سه شنبه ۶ دي ۱۳۸۴
هنر
Front Page

گفت وگو با داود فتحعلي بيگي استاد نمايش هاي سنتي
مثل قديم دايره اي بنشينيم
005367.jpg
عكس : مسعود خامسي پور
برگزاري كنگره تعزيه نواحي ايران و اجراي نمايش هاي سنتي بهانه اي شد تا به سراغ داود فتحعلي بيگي برويم. او از معدود چهره هاي تئاتري كشور است كه دلبستگي خاصي به نمايش هاي سنتي ايران و همين طور تعزيه دارد و كارهاي اجرا شده اش نيز بر اين دلبستگي گواهي مي دهند.
***
* شما چندي پيش در يك برنامه هم به عنوان مجري و هم به عنوان كارشناس برنامه بر صفحه تلويزيون ظاهر شديد و هر شب مطالبي را در خصوص نمايش هاي سنتي اظهار داشتيد. آيا تصور مي كنيد در شرايط امروزي، نمايش هاي سنتي جايگاهي دارند يا مي توانند داشته باشند؟
- به مفهومي كه اگر امكان اجرا پيش بيايد، آيا مردم استقبال مي كنند يا نه، جواب مثبت است. پخش برنامه «اول بهار» نيز اين را نشان داد. از روزي كه پخش آن شروع شد تا به امروز تماس هاي زيادي از سراسر ايران چه با من و چه ديگر دوستان فعال در برنامه، گرفته اند و اظهار رضايت كرده اند. همه متفق القول مي گفتند كه علي رغم ديروقت بودن زمان پخش آن، تمام گروه هاي سني به پاي تلويزيون مي نشستند. به هرحال خيلي خوششان آمده بود و اين نشان مي دهد كه نمايش هاي سنتي همچنان طرفدار دارند. البته هر برنامه اي كم و كاستي هايي دارد ولي اقبال عمومي از اين برنامه به حدي بود كه نواقص آن كمتر جلب توجه مي كرد. ما در اجراهاي صحنه اي نيز هر وقت نمايش سنتي برپا مي كنيم، باز هم با انبوه علاقه مندان مواجه مي شويم.
* خاستگاه اين گونه نمايش ها چه بوده است؟
- اين ها به صورت خودجوش در بطن جامعه پديد آمده اند، مثل خيلي از ديگر پديده هاي زندگي ما.
005373.jpg
* آيا آن كاركرد گذشته خود را همچنان مي توانند داشته باشند؟ يعني از همان جايي كه برآمده اند، به همانجا برگردند؟
- بله، منتها شرايط زندگي مردم امروزه عوض شده است. اما اين دليل نمي شود كه اجازه دهيم آنها از بين بروند. در خيلي از جاهاي ديگر دنيا نيز همين طوري بوده است. در اروپاي قديم و از جمله ايتاليا، تئاتري به نام «كمدي دلارته» وجود داشته است كه روي گاري اجرا مي شد. اينها از شهر به شهر و از ده به ده در حركت بودند و نمايش هاي خود را بر روي گاري اجرا مي كردند. يعني صحنه اجرا يك گاري بوده است. رفته رفته تماشاخانه هاي ثابت به وجود آمد و همان نمايش ها در مكان جديد امكان اجرا پيدا كردند.
تعزيه  ما هم در ابتدا تماشاخانه نداشت. يعني چيزي به نام تكيه نبوده است. كاملاً به صورت سيار اجرا مي شد. الان هم اگر به جلوه هاي دستجات عزاداري نگاه كنيد، تمام مراحل تكاملي تعزيه را متوجه مي شويد. تعزيه ما در حال حاضر تمام اين جلوه ها را دارد. اما در عين حال به استقلال هم رسيده است. يعني اكنون يك تماشاخانه ثابتي به نام تكيه داريم. از يك دوره اي، تكايا كم كم از بين رفتند ولي معني آن اين نبود كه مردم به تعزيه علاقه ندارند. در واقع شرايط زندگي جمعي عوض شد. ببينيد! در يك دوره اي، جمعي از رجال و شاهزادگان و خوانين يا به خاطر حفظ موقعيت خود و يا به دليل علايق شخصي، اقدام به ساخت تكيه مي كردند و يا حتي در حياط منزل خود، يك تكيه موقت برپا مي كردند. در هر صورت آن تكيه ها از بين رفت اما آيا تعزيه هم از بين رفت؟
در ارتباط با «كمدي دلارته» نيز رفته رفته تماشاخانه ثابت به وجود آمد. البته در اوايل، يك عده از اشراف براي خود تماشاخانه اختصاصي داشتند و اين گروه ها در آن به اجراي برنامه مي پرداختند. به مرور زمان كه شكل زندگي گروه ها و به طور كلي جامعه عوض شد. يعني حالت حكومتي و پارلماني به خود گرفت، خود حكومتگران نگذاشتند كه آن هنر از بين برود. چون باور نداشتند كه بايد از بين برود. چرا؟ چون كه يك نياز غريزي بود. بنابر اين آمدند و شرايط عرضه آن را در زندگي جديد به وجود آوردند. يك دوره اي هنرمندان ده به ده و شهر به شهر مي رفتند و نمايش ها را به مردم عرضه مي كردند. در شرايط جديد، اين مردم بودند كه خود را به تماشاخانه ها مي رساندند تا نمايش ها را از نزديك شاهد باشند. در كشور ما هم چنين وضعيتي پيش آمد. همان طور كه براي تعزيه، تكيه درست شد، براي نمايش هاي تخت حوضي نيز مكان هاي ثابتي پديد آمد. گاهي وقت ها در بعضي قهوه خانه هاي بزرگ به طور ثابت فعاليت مي كردند. بعد هم وارد تئاترهاي جعبه اي شدند.
نكته مهم اين است كه هر پديده هنري را اگر حمايت نكنيم، در شرايط امروزي از بين خواهد رفت. ضمن اين كه متأسفانه در برخي ادوار، حكومت ها در زندگي خصوصي مردم هم دخالت مي كردند. يعني بايد مي رفتند خبر مي دادند كه براي مثال امشب در فلان جا عروسي است و فلان گروه نمايشي قرار است برنامه اجرا كند. اين دخالت ها نيز در آسيب ديدن نمايش هاي سنتي مؤثر بودند. علاوه بر اين چون شرايط زندگي جامعه در قرن اخير به مرور عوض شد، محمل بروز اين هنر نيز كم كم از بين رفت. الان ممكن است كسي علاقه مند باشد در مجلس عروسي، از اين دست نمايش ها اجرا كند ولي آيا زندگي آپارتمان نشيني امروز چنين اجازه اي را مي دهد؟ در اينجا تأكيد مي كنم كه هيچ يك از اين موانع دليل بر آن نمي شود كه بگوييم جامعه فعلي اين نوع نمايش را ديگر نمي پسندد. بلكه شكل عرضه آنها بايد عوض شود. در يك دوره اي در قهوه خانه هاي بزرگ نقالي اجرا مي شده است كه الان آن قهوه خانه ها ديگر وجود ندارند. با اين وجود ما نمي توانيم بگوييم نقالي در حال حاضر خريدار ندارد. هيچ وقت بشر از شنيده كلام مرشد بي نياز نبوده است. چون دانسته هاي نقال آنقدر زياد است كه اغلب شنوندگان هنوز نيازمند دانستن مطالب او هستند. بنابر اين اگر ما شرايط عرضه آن را عوض كنيم، طبعاً رشد مي كند. شما صحبت را با نمايش هاي سنتي آغاز كرديد، من همين تئاترهاي امروزي را مثال مي زنم. آيا اگر همه اينها تعطيل بشود، آنگاه انتظار داريم رشد هم بكنند؟ پس همان طور كه براي تئاتر امروز بستر لازم است و حمايت مي طلبد، تئاترهاي سنتي هم بستر خود را مي خواهند و ما بايد اين بسترها را فراهم كنيم. البته در يك زماني ممكن بود بگويند اين تئاترهاي سنتي وقتي اجرا مي شوند، كسي براي ديدن آنها نمي آيد اما در حال حاضر كه ما با سيل مشتاقان روبه رو هستيم و اين گونه تئاترها با جامعه حركت مي كنند، به جايي مي رسند كه عده اي برايشان متن مي نويسند و بازيگري و كارگرداني مي كنند، به عنوان بخشي از علوم تئاتري در دانشكده ها تدريس مي شوند، برايشان كارگاه داير مي كنند. معني اين كارها چيست؟ يعني اين كه هنوز امكان ادامه حيات براي نمايش هاي سنتي وجود دارد. علاوه بر اين ها، ما نمي توانيم به دليل اين كه نمايش هاي مزبور متعلق به چند صد سال قبل هستند، بگوييم دوره آنها گذشته است و رها كنيم تا خود به خود از بين بروند. ما در قبال آنها دو كار مي توانيم انجام دهيم، اول حفظ و نگهداري آنهاست و دوم تحول نمايش هاي سنتي با حال و هواي زماني خودمان.
005370.jpg
* نمايش هاي سنتي همان طور كه جنابعالي اشاره كرديد، ابتدا در بطن جامعه شكل گرفتند، سپس وارد قهوه خانه ها شدند و بعد از تلويزيون هم سر درآوردند در شرايط امروزي شما فكر مي كنيد، كدام بستر براي ادامه حيات آنها مناسب تر است؟
- ببينيد! صحنه جاذبه هاي خودش را دارد و تلويزيون هم همينطور. تئاتر زنده از عناصري تشكيل مي شود كه يكي از آنها تماشاگر است. اگر اين تئاتر بدون تماشاگر ضبط شود، مثل غذاي كم نمك خواهد بود. علاوه بر اين در تمام تئاترهاي زنده يك ارتباط حسي بين بازيگر و تماشاگر وجود دارد كه اين ارتباط حسي بر صفحه تلويزيون قطع مي شود. اما حضور اين نوع آثار در تلويزيون و پخش از آنتن مي تواند عاملي براي بازشناسي آنها باشد. عاملي براي معرفي دوباره و تبليغ آنها باشد. براي مثال اگر تلويزيون به مقدار زيادي نمايش سياه بازي نشان دهد و اين نمايش ها براي بيننده تلويزيون جذاب باشد كه حتماً نيز اين گونه خواهد بود، آن گاه مردم در هر جا اجراي زنده اي از نمايش سياه بازي پيدا كنند، با علاقه وارد مي شوند. چرا كه در كل برايشان مطلوب و محبوب است. اثري كه هم مفرح است و هم حرفي براي گفتن دارد. حتي حضور در آن محل هم مي تواند براي تماشاچي لذت بخش باشد، يكي از خصوصيات تئاترهاي تخت حوضي، فضاي نشاط انگيز اجراست. اين نكته خيلي مهمي است. الان ما خيلي از آثار تئاتر امروزي را وقتي نگاه مي كنيم يا اصولاً چيزي نمي فهميم و يا از فضاي كلي حاكم بر نمايش نمي توانيم لذت ببريم. كسل و خسته مي شويم و در مجموع هيچ احساس نياز نسبت به آن تئاتر پيدا نمي كنيم. چون كارگردان ها مخاطب را فراموش كرده اند. اما تئاتر تخت حوضي نه تنها لذت بخش است بلكه اصولاً تماشاگر به آن احساس نياز پيدا مي كند. مثل كالايي كه فكر مي كند به آن احتياج دارد.
* آيا ممكن است تئاتر روحوضي بار ديگر به خانه هاي مردم راه پيدا بكند؟
- به اين صورت خيلي سخت اتفاق مي افتد ولي ما مي توانيم به جاي آن تماشاخانه هاي سنتي داير كنيم، چيزي شبيه چايخانه هاي قديم. يعني وقتي تماشاچي وارد مكان شد با چايي و شربت از او پذيرايي كنند و موسيقي زنده اي هم در كنار آن باشد تا زمان آغاز نمايش برسد. در اين حالت از لحظه ورود تماشاگر تا پايان نمايش مكان قرارگيري او تغيير نمي كند. يعني سالن انتظار وجود ندارد. در همانجايي كه قرار است نمايش اجرا شود، مردم مي نشينند و تا آغاز نمايش با پذيرايي و موسيقي و گفت وگوهاي بين خودشان مشغول هستند. در ضمن، نوع نشستن هم مثل قديم دايره اي باشد نه مثل تئاترهاي امروزي كه رديف پشت سرهم مي نشينند. اين هم در ايجاد صميميت بين بازيگران و تماشاگران تأثير زيادي دارد.
هوشنگ ساماني

نگاهي به نمايش «تلخ مثل عسل» به كارگرداني «آتيلا پسياني»
فضايي وهم آلود در تاريك روشني صحنه
005361.jpg

پژمان پروازي
نمايش از كجا آغاز مي شود؟ پاسخ به اين پرسش شايد كمي عجيب به نظر برسد؛ معلوم است از صحنه! اما اين بار كمي متفاوت است- پيش از آن كه به سالن وارد شويم، دختري را مي بينيم كه در حصار يك آكواريوم گرفتار آمده و به شدت به هم ريخته است. گويي چشم ها، اعضاء و جوارحش با انرژي برق كنترل و قابل حركت هستند- مردي از راه مي رسد، دست او را مي گيرد و به داخل مي برد- زماني كه به سالن پا مي گذاريم، فضا مه آلود است و دود همه جا را پر كرده و به سختي مي توانيم جايي را ببينيم. حالا به دنبال داستاني هستيم كه روايت خواهد شد- روي پرده زني دختر را شكنجه مي دهد و يك ماهي او را نظاره مي كند- ماهي نماد حقيقي است كه نمي توان انكار كرد- دختر از پرده بيرون مي پرد و وسط صحنه مي آيد در حالي كه ضجه مي كشد- سايه ها بر صورتش مي دوند و بي تابانه به اين سو و آن سو گام مي زند. به راستي او كيست و اينجا كجاست؟ مدتي بعد پسرك بينوايي كه زائيده يك حادثه شوم و تلخ است به كنارش آورده مي شود و همدرديش با پسر به پيشبرد ماجرا كمك مي كند و درگيري هاي آشفته مرد و زن و تكرار مداوم مرگ و زندگي تا پايان يك لحظه  ما را به خود نمي گذارد. ما تمام نمي شويم، اين سرنوشت است كه سرانجام مي يابد؛ اين حرفي است كه تلخ مثل عسل دارد، در واقع عسل استعاره است از شيريني زندگي و حيات كه با تلخكامي هاي بسيار همراه است، بشر در دام آنچه خود پديد آورده گرفتار است و چونان عنكبوتي در دامي كه تنيده گرفتار مي شود. دود به همراه ماسكي كه پسرك بر چهره دارد حاكي از چنين فرهنگي است، بشري كه ادعاي همه چيز دارد ولي سلاح مخرب شيميايي را به كار مي گيرد تا توان همنوعانش را كاهش دهد و يا قدرت زندگي را از آنان بستاند.
گروه بازي ، اين بار متفاوت تر از گذشته ظاهر مي شود و سعي دارد تا با بهره گيري از فضاي خشونت بار و غير متعارف اكسپرسيونيستي و اغراق و اعجابي كه اين سبك دارد، ذهن مخاطب را نشانه رود و او را درگير كند به گونه اي كه بهره گيري از حس به حداقل مي رسد و تنها ترس از مرگ و خشونت است كه گاه گاهي در صحنه بازي نمود پيدا مي كند- زمان همه چيز را به «بازي» مي گيرد و در تقابل زندگي (با بازي پسياني) و مرگ (فاطمه تقوي اين نقش را عهده دار است)، بر سر ميز بازي مرگ است كه پيروز مي شود و رقص كنان و پاي كوبان به آنچه مي خواهد دست مي زند و زندگي چاره اي جز نظاره ندارد. بيننده پا به پاي بازيگر رنج مي كشد و در ضجه او شريك است. مؤلفه هاي سبك اكسپرسيونيستي به تمامي در اين نمايش به كار گرفته مي شوند و ذهنيت بر عينيت توفق و برتري پيدا مي كند. همه چيز پر از تشويش و اضطراب و پراكندگي و اغراق است و در لايه هاي زيرين خود، به بيان موجوديت هستي و بشر مي پردازد. در ميان كارهاي انجام شده گروهي بازي و تا آنجا كه ديده ايم، تلخ مثل عسل شايد يك سروگردن بالاتر است و توانسته ضمن به كارگيري عناصر تئاتر تجربه گراها هوشمندانه گريزي به آنچه تئاتر حرفه اي ناميده مي شود بزند. همه چيز تحت كنترل و نظارت است و ابزار و اجزاء صحنه اعم از موسيقي، فضا، دكور، بازيگر و غيره چنان در هم تنيده شده كه جدايي آنها ناممكن مي نمايد و روابط علي فاقد شرايط تحليل محيطي است و تضاد اصل تفكيك نشدني در نمايش است. در بررسي و پرداختن به زواياي مختلف تلخ مثل عسل، به جاي پرداختن به تك تك اجزاي شكل دهنده قالب نمايشي، خوب است در كليت به يك توافق و جمع بندي دست پيدا كنيم.
گروه بازي آنقدر تجربه دارد كه بتواند شرايط را به نفع خود تغيير دهد، لذا هدف اين نيست كه بيهوده  اين تلاش را محكوم كنيم يا بي جهت آن را قدر نهيم، بلكه در اين دست نوشته برآنيم تا آنچه را رخ داده در حد بضاعت و فرصت مورد تجزيه و ارزيابي قرار دهيم. در اين رهگذر، اشاراتي خواهيم داشت به مقدمه كه ذكر آن پيشتر رفت تا به استنتاج منطقي و مطلوبي دست پيدا كنيم. در نمايش داستان نداريم و تمام كنش ها و واكنش ها حول موضوعيت است كه به خود وضعيت مي گيرد و اين روند به تدريج و با پيشرفت زمان، كم كم حالت منطقي پيدا مي كند به گونه اي كه در تلفيق آن با سبك، به انسجام قابل قبولي مي رسد- شرايط تعيين كننده اند، بدان معنا كه هر لحظه وضعيت موجود تابع حوادثي است كه گاه سرانجامشان نامشخص است. بر همين مبنا، عمل و عكس العمل فرآيندي است از تأثيرات محيطي كه القائات فضا به آن ساختار منطقي مي دهد تا انديشه از طريق آن بتواند به مرز ظهور برسد. درگيري فيزيكي كه در قالب نمايش ها پايه اي است براي عقده گشايي و يا  زمينه سازي براي دستمايه قرار گرفتن در اوج، اينجا از جنس خود نمايش است و كاربرد ديگري ندارد- تاريك روشني صحنه از قواعد مطابق با گونه هاي رايج در فضاسازي وهم آلود و دلهره آور رقابت مي كند- آرايش صحنه ثابت نيست و بنابه ضرورت قابل تعميم و تغيير است و اين را از انطباق پارچه سفيد قابل حمل كه به عنوان پرده نمايش استفاده مي شود، مي توان به راحتي تشخيص داد- ريتم آهنگ به كار سرعت مي بخشد و نوع پوشش بازيگران انعطاف لازم را دارد- كاراكترها به آساني به محيط نمايش وارد مي شوند و به انجام وظايفشان واقفند و خود را ملزم مي دانند به مخاطب احترام بگذارند.
گفتار در قياس با رفتار، كمتر مورد بهره گيري است و به جاي كلام منطق جايگزين مي شود و حركات نقش كلمه به خود مي گيرند تا مفاهيم را انتقال دهند- كارگردان هماهنگي گروهي را به نحو مطلوب انجام مي دهد تا در شيوه اجرايي به يك دستي و رواني لازم برسد.
در يك جمع بندي، مي توان گفت نمايش هايي مانند تلخ مثل عسل، تلاش مؤثري هستند براي آن كه تئاتر از وضعيت كنوني به سمت و سوي واقعي اش حركت كند و در كنار گونه هاي مختلف، اثربخشي بيشتري داشته باشد تا به تدريج نويسنده و كارگردان مجبور شود، اهميت بيشتري به مخاطب بدهد؛ مخاطبي كه حق دارد محترم شمرده شود. تلخ مثل عسل، كوششي است براي نزديك تر شدن به اين ديدگاه هرچند بايد گام هاي بلندتري نيز برداشته شود.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   علم  |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |