نيما فلاح، در فيلم تازه ايرج قادري (آكواريوم) بازي مي كند. نيما با اين نقش مي تواند دهمين سال ورودش به دنياي بازيگري را جشن بگيرد؛ از نوروز 74 تا آكواريوم 10 سال مي گذرد
بازيگر كم كاري است؛يعني با 10 سال سابقه بازيگري در 10 فيلم و سريال بازي كرده . مي گويد : دوست دارم در هر پروژه اي به جز بازي ، درپشت صحنه هم فعال باشم . از همه فيلم هايي كه بازي كرده ام يك آلبوم عكس دارم ؛ عكس هاي پشت پشت صحنه
عكس ها:گلناز بهشتي
نگار مفيد
گپ مي زنيم، از اين طرف و آن طرف تا حرفمان مي رسد به آكواريوم. ضبط روشن مي شود با سئوالي كه مي پرسد: چرا؟ در ذهنم رجوع مي كنم به صحبت نيما فلاح كه مي گويد: من بدم نيامد كه در تبليغات آكواريوم نبودم . بعد از اين جمله وقتي به چرا؟ جواب مي دهد، بعد از مكثي طولاني مي گويد: نمي دانم . تا آخر گفت وگو مدام كوتاه جواب مي دهد و مكث مي كند و ... اما اين اولين سئوال را جواب مي دهد: ريشه واقعي اش را پيدا نكرده ام، اما آن چيزي كه مي خواستم در فيلم ببينم را ديدم . عجيب است؛ خودش توضيح اضافه مي دهد: شايد چون طراحي بيل بورد و آفيش فيلم را چيز ديگري مي ديدم. براي همين دوست ندارم كه در تبليغات باشم .
بازيگري كه هيچ وقت به شكل جدي در تبليغات فيلم هايش حضور ندارد، مي گويد: شما دقت كن! هميشه در طراحي بيل بوردهاي ما، بازيگرها با بهترين و بامزه ترين گريم ها و لباس هايشان حاضرند. چرا؟
بازيگر سعي مي كند، در اين سينما، خودش را صرفا با بازي مشغول كند، اما پرونده كاري و بازي هايش از نكته هاي ديگري خبر مي دهند؛ من عكاسي مي دانم. پس مي توانم عكاس سينما باشم . خوشحال مي شود و كمي ذوق زده. از حركت غيرمتعارفي كه در سينما انجام مي دهد: من سر هر كاري كه بودم، يك مجموعه عكس از آن دارم كه عكس پشت صحنه نيست. عكس هاي پشت پشت صحنه است . بازيگر به جز بازيگري و عكاسي، هر كاري كه تصور كنيد در سينما انجام داده، به جز گريم و صدا: من تا حالا حتي بوم صدا هم دستم نگرفتم . حالا بازيگر به جز علاقه اي كه به آكواريوم و كارگردانش دارد، با ذوق و شوق از سفره رنگين سينما صحبت مي كند؛ سفره اي كه مي تواني بپري آن طرف سفره و ظرف ماست و خيار را بياري اين ور .
وقتي به نيما فلاح مي گوييد كه در آكواريوم بازي اش را خوب انجام داده، فوري از كارگردان حرف مي زند؛ در هر چند كلمه اي كه از آكواريوم صحبت مي كند، نسبت به ايرج قادري اداي احترام مي كند.
بازي تان در آكواريوم خوب بود!
اين به من ربطي ندارد، به كارگردان برمي گردد. من در اين مدت، آنقدر روي خودم كار كردم كه خمير باشم و كارگردان بتواند هر جور كه بخواهد از من بازي بگيرد؛ حتي روي فيزيكم هم تاثير گذاشته .
اين هميشگي ست؟
نه! در اين 10 سال هميشه سعي ام همين بوده، ولي كارگردان هايي هم بودند كه منقبضم مي كردند و نمي توانستم حرفشان را بفهمم. مثلا در سيزده گربه روي شيرواني.
آكواريوم از كدام دسته بود؟
اصلا اينجور نبود. از همان اول شخصيت كارگردان به نظرم آنقدر پخته و بي عيب بود كه با خودم گفتم مي توانم خودم را به دستش بسپارم .
يكي از خوشحالي هاي نيما فلاح، بازي در فيلم كارگردان هايي مثل مرضيه برومند، سيروس الوند و ايرج قادري ست كه سينمايشان هيچ ارتباطي با هم ندارد. در تمام صحبت هايش ايرج قادري را با احترام ياد مي كند: يعني وقتي مي گفت پايت را عقب بياور و ديالوگ را بگو، من مطمئن بودم كه درست است و شك نمي كردم . كمي سكوت مي كند و مي گويد: با خودم مي گفتم، اِ ! چه با حال. دارم از ايده آنها استفاده مي كنم .
براي من، لحن نيما فلاح كه بعد از 10 سال بازيگري و كارگرداني و عهده داري منشي گري صحنه و برنامه ريزي و هزار و يك كار ديگر در سينماي ايران اين قدر عاشقانه درباره قادري حرف مي زند، كمي عجيب است. مي گويد: آكواريوم آنچه مي خواست شد؛ فيلمي كه بتواند بدون حذف صحنه اي از سناريو، فيلمبرداري و پخش شود، يعني درآمده؛ يعني خودشان مي دانستند چه مي خواسته اند كه هيچ تغييري در فيلمنامه نداده اند . هيچ تغييري يعني حذف نداشته اند. يكي دو ديالوگ اضافه كرده اند. يكي اش نريشن پاياني حرف هاي مهناز افشار بود. چون آقاي قادري فكر مي كرد مخاطب متوجه نمي شود كه چه اتفاقي افتاده .
براي اين فيلم يك ماه در تركيه زندگي كرده اند. نيما فلاح يك ماه با احمد احمدي، عكاس فيلم هم اتاق بوده و خاطره هاي خوبي از غذا خوردن با ايرج نوذري دارد: باورت نمي شود چه روزهاي خوشي با ايرج نوذري داشتم؛ در حالي كه بايد در فيلم ازش مي ترسيدم . دوستي اش با امين حيايي هم به پيش از آكواريوم برمي گردد: خودم فكر مي كنم بهتر بود، نقش من را كسي بازي كند كه اصلا ايراني نباشد. در استانبول زندگي كند؛ ايرج قادري قطعا مي توانست از او هم بازي بگيرد. چون بيننده از من ذهنيت داشت، ولي حتي چهره او را نديده بود .
بيننده با ذهنيتي كه از نيما فلاح دارد، در صحنه هاي جدي مي خندد؟
نه! چون كارگردان توانسته بازي را بگيرد.
اصلا چرا قادري به تو اعتماد كرد؟
براي فيلم كسي را مي خواستند كه با امين حيايي زندگي كرده باشد و رفيق باشند؛ چون صحنه هايي مي خواستند كه بايد ارتباط وجود مي داشت و آن حس هاي دوستانه باعث خلق فضاي فيلم مي شد.
امين حيايي را از كجا مي شناختي؟ دست هاي آلوده؟
رفاقت من با امين از دست هاي آلوده شروع شد و تا امروز هم ادامه دارد. حرف هم را خيلي خوب مي فهميم تا حدي كه بعضي جاها نمي خواهد با هم حرف بزنيم. بهترين سفر ما، سفري بوده كه در كل سفر، دوجمله بيشتر حرف نزده ايم.
هيچ وقت به تو نقش جدي پيشنهاد شده؟
برعكس بقيه جواب هايش كه مكث دارد و كوتاه جواب مي دهد، اين بار سريع مي گويد: همين آكواريوم، برايم بس است . اينجور كه خودش مي گويد: براي آكواريوم از من بازي طنز و ظريف نخواستند. مي خواستند نقش، شيرين باشد ولي طنز نه!
مدام كودك درونش شيطنت مي كند. تصور ذهني ام از نيما فلاح شيطان و بازيگوش با آن تصوير ساده اي كه دارد از درخت پايين مي آيد و مدام مي گويد: نيفتم! جايش را به نيما فلاحي مي دهد كه احساساتي ست و وقتي از سريال ها و فيلم هايي كه بازي كرده حرف مي زند، هر لحظه ممكن است بغضش بتركد و گريه كند. كودك جسور درونش همه جا همراهش مي آيد. بعضي وقتي ها كودك را بايد كتك بزني تا كنترل شود . اما كودك درون نيما فلاح كتك نمي خورد. ياد گرفتم خرج كارش كنم. براي همين است كه اگر قرار باشد در يك صحنه با چاقو كسي را بكشم، مدام در دست و بالم مي چرخد و صحنه اي خلق مي شود كه با همه صحنه هاي ديگر قتل فرق دارد . كودك شيطان در كارهاي طنز، كنترلش راحت تر است و در كارهاي كودك و نوجوان زندگي بهتري دارد. من در گروه كودك و نوجوان كارگرداني هم كرده ام . سابقه كاري اش به نوروز 74 برمي گردد؛ برنامه اي كه با يك گروه شروع كرده اند و تمام آن گروه در سينما و تئاتر عاقبت به خير شده اند.
نوروز 74، سيزده روز از تلويزيون پخش مي شد. روز سيزدهم، مهران مديري به من زنگ زد و براي كار در ساعت خوش از من دعوت كرد. مهران مديري خمير را شناخت، چون نانواي خوبي ست. از مهران مديري تعريف مي كند و از اينكه تمام طنزهاي امروز تلويزيون روي ستون كارهاي آن دوره مهران مي گذرد. همه مان شاگرد مهران مديري هستيم؛ من، سعيد آقاخاني، رضا عطاران و مهران غفوريان .
ساعت خوش براي اين گروه سكوي پرتاب مي شود. به صورت گذرا يك جمله مي گويد و رد مي شود؛ كمي هم آرام مي گويد: بعد از ساعت خوش، دو سال نمي توانستم بازي كنم. براي همين مشغول كارهاي پشت صحنه شدم .
كودك شيطان و احساساتي درونش در مواقعي كه داستان به قسمت هاي عاشقانه مي رسد، كوچك تر و كم حرف تر مي شود: حرفه ام با همسرم يكي ست، ولي در كار هم دخالت نمي كنيم. با هم مشورت داريم، اما راي آخر را مي گذاريم خودمان صادر كنيم .
پشت صحنه يكي از همين كارهاي سينمايي، همديگر را شناخته اند: در فضاي كاري، نه من ابراز علاقه مي كردم و نه همسرم. خيلي گيج كار بوديم؛ اصلا فرصت نمي شد كه حركت خاصي بكنيم، اما بعد از كار وقتي خواستم به آدم هاي پروژه زنگ بزنم، با اولين كسي كه تماس گرفتم، همسرم بود : بعد مي خندد؛ يك خنده ريز. خدا را شكر، خانواده اش هم زود پذيرفتند كه دخترشان درگير شده و مخالفتي نكردند .
كودك درونش امتحانش را پس داده.
اسم خانمتان چيست؟
سحر ولدبيگي
اسمش را مي پرسم، نه به خاطر اينكه شبيه برنامه هاي خانواده و مجلات زرد مي شود؛ بيشتر به اين دليل كه كودك درونش را امتحان كنم و حس هايش وقتي در مورد يك چنين مسئله اي صحبت مي كند؛ چهره اش شيطان مي شود و حركت چشم هايش سريع.
بازيگر و پرونده كاري اش
بازيگر موردنظر متولد 1351 است، كارشناسي گرافيك مطبوعاتي خوانده و تا به حال براي چند فيلم سينمايي، كار طراحي پوستر و تبليغات انجام داده. كارش را از تئاتر شروع كرده. از طريق تئاتر، ثريا قاسمي او را به اصغر هاشمي معرفي مي كند و راهش به تلويزيون باز مي شود. تلويزيون را با برنامه نوروز 74 شروع مي كند. بعد از نوروز 74 با تلفن مستقيم مهران مديري به ساعت خوش مي رود. دوباره با همان گروه، جنگ۷۷ را كار مي كند. بعد بارش را مي برد به گروه كودك و نوجوان و بيست را مي نويسد و همپاي شقايق دهقان در آن بازي مي كند. بلافاصله به ببخشيد؛ شما مي پيوندد و كار طنزش را ادامه مي دهد. بعد از ببخشيد؛ شما و چهره اش كه روي تلويزيون مي آيد، بيننده اش مي خندد، اما اين اتفاق در سينما هم مي افتد. وقتي مثل داماد كوچك و لوس در دست هاي آلوده سر هر اتفاقي به مادرش مي گويد: مامان! ببين چي مي گه؟! باز هم بيننده اش را به خنده وامي دارد، اما به ناگهان سر از آكواريوم درمي آورد. در آكواريوم نقش جدي بازي مي كند؛ بيننده اش را از غصه، زخمي نمي كند و همين باعث مي شودكه وقتي مي ميرد، بيننده اش آهي از سر تاسف مي كشد و براي قرباني بامعرفت قصه، غصه مي خورد. نيما فلاح در آكواريوم ، همان فرد بامعرفت و بامرام قصه است كه در سينماي قادري، بايد بيننده را از سادگي و معرفت گم شده، سر ذوق بياورد.
بازيگر و پلوور زرد پررنگش
با تلفن اول قرار مي گذاريم كه مصاحبه انجام شود. با تلفن دوم، قرارمان را براي دوشنبه ساعت۱۲ مي گذاريم. راس ساعت 12 روز دوشنبه با پلوور زردرنگ وارد دفتر ايرانشهر مي شود. منتظر هستيم تصويري از او ببينيم كه هميشه در تلويزيون ديده ايم. منتظريم از ديوارهاي بدرنگ ساختمان ايرانشهر بالا برود، شيطنت كند و با ديدنش بخنديم، اما نيما فلاحي كه مي بينيم، پر از احساسات است، نه اينكه فكر مي كرديم احساسات ندارد، منتظر اين حجم از احساسات نبوديم. سر پايين مي اندازد و از همسرش صحبت مي كند؛ مثل كسي كه قلقلكش داده اند، اما رويش نمي شود بلند بخندد. از حس هاي دوست داشتني اش به تمام فيلم هايي كه بازي كرده حرف مي زند. سر هر سئوالي كه به نظر ساده مي آيد، مكث مي كند، بعد از تاملي طولاني كه انگار مي خواهد چند جمله كوبنده روي زبانش بيايد، مي گويد: نمي دانم . از نقش هاي جدي كه بازي نكرده، سئوال جواب مي دهد، منتظريم دفاع كند و از تجربه هايي صحبت كند كه در هر كار طنز به دست آورده، اما تنها مي گويد: بله و بعد سكوت مي كند. منتظريم تندتند صحبت كند، منتظريم حرف هاي بامزه اي بزند كه گفت وگو شيرين شود، اما اصليت نيما فلاح در جمله هاي كوتاهي خلاصه شده كه با آنها سعي مي كند حس هايش را پنهان كند.