دوشنبه ۱۹ دي ۱۳۸۴
زندگي در پارادوكس
000003.jpg
نرگس زحمتي
موجودات انساني از زماني كه پا به عرصه هستي مي گذارند با بسياري از امور متناقض دست و پنجه نرم مي كنند و اين امر جزء ذاتي فلسفه حيات است. زماني كه كودك به دنيا مي آيد ضربه اي را به او مي زنند تا به خاطر درد آن به گريه بيفتد و بدين طريق زندگي در اين دنيا را آغاز كند. پس از آن در اوايل زندگي با زبان گريه خواست هاي خود را مي گويد تا با ارضاء آنها شادي را تجربه كند. در كودكي حتي زماني كه از مادر خويش مي رنجد و حتي به گريه مي افتد باز به آغوش مادر پناه مي برد. كم كم سال اول مدرسه فرا مي رسد و با وجودي كه كودك حاضر نيست محيط امن خانه را با هيچ جاي ديگر عوض كند و نمي تواند از پدر و مادر خويش دور باشد اما ناچار است براي تحصيل علم و دانش ساعاتي را دور از خانه باشد. در زمان تحصيل در عين حال كه مي خواهد به تفريح و شادي بپردازد اما گاهي بايد از اينها چشم پوشي كند تا در فعاليت هاي مدرسه موفق باشد و اوج اين مبارزه ميان دو كشش زماني است كه درصدد ورود به دانشگاه و ادامه تحصيل باشد. زماني كه به دنبال يافتن همسفر زندگي است، ممكن است به دليل برخي تنگناها نتواند در زمان دلخواه ازدواج نمايد و گاهي اوقات با وجود آماده بودن زمينه و داشتن آمادگي لازم شايد ميان ميل قلبي خود از يك سو و برخي ملاحظات از سوي ديگر به ناچار دست به گزينش يكي از آنها بزند و ديگري را ناديده بگيرد. در زمينه كار و كسب درآمد نيز مجبور به معامله است. از سويي كار مي كند و مي خواهد روزها به سرعت بگذرند تا اگر حقوق ثابتي دارد به ماه بعد برسد و حقوق آخر ماه را دريافت كند و اگر حقوق ثابتي ندارد با گذشت روزها ، درآمدي را كه براي مايحتاجش نياز دارد كسب نمايد و زودتر آنها را برآورده سازد.
اما از سوي ديگر از گذر عمر خود بسيار نگران و متاسف است. گاهي حتي در انتخاب شغل خود شايد مجبور باشد بين برخي ملاحظات و منافع خود ناچار يكي را انتخاب كند. در طول زندگي با وجود تعلق خاطر و دلبستگي به برخي افراد مرگ ميان آنها فاصله انداخته و فرد ناگزير براي اينكه كارش به جنون نكشد اين تعلق خاطر و دلبستگي را كم رنگ و كم رنگ مي نمايد؛چرا كه در غير اينصورت نمي تواند تاب بياورد. زماني دو نفر هم ديگر را وفادارانه دوست دارند اما وقتي قرار است به هر دليلي اين وفاداري به شخص ديگري منتقل شود دقيقاً به همين دليل كه سوژه تغيير مي كند و بايد به او وفادار بود بايد حلقه وفاداري قبلي گسسته شود و بعضاً آدمي چه قدرت معجزه آسايي پيدا مي كند كه عشق را برداشته و نفرت را جايگزين آن مي كند چرا كه فكر مي كند اگر عشق قبلي بماند چطور به عشق فعلي خير مقدم بگويد. پس براي اينكه خود را متقاعد نمايد كه درست عمل كرده بايد با مرور چيزهايي كه روي داده ،در ذهن خود برداشت جديدي ايجاد كند تا آنچه كه زماني ،تعبير مثبتي داشته به عكس خود تبديل شود. بسياري اوقات افراد به دليل حرفه خود بين يك ارزش اخلاقي و منافع خود دچار كشمكش مي شوند. مثل پزشكي كه با وجودي كه طبق ارزشهاي اخلاقي اش خواهان سلامت افراد است، اما اگر هيچ بيمار و مراجعه كننده اي نداشته باشد، زندگي خودش به خطر مي افتد.
اوج تراژدي در زندگي افراد زماني پيش مي آيد كه انسان ناچار باشد حتي ميان ارزشهاي شخصي خود كه همه آنها برايش اساسي هستند دست به گزينش بزند. مثل فردي كه در يك سو اعتقاد راسخ به راستگويي دارد و در سوي ديگر ارزش ديگري چون دفاع از جان ديگران برايش مطرح است اما در موقعيتي قرار مي گيرد كه ناچار است براي حفظ جان فردي دروغ بگويد. در چنين مواقعي است كه مرزهاي ارزشها و اخلاقيات بهم مي ريزد و بسياري بحث ها از اين نقطه نضج مي گيرند كه كار درست و غلط كدام است و چه كسي اخلاقي تر عمل مي كند و كدام ارزش والاتر است و بنابراين در اولويت. چه كسي بر حق است و... .
در اينجا سئوالاتي پيش مي آيد از جمله اينكه آيا مي توان به ارزشي به نام «ارزش ثبات در باورها و ارزش ها» معتقد بود؟ آيا مي توان در همه مكان ها و زمان ها به ارزشي به يك ميزان اعتقاد داشت؟ آيا علومي چون فلسفه اخلاق قادرند حد و مرز اين ارزشها را به دقت تعيين كنند؟ آيا در حوزه اخلاق و ارزش ها مي توان به قاعده اي جهانشمول رسيد؟ آيا تمام پارادوكس هاي اينچنيني زندگي غير قابل حل هستند؟ آيا احساس دروني انسان ها هنگام پندار و گفتار و كردارهايشان مي تواند شاخص سنجش اخلاقي بودن يا غير اخلاقي بودن آنها باشد؟ آيا اگر بتوان در امور اساسي به پاسخ قاطعي رسيد و با قطعيت بتوان امري را اخلاقي يا غير اخلاقي قلمداد نمود، مسايل بشريت حل نخواهد شد؟ و آيا ما انسان ها بنابر نظر دكتر شريعتي انسان ايده آل مي شويم؟ آيا انسان ايده آل شدن در ذات خود داراي پارادوكس نيست؟
از نظر دكتر شريعتي يكي از شرايط ايده آل بودن اين است كه حضور انسان ،شدن باشد و تبديل به بودن نشود يعني انسان در هر لحظه رو به سوي تعالي در حركت باشد. پس هيچگاه نمي تواند در موضعي بايستد و بگويد من انسان ايده آل هستم زيرا دقيقا همين ايستادن و گفتن اين جمله مساوي مي شود با بودن و از حركت ايستادن. از سوي ديگر اگر انسان هميشه در حال شدن و در حركت باشد هنوز انسان ايده آل نيست و نمي تواند بگويد كه ايده  آل هستم اما باز در حركتم. زيرا وقتي مي گويد ايده آل يعني به نهايت چيزي كه مدنظر است رسيده پس در اين صورت حركت او بيش از آن بي معني است زيرا ديگر نمي خواهد به جايي برسد. حتي نمي تواند بگويد من انسان ايده آل هستم اما براي حفظ اين موقعيت هنوز حركت مي كنم زيرا اگر حركت به عنوان عامل حفظ كننده موقعيت او در آن مقام است پس آن مقام، ايده آل نيست و به نوعي ناقص است زيرا بايد عامل ديگري به بقاي آن كمك كند. پس ايده آل(كامل) نيست. چطور چيزي مي تواند كامل باشد در حالي كه براي بقاي خود به عامل ديگري نياز دارد؟ و آيا بزرگترين پارادوكس زندگي انسان اين نيست كه از سويي درصدد حل تناقض هاي حاكم بر زندگي است و از سوي ديگر تناقض جزء ذاتي فلسفه زندگي اوست؟ اما تمامي پارادوكس هايي كه بر زندگي انسان ها حاكمند غير قابل حل نيستند. با تن دادن به برخي پارادوكس ها و باقي ماندن در حلقه زندگي مي توان برخي تناقض ها را از ميان برداشت تا موجودات انساني دنياي بهتر و زيباتري را تجربه كنند.

حيله هاي رواني
منطق مال كتابهاست
بيست حقه ظريف از زبان حيله گر- هفته نهم
000006.jpg
اگر يك جمله يا عبارت را بدون توجه به مفهوم آن چندين بار با صداي بلند تكرار كنيم چه اتفاقي رخ مي دهد؟
جواب: مفهوم آن جمله تغيير مي كند يا به عبارت دقيق تر درك ما نسبت به آن جمله تغيير مي كند. درك ما از عبارت «منطق مال كتابهاست» چيست؟
وقتي به ما گفته مي شود منطقي نيستيم، چه واكنشي بروز مي دهيم؟ وقتي خودمان به سايرين مي گوييم منطقي نيستند چه واكنشي از آنها انتظار داريم؟ برخي افراد منطقي هستند و برخي ديگر غير منطقي، گروهي نيز بين اين دو در نوسان هستند. علائم مشخصه هر گروه چيست؟ تاكنون به افرادي برخورد كرده ايد كه مي گويند منطق مال كتابهاست؟ تاكنون برايتان پيش آمده كه نكته اي خوب و آموختني از يك فيلم، نمايش يا كتاب را با كسي مطرح كنيد و او بگويد: بابا اين چيزها مال فيلم هاست و با زندگي واقعي فرق دارد؟
آيا منطق مال كتاب هاست و كاربردي در زندگي بيرون كتاب ندارد؟
كتاب ها منطق خود را از كجا مي آورند؟ غير از كتاب جاي ديگري نمي شود منطق را سراغ كرد؟ چگونه به كتاب ها شك مي كنيم ولي به بي كتابي شك نمي كنيم؟ چگونه به منطق شك مي كنيم ولي بي منطقي را به سهولت مي پذيريم؟ شك، خوب است، عالي است، ذهن ما را از عادات دور مي كند ولي چگونه شك كردن، ما را از فكر كردن تهي كرده است؟ ما از آموختن دور شده ايم.
آيا وقتي مي گوييم منطق مال كتابهاست، واقعاً به كاربرد آن در زندگي شك كرده ايم؟ اگر كتاب نبود، منطق هم نبود؟ وقتي خود ما نياز داريم سايرين منطقي باشند نيز منطق را نفي مي كنيم؟ يا فقط وقتي كتابي به رخمان كشيده شود از خود دفاع كرده و همه كتابها را يك جا بيهوده مي شماريم؟
يك حيله رواني در كار است. مراقب باشيد!
دقت كنيد: تقريباً اغلب مردم معتقدند كتابي زندگي كردن بد است، انسان بايد خودش باشد و طبيعي زندگي كند و تقريباً همه كساني كه به اين نكته معتقدند، كاملاً با خود بيگانه اند و غيرطبيعي زندگي مي كنند.
انسان طبيعي هرگز از آموختن طفره نمي رود.
انسان طبيعي، خود به خود، دستگاه تفكرش منطقي عمل مي كند، فردي كه به اصطلاح خودش است، براي تكامل انديشه و روان خود، پس از مرحله تقليد، تحقيق را تجربه مي كند. حال منصفانه بگوييد چند درصد مردم جامعه ما محقق هستند؟ چند درصد كساني كه مي گويند نبايد كتابي زندگي كرد، بايد طبيعي و خود به خود بود، اهل طبيعت و يگانگي با خويشتن خويش هستند؟ چقدر خود را مي شناسند؟
اشتباه نكنيد، منظور از محقق بودن آن نيست كه همه بايد اينشتين يا هايزنبرگ باشند، نه، ولي همه بايد نسبت خود را با حقايق زندگي خود درك كنند و اين بدون تحقيق و تحقق خويشتن ميسر نيست. انسان عادي، طبيعي و خود به خود، كسي نيست كه فقط به كار كردن فكر مي كند، كلي مشكلات لاينحل دارد، بيش از حد لازم مي خوابد و سوءتغذيه دارد يا از كم خوري، يا پرخوري و يا بدگواري، بسيار اضطراب دارد و شروع و بلوغ غريزه جنسي در او يكيست!
زندگي روزمره چند درصد از مردم جامعه ما فقط با همين چند عنصر تعريف مي شود؟ تقريباً تمام كساني كه مطالعه نمي كنند و ذهن خود را تغذيه نمي كنند در همين چارچوب قرار دارند. آيا اين طبيعت انسان است؟ اگر همين آدم از قضا به كتابي مراجعه كند، چيزي تازه بيابد و بياموزد و به خامي و حتي خطاي ادراك آن را به كار برد، كتابي آن را به كار برد، از طبيعت خود خارج شده است؟ بياييد دو گونه شخصيت را با هم مقايسه كنيم. يكي آن كه كتاب مي خواند. ديگر آن كه كتاب نمي خواند. در هر دو حسن و عيبي را در نظر مي گيريم كه به موضوع اين مطلب مربوط است.
كسي كه مي گويد اي بابا كتاب به چه درد آدم مي خورد، چه اشتباهاتي طرز فكر و در نهايت زندگي اش را تهديد مي كند؟
كسي كه كتاب مي خواند و به اصطلاح كتابي زندگي مي كند، چه اشتباهاتي طرز فكر و عملش را تهديد مي كند؟ فكر كنيد و پاسخ دهيد، اشتباهات كدام فرد به تكامل نزديك تر است؟ حُسن كدامشان تكامل بيشتري يافته است؟
آنان كه فكر خود را با مطالعه و تجارب پس از مطالعه تغذيه مي كنند، خطاهايشان به اصلاح و ارتقا نزديك تر است تا آنان كه بي كتاب زندگي مي كنند و فقط به خودشان اعتماد دارند. آنان كه دانش كتابها را به خود اضافه مي كنند دنياي وسيع تري دارند، در دنياي وسيع تر از دايره اشتباهات نيز بيشتر است ولي به همان نسبت تكامل در ابتكارات، اختيارات و امتيازها نيز بيشتر است، حُسن، بيشتر است.
به اين مثال توجه كنيد: كودكي را در نظر بياوريد كه كلاس اول ابتدايي است، غلط ديكته اين كودك، (آب، بابا نان داد) است، حال همين كودك بزرگ تر شده و در كلاس بالاتري ديكته مي نويسد و باز هم غلط دارد. اما اين بار لغات و اصطلاحات كليله و دمنه را غلط مي نويسد و از آب و بابا عبور كرده است، حتي به آنها مسلط است. اين كودك در هر دو مرحله غلط مي نويسد، ولي كدام غلط به تكامل نزديك تر است؟ كدام پيش رفته تر است؟
بياييد تكامل جوامع مختلف را از روي غلط هايشان بررسي كنيم، به عنوان يك روش متفاوت. غلط هاي رايج جامعه ما در كدام مرحله از تكامل است؟ از اشتباهات رايج نوع انسان سخن نمي گوييم، صحبت از دروغ و ريا و غرور و ترس و خشونت و حسادت نمي كنيم، نه، صحبت از غلط هاي رايج ابتدايي جامعه ايراني خودمان مي كنيم.برخي از ما هنوز با مسواك زدن دندان هايمان مسئله داريم، ورزش نمي كنيم، كتاب نمي خوانيم، حتي روزنامه نمي خوانيم، فقط چند تيتر درشت خبر سياسي يا اقتصادي را از نگاه مي گذرانيم، هنوز از شيشه اتومبيل آشغال بيرون مي اندازيم و هنوز وقتي به يكديگر تنه مي زنيم آرام كردن و آرام بودن را بلد نيستيم، واژه لطفاً را طلايي نمي دانيم، گاه ببخشيد را نه براي رابطه بلكه براي دفع رابطه به كار مي بريم، ما هنوز تعاريف اوليه مفاهيم را درك نكرده ايم و بسيار تأخير كرده ايم. حتي اگر بخواهيم با هم منطقي فكر و رفتار كنيم هم نمي توانيم چون مواد لازم را كسب نكرده ايم، نياموخته ايم. ما آموختن را لازم نمي دانيم. چند درصد مردم آموختن را از ضروريات روزمره مي دانند؟
ما در جامعه خود كه مثل هر جامعه ديگري مملو از دروغ و ريا و غرور و غيره است هنوز بحث كردن و گفتگو كردن با يكديگر را نمي دانيم، دو دانشمند ما در كنار يكديگر قرار نمي گيرند، نمي توانند با يكديگر مباحثه كنند. اين مسائل بسيار ابتدايي است. ما كم مي دانيم. منطق مال زندگي است، آن را از هر جا كه مي توانيد تحصيل كنيد. لازم است. شما را قوي  و ايمن مي كند.
مهشيد سليماني

اجتماعي
اقتصاد
انديشه
سياست
سينما
فرهنگ
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  سينما  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |