چهارشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۴
تمام غريبان تو را مي شناسند
004818.jpg
فرشاد مهدي پور
... اصلا اينجا مركز عالم است. از هر سوي كه بيايي، جايي بايد بايستي و سر خم كني؛ رو به آستان سلطان؛ آنكه ايران را ناخدا و مرزبان و رهبر است. چه آسمان سر بسايد و خلبان خوش ذوق، طوافي هوايي گرداگرد حريم رضوي بكند، چه قطار كه بر آستانه آن پل، رو به سوي امام گل دارد و چه ماشيني كه رسيده به تپه سلام گنبدش را بر ديدگانمان مي نشاند.
اين بارگه كدام خورشيد است؟
انسان، اسير و خسته و حيران، ترسان و گريان، مواج بر دوش آدمي زادگان، گام برمي دارد -طبرسي و تهران و شيرازي و نواب و خسروي - در ميان ديگران. بارگاه نمودار مي شود. خيلي دور بود و حالا بسي نزديك. مي شود نفس كشيد و او را حس كرد. روزهايي مثل امروز كه نفس كز گرمگاه سينه مي آيد برون، ابري شود تاريك... و مشهد سرمازده و رنجور - بر جانت لرزه مي افتد. چه از طبرسي و تهران و نواب و خسروي و شيرازي كه بيايي. لرزه است و لرزه. نه از سرما - كه گاه استخوان مي تركاند- بلكه از شوق و نياز كه قلب را با بلورهاي چشم مي تركاند و قطرات را به ديده مي نشاند.
حالا بايد بروي؛ آهسته و شمرده، الله اكبر گو و شناور در عطر و عود. سر بر زير و تمام هستي ات روي دست. بگذار تا بگردندت كه از هر چه رنگ تعلق پذيرد - چه خوب مي شد اگر چنين مي شد!- آزاد شوي.
اي گنبد هميشه معطر به عطر اشك!
داني كه چه مي بيني؟ هر جا كه ايستاده اي، او را. نمادش را و محل تلاقي جانت با نامش را. چه دور از صحن جامع گام برداري و وارد آزادي و جمهوري و گوهرشاد و امام و... شوي. بايد بايستي؛ سر بالا، چشم بدوزي به آن طلايي ترين گنبد عالم. نجوا كني، درود بگويي و اللهم اني وقفت علي باب من ابواب بيوت نبيك...  خوان، پيش روي. سلام كه مي دهي، اميدواري كه پاسخي بيايد. مي آيد؟ نمي داني، اما تعهدش را كرده اند كه دستت را بگيرند؛ وقت موت، وقت رجوع و وقت... . ابهامش كجاست كه نگراني؟ آنجا كه نمي داني تو درست آمده اي يانه! درست آمده اي، ولي درست بوده اي يا نه؟
حكايت آن مجاور و زائر هر روزه كه چو در خواب بينندش و غرق در نور و سرور آن جهان، روايت مي كند ماجراي سلام هايش را و يك سلام خاص در صبح برفي زمستان را كوتاه و گذرا- كه دستش را گرفته اند و پاسخش را داده اند.
وقتي به گريه مي گذري در رواق ها...
پيش آ و دستي برگشا. كفش ها را برگير، بگذار روي پيشخوان. مردي لبخندي زند و سلامي گويد و نداي التماس دعايي بردارد و تو هم شماره ات را تا اگر رفتي و گم شدي - نه با ديگري، بلكه با خود - بتواني راه برگشت را بازيابي.
آرام و مجذوب، زير چتري از آيينه از زيباترين هاش در جهان- نور در نور و مطلا، مي روي به جلو، شايد هم به بالا. بسم الله و بالله و علي ملت رسول الله... بايد كه بشكني و پايت را بكني و بجنبي. يادت نرود؛ خيلي زود دير مي شود، خيلي زود... .
به پابوس ضريح مهرباني هات مي آيم
... كه چگونه مي شود آسمان ها را در مربعي كوچك خلاصه كرد؟! اين را شاعري پرسيد. سئوالي براي هميشه كه چگونه ندارد، مي شود. آنجا كه معصوم فرمود تمام جهان را در دانه اي كوچك تر از عدس نهاده اند؛ همان كه چشم ناميدندش. چهار گوش، حكمت مكرر مسلماني ست؛ چه كعبه باشد و چه مزار سبز رسول (ص) و چه بقيع و چه... .
و مثل هميشه، داستان آن دردانه، متفاوت است كه شش گوش است؛ نشسته بر عرش و متفاوت ترين لحظات را در درون دارد. او كه... صبركن، قرارمان كربلا؛ هر جا كربلاست و ليك اينجاييم.
نشسته، زانو زده، تب دار، بايد بخواني اللهم اليك صمدت من ارضي... كه از وطنم، آهنگ تو را كرده ام كه برسم و بگريم، تو را بخوانم و تو هم مرا.
در ميانه آن شمس الشموس، نامي زيبنده بر ضريح منورت، آنچه نهفته داري، با حجمي از ستاره و خورشيد، آذين بسته اند و تو خيره تر از پيش. اينجا حركت زمين و زمان جور ديگري ست. بالا، غرق در نور و آيينه، همراه صلابت شمشير و زره و اسباب حماسه و جنگ و پايين، مردماني؛ دشوار است آنان را مردم ناميدن كه مردان عوام مي دانند و مي خوانند. گفت چراكه مگر جز اين است كه تا تو دعوت نكرده باشي، كسي را توان آمدن باشد؟! همه خاص اند و در خالص ترين نقطه هستي، رسيده اند.
بغضي كنار پنجره فولاد...
گويند كه بنشين و سبك شو و دخيل ببند؛ طولاني تر از وجود، كوتاه تر از عدم. جا را باز بگذار براي همه آنها كه قلب هاشان را در ميانه دست هاشان گرفته اند. برخيز... هنگامه دخيل بستن است. صلي الله عليك يا اباالحسن... گو، به پس رو، با تواضع و خشوع. حالا بايد دلت و گره زني به پنجره ش و جوري بروي كه اگر مسافر اويي، شكسته اي! و اميدوار باش، شايد تا برگردي، گره ها را باز كرده باشد.
هر سو كه بنگري، مردي و زني و بچه اي و پيري، دست را بسته است و دل شكسته اش را به پنجره فولاد پيوسته؛ نه به مانند حريم آن سقاي كربلا كه اعراب به هوار و طلبكاري مي آيند؛ اينجا شرمسارانه، امام رئوف را بطلب؛ تاريخ و آدم ها و دفتر كوچك شفا ، گواه محكم همه نجات يافتگانند.
در انحناي روشن ايوان كنايتي ست
حالا جايي ديگري؛ مسجدي بزرگ و گنبدي سبز. گلدسته هاي رفيعش بر فراز حريم حرم. با نام آن بانو كه در طليعه ساختمان مسجدش، همه را خواسته و گفته بود: آن كسي قدم پيش گذارد كه فريضه صبحش را همواره بر پا داشته است و عجب كه هيچ ندايي باز نيامد و او خود برخاست.
مسجدي را كه او بر جا گذاشت، بعدها چه حكايت ها كه نداشت تا شد پناه بسياري. تاريخ بگذار و چشم بر دوز، شايد كه به مهرباني هاشان تو را ببخشايند. اگر اكنون نه، پس كي؟ مگر توشي داري و تابي؟
بوي اذان كه رها شده در باد را بردار و ببين كه چگونه بالا مي رود از ديوار: الله اكبر! اين استثنايي ترين لحظه حضور است. درياب دمي كه مي گذرد و در سايه سار فواره ها و سكوت، جايي ميان دو گنبد سبز و طلا، نامش را بخوان. االهم اني اسئلك يا الله دائم في ملكه... و چه بهتر كه از درون فرياد كني: رب اني استغفرك استغفار حياء، استغفرك استغفار رجاء... .
تشنگي مثل گدايي كه...
گويند كه آب دريا را اگر نتوان چشيد، پس به قدر تشنگي...؛ حالا كه آمده اي، اشك ها جاري شده اند و لبريزي. جانت تمناي شست وشو دارد و سقاخانه صدايت مي كند. شلوغ است، شلوغ؛ همه آمده اند تا عطش شان را فرونشانند، حتي به قدر پياله اي. در همه چيزها نشانه اي. تا ببخشي آب را، روشني را و سادگي را. گويي در ميانه ازدحام، وسط صحن كهنه قرار است نو شويم تا نشانه ها درهم بپيوندند و طواف كامل.
تشنگي مثل گدايي كه دروغي باشه‎/ دم سقاخونه زير دست و پا افتاده!
بي قراري كبوتران براي توست
يا من مسمي بالغفور الرحيم... بگو و بنشين و تماشا كن. حالا آسوده خاطري؛ نه از آن رو كه آمده اي، مناسك را انجام داده اي و دعاهات را خوانده  اي. نه، مي بيني جايي كه آمده اي، حكم حكومت تمام آدميان است و جهانيان و پرندگان گردن سبز، دانه هاي حاجت را برمي دارند و تا بلنداي اجابت بالا مي برند. محو كه مي شوي و تشنگي و اشك را كه از ياد ببري، آفتاب سوزان شهر رسول(ص) را مي بيني و كبوتران خسته كه از دور آن مزار غريب، رانده مي شوند. دانه مي پاشي و مي خندي. كبوتران تو را تا مشهد پرواز مي دهند و هوس زيارت به سرت مي زند و تازه مي فهمي كبوتر بودن چه نعمتي ست .
چرخ مي زني؛ سر جايت نشسته اي و ديده نبسته اي. او سلطان عالم است و پس نه از كبوتر، بلكه از شتر و سگ و... هيچ عجيب نيست. ما عجيب ترين و عجب دارترين آفريدگان عالميم كه هر چه ماموم او نيست، بي ترديد مامون است!
وحشت از غربت ندارم، ماه هشتم با من است
وداع ، مثل داغ! سنگين است و حجيم و سخت و صعب. بر آستان هركدام از درها كه بايستي، مي سوزي و مي گدازي. سهل است كه چشم را نبندي تا شيطنت هاي آخر دلت را پاسخ ندهي. مي خواهد بنوشد و ببلعد؛ شايد از آن راه دراز، بازگشتي نباشد.
لا جعله الله آخر تسليمي عليك... را براي رسول(ص) و تمام جانشينانش مي خوانند. بخوان و غمين نباش ياد او در عمق دل ها مي شكوفد همچو نور .

به مناسبت خجسته زادروز امام رضا(ع)
افتخار به بندگي خدا
004809.jpg
جليل عرفان منش
دوران زندگاني پربركت امام هشتم، اوج گيري گرايش مردم به اهل بيت و دوران گسترش پايگاه هاي مردمي اين خاندان است. به گونه اي كه دوران امامت ايشان مصادف است با اقبال زياد عامه مردم به تشيع و شايد به همين دليل مأمون با ترفندي سياسي مي كوشيد تا ولايت عهدي را به امام تحميل كند.
امري كه مي توانست پايه هاي حكومت وي را از مشروعيت برخوردار سازد. هر چند در اين زمينه، امام رضا(ع) او را ناكام ساخت. از همين روي، مطلبي پيرامون ماهيت و مسئله ولايت عهدي امام تهيه شده كه از پي مي خوانيم:

ماهيت ولايت عهدي امام رضا(ع)
براي پي بردن به ماهيت ولايت عهدي امام رضا(ع) و رفتار پيچيده مأمون در اين ماجرا، كليد هاي متعددي وجود دارد كه درك ما را از وقايع تاريخ سهل و روشن مي سازد. يكي از آنها تبيين «طراحي ولايت عهدي امام رضا(ع)» است.
بعضي مورخان طرح و انديشه اوليه ولايت عهدي را از جانب «فضل بن سهل ذوالرياستين» دانسته اند و مشهور اين است كه چون فضل بن سهل به علويان متمايل بود از اين رو قصد داشت حكومت را از عباسيان به علويان منتقل كند. همچنان كه «ابومسلم خراساني» حكومت را از بني اميه گرفت و به «بني عباس» سپرد. «ابوعلي حسين بن احمد سلامي» در كتاب «اخبار خراسان» مي نويسد:
فضل گفت: كار من با كار ابومسلم خراساني اگر مقايسه شود چگونه است؟ يك نفر گفت: ابومسلم خلافت را از يك قبيله به قبيله اي ديگر منتقل كرد، ولي تو از برادري به برادر ديگر منتقل كردي (از امين به مأمون) و خودت مي داني كه اين دو چقدر با هم فرق دارند. فضل گفت: من هم از يك قبيله به قبيله اي ديگر انتقال خواهم داد. بعد مأمون را واداشت تا علي بن موسي الرضا(ع) را وليعهد خود كند و به همين جهت مأمون بيعت برادر خود «مؤتمن» را از بين برد و با حضرت رضا(ع) بيعت كرد.
قطع نظر از انگيزه و هدف فضل بن سهل از طرح ولايت عهدي امام  علي بن موسي الرضا(ع) و نقش مؤثري كه وي در اين ماجرا داشت، بايد گفت كه طراح اوليه ماجراي ولايت عهدي شخص مأمون بود. اين موضوع در شرايطي بحراني، زماني كه مأمون در مبارزه با امين كاملاً نااميد شده بود به فكر او خطور كرد ؛پيشنهاد خلافت به امام رضا(ع).
بازمي گرديم به مدينه زماني كه رجاءبن ابي ضحاك و ياسر خادم نامه اي را از سوي مأمون به حضرت رضا(ع) تسليم كردند. او در نامه از حضرت درخواست پذيرش ولايت عهدي كرده بود و با لطافت خاصي سعي در جلب اعتماد و اطمينان امام(ع) كرده و از حضرت خواسته بود نامه را بر زمين نگذاشته رهسپار مقر مأمون در مرو شود.
هنگامي كه حضرت وارد مرو شد مأمون ابتدا به آن حضرت پيشنهاد خلافت كرد. اين موضوع را بسياري از مورخان ضبط كرده اند. «عيون اخبارالرضا(ع)» ، «المناقب ابن شهر آشوب» و «روضه الواعظين» از جمله منابعي هستند كه به نقل از «ابوصلت هروي» مي نويسند:
«مأمون به علي بن موسي الرضا(ع) گفت: اي پسر رسول خدا من فضل و علم و پارسايي و عبادت و بيم تو را از خداوند دانستم و تو را براي خلافت از خود سزاوارتر مي بينم. حضرت رضا(ع) فرمود: به بندگي و عبوديت خداي عزوجل افتخار مي كنم و با پارسايي اميد دارم از شر اين جهان محفوظ بمانم و رستگار شوم و با پرهيز از گناهان به غنيمت ها رسم و با فروتني نزد خدا مقامي بلند يابم. مأمون گفت من چنين مصلحت مي بينم كه خود را از خلافت عزل كنم و آن را براي تو قرار دهم و با تو بيعت كنم. حضرت رضا(ع) فرمود: اگر اين خلافت حق تو است و خداوند آن را براي تو قرار داده است، روا نيست جامه اي را كه خداوند بر قامت تو پوشانده بيرون آوري و بر تن ديگري كني و اگر خلافت از غير تو است، چيزي كه از تو نيست چگونه به من مي بخشي. مأمون گفت: اي پسر رسول خدا براي تو چاره اي نيست و بايد اين كار را بپذيري. حضرت فرمود: اين كار را به ميل خود هرگز انجام نخواهم داد.»
پيشنهاد ولايت عهدي
امام علي بن موسي الرضا(ع) در برابر پيشنهاد خلافت از سوي مأمون به سختي مخالفت كرد. منابع تاريخي مي نويسند: كوشش مأمون مدت ها ادامه يافت. با اين وجود امام(ع) از پذيرفتن پيشنهاد مأمون به شدت امتناع كرد و پس از آن چون مأمون نااميد شد، پيشنهاد ولايت عهدي را طرح كرد. ابوصلب هروي در ادامه روايت خود مي گويد:
مأمون گفت: اگر خلافت را نمي پذيري و بيعت كردن مرا با خود خوش  نداري، وليعهد من باش تا خلافت پس از من از تو باشد. امام(ع) فرمود: به خدا سوگند، پدرم از نياكانش از اميرالمؤمنين علي(ع) از پيامبر(ص) حديث كرد كه من پيش از تو (مأمون) از اين جهان مي روم در حالي كه با زهر، مظلومانه مسموم خواهم شد، مي روم در حالي كه فرشتگان آسمان و زمين بر من مي گريند و در سرزمين غربت كنار هارون الرشيد به خاك سپرده خواهم شد.
مأمون گريست و گفت اي پسر رسول خدا، چه كسي مي تواند تا من زنده ام شما را بكشد يا توان آزار شما را داشته باشد؟ حضرت فرمود: همانا اگر بخواهم بگويم، مي گويم چه كسي مرا خواهد كشت. مأمون گفت: اي پسر رسول خدا، با اين گفتار مي خواهي بار را از دوش خود برداري و خلافت يا ولايت عهدي را قبول نكني تا مردم بگويند در دنيا پارسايي؟ امام (ع) فرمود: به خدا سوگند از وقتي كه خدايم آفريده هيچ دروغ نگفته ام و من براي دنيا، پارسايي نمي كنم. وانگهي مي دانم كه تو چه اراده كرده اي و چه مي خواهي. مأمون گفت: چه مي خواهم؟ امام(ع) فرمود: اگر بگويم در امان هستم؟ مأمون گفت: آري براي تو امان خواهد بود. امام فرمود: قصد آن داري مردم بگويند، چنين نبود كه علي بن موسي به دنيا بي رغبت باشد، بلكه دنيا به او رغبت نداشت. اكنون ببينيد چگونه وليعهدي را به طمع خلافت پذيرفت. مامون سخت خشمگين شد و گفت: همواره از چيزهايي كه ناخوش دارم با من سخن مي گويي و از خشم من خود را در امان مي بيني. به خدا سوگند اگر ولايت عهدي را نپذيري تو را بر آن مجبور مي كنم و اگر باز هم نپذيري گردنت را خواهم زد.
حضرت رضا(ع) فرمود: خداوند مرا منع فرموده كه خود را به دست خويش به هلاكت افكنم اگر چنين است كه مي گويي، آنچه خواهي مي پذيرم، به شرط آن كه هيچ كس را به كاري نگمارم و از كاري عزل نكنم و هيچ رسمي را بر هم نزنم و فقط از دور راهنمايي كنم. او پذيرفت و حضرت رضا(ع) را با وجود كراهت ايشان به وليعهدي گمارد.
امتناع امام(ع) از پذيرش ولايت عهدي به قدري جدي بود كه فضل بن سهل «ذوالرياستين» وزير مأمون كه خود در طرح مسأله ولايت عهدي نقش به سزايي داشت خطاب به گروهي از مردم گفت:
چه امر شگفت آميزي مي بينم، گفتند: «اصلحك الله» چه ديدي؟ گفت: ديدم اميرالمؤمنين(مأمون) به علي بن موسي گفت: من چنين مصلحت مي دانم كه خلافت را در گردن تو گذارم و خود را از خلافت فسخ كنم ولي علي بن موسي به مأمون گفت: «الله الله» مرا توان و قدرت اين كار نيست و هرگز من كسي را نديدم امر خلافت را ضايع تر از اميرالمؤمنين مأمون كند، زيرا كه از آن كناره مي گيرد و به علي بن موسي عرضه مي كند و علي بن موسي آن را وامي گذارد و از آن امتناع مي كند.
شيخ صدوق به نقل از «محمد بن عرفه» كه علت پذيرش ولايت عهدي را از آن حضرت پرسيده مي نويسد حضرت فرمود:
چه چيز جدم اميرالمؤمنين علي(ع) را واداشت كه داخل در شورا شود؟فتال نيشابوري در روضه الواعظين و شيخ مفيد در الارشاد در ادامه مناظره امام رضا(ع) با مأمون مي افزايند: مأمون بعد از امتناع آن حضرت گفت: عمربن خطاب شش تن را اعضاي شورا قرار داد كه يكي از ايشان جدت اميرالمؤمنين بود و حكم كرد هريك از ايشان مخالفت كند گردنش زده شود. اكنون تو نيز چاره اي نداري و بايد آنچه از تو مي خواهم بپذيري و هيچ راه گريزي از آن نمي بينم...

تازه هاي انديشه
004812.jpg
فصلنامه علوم اجتماعي
فصلنامه علوم اجتماعي شماره ۲۷ دانشگاه علامه طباطبايي منتشر شد.
در اين شماره، مقالاتي راجع به «شكاف نسلي موجود در ايران و اثر تحصيلات بر آن، بررسي عوامل شكل گيري جنبش پوپوليستي- استقلال طلبانه و چريكي جنگل، مديريت شهري در ايران (محدوديت ها، چالش ها و راه كارها) و فعال سازي تصورات قالبي تلويحي به شيوه سرنخ دهي در معرض مخاطبان دانشگاهي اين نشريه گذاشته شده است. در چكيده مقاله شكاف نسلي موجود در ايران و اثر تحصيلات بر آن آمده است. اختلاف نسلي در انواع مختلف آن از مباحث مهم جامعه ها است كه داراي جمعيت جوان حجيم و تغييرات پرشتابي است. در ادامه هدف اين مقاله از يك طرف بررسي فرضيه شكاف نسلي در كشور و از طرف ديگر ارزيابي ميزان تأثير تحصيلات بر آن بوده است.
004815.jpg
جامعه و انقلاب
نام كتاب: فرهنگ، جامعه، انقلاب
جمعي از نويسندگان
ناشر: انتشارات كانون انديشه جوان
اين كتاب حاصل كوشش هاي همدلانه و همراهانه در موضوعات متنوع فرهنگي و اجتماعي است، كه تني چند از نويسندگان دردآشنا در قالب حلقه نقد و پاسخ كانون، با همفكري و تلاش جمعي به بررسي برخي از مهم ترين پرسش ها و شبهات عرصه مباحث اجتماعي، فرهنگي، ديني و تاريخي پرداخته و پاسخ هاي ارائه شده پس از نقد و ارزيابي و تكميل، در اين دفتر گردآورده شده است. مواضع ملامحمد باقر مجلسي، كاركرد روحانيت، جهاد سياسي، نيم نگاهي به پديده دوم خرداد، روشنفكران و استبداد رضاخان، قدرت و روحانيت، آسيب هاي جنبش دانشجويي و... از جمله مقالات اين كتاب است.

انديشه
ادبيات
رسانه
سياست
فرهنگ
|  ادبيات  |  انديشه  |  رسانه  |  سياست  |  فرهنگ   |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |