دوشنبه ۱۹ دي ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

گفت وگو با عبدالله شهبازي؛ تاريخ نگار معاصر به مناسبت سالروز شهادت اميركبير
سيماي تاريخي يك دولتمرد
000048.jpg
طرح: داود كاظمي
محمدرضا گرگاني
قائم مقام فراهاني و ميرزا تقي خان امير كبير دو دولتمرد برجسته دوران قاجار يا به تعبيري بهتر ايران معاصر در هنگامه اي ظهور كردند كه ايران يكي از مهمترين دورانهاي تحول اجتماعي و سياسي خود را مي پيمود. از اين رو، هر دو كمابيش با مسايل مشابه اي برخورد داشتند، هر چند نحوه مواجهه هر يك متفاوت بود. در اين ميان ميرزا تقي خان اميركبير از برجستگي خاصي برخوردار است. او كه با تأسيس دار الفنون نخستين مركز علمي جهان مدرن را در ايران پي ريخت و نيز در كارنامه خود اقداماتي نظير مبارزه با بابيگري دارد. به مناسبت سالروز قتل اميركبير گفت و گويي با عبد الله شهبازي پژوهشگر و تاريخ نگار معاصر شده كه از پي مي خوانيم:
* ظهور فردي مانند ميرزا تقي خان اميركبير را در بحبوحه تحولات ايران معاصر چگونه مي بينيد و چه نقشي در اين ميان براي وي قائليد؟
- در اين كه ميرزا ابوالقاسم خان قائم مقام و بركشيده و وارث خلفش، ميرزا تقي خان اميركبير، برجسته ترين دولتمردان ايراني در سه قرن اخير (از پايان دوره صفويه تا پايان دوره پهلوي) بودند، ترديد نيست. هر چه درباره برجستگي هاي شخصيت اين دو وزير نامدار دوره قاجاريه نوشته شود مغتنم است و آموزنده و مفيد. ما بايد مفاخر ملّي را بشناسيم، ارج نهيم و به نسل هاي جديد معرفي كنيم. قائم مقام و اميركبير از برجسته ترين اين مفاخرند. معهذا، بايد از «قهرمان پرستي» كاذب نيز پرهيز كنيم و مفاخري را كه معرفي و ستايش مي كنيم شخصيت هاي كامل و بي عيب و نقص و مصون از تحليل و نقد نينگاريم. اين شيوه برخورد به جاي اين كه به اعتلاي فرهنگ و انديشه سياسي بينجامد مي تواند به مانعي در راه شناخت واقع گرايانه بدل شود. يكي از مضرات اين گونه قهرمان سازي ها ناديده گرفتن بسترهاي اجتماعي و فرهنگي است كه به پيدايش قائم مقام و اميركبير انجاميد.
در فرهنگ سياسي عاميانه چنين رايج شده كه گويا جامعه ايراني در دوره قاجاريه برهوتي خشك و لم يزرع بود و در اين بستر عقيم تصادفاً دو تن، قائم مقام و اميركبير، ظهور كردند و هر دو به سرعت قرباني فرهنگ شوم «نخبه كشي» شدند. اين تصوير غلط است. اگر قائم مقام و اميركبيري ظهور كردند، و البته هر دو قرباني خودكامگي و جهالت شاهان قجر، توطئه هاي رجل حسود يا فاسد يا وابسته و دسيسه هاي كانون هاي استعماري غرب شدند، بدان معنا نيست كه در زمان ظهور ايشان جامعه ايراني برهوتي خشك و ستروني بوده است.
* يعني شما انحطاط جامعه ايران را به پيش از اين دوران بازمي گردانيد؟
- همين طور است. انحطاط و افول ايران از اوائل سده هيجدهم ميلادي، يعني از اواخر دوران صفويه، آغاز شد؛ در دوران قاجاريه اوج گرفت و محصول اين انحطاط در كسوت حكومت پهلوي جامعه ايراني را تمام و كمال به كام خود كشيد. اين سير نزولي قطعي است؛ ولي در تمامي اين سه قرن ميزان و سرعت افول يكسان و همسنگ نبود. اوّلين و بزرگ ترين ضربه بر پيكر جامعه ما در دهه ۱۷۲۰ ميلادي، يعني در اوائل سده هيجدهم، با تهاجم هم زمان و هماهنگ محمود غلزايي (افغان)، پطر اوّل روسيه و عثماني، وارد آمد و سپس با ماجراجويي هاي نظامي گرايانه و خونبار نادر شاه افشار تكميل شد. شهر اصفهان، پايتخت ايران، در زمان تهاجم محمود غلزايي حدود ۶۵۰ هزار نفر جمعيت داشت يعني يكي از بزرگ ترين و سامان مندترين شهرهاي جهان آن روز بود. در اين زمان، جمعيت پاريس تقريباً برابر با جمعيت اصفهان بود. سياحان اروپايي شهر شيراز را در دوره صفويه «زيباتر و بزرگ تر از قاهره» توصيف كرده اند. زماني كه افاغنه از اصفهان اخراج شدند از اصفهان و شيراز چيزي بر جاي نمانده بود. در آغاز حكومت كريم خان زند، يعني در سال ،۱۷۵۰ در اصفهان تنها بيست هزار نفر زندگي مي كردند و شيراز ويران و متروكه بود. معهذا، هنوز جامعه ايراني تناور بود؛ از دوره حكومت كريم خان زند از زير بار ضربه فوق كمر راست كرد و به تدريج خود را بازسازي كرد. به اين ترتيب، دوره جديدي از سير اعتلايي جامعه ايراني آغاز شد كه تا اوائل سلطنت ناصرالدين شاه ادامه يافت. كنت گوبينو، كه چند سالي پس از اميركبير وزيرمختار فرانسه در ايران شد، به اين سير اعتلايي توجه كرده است. او مي نويسد:
«در اواخر قرن گذشته و اوايل قرن حاضر بود كه ابتدا با روي كار آمدن كريم خان زند و سپس با پادشاهان سلسله كنوني [قاجار] تا حدودي نظم در ايران برقرار شد... همين آرامش كافي بوده تا نتايج مطلوبي به دست بيايد كه نسبتاً قابل توجه است. در نواحي لم يزرع دهات جديدي احداث شده و شبكه هاي آبياري زمين هاي باير را حاصلخيز كرده است. در جاهايي كه آب را بايستي از چند فرسخي و از كوه بياورند قنات هايي حفر شده است. شهرهاي ويران مرمت شده به نحوي كه حومه تهران را نمي توان شناخت. اطراف پايتخت باغ هاي سرسبزي احداث شده و در نتيجه شرايط جوي آن تغيير كرده است؛  به طوري  كه اين شهر- كه سابقاً ناسالم ترين شهر ايران ناميده مي شد- امروزه يكي از سالم ترين شهرها شده است. از دو سال پيش چهره تهران به كلي دگرگون شده است. بازارهاي زيبايي ساخته شده، كاروانسراهايي با معماري بسيار درخشان شهر را زينت بخشيده، محلات جديدي احداث شده و هر سال تعداد زيادي خانه هاي شخصي به آن افزوده مي شود...»
به دليل اين بستر زنده و بارور اجتماعي- اقتصادي و فرهنگي است كه مورخيني چون مرحوم حسن سعادت نوري زماني كه به بررسي دوران صدارت حاج ميرزا آقاسي مي پردازند، و برخلاف باورهاي رايج اين جامعه را شكوفا مي يابند، به اشتباه گمان مي برند كه از دستاوردهاي اين صدراعظم صوفي مسلك محمد شاه بوده است. ممكن است مورخ ديگر به بررسي دوران صدارت ميرزا آقاخان نوري يا فرد ديگر بپردازد و به همين تصور برسد.
در واقع، دوّمين ضربه بزرگ را بر پيكر جامعه ايراني قحطي ۱۲۸۸ ق./ ۱۸۷۱ م. وارد كرد. در اين قحطي، كه به دليل سياست كاشت گسترده ترياك در ايران (به تأثير از نفوذ كانون هاي استعماري) رخ داد، حداقل يك سوّم از جمعيت ايران مردند و فقر و انحطاط وحشتناكي جامعه ايراني را فراگرفت. فقط در اصفهان يكصد هزار نفر به دليل قحطي از بين رفتند. پيامدهاي همين ضربه بود كه سرانجام به مرگ حكومت قاجاريه انجاميد. قبل از قحطي ۱۲۸۸ ق. ناصرالدين شاه حكمراني است مغرور كه خود را همطراز فرمانروايان قدرتمند اروپايي مي داند و پس از قحطي پادشاهي است ذليل كه براي كشف علل تفوق غرب در پي سفر به اروپا و اخذ تمدن غربي است.
اميركبير در واپسين سال هاي شكوفايي جامعه ايراني به قدرت رسيد و نماد و نماينده اين اعتلا بود؛ ميرزا حسين خان سپهسالار در آغاز اين دوره جديد انحطاط به قدرت رسيد و نماد و نماينده آن. ولي حتي از زمان قحطي ۱۲۸۸ تا پايان دوره ناصري هنوز اين سير جديد انحطاط كند است و تنها از زمان سلطنت مظفرالدين شاه است كه شتاب مي گيرد.
توجه كنيم كه اميركبير تنها شخصيت سياسي برجسته و فرهيخته ايران در قرن نوزدهم ميلادي نبود؛ يعني در خلأ نروئيد. شخصيت هاي فراواني بودند حتي در ميان شاهزادگان قاجار كه مي توان با تجليل از آنان ياد كرد. براي نمونه مي توان از عليقلي ميرزا اعتضادالسلطنه، اوّلين رئيس دارالفنون و وزير علوم ناصرالدين شاه، و سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه، سردار شجاع ايراني و فاتح هرات، نام برد. اين فرهيختگي، همپاي انحطاط اقتصادي و سياسي و فرهنگي، به تدريج كاهش مي يابد، راه براي سيطره دولتمردان فاسد و بي شخصيت هموار مي شود و در زمان حكومت پهلوي در سراشيب تند سقوط قرار مي گيرد. مي توان با قطعيت ۱۷ سال پاياني سلطنت محمدرضا پهلوي را (از سال ۱۳۴۱ و صعود دولت هاي اسدالله علم و حسنعلي منصور و سرانجام اميرعباس هويدا) از نظر انحطاط فرهنگ سياسي و بي شخصيتي دولتمردان در تاريخ ايران بي نظير دانست.
000054.jpg
* نگاه اميركبير به توسعه چه بود و اين مهم را در رابطه با جامعه ايران چگونه مي ديد؟
- دوران حكومت اميركبير بسيار كوتاه بود. او تنها سه سال و يك ماه و ۲۷ روز در قدرت بود و اين زمان بسيار كمي است براي طراحي و اجراي برنامه هاي اصلاحي. بخش مهمي از اين دوران صرف مبارزه براي تثبيت دولت شد. صعود ناصرالدين شاه به سلطنت و صدارت اميركبير مصادف شد با دسيسه هاي خونيني كه بي ثبات كردن دولت ايران و ساقط كردن اميركبير را نشانه گرفته بود. در پشت اين دسيسه ها كانون هاي استعماري غرب خودنمايي مي كردند.
حسن خان سالار، كه خود و پدرش (اللهيار خان آصف الدوله) روابط خاصي با جوستين شيل (وزيرمختار انگليس) و ساير عوامل كمپاني هند شرقي و حكومت هند بريتانيا داشتند، خطه خراسان را به عرصه آشوب گري هاي خود بدل كردند. شورش سالار با درايت و قاطعيت اميركبير سركوب شد. در اين زمان، بابي ها نيز بخش هايي از ايران را به صحنه آشوب گري هاي خود بدل كردند و شورش هاي خونيني را در مازندران (به رهبري ملا حسين بشرويه اي و ملا محمدعلي بارفروشي)، ني ريز فارس (به رهبري سيد يحيي دارابي) و زنجان (به رهبري ملا محمدعلي زنجاني) برانگيختند. اين شورش ها نيز با هدايت كانون هاي استعماري انجام گرفت. بخش مهمي از توان اميركبير صرف سركوب اين شورش ها شد. سرانجام، او براي پايان دادن به فتنه بابيه دستور اعدام علي محمد شيرازي (باب) را صادر و اجرا كرد. آشوب گري استعمار بريتانيا، كه صعود و اقتدار اميركبير را نمي پسنديد، در قالب داعيه هاي ديني فقط به فتنه بابي ها محدود نبود. در تبريز فتنه «بقعه صاحب الامر» را ساختند كه اميركبير اين را نيز با قاطعيت و سرعت سركوب كرد ناگاه در تبريز ولوله اي افتاد و شايع شد كه بقعه صاحب الامر معجزه كرده و به اين دليل بايد شهر تبريز به كلي از ماليات معاف شود. دم خروس آنجا نمايان شد كه كنسول انگليس در تبريز چهل چراغي براي نصب در بقعه فرستاد. اميركبير دستور دستگيري بانيان اين فتنه، از جمله حاج ميرزا علي اصغر شيخ الاسلام (از سران فرقه شيخي تبريز)، را صادر كرد و كنسول انگليس را از ايران اخراج كرد. بدينسان، در دوره كوتاه حكومت اميركبير كانون هاي استعماري بخش مهمي از توانمندي هاي او را مصروف مبارزه با فتنه گري ها كردند. اين رويه استعمار تا به امروز است: زماني كه دولتي به رغم تمايل آنان به قدرت مي رسد با فتنه سازي و آشوب گري مي كوشند يا آن را به سقوط كشند يا نگذارند توانمندي هاي آن در حوزه سازندگي اقتصادي و سياسي و فرهنگي جلوه كند. معهذا، به رغم اين فتنه ها، سيره حكومتگري اميركبير در جامعه ايراني تأثيرات عميق بر جاي نهاد و در حافظه تاريخي مردم ما ثبت شد.
بايد توجه كرد كه مفهوم «توسعه» و نظريات گوناگوني كه در اين زمينه عرضه مي شود به طور عمده محصول دوران پس از جنگ جهاني دوّم است. معهذا، پيش و پس از اميركبير توجه به اين مضمون وجود داشت ولي نه به شكل امروزين آن. مبارزه با فساد مالي، شايسته سالاري و بركشيدن نخبگان توانمند، و تلاش براي اخذ علوم و فنون جديد را مي توان از دستاوردهاي سازندگي در دوره اميركبير دانست.
* تأسيس دارالفنون چه جايگاهي در سياست هاي اميركبير داشت؟ انديشه احداث اين نهاد چگونه در او شكل گرفت؟
- تأسيس دارالفنون از جمله اقدامات اميركبير براي اخذ علوم و فنون جديد بود. اميركبير قبلاً سه سال در عثماني اقامت داشت و در اين سال ها شاهد تلاش سلطان محمود دوّم و رجال او براي نوسازي جامعه عثماني بود. معهذا در زمينه تأثير «اصلاحات عثماني» بر اميركبير نبايد اغراق كرد. اقدامات محمود دوّم و دولتمردان او رويكردي عميقاً غرب گرايانه داشت و قطعاً اميركبير اين الگو را تمام و كمال اخذ نكرد. مثلاً، محمود «اصلاحات» خود را مانند پطركبير روسيه، با تغيير پوشاك و تأسي به ظواهر شيوه زندگي اروپايي آغاز كرد. اميركبير اينگونه روش ها را نمي پسنديد. ولي او اعزام محصل به فرنگ و احداث دارالفنون را از دستاوردهاي مثبت اقدامات محمود دوّم يافت. اميركبير زنده نماند تا بدانيم تلقي وي از دستاوردهاي دارالفنون و اعزام محصل به فرنگ چگونه بود. دارالفنون و اعزام محصل پس از اميركبير راهي را طي كرد كه گمان نمي كنم اگر اميركبير زنده مي ماند همه آن را تأييد مي كرد. بيشتر محصلين اعزامي، برخلاف نيت اميركبير، دانش فني قابل توجهي با خود به ايران نياوردند ولي به مقلد سطحي انديشه هاي سياسي رايج در غرب آن روز و حامل آن در جامعه ايران بدل شدند. بدين ترتيب، آن ها گروه اجتماعي جديدي به نام «نخبگان غرب گرا» را در ايران پايه نهادند.
* آيا اميركبير در كنار توسعه علمي و احداث نهادهايي چون دارالفنون به توسعه سياسي نيز نظر داشت؟
- همان طور كه قبلاً گفتم، مفاهيمي مانند «توسعه سياسي» كاملاً جديد است. هر شخصيت سياسي بايد در ظرف زماني خود سنجيده شود. در سال هاي ۱۸۴۸-۱۸۵۱ ميلادي، يعني در زمان صدارت اميركبير، هنوز بسياري از مفاهيمي كه ما در زمينه توسعه سياسي مي شناسيم يا پديد نشده يا تحقق نيافته بود. براي نمونه، پيش از سال ۱۹۱۴ در فرانسه و انگلستان زنان حق رأي نداشتند و در انگلستان پيش از سال ۱۹۱۸ قريب به يك چهارم جمعيت بالغ مذكر از شركت در انتخابات محروم بودند. در انگلستان، حق راي زنان در زمان دولت هربرت اسكوئيت، يعني مصادف با جنگ اوّل جهاني، مطرح شد در حالي كه خود نخست وزير به شدت مخالف آن بود. در بلژيك، كه يكي از پيشرفته ترين كشورهاي صنعتي اروپا محسوب مي شد، تا سال ،۱۸۹۳ دوازده سال پيش از انقلاب مشروطيت ايران، تنها طبقات بسيار متمكن، يعني تنها پنج درصد جمعيت كشور، حق انتخاب نمايندگان پارلمان را داشتند. ما ايراني ها استعداد غريبي داريم در مقايسه هاي نابه جا و در نتيجه ايجاد احساس عقب ماندگي در خودمان.
به هر حال، اگر منظور از «توسعه سياسي» مضاميني چون محدود كردن قدرت نهاد سلطنت از طريق اقتدار نخبگان سياسي و نهادهاي ديواني باشد، مي توان از اقدامات اميركبير در اين زمينه ها سخن گفت.
ادامه دارد

نگاه امروز
معمار تاريخ معاصر ايران

اگرچه دوران صدارت ميرزا تقي خان اميركبير كوتاه (چيزي نزديك به سه سال و اندي) بود اما همين مختصر- بي آنكه درپي اسطوره بافي حول شخصيت وي باشيم- نشانه هايي از تحول و نوخواهي را در زمانه وي و حتي آينده ايران معاصر رقم زد. تحولاتي كه مي توان آنها را در حوزه هاي سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي دنبال كرد. از اين رو پر بيراهه نيست اگر او را معمار تاريخ معاصر ايران بناميم. در همين راستا جايگاه تاريخي اميركبير را مي توان در سه امر خلاصه كرد: ۱ _ نوآوري در راه نشر فرهنگ و دانش و صنعت جديد؛ ۲ _ پاسداري از هويت ملي و استقلال سياسي ايران در مقابله با تعرض كشورهاي غربي؛ ۳ _ اصلاحات سياسي كشوري و مبازره با فساد اخلاق مدني. از اين نظر پژوهشگران اميركبير را نماينده روح زمانه در مواجهه با ورود تمدن جديد مي دانند. توضيح آنكه پس از شكست ايران در جنگ با روسيه و از سويي پيشروي هاي ناپلئون در شرق و نيز كوشش هاي انگلستان در جلوگيري از گسترش نفوذ فرانسه در ايران، ايران خواه ناخواه به صحنه سياست هاي بين المللي كشيده شد. در اين زمان بود كه رفت و آمد هيات هاي نمايندگي انگليس و فرانسه جهت تحكيم موقعيت شان در ايران آغاز شد. در اين دوران عباس ميرزا و قائم مقام فراهاني، وزير وي گام هايي را درجهت تقويت و ثبات ايران در موقعيت جديد جهاني برداشتند؛ اما ميرزاتقي خان اميركبير كه درواقع دست پرورده قائم مقام فراهاني بود بعدا كوله بار اين جنبش ترقيخواهانه را بر دوش گرفت. مشهور است كه نخستين آشنايي وي با مظاهر تمدن جديد، بازديد وي به عنوان دبير هيات نمايندگي ايران به همراه خسرو ميرزا از روسيه بود. اگرچه پيشتر، در هنگام سفارت چهارساله خود در «ارزنة الروم» ناظر تحولات سياسي و اجتماعي و جنبش «تنظيمات» عثماني بود. به هر روي او كه در سفر اخير (روسيه)، از شهرهاي مهم آن سامان نظير: سنت پترزبورگ، تفليس، مسكو و.... ديدن كرده بود و شاهد ظهور تاسيساتي چون «مدرسه علوم» ، «مدرسه سپاهي» ، «طياتر» ، «كارخانه ها» و... بود، نمي توانست اين پرسش را مطرح نسازد: چرا جهان اسلام و ازجمله ايران با وجود گذشته درخشان خود در زمينه هاي گوناگون علوم امروز بايد اين چنين بي بهره و وامانده گردند؟ پاسخ وي هرچه بود، در اين زمينه (نوآوري هاي علمي) يك نمود برجسته داشت و آن هم بنيانگذاري دارالفنون بود. اگرچه راجع به تاثير فكري و اجتماعي دارالفنون، تحليل هاي علمي منظمي صورت نگرفته اما اين را مي دانيم كه اين مدرسه كه به تأسي از دانشگاه ها و مدرسه هاي روسيه در جريان سفر ميرزا به آنجا بنا شده بود، در چندين رشته از رشته هاي آن روزگار به تدريس و پژوهش مي پرداخت. به گفته پژوهشگران دارالفنون به  عنوان يك بنياد فرهنگي تاثيرات عمده اي داشت. ازجمله اين تاثيرات بالندگي و تقويت معارف جديد و دميدن روح جست وجوگري و عقلانيت مدرن در جامعه ايران بود. امري كه توانست در تحول فكري و اجتماعي نسل هاي بعدي كارساز افتد.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   سينما  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |