش هاي بزرگ در جوي ها، مانند سواحلي كه كوسه دارند، شناكردن در اين آب ها توصيه نمي شود. در اين ميان، بازارچه هاي ساحلي نيز ايجاد مي شود و دستفروش ها چترهاي ارزان قيمت را به مردم مي فروشند. جنس بيشتر اين چترها از پارچه اي ست كه آب از آن عبور مي كند.
تاكسي
پياده روها شلوغ مي شود. شهروندان، كنار خيابان منتظر تاكسي مي ايستند و با استفاده از ميله هاي چتر خود مشغول آسيب رساندن به يكديگر مي شوند. به محض توقف يك تاكسي يا خودرو مسافركش خالي، هفده نفر به طرف آن هجوم مي برند و كساني كه هوشمندتر باشند موفق به سوار شدن مي شوند. كنار خيابان ايستاده ايد. يك تاكسي توقف مي كند. همراه بقيه مسافرها به طرف آن هجوم مي بريد. چند نفر را با دست كنار مي زنيد و بالاخره موفق مي شويد سوار شويد؛ خوشحال هستيد كه بعد از سه ربع انتظار توانستيد سوار شويد. راننده مي گويد كه نمي تواند دو نفر را جلو سوار كند و از شما مي خواهد كه پياده شويد. تصميم مي گيريد مسير را پياده طي كنيد اما از آنجا كه در شبكه بزرگراه هاي تهران معبري براي عابرپياده در نظر گرفته نشده است، به ناچار از حاشيه بياباني پشت گاردريل اتوبان مسير را طي مي كنيد. در ميان راه با گودال آب، خندق و باتلاق مواجه مي شويد، اما بايد به راه خود ادامه دهيد زيرا راه بازگشتي وجود ندارد.
ام پي ۳
مسافران زيادي كنار خيابان منتظر تاكسي ايستاده اند. بسياري از شهروندان براي فرار از ترافيك به طرف ايستگاه هاي مترو مي روند. راهرو ايستگاه ها شلوغ است. به محض آمدن قطار، همه به طرف درها هجوم مي برند و قبل از اينكه مسافراني كه داخل هستند پياده شوند، درهاي واگن بسته مي شود. بعضي ها تصور مي كنند كه در شمال كانادا زندگي مي كنند؛ پس كاپشن هاي ضخيم و حجيم مي پوشند و با زيپ هاي آن، لباس ديگران را پاره مي كنند. هواي داخل واگن خفه است. فشار جمعيت تا حدي ام پي ۳ (فشرده) است كه افراد ايستاده، دستشان را به دستگيره نمي گيرند و تنها با خيال راحت به نفرات بغل دستي تكيه مي دهند. چند دقيقه بعد كساني كه مي خواستند در ايستگاه خيام پياده شوند، بالاخره موفق مي شوند در ايستگاه ميرداماد از قطار پياده شوند. يك نفر كه چكمه سنگيني به پا كرده  است و نمي تواند درست راه برود، هنگام ايستادن روي پله برقي تعادل خود را از دست مي دهد و از پشت روي بقيه مي افتد.
خانه
خيلي ها تصميم مي گيرند روزهاي باراني از خانه خارج نشوند. بعضي ها هم با هواي باراني ارتباط برقرار نمي كنند و تصميم مي گيرند با استفاده از مؤسسات كرايه اتومبيل و پيك هاي موتوري كارهاي خود در شهر را پيگيري كنند، اما آژانس ها اتومبيل ندارند و پيك هاي موتوري نيز به جاي كالا، خود صاحب كالا را به مقصد برده اند و حالا در ترافيك گرفتار شده اند.
هنگامي كه اولين قطره باران روي زمين سقوط مي كند، شما هر كجاي تهران كه هستيد، براي ساعت ها همان جا خواهيد ماند. اگر در خيابان هستيد، نمي توانيد به خانه برويد. اگر در خانه هستيد، نمي توانيد خارج شويد و مطمئن باشيد كه كسي هم از راه نخواهد رسيد. اگر در محل كار هستيد و اشتياق داريد كه به كانون گرم خانواده بازگرديد، راه دشواري را در پيش داريد و حتي شايد بهتر باشد شب در اداره بخوابيد! با بارش باران، زندگي و كار تعطيل است؛ مگر اينكه بخواهيد چتر بفروشيد. بهترين كاري كه مي توانيم در روزهاي باراني انجام بدهيم اين است كه در خانه بخوابيم؛ در اين صورت حرص نمي خوريم، تمام روز استرس نداريم، ناسزا نمي دهيم و نمي شنويم، و ساعت ها در تاكسي افكار منفي را مرور نمي كنيم تا افسرده شويم. همچنين اگر خوب بخوابيم، پوست صورتمان هم لطيف تر شود.
005553.jpg
راننده
رانندگان تهران خيال پردازاني حرفه اي هستند كه اگر به آنها فرصت و امكانات بدهيد در مدتي كوتاه، انجمن فيلمنامه نويسان هاليوود را تسخير خواهند كرد. رانندگان تهران در طول روز، تصورات زيادي در مغزشان مرور مي شود. برخي از آنها تجسم مي كنند تكنيسين اداره پليس هستند و بايد در كمترين زمان ممكن، خودشان را براي خنثي كردن بمب به نقاط مختلف شهر برسانند؛ به همين دليل همه خودشان را مقدم تر از سايرين مي دانند و هيچ كس به ديگري راه نمي دهد. در شرايطي كه رانندگان حتي از چراغ قرمز نيز عبور مي كنند، مشخص نيست كه چرا چراغ برخي تقاطع ها زرد چشمك زن است. بعضي از رانندگان تهراني تصور مي كنند مقيم يك كشور خارجي هستند و چون تفاوت ها را احساس مي كنند معتقدند كه قوانين راهنمايي و رانندگي تنها ويژه طرف ديگر آب است، پس روشن كردن چراغ راهنما پيش از پيچيدن و علامت دادن به رانندگان بي  كلاس پشتي، لزومي ندارد.
در همه جاي دنيا رعايت نكردن قانون، خطرناك است اما در تهران رعايت كامل آن خطرساز است. هر روز شهروندان به فرزندانشان يادآوري مي كنند كه هميشه بايد در پياده رو راه بروند اما زماني كه موتورسوارها پياده رو را خط ويژه خودشان مي دانند، اگر از كنار خيابان راه برويم، به مراتب امن تر از قدم زدن در پياده رو است. شب ها از ساعت 1 تا 6 صبح، مفهوم چراغ هاي راهنمايي قرمز و سبز برعكس مي شود. در اين ساعات رانندگان تصور مي كنند كه در مسابقات اتومبيل شبانه مانند فيلم Fast and furious شركت كرده اند و با سرعت مي رانند، پس اگر مقابل چراغ سبز تقاطع توقف نكنيد، تصادف مي كنيد و احتمالا زنده نمي مانيد.
عده اي روي پيكان خود آرم آلفارومئو مي چسبانند و تصور مي كنند كه واقعا داخل اين اتومبيل نشسته اند. زماني كه اين همه خودرو
ارزان قيمت و بي ارزش كنار خيابان پارك شده است، صلاح نيست اتومبيلي با ابهت و احترام آلفارومئو در رديف خودروهاي ديگر پارك كند و احتمالاً آسيبي به آن وارد شود، پس مي توان براي مدت زمان دلخواه، دوبله پارك كرد. افسر راهنمايي و رانندگي نيز از عمد آن را جريمه مي كند تا نزد همكاران و دوستانش پز بدهد كه يك آلفارومئو را جريمه كرده است.
بسياري از مردم تصور مي كنند در سال 2084 ميلادي زندگي مي كنند و تكنولوژي تا حدي پيشرفت كرده است كه در صورت بروز نقص فني در اتومبيل، يك سيستم كامپيوتري هوشمند آن را برطرف و تعمير كند، پس اتومبيل خود را هرگز سرويس نمي كنند و تنها داخل آن بنزين، آب و روغن مي ريزند.
عمر متوسط اتومبيل در ايران 130 سال تعيين شده است و قوانين اجازه نمي دهد كه خودرويي حتي يك روز بيش از پايان اين مدت، در شهر تردد كند. براي برنامه ريزي و اجراي طرح از رده خارج كردن خودروهاي فرسوده، هنوز حدود 100 سال ديگر فرصت باقي ست. در اين ميان، سازندگان خودرو كه تصور مي كنند براي خدمت رساني به جامعه زنده هستند در مناسبت هاي مختلف
ملي و ... اقدام به فروش خودرو با تسهيلات و قيمت ويژه مي كنند و ليزينگ خودروها نيز به كمك قشر كمك درآمد شتافته  است.
در كشورهاي ديگر، شما بايد اثبات كنيد كه لايق داشتن مدرك گواهينامه هستيد. در ژاپن پرسش ها و امتحانات رانندگي چنان دشوار است كه ژاپني ها ترجيح مي دهند گواهينامه نداشته باشند و از وسايل نقليه عمومي استفاده كنند. در كشور ما هنگام امتحان آئين نامه مي پرسند يك دوچرخه و يك تريلي 18 چرخ كه يك بولدوزر 6 تيغه كاترپيلار را حمل مي كند، در يك تقاطع به يكديگر مي رسند؛ حق تقدم با كدام يك است؟ ما پاسخ مي دهيم حق با عابر پياده است. پاسخ اشتباه است اما چون حقوق انساني را رعايت كرده ايم، پاسخ را مي پذيرند و در آزمون قبول مي شويم.
ما پس از اخذ مدرك گواهينامه ياد گرفته ايم كه چگونه در هواي صاف و آفتابي، با اتومبيلي سالم روي آسفالتي صاف و در خياباني خلوت رانندگي كنيم. پس وقتي به خيابان هاي شهر مي آييم، چون هنوز به آينه ها عادت نكرده ايم با گردش سر و گردن، هر لحظه مراقب جلو، عقب، راست و چپ خودرو هستيم تا با كسي، اتومبيلي يا ديواري تصادف نكنيم يا آنها با ما برخورد نكنند، پس هنگام رانندگي سرمان مانند دوربين مدار بسته مي چرخد و اگر فرصتي پيش آمد، پدال گاز را هم فشار مي دهيم. بعد از آن نوبت عوض كردن دنده است. همچنين بايد مراقب باشيم كه مسير را اشتباه نرويم. تماشا كردن مغازه ها را هم نبايد از دست داد. برخي اوقات نيز ممكن است دوست يا آشنايي در خيابان باشد و بتوانيم او را سوار كنيم تا پز بدهيم كه ما اتومبيل سوار مي شويم ولي او پياده راه مي رود. مدتي مي گذرد و ما پس از ذخيره سازي تجربه هاي گوناگون، مهارت كافي را براي رانندگي در تهران كسب مي كنيم. حالا مي توانيم بدون ترس و نگراني، در آرامش رانندگي كنيم.

يادداشت روز
تخته پاره اي بر موج
رسالت بوذري
اين است سهم ما از خزان؛ پاييزي كه مي آيد، برگ هايي كه زرد مي شوند و ابرهاي سياه و تيره اي كه فضاي شهر را به تاريكي وهم آلودي بدل مي كنند، همين! و نم نم باران، بي تحرك و بي ريا كه بر سر و رويمان مي ريزد و پاك مي كند چهره غبارآلود اين شهر را. اين است سهم ما از خزان؛ خش خش برگ درختان زير گام هاي خسته عابران دل شكسته پياده روهاي شهر. و قدم هايي كه به مقصد و رسيدن فكر نمي كنند؛ فقط در راهند. از بودن وماندن مي گذرند و فقط در راهند، همين!
***
گويا سهم ما همين است؛ روزي ما زخوان قدر، بيش از اين نيست. اندوه خزان در دل مي ماند و باقي چيزي نيست جز خاطرات جاودانه اي كه بايد با آن روزگارمان را سر كنيم. قلبمان را مي گشاييم و هديه  فصل هاي خدا را در صندوقچه آن پنهان مي كنيم. يادگاري هاي بهار، عطش تابستان، شيدايي پاييز و اندوه زمستان؛ بسته هايي كه گاه در تنهايي و عزلتمان آنها را بيرون مي كشيم و روزگار سپري شده خود را به آن پيوند مي زنيم.
در ميان اين بسته ها، اما زخم هايي ست كه روحمان را در انزوا مي خورد و در تنهايي مي تراشد.
شكايتي نيست! كه خون خوري گر طلب روزي ننهاده كني! و گلايه اي نيست كه اين بازي سرنوشت است؛ خزان مي آيد و سهم ما از بوسه باد آن، ياد مهرباني و نامهرباني هايي ست كه ديگر رنگي از هيچ كدام آنها باقي نمانده است. اگر به هنگام بهار از رستخيز و مرگ ياد مي كني، خزان كه مي آيد، تو از زمانه غدار ياد آر كه شايسته هيچ دلبستگي نيست كه فرمود: احمق مردا كه دل در اين جهان بندد كه نعمتي بدهد و زشت بازستاند.
همين است سهم ما از خزان و شكوه اي نيست. حالا بايد به جاده بي انتهاي هستي پا نهي و دل كني از هرچه به آن دل خوش كرده بودي و سرسپاري به آن كه و آن چه ازلي و ابدي ست، كه بي سرو پا و سرمد است و اين چنين خزان كه مي آيد تو بر همه ماندني هاي عالم خط بطلان مي كشي و نقش فناناپذير حضرت حق را در آينه پاييز به تماشا مي نشيني؛ تفسيري بر كل من عليها فان ويبقي وجه ربك ذوالجلال والاكرام.
بايد بگذاري و بگذري كه تنها نمي، يادي، بارقه اي و لمحه اي چون رويا، برايت جاودانه شود. خزان، موسم رفتن است؛ گذشتن و درگذشتن از آنچه فكر مي كردي برايت ماندگار است؛ از آنكه فكر مي كردي همه لحظه هايت را با او پيوند زده اي؛ از آنكه و آنچه فكر مي كردي بهره اي از حقيقت عالم دارد و از آنكه فكر مي كردي بال در بال تو، بر آسمان نياز به پرواز درخواهد آمد.
***
غمي نيست، اين است سهم ما از خزان. مي گذاري و مي روي؛ چو تخته پاره اي بر موج، رها، رها، رها... .

ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |