يكشنبه ۱۸ دي ۱۳۸۴
پذيرش واقعيت تلخ اما شيرين
005853.jpg
فخرالسادات كهنداني
*زندگي يعني تغيير، شما چه بخواهيد و چه نخواهيد بايد واقعيت را همان طور كه هست بپذيريد حتي اگر به نظر شما آدمهاي دوروبرتان درست رفتار نمي كنند.
*ما به اين طرز تفكر عادت كرده ايم ديگران بايد تغيير كنند و اگر نتوان براي حقايق تلخ زندگي راه حل هاي خوبي پيدا كرد نظر بسيار وحشتناك و غيرقابل تحمل خواهد شد.
بله- واقعيت تلخ است. مردم هميشه مطابق ميل ما رفتار نمي كنند و دنيا هميشه بر وفق مراد ما پيش نمي رود. براي بسياري از مسائل و مشكلات حتي نمي توان يك راه حل نسبتاً كامل پيدا كرد. جامعه ما، روز به روز حوادث جديدي را پيش روي ما قرار مي دهد، دزدي، رفتارهاي ناهنجار، قتل، كودك آزاري، همسركشي، خرافات، اتلاف منابع طبيعي و... اما با اين حال نبايد نااميد شويم! اين واقعيت ها نامهربان نيستند كه ميليونها انسان را افسرده مي كنند. پس افسردگي به خاطر چيست؟
به خاطر آن است كه ما به اين طرز تفكر غيرعاقلانه عادت كرده ايم: «ديگران بايد تغيير كنند و اگر نتوان براي حقايق تلخ زندگي راه حل هاي خوبي پيدا كرد، به نظر زندگي بسيار وحشتناك و غيرقابل تحمل خواهد شد.» اين طرز فكر به چند دليل از انديشه اي ناپخته سرچشمه مي گيرد:
۱- دليلي وجود ندارد كه مردم حتي وقتي رفتارهاي آنها قابل قبول نيست، حتماً  تغيير كنند همين عدم انتظار همراه بزرگ منشي هاي شما باعث خواهد شد تا به خودتان بگوييد، «مردم نبايد اين طور رفتار كنند چون من اين رفتار را دوست ندارم.» گاهي هم ما دوست نداريم كه فلان اتفاق بيفتد، ولي اتفاقات معمولاً  همان طور رخ مي دهند كه ما دوست نداريم. باز هم تكرار مي كنيم كه هيچ دليلي وجود ندارد كه وقايع يا طبق ميل ما روي دهند يا اصلاً  روي ندهند.
۲- وقتي ديگران مطابق ميل شما رفتار نمي كنند هيچ تأثير بد و زيان آوري بر شما نخواهند گذاشت، مگر آن كه خودتان اين طور بخواهيد. وقتي همسرتان رفتار زشتي دارد يا دوست شما نامهرباني مي كند رفتار آزاردهنده اي انجام داده اما آزاردهنده بودن رفتار آنها بيشتر به خاطر ظرفيت كم شما براي تحمل ناكامي است، تا خود آن رفتار. به همين شكل، وقتي اوضاع بر وفق مراد شما پيش نمي رود ظاهراً بدشانسي آورده ايد و اين وضعيت ممكن است تأثير بدي بر شما بگذارد. اما اوضاع وقتي ناخوشايندتر مي شود كه به خودتان بگوييد «نبايد اين طوري شد. من تحملش را ندارم!»
۳- حالا فرض كنيم اطرافيانتان مخالف ميل شما رفتار كرده اند و اوضاع طبق ميل شما پيش نرفته است، آيا ناراحتي فايده اي دارد؟ هر چه خودتان را بيشتر ناراحت كنيد، احتمال اين كه بتوانيد رويدادها يا رفتارهاي ديگران را مطابق ميل خودتان تغيير دهيد كمتر موفق خواهيد شد. براي مثال، اگر از رفتار غيرمسئولانه همسرتان خشمگين هستيد، احتمال اين كه او از انتقادهاي شما عصباني شود و غيرمسئولانه تر رفتار كند، بيشتر خواهد شد.
۴- همان طور كه اپيكتتوس در ۲ هزار سال قبل گفته است (اگر چه ما قدرت زيادي براي تغيير دادن و كنترل خودمان داريم البته به شرط آن كه سخت كار كنيم و براي اصلاح عقايد و اعمال خود به قدر كافي تلاش كنيم ولي در برابر رفتار ديگران اين قدرها كنترل نداريم) هر قدر هم كه براي مردم حرفهاي عاقلانه بزنيد، باز آنها موجودات ديگري هستند و ممكن است برخي از خواسته هاي شما را به كلي ناديده بگيرند كه البته به عنوان يك فرد، اين حق آنهاست. پس اگر به جاي توجه به واكنش هاي خودتان در برابر ديگران، بي جهت تحريك و عصباني شويد، خودتان را به خاطر مسائلي كه تحت كنترل شما نيستند، ناراحت كرده ايد. اين كارتان مثل آن است كه چون قهرمان فيلم، يا فلان فوتباليست طبق ميل شما عمل نكرده است، شما هم موهاي خود را بكنيد. آيا اين كار احمقانه نيست!
۵- وقتي خودتان را به خاطر ديگران يا حوادث ناراحت مي كنيد، از اصلي ترين و منطقي ترين مسأله دور مي شويد: يعني رفتار و اعمال خودتان. اگر با تربيت و برخوردهاي هيجاني مناسب بر سرنوشت خود كنترل پيدا كنيد، وحشتناك ترين اتفاقات هم شما را ناراحت نمي كنند. در چنين حالتي حتي مي توانيد رفتارهاي ديگران و اتفاقات را به نفع خودتان تغيير دهيد. اما اگر به خاطر هر اتفاق ساده اي بي جهت خودتان را ناراحت كنيد، وقت و انرژي را كه مي توانيد صرف تربيت هيجاني خودتان كنيد، بي جهت هدر مي دهيد.
۶- احتمال اين كه بتوانيد براي مسائل خود راه حل كامل و بي عيبي پيدا كنيد. خيلي كم است. چون مسائل به ندرت سياه و سفيدند و معمولاً  براي يك مسأله راه حل هاي متعددي وجود دارد. اگر شما در خودتان اين اجبار را حس مي كنيد كه بايد بهترين و كامل ترين راه حل ها را پيدا كنيد، به قدري مضطرب و خشك مغز مي شويد كه از مصالحه هاي بسيار مناسب غافل خواهيد ماند. براي مثال اگر خودتان را ملزم كرده باشيد كه حتماً بايد بهترين برنامه حال حاضر تلويزيون را ببينيد ! احتمالاً با نگراني و اضطراب زيادي مدام از اين كانال مي  رويد و دست آخر هم هيچ كدام از برنامه ها را نمي بينيد!
۷- اگر حوادثي را تصور مي كنيد كه به زودي اتفاق مي افتند و نتوانيد راه حل كامل و فوري پيدا كنيد، حتي اگر اين نوع حوادث به ندرت اتفاق بيفتد از آن نترسيد، براي مثال وقتي تصميمات اشتباه خود را يك فاجعه مي دانيد- تصميماتي مثل ازدواج كردن با فردي نامناسب و يا طلاق گرفتن از او، پس از آن كه متوجه اشتباهات خود مي شويد، تصور مي كنيد فاجعه اي رخ داده است. اما وقتي اين گونه تصميمات را تصميماتي تأسف آميز و يك بدبياري مي دانيد مي توانيد آن را به خوبي تحمل كنيد و حتي از آن درس عبرت بگيريد.
۸- كمال گرايي به آن شكلي كه تعريف شد، فلسفه اي تقريباً مخرب است. در عرصه كمال گرايي هرقدر هم كه خوش بتازيد (براي مثال كسي را شريك زندگي خود كنيد كه رفتارهايش كاملاً بي عيب باشد، يا شرايط را طوري ترتيب دهيد كه نتايج آنها هميشه بر شما معلوم باشند.)با اين حال باز هم نمي توانيد به اهداف كمال گرايانه خود دست يابيد. چون نه انسانها فرشته اند و نه قطعيتي در بين است. بنابر اين تصميمات ما هميشه درست نخواهند بود! حتي اگر موقتاً به كمال دست پيدا كنيد، هميشگي نخواهد بود. هيچ امري ثابت نيست؛ زندگي يعني تغيير، شما چه بخواهيد و چه نخواهيد بايد واقعيت را همان طور كه هست بپذيريد، حتي اگر به نظر شما آدم هاي دوروبرتان درست رفتار نمي كنند آيا راه ديگري هم هست؟ بله، اضطراب دايمي و نااميدي كامل! براي مبارزه با كمال گرايي و بزرگ منشي هاي خود و ياد گرفتن پذيرش واقعيت و واقعيت هاي تلخ بايد از چند قاعده كلي پيروي كرد:
۱- (وقتي مردم با شما يا خودشان بدرفتاري مي كنند) معمولاً همين طور است- از خودتان بپرسيد آيا واقعاً بايد به خاطر رفتار آنها ناراحت و عصباني شوم؟ آيا واقعا به اعمال آنها توجه مي كنيد؟ آيا اين اعمال آنهاست كه بر شما تأثير مي گذارند؟ آيا آنها صرف نظر از مقدار تلاش شما تغيير خواهند كرد؟ آيا قصد داريد وقت و انرژي زيادي را صرف كمك به آنها بكنيد. آيا واقعاً يك چنين وقت و انرژيي را داريد؟ آيا حال كه نمي توانيد پاسخي مثبت و قطعي به اين پرسش ها دهيد نبايد از برخي ضعف ها و كاستي هاي ديگران بگذريد و ياوقتي از شما نظر مي خواهند، توصيه هاي مناسب و منطقي ارائه دهيد؟
۲- (فرض كنيم كه به نظر شما كمك كردن به ديگران و تغيير دادن آنها كار ارزشمندي است) اگر مي خواهيد به ديگران كمك كنيد نبايد از كوره در برويد. اگر مي خواهيد به ديگران كمك كنيد تا عوض شوند. (چه به خاطر خودتان و چه به خاطر خود آنها) بايد آدمي، پذيرا، مهربان و غيرانتقادي باشيد و سعي كنيد مسايل را از دريچه چشم آنها ببينيد. در مواقع ضروري هم بايد رفتارهاي مخرب ديگران را رد كنيد نه خودشان را.
۳- (حتي وقتي ديگران با شما رفتار زشتي مي كنند يا به شما ضرري نمي زنند) آنها را سرزنش نكنيد و درصدد تلافي كردن رفتارشان برنياييد. خواه ناخواه آنها اين طور رفتار مي كنند؛ اگر فكر مي كنيد كه آنها نبايد اين گونه رفتار مي كردند طرز فكرتان بچه گانه است! هرچه برخوردتان با رفتارهاي زشت ديگران عيني تر باشد الگوي بهتري براي تغيير رفتار آنها مي شويد. همچنين در اجراي نقش خودتان براي واداشتن آنها به كنار گذاشتن رفتارهايشان موفق تر خواهيد بود و از رفتارهاي آنها كمتر آزرده خواهيد شد.
اگر در مواقعي كه به آدم ها (يا وقايع) مشكل آفرين برخورد مي كنيد، مدام به خودتان بگوييد چه وحشتناك يا چه اوضاع بد است شرايط سخت تر خواهد شد، اگر به خودتان بگوييد «بله اوضاع و احوال خيلي بدي است» از اين نوع سؤالات هرچه جوابي مي خواهيد برسيد؟ حداقل جلوي عصبانيت خود را گرفته ايد و بهتر مي توانيد به آن فكر كنيد.
۴- (مدام با كمال گرايي خود بجنگيد) اگر شما هنرمند يا توليد كننده اي هستيد كه مي خواهيد اثر تقريباً كاملي خلق كند هيچ اشكالي ندارد، اما نه شما و نه هيچ كس ديگري نمي تواند كامل باشد. انسان ها اشتباه مي كنند و در زندگي هيچ قطعيتي وجود ندارد و اين ناشي است از ترس كودكانه از دنيايي كه ناقص و بدون قطعيت است و تلاش هشيارانه و ناهشيارانه براي استيلا بر ديگران. خودتان را به خاطر وجودتان و نه به خاطر «بهتر بودن» تان نپذيرفته ايد، نمي توانيد از شدت اضطراب ها و خصومت هاي خود بكاهيد.
۵- (هيچ راه حل كاملي براي مسايل و مشكلات تان وجود ندارد) بهتر است به دنبال مصالحه و راه حل هاي معقول باشيد. هرچه راه حل هاي بيشتري پيدا كنيد، بيشتر احتمال دارد راه حل هاي قابل اجرايي پيدا كنيد. راه حل هاي عجولانه و تكانشي غالباً راه حل هايي نامؤثرند. هميشه به دنبال راه حل هاي مختلف بگرديد و سعي كنيد آنها را با هم مقايسه كنيد و راه حل ها را با بي طرفي، و حداقل پيشداوري و پيش فرض مورد بررسي قرار دهيد.
در تصميم گيري نهايي شايد بهتر باشد كمي خطر كنيد، اما مراقب باشيد كه خطر كردن شما آزمايش باشد. هميشه اين را در نظر بگيريد كه روش مذكور گاهي مؤثر و گاهي نامؤثر است.
به ياد داشته باشيد شكست يك ضرر است نه يك فاجعه و ربطي به ارزش ذاتي شما به عنوان يك شخص ندارد. (البته به فرض اين كه اصلاً چنين ارزشي وجود داشته باشد). ما انسان ها معمولاً با عمل كردن و شكست خوردن مسايل را ياد مي گيريم،اين يك حقيقت است و بايد آن را به جان خريد.
۶- (وقتي شما راه هاي غيركمال گرايانه را انتخاب مي كنيد) هنوز هم فرصت داريد تا راه هاي ديگري را هم برگزينيد، چون بهترين راه حل امروز، فردا ممكن است راه حل خوبي نباشد، اميال، شرايط و اطرافيان شما ممكن است شديداً تغيير كنند؛ بنابر اين وقتي راه حل هاي مختلفي انتخاب مي كنيد اين تغييرات را هم لحاظ كرده ايد. براي اين كار مي توانيد از آن چه جورج كلي آن را «برنامه تجديد نظر مستمر درباره سازه ها» ناميده است پيروي كنيد، يا به قول آلفرد كورزسيبكي «نقشه شماره يك زندگي با نقشه شماره ۲ زندگي فرق دارد» . پس بايد بين اولويت ها و هدف ها و نيز امكان پذيرترين راه هاي دستيابي به آنها در زمان هاي مختلف تفاوت قائل شويد.

گفت و گو
صدق و كذب احساسات
ما اغلب از شدت وابستگي به احساساتمان دچار اشتباه مي شويم. در حقيقت احساسات نبايد افسار زندگي مان را به دست بگيرد. سرج تيسرون نويسنده كتاب «صحت و كذب احساسات ما» در گفت وگو با مجله فرانسوي لوپوان عقايد خود را اين طور بيان مي كند.
* چرا شما با احساسات مي جنگيد؟
- تيسرون: توجه داشته باشيد كه من فقط با گرايشات كنوني و فعلي كه مي خواهند احساسات را پايه زندگي قرار دهند و صحت گفته هاي ما را تضمين كنند مخالفم. در جمع آوري اعانه و كمك براي قربانيان تسونامي يا بازگشت گروگان هاي دستگير شده در عراق و يا در بازيهاي المپيك ما هر بار احساساتمان را صدا مي زنيم زيرا احساساتمان  ما  را فريب نمي دهند.
* آيا ما بايد نسبت به احساساتمان بي اعتماد باشيم؟
- تنها به احساساتي كه براي ما نيست نبايد اعتماد كرد! در واقع از آغاز زندگي احساسات ما مبهم هستند. يك كودك از اطرافيانش تقليد مي كند. هنگامي كه زمين مي خورد ابتدا به مادرش نگاه مي كند. اگر مادرش نگران شود او گريه مي كند و بالعكس اگر بخندد او هم به نوبه خودش مي خندد. اين وابستگي به احساسات والدين مي تواند تا پايان زندگي ادامه پيدا كند.
به عنوان مثال من مردي را مي شناسم كه اغلب بي دليل ناراحت بود. در واقع او خيلي زود تحت تأثير عكس العمل هاي مادر كم حرفش قرار مي گرفت. اين رفتار در او دروني و پايدار شده بود. هرگاه كه فكر مي كرد ناراحت است در واقع در درون او مادرش بود كه ناراحت مي شد. اما به محض اين كه متوجه اين نكته شد رفتارش را ترك كرد.اين وابستگي به احساسات اطرافيان در عاشقان هم ديده مي شود.
* منظور شما اين است كه احساساتي وجود دارند كه نه به خاطر نزديكي عاطفي به يك فرد عزيز بلكه به خاطر نگراني و هراس مي تواند بر ما غلبه كنند
- بله، مخصوصاً احساس خجالت و شرم. شمار زيادي از ما در بچگي مان زندگي مي كنيم چون كه كسي  آن را به ما تحميل مي كند. ما اغلب ترجيح مي دهيم كه دوران بچگي مان را فراموش كنيم. اما ما با كودكي مان زندگي را دنبال مي كنيم، بدون آن كه متوجه آن باشيم. ما در مورد احساسات واقعي كه در زندگي ما وجود دارند، اشتباه مي كنيم.
* چگونه مي توان در احساساتمان حسي را انتخاب كنيم كه ما را از باقي عواطفي كه برايمان نيست نجات دهد؟
- اول ياد بگيريم كه احساساتمان را بشناسيم. احساسات ديگري درون ما تكراري و كليشه اي و اغلب بي اندازه هستند. اين نوع احساسات نه باعث تسكين و سبك باري مي شوند و نه شامل ايجاد روابط اجتماعي جديد و حتي گاهي اوقات داراي خصايص ظالمانه اي هستند. نزديكان ما هم گاهي اوقات مي توانند در اين راه به ما كمك كنند. هرگز نبايد گفته كسي را كه به ما مي گويد: «تو مرا ياد پدرت، مادرت يا برادرت مي اندازي» بي اهميت تلقي كنيم. اين گفته ارتباط داشتن با يك فرد كه در گذشته بوده و الان نيست را به ما خبر مي دهد و اين ارتباط به معناي شبيه بودن به درگذشتگان نيست و براي اين كه اين حرف هاي تحقير كننده را نشنويم، الزاماً احتياج به روان پزشك نداريم توجه به خود و كمك خانواده مي تواند در اين زمينه كافي باشد. به شرط آن كه هميشه اين حس در ما باشد كه حالات و احساساتي كه از خود نشان مي دهيم گاهي اوقات براي كس ديگري است.
منبع: مجله لوپوان
ترجمه: سيده سمانه حنيفي

اجتماعي
ادبيات
اقتصاد
انديشه
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |