پنجشنبه ۳ آذر ۱۳۸۴
نگاهي ديگر به مشي علمي و اخلاقي علامه محمدتقي جعفري از بيان نوه اش، فريد صلواتي
معلم بود، نه قاضي
004056.jpg
طرح :داود كاظمي
اگر بخواهم چهره پدر بزرگم را درست و حسابي به تصوير بكشم، بايد به آن قسمت از ايده هاي علمي ايشان اشاره كنم كه با معاصران شرقي و غربي اش در مقام تدريس در محافل علمي جهان پيوند مي خورد؛ كساني چون، عبدالسلام، احمدامين، جرق جرداق و... كه پدربزرگ هميشه از ناحيه آنان مورد توجه جدي بود.
تعداد مباحثات شخصيتهاي علمي غيرايراني با استاد بالغ بر ۲۰۰ گفت وگوست كه در كتابي با عنوان تكاپوي انديشه ها منتشر شده است. همين بس كه هر وقت متفكران معاصر يوناني مي خواهند پدربزرگم را معرفي كنند به اين خصلت شان اشاره مي كنند كه «علامه جعفري هيچ كس را رد نمي كرد، چون معلم بود، نه قاضي.»

نگاه به آفتاب
نوه آدم بزرگي بودن چه قدر سخت است! همه طور ديگري به آدم نگاه مي كنند و شايد پيش خودشان مي گويند كه چرا نوه آدم بزرگي مثل فلاني، هيچي نشده است؟
كه اصلا مگر مي شود بدون زحمت به جايي رسيد؟ صرف اينكه از فرزندان يا اقوام و دوستان بزرگي باشي، نبايد متوقع بود كه كسي هم بشوي. البته بايد خيلي مواظب باشي كه لااقل حركات و رفتارت طوري نباشد كه به شخصيت بزرگي كه به او منسوبي، خللي وارد كند.
با همه افتخاري كه نوه علامه جعفري بودن براي من دارد ولي خيلي سخت است كه همه زندگي ام تحت الشعاع بزرگي او باشد؛ كارم، انگيزه ام، عادت هايم، دل مشغولي هايم، علاقه مندي هايم.... بايد به همه چيز با توجه به شخصيت پدربزرگ نگاه كنم و انتخاب كنم و جلو بروم.همه ۳۰ سالي كه همنشيني مان در آن گذشت، مانده بودم كه خدا را چه طور شكر كنم با اين نعمت بزرگ كه علامه محمدتقي جعفري پدربزرگ من است؟ كسي كه با بزرگان علوم در شرق و غرب مراوده داشت؛ همه زندگي اش خواندن بود و نوشتن و يادم نمي آيد ساعتي از زندگي اش به بطالت گذشته باشد.
«آقاجون» هميشه مي گفت آدمهاي بزرگ سه جورند؛ يك دسته شان با بزرگي به دنيا مي آيند؛ دسته دوم آنهايي كه بزرگي را برايشان پرت مي كنند و دست  آخر آنهايي كه هميشه دنبال بزرگي هستند و هر جوري هست مي خواهند به دستش بياورند. اما «آقا جون» با بزرگي زندگي كرد و با بزرگي هم از دنيا رفت.
نقل صداي پتك
يكي از چيزهايي كه هميشه آقا جون را براي من بزرگ نگه مي دارد همين خاطره ايست كه يكي از دوستان شان نقل مي كنند. مي گويد يك روز برايم مشكل علمي پيدا شد، رفتم پيش استاد كه مطرح كنم. در اثناي حرفهايمان ديدم صداي پتك زدني كه از خانه بغلي مي آيد خيلي مزاحم است.
گفتم اجازه مي دهيد به همسايه تذكر بدهم؟ علامه جواب داد كه نه، لازم نيست. من هر وقت از مطالعه و نوشتن احساس خستگي مي كنم، صداي پتك و چكش اين پيرمرد همسايه نهيب مي زند كه جعفري! پيرمرد كه دارد پتك مي زند و در مقابل كوره گرم آهنگري ايستاده، هنوز كار مي كند و خسته نشده، آن وقت تو كه نشسته اي و مي نويسي و مطالعه مي كني خسته شده اي؟... با شنيدن صداي كار اين آهنگر من قوت مي گيرم...
واقعا چه قدر بايد يك نفر باعظمت باشد كه اين طور فكر كند! ياد خاطره  بنايي مي افتم كه براي تعميرات خانه آقاجون آمده بود. تعريف مي كرد كه اوايل كار باران گرفت و باعث شد كار من تعطيل شود. يك گوشه نشستم تا هوا عادي شود و بشود كار كرد. علامه از كنارم عبور مي كرد كه دستپاچه شدم و گفتم دعا بفرماييد باران بند بيايد تا من انجام وظيفه كنم. ايشان هم جواب داد كه دعا كنم براي تعمير خانه من بركت خدا از اهل زمين دريغ شود؟!
علامه منظم بود
اتفاقي نبود كه امام خميني در ديدار با ايشان لقب ابن سيناي زمان را شايسته شان دانسته بودند. در سفري كه علامه به كشور يونان داشتند رييس دانشگاه فلسفه آتن هم ايشان را ارسطوي زمان ناميد. خيلي از توفيقات ايشان مرهون نظم فوق العاده شان بود.
نظم در زندگي آقاجون فوق العاده بود. تمام سالهايي كه ايشان و مادربزرگ كنار هم بودند، هميشه رأس ساعت ۱۰ صبح آقا جون از كتابخانه پيش مادر بزرگ مي آمدند، چايي مي خوردند، خسته نباشيد مي گفتند و دوباره مي رفتند سركارشان تا ناهار. با اين كه مادربزرگم از سواد آنچناني هم برخوردار نبودند اما همنشيني كاملا عادي با علامه داشتند. اين خصوصيت آقاجون هم خيلي مهم بود كه در خانه همان طور صحبت مي كردند كه در سخنراني هايشان. همان طور بي آلايش و همه فهم، زبان ايشان در منبر و خانه يكسان بود.
دست همسرش را بوسيد
بعد هم خصوصيت تواضع فوق العاده ايشان بود كه همه را مجذوب مي كرد. با آن مقام علمي بي نظير، خودشان را هيچ وقت بالاتر از بقيه نمي دانستند. يادم مي آيد يك وقتي بين ايشان و مادر بزرگم بحث بسيار جزيي صورت گرفت، ايشان با مناعت طبع مثال زدني شان همان وقت خم شدند و دست مادربزرگ را بوسيدند. هر چند مادربزرگ هم نقش مهم و ارزشمندي در خانواده آقاجون داشتند كه مديريت زندگي سخت اين خانواده در نجف يك گوشه از اين زحمت ها و دشواري ها بود.
همسر علامه هفت سال قبل از ايشان فوت كرد. همان شب آقاجون در جمع حاضران در خصوص فداكاري ها و تحمل هاي همسر گرانقدرشان سخن گفتند و به صراحت فرمودند كه «در مقابل اين تحمل ها از ايشان طلب عفو و بخشش مي كنم كه سالها بود ايشان همه بار زندگي را به دوش كشيدند و مخصوصا در دوران زندگي مان در نجف سختي ها را، دوش كشيدند و صبر كردند.»
004059.jpg
صداي ني را بشنو!
يك وقتي در دهه پنجاه كنگره اي با عنوان هفتصدمين سال تولد مولانا گرفته بودند كه دانشگاه تهران محل برگزاري اش بود. متوليان كنگره، به عمد يا سهو از علامه دعوت نكرده بودند كه شركت كنند. به دوروبري ها برخورده بود و خدمت ايشان گله كرده بودند. ايشان هم جواب داده بود اگر شما اهل استفاده هستيد پي نام نباشيد، برويد استفاده كنيد.
كنگره برگزار مي شود و بعد مدتي از همان دوروبري ها كسي مي آيد خدمت آقاجون و با طنز نقل مي كند كه در سخنراني استاد مجتبي مينوي در اين كنگره، ايشان گفته نمي دانم اصل قافيه در مصراع «بشنو از ني چون حكايت مي كند» حكايت است يا شكايت؟
آقاجون در جواب مي گويند: آقاي مينوي در نسخه شناسي بي نظير هستند. صحيح نيست با تحقير از سخنراني ايشان ياد مي كنيد. اگر ناراحتيد چرا من را دعوت نكردند كه نبايد به بقيه بي احترامي كنيد.
و بعد پرسيده بودند كه صداي ني را در جلسات كنگره شنيده يا نه؟ آن فرد گفته بود نه... و آقاجون در جواب گفته بودند: اگر صداي ني را شنيده بودي، نه در پي شكايت بوديد و نه در پي حكايت... آن فرد هم با شنيدن اين جملات گريسته بود و رفته بود دنبال كارش.
خيلي قديم ترها در تهران، شبي آقاجون براي خريد از خانه بيرون مي رود. هنگام برگشتن بارش باران شديد مي شود و ايشان زير طاقي مي ايستد كه باران بند بيايد. در همين اثنا، سگي را مي بيند كه در آب گرفتگي جوي مشغول بيرون آوردن توله هايش است؛ هي سعي مي كند هي نمي شود و فشار آب نمي گذارد بچه هايش را نجات دهد.
خلاصه آقاجون كلي از عابران پياده مي خواهد كه به كمك سگ ماده بروند و توله هايشان را نجات بدهند. ظاهرا در نهايت دو سه نفري همراهي مي كنند و با كمك علامه از چوبي استفاده مي كنند و مسير آب را عوض مي كنند سگ هم توله هايش را نجات مي دهد.
حالا شايد اين براي خيلي از تحصيلكرده هاي علوم مختلف خنده دار باشد، اما علامه مي آموزد كه علم به تنهايي معرفت به همراه ندارد، بلكه اين تواضع است و انسانيت است كه اهميت دارد.
اين كسي كه نجات جان حيواني برايش اين قدر مهم است همان است كه دانش گسترده اش در مورد تمدن هاي اسلامي سالهاست نمونه است و حكمت و بينش منحصر به فردش مثال زدني است.
استاد فرشچيان هم گفت كه...
خيلي جالب بود كه علامه از لحاظ هنري در سخنانشان مثالهايي مي زدند كه از يك روحاني كسي توقع نداشت. مثلا آن اوايل از تابلوهاي انتزاعي پيكاسو مثال مي زدند. دقت ايشان در آثار هنري از يك فرد مذهبي بعيد بود.
دوست مينياتوريستي نقل مي كرد كه مدتي قبل از رحلت آقاجون روي تابلويي كار مي كرده كه روزي ايشان اتفاقي تابلو را مي بيند. بعد از آن كه نگاه دقيقش تمام مي شود نكاتي تكنيكي را براي بهترشدن كار به ايشان گوشزد مي كند. اين دوست هنرمند مي گفت مدتي بعد كه استاد محمود فرشچيان به منزلم آمد، همان نكته ها را درباره نقاشي ام گفت!

ايران
ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  ايران  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |