پنجشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۴
آدونيس و ما
وقايع نگاري حضور «ديگري»
004839.jpg
سيد احمدنادمي
همه او را با نام مستعارش مي شناسند:
او، «آدونيس» است و نام شناسنامه اي اش، يعني «علي احمد سعيد» فقط در متن هايي كه ارزش  تاريخي دارند به ياد آورده مي شود. آدونيس، وظيفه شاعرانه اش را كه پاسخ به ضرورت نامگذاري اشياء(چيزها)ست به خوبي انجام داده است. او پيش از اين كه _ مثلاً- در اين شعر بگويد:
درختان زيتون را «علي» ناميديم
خيابان را دريچه اي گشوده به خورشيد
باد را گذرنامه
و جاده را پرنده.
(دومين قطعه از ترانه هاي از مهيار دمشقي)
خود را «آدونيس» مي نامد و شأن وجودي اش را در جامعه  انساني تعريف مي كند. او خود را آدونيس مي نامد و نه «تموز» ، كه در اسطوره شناسي تطبيقي، هر دو، يك شخصيت هستند و از اين طريق، زمين بازي اش را خودش تعيين مي كند: جهان!
آدونيس و تموز، هر دو نماينده باروري پس از بي حاصلي و مرگ هستند. در اساطير بابل، عشتار(الهه  باروري)- همان گونه كه آفروديت، دلباخته آدونيس مي شود، دل به تموز شبان مي بندد. ثمره اين عشق در هر دو اسطوره، كشته شدن معشوق است و پيامد آن، تلاش عاشق براي احياء معشوق.
آدونيس شاعر، هر چند در همان نخستين اشعار خود در «قصائد اولي» از اسطوره عشتار بارها استفاده مي كند و در باز توليد اين شخصيت اسطوره اي، وجوه يأس و اميد در جريان هاي اجتماعي و انقلاب و جايگاه زن در جامعه  معاصر را به او مي بخشد، اما مصرانه خود را آدونيس مي خواند و مرگ و رستاخيز مداوم را ويژگي اصلي پرسوناي شاعري اش مي خواهد. او بارها در شعرهايش مي ميرد و زنده مي شود. براي نمونه در بخشي از قصيده «واژه ها» در ابتداي كتاب «صحنه و آينه ها» ، لحظه شهادت حضرت سيدالشهداء حسين بن علي عليه السلام را چنين مي نويسد:
واژه ها
با دو رود (دجله و فرات)
اشك ريزان
جنازه حسين را ديدند
در آغوششان مردم و زنده شدم
و رگ هاي واژه ها را خاك كردم و
از خاك بيرون آوردم
از سوي ديگر، اختياركردن نام آدونيس، به مثابه نام مستعار، مي تواند بيانگر موضع گيري اجتماعي شاعر باشد. آدونيس، به زبان عربي شعر مي گويد( اين رويكرد، بر مبناي اعتقادي ديني استوار است، شاهد اين ادعا، گفتار خود آدونيس در كتاب سياسه  الشعر -منتشر شده در بيروت و در سال ۱۹۸۵- در ارتباط زبان عربي و زبان وحي است.)
اما او همان گونه كه در سفرش به ايران گفت، خود را شهروندي فرانسوي مي داند. سرخوردگي او پس از جنگ ۶ روزه اعراب و اسرائيل و بي اعتقادي به كفايت سياسي دولت هاي عرب، هجرتي از سوريه به لبنان و سرانجام به پاريس را تقدير خود خواسته آدونيس كرد. اگر به منشأ اسطوره آدونيس- بنابر نوشته اكثر اسطوره شناسان- توجه كنيم، اين اسطوره سامي از سوريه به افق دوردست فرهنگ غربي- يونان- سفر كرده است.
چنين است كه آدونيس، با انتخاب اين نام مستعار، هم بر هوشمندي خويش صحه مي گذارد و هم نسبت خود را با اسطوره  و نماد معني مي كند.
با آدونيس و شعر او، ما به فضايي اسطوره اي وارد مي شويم. فضايي كه از خدايان اسطوره اي بابل و فنيقيه  و مصر و يونان رنگ گرفته و تموز و عشتار(اشتار) و اورفه و اوزيريس و سيزيف _ و حتي- ققنوس «بازتعريف» مي شوند و روايت كهن خود را بستر توصيف جهان معاصر مي كنند؛ اين گونه است كه شعر آدونيس، بي آن كه به سياست تصريح داشته باشد، عميقاً سياسي است.او خود در پاسخ به پرسش يكي از علاقه مندان به شعرش در ايران چنين تأكيد كرد كه «شاعري سياسي نيست اما به شعر سياسي اعتقاد دارد» (نقل به مضمون) .
شعر «نيويورك» كه پس از حادثه  يازدهم سپتامبر ۲۰۰۲ نوشته شده، نمونه خوبي است كه مواجهه  آدونيس را با واقعه اي اجتماعي- سياسي، روشن مي كند:
نيويورك، زني ست
- آنچنان كه تاريخ مي خواهد-
شندره اي در يك دست دارد
كه آزادي مي خوانندش
و با دست ديگرش
حنجر زمين را مي فشرد
آدونيس معتقد است كه شعر از ۲ جزء تشكيل مي شود:
۱-ترانگي(song) و ۲- كاركرد(Function). بنابر اين، شاعر دو وجه داد: ۱- من و ۲- ديگري، و ناگزير، شاعر، «جمع» را بازتاب مي دهد.
اعتبار ادبي آدونيس، به شاعري او خلاصه نمي شود. كتاب هايي كه او در حوزه ادبيات و فرهنگ نوشته است، انتشار نشريات و جمع آوري و گزينش شعر شاعران عرب و ترجمه شعرهاي سن ژون پرس، راسين و ايوبونفوا كارنامه قابل توجهي است كه موقعيت ممتاز او را در ميان نويسندگان عرب نشان مي دهد.
قابليت هاي ادبي و فعاليت هاي اجتماعي آدونيس، سبب شده است كه جهان صداي او را بشنود و قدردان زيبايي هايي باشد كه او از كنار هم نشاندن واژه ها در حيات معنوي انسان آفريده است.
ما، نيز صداي رسا و زيباي آدونيس را شنيده بوديم و به همين دليل سفر او به ايران، خبر مهمي براي ما بود.
***
آدونيس، جمعه يازدهم آذرماه به ايران آمد اما بسيار پيش از اين، او در فضاي فرهنگي ما حاضر بود.
از ترجمه هاي پراكنده اي كه از شعرهاي او در نشريات ادبي و كتاب هايي كه منتخبي از شعر عرب ارائه داده اند بگذريم، بخت اين را داشته ايم كه بعضي از مهمترين كتاب هاي آدونيس به طرز شايسته اي به زبان فارسي برگردانده شده است.
تا آنجا كه ذهن نويسنده اين سطرها، ياري مي كند، آدونيس، پس از تي.اس.اليوت و اكتاويوپاز، سومين شاعري است كه علاوه بر ترجمه مهمترين كتاب شعرشان، كتاب هايي را كه در حوزه انديشگي نوشته اند به فارسي برگردانده شده است.
آقاي كاظم برگ نيسي، مهمترين كتاب شعر آدونيس، يعني« ترانه هاي مهيار دمشقي» را كه نقطه عطفي در مسير شاعري اوست در هيأتي پاكيزه و زباني زيبا ترجمه كرده است. هم  ايشان، كتاب «پيش درآمدي بر شعر عربي» او را نيز به فارسي برگردانده است.
كتاب «الصوفيه و السورياليه» آدونيس، با دو ترجمه و با نام هاي «تصوف و سوررئاليسم» و «عرفان شرق، عرفان غرب» در اختيار فارسي زبانان است.غير از اين آثار مي توان به كتاب هايي چون «آدونيس، در عرصه شعر و نقد معاصر عرب» تأليف دكتر عباس عرب كه تحقيقي در ويژگي هاي شعري و نقد آدونيس است اشاره كرد.
با اين اوصاف، سفر آدونيس به ايران، بايد سفري پربار باشد.
***
شنبه دوازدهم آذرماه اولين ديدار عمومي آدونيس با شاعران و علاقه مندان به شعر در ايران بود. در همين اولين ديدار مي شد بلاتكليفي و رابطه مبهم ميزبان و ميهمان را دريافت. پرسش ها، پرسش هايي توريستي بود و پاسخ ها، هر چند از ذهني منظم حكايت داشت، بيشتر از رعايت ادب نشات مي گرفت. تبليغات، روي نامزدي مكرر آدونيس براي دريافت نوبل ادبي متمركز بود و شاعر عرب زبان با كمك مترجم فرانسوي با مخاطبان ايراني اش گفت وگو مي كرد.
حاصل اولين رويارويي آدونيس با علاقه مندان ايراني اش، گفتار شاعرانه  او بود كه از سفر معنوي اش به ايران از طريق ميراث ادبيات كهن ما و شعرهاي حافظ و خيام و مولوي گفت و از اين كه با شعر امروز فارسي آشنا نيست. آدونيس، از اشتياق و خواست مصرانه اش براي شناخت شعر امروز ايران گفت و خواست كه از جايزه نوبل از او نپرسند.
روز يكشنبه، ۱۳ آذرماه، روزنامه شرق، مطلب اصلي صفحه يك را به آدونيس اختصاص داد.
ارزش اين اقدام روزنامه شرق، با اشتباه عجيبي كه در صفحه آخر مرتكب شدند، كمرنگ شد. در صفحه آخر، مطلبي زير عنوان «بحر ميتي در زميني ميت» قرار گرفت كه عنوان فرعي اش «بخشي از يك سروده آدونيس» بود. اين مطلب كه اينچنين آغاز مي شود: «نه، شرق اينچنين نيست. زميني بور است. سبخ زاري برهنه. درياچه اي از آتشفشان بحرالميت...» در حقيقت، بخشي از رمان «اوليس» جيمز جويس است كه به عنوان آخرين پانويس از شعر بلند ۲۲ بابي درباره بحرالميت از كتاب «تنبّأ، ايها الاعمي» ، وصف آدونيس و درك شاعرانه اش را از اين درياي مرده كامل مي كند. همان گونه كه در پيشاني  اين شعر، توصيف دايره المعارف اسلامي از بحرالميت قرار دارد. جالب اينجاست كه در انتهاي اين پانويس، عبارت «جيمس جويس/ عوليس، ترجمه طه محمود طه» نوشته شده است. (اصل اين متن، از فصل دوم اوليس برداشته شده كه اينچنين آغاز مي شود:
No, not like that. A barren land, bare waste. Vulcanic lake, The dead sea...
***
اما اتفاق ديگري نيز افتاده بود: نامه اي با امضاي چند شاعر روي خروجي خبرگزاري مهر قرار گرفته بود كه به سياست فرهنگي سفارت فرانسه در اعزام شاعراني به ايران كه مدتهاست فعال نيستند، اعتراض شده بود.يكي از معاني تهيه اين نامه، در حقيقت، غيرضروري بودن حضور آدونيس است. اين نامه، بي پاسخ ماند. ظاهراً، برگزاركنندگان و برنامه ريزان اين حركت فرهنگي، اين نامه را بي اهميت تلقي كردند اما نكته اي مغفول ماند و آن خدشه دار شدن حيثيت شاعري جهاني است كه با توجه به كارنامه اش، يكي از تأثيرگذاران بر شعر معاصر است. پاسخ دادن به اين نامه، شايد حضور مغتنم آدونيس را در ايران، هدف مند جلوه مي داد.به هر حال، آدونيس دو بار ديگر، در تهران و يك بار نيز در سفر به شيراز با شاعران ايران گفت وگو كرد.
آخرين ديدار آدونيس، در خانه شاعران در روز پنج شنبه هفدهم آذرماه بود. در اين ديدار، آدونيس به زبان عربي سخن گفت و شعر خواند و با قيصر امين پور درباره نوآوري در شعر بحث كرد. مترجم عربي آدونيس، اين بار، موسي بيدج بود كه در ديدار قبلي، در نشر ثالث، به پرسش مقدر آدونيس، براي آشنايي با ادبيات امروز ايران پاسخي در حد بضاعت خود داده بود: اهداء چند شماره از نشريه  عربي زبان «شيراز» كه در آن شاعران و نويسندگان امروز ايران با نمونه هايي از آثارشان معرفي شده اند.
***
«كمال ابوديب» انديشمند و اديب نامور، كه اخيراً كتاب مهمش با نام «صور خيال در نظريه جرجاني» به فارسي منتشر شده است، مقاله مهمي درباره آدونيس دارد به نام: «سرگشتگي همه داني» . او مقاله اش را با شعري از آدونيس آغاز مي كند كه من با اولين مصرع آن كلامم را به پايان مي رسانم:
او كه تو را مي بيند
مرا مي بيند
ما را مي بيند

آن سوي مهِ
باغ روزهاي خوب
ترجمه: موسي بيدج
004836.jpg
اشاره: آنچه در زير مي آيد، شش قطعه شعر از كتاب «اول الجسد، آخر البحر»ادونيس است كه طبع اول آن در سال ۲۰۰۳ توسط موسسه انتشاراتي «دارالساقي» در بيروت منتشر شده است.
(۱)
چراغ شب نخوابي ها
و اينك
شب نخوابي هاي تلخ آمده و
چراغ افروخته است.

آيا نامه هاي عاشقانه ام را
به جوهرشان بازگردانم؟
آيا عكس ها را پاره كنم؟

اينك تنم را كتاب وار مي خوانم
و چراغ اين شب نخوابي را
از غم سرشار مي كنم.
(۲)
آشوب تن
دست او در دست من
هر دو غريبيم
و فردا هر دو درآمده از پا
در بستري دوردست.

اي افسانه روزگارمان
ما را بپوشان
با خواب و خيالمان
كابوس هايمان

و تو نزديك تر بيا
و به آشوب درآ
اي زيباي دور و بي همتاي من
اي تن.
(۳)
از خودم جدايم
گفتم: تا صبح بيدار بمانم و بنويسم
اما چه بگويم؟
نشستم به نوشتن و خط زدن و
باز هم از سر نوشتن
و عاقبت هيچ.

چه اتفاقي افتاده برايم
و داشته هايم
چرا ناپديد شده اند؟

خوابيدم. نه، خواب سنگيني خود را
بر سرم انداخت
صبح، حس كردم از خودم جدايم
و ديگري شده ام
آدمي دور
كه به كنه ناپيداي خود مي جهد
و اين سروده را سر مي دهد.
(۴)
پل ناپيدا
خودم را
با زني كه در خيالم كشيده بودم
سنجيدم
به جست و جويش رفتم
از او نشاني نديدم
و در ميان تنم و رؤيايم
به پلي نرسيدم.

از اين رو
در خيالم مقيم شدم
و با گمانم عشق ورزيدم.
(۵)
باغ روزهاي خوب
باز گرديم
به خيابانهايي كه تن مي سپرديم
راه مي رفتيم
و هستي را مي ديديم
در كنار درياچه نفس هايمان
پهلو گرفته
و زمان
در پنجره هاي شكسته
مي رفت و مي آمد.

برگرديم
بر گذشته هايمان راه بسپاريم
بر آينه گام هايمان،
كه در قاموس كاغذهاي مرده
جز صداي پاي ما
هيچ صدايي نيست.

باز برگرديم
و در باغ روزهاي خوبمان
قدم بزنيم.
(۶)
ستيغ خستگي
خيال مي كنم
آوازم و در سينه نيستان
موج مي اندازم
با روشني درمي آميزم
در خوابگاه خورشيد
يا خيمه گاه درخت.

گاهي
در چشمه ها پنهانم
چندي
از شيب ها سرازير
به ژرفاي ناديده ها.

آه از عشق
سرچشمه اي كه از ستيغ خستگي فرود مي آيد.

ادبيات
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |