پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۰۸
در شهر
Front Page

دانش آموزان اشتياقي به دانش اندوزي ندارند
پيش به سوي بي سواتي
000696.jpg
عكس:گلناز بهشتي
بنيامين صدر
۱۲ سال درس مي خوانيم يا شايد بيشتر، دانشگاه مي رويم، كارشناس مي شويم، باز درس مي خوانيم، مي خوانيم و حفظ مي كنيم ولي هيچ وقت ياد نمي گيريم. هيچ چيز از انبوه كتاب هاي قطور و سياه و سفيدي كه در سرما و گرما به دوش مي كشيديم به خاطر نداريم.
آيا دانش آموزاني كه بايد هر روز در سرماي سخت زمستان انبوهي از كتاب هاي حجيم، كم محتوا و خسته كننده را با خود به مدرسه ببرند، به همين اندازه مجال بروز استعداد، علاقه و توانايي خود را هم در مدرسه پيدا مي كنند؟ آيا ميز و نيمكتي چوبي و سرد و شكسته با ديوارهاي خاكستري براي دانش آموزي كه بايد بخواند، بياموزد و از آموختن بر خود ببالد، جذابيت دارد.
نظام آموزشي ايران، چنان در ساختار و قواعدي خشك و غيرمنعطف گرفتار شده كه دانش آموزان و دانش پژوهان را هم براي تفكر و پژوهش آزادانه در تنگنا قرار داده است. اغلب فصل هاي كتاب هاي درسي در پايه هاي مختلف تحصيلي تكراري و فاقد مطالب كاربردي و جذابيت بصري و محتوايي هستند.
در واقع ضعف تئوريك و نبود ويژگي هاي كاربردي در ساختار آموزشي و به تبع آن كتاب هاي درسي پايه هاي مختلف به وضوح ديده مي شود.
اين مشكل زماني دوچندان خواهد شد كه پس از پايان تحصيلات متوسطه يا دانشگاهي، خيل عظيم تحصيلكرده هاي غيرمتخصص و كم دانش را مي بينيم كه تنها به ورق پاره هايي به عنوان مدرك مي بالند و با مدرك گرايي سعي در پنهان كردن ضعف تئوريك خود دارند.
در چنين فضايي ضرورت بازنگري منطقي با كمك سازوكارهايي دموكراتيك در نظام آموزشي ايران با اين ديد كه استعدادها، توانايي ها و شخصيت دانش آموزان در مدرسه و پس از آن دانشگاه رشد كند، به خوبي حس مي شود. با شكل گيري چنين فرايندي است كه دانش آموزان در مدرسه ها مي توانند با تمرين گفت وگو و تعامل، تفكر و پژوهش محيط پيرامون خود را بهتر بشناسند تا پس از پايان تحصيلات براي زندگي بهتر و پربازده توانمند شده باشند.
نمود دانش در زندگي
محتوا و مطالب آموزشي در كتاب هاي درسي بايد با توجه به نيازهاي دانش آموزان و جامعه طراحي و اجرا شوند، در تعيين اهداف آموزشي براي تدوين كتاب هاي درسي حتي بايد به نيازهاي فيزيولوژيكي دانش آموزان نيز توجه شود چرا كه در همه كشورهاي پيشرفته و مترقي دنيا توجه به همه نيازهاي دانش آموزان از مسائل انكارناپذير فرايند برنامه ريزي و آموزش است. اما بايد توجه داشت كه طراحي اين نيازها بدون درك وضع موجود و واقعيت هاي جاري زندگي و مناسبات رايج جامعه بي سرانجام خواهد بود. اتفاقي كه در اين سال ها پيكره نظام آموزشي ما را هر روز نحيف و آسيب پذيرتر از روز قبل كرده است. چرا كه فرد تربيت شده با هر نوع آموزش و پرورش بايد در همين جامعه زندگي كند و جامعه نيز بايد نيازهاي خوب را به وسيله او تأمين كند. در صورت همسو نشدن نيازهاي افراد و جامعه آنان در جريان زندگي و در متن بسياري از واقعيت هاي تلخ دچار مشكل خواهند شد. به همين دليل نيازهاي افراد و دانش آموزان بايد با توجه به نيازهاي واقعي جامعه و زيست گروهي انسان ها مورد توجه طراحان كتاب هاي درس باشد.
به تعبيري اگر قرار است كه سياست كل يك كشور با توجه به زيرساخت ها، ظرفيت ها و توانايي هايش در راستاي حركت به سوي توسعه صنعتي باشد، بايد هدف هاي آموزش و پرورش نيز معطوف به پرورش متخصص باشد.
اما واقعيت نظام آموزش ايران چنين است كه دانش پژوهان با حضور در كلاس هاي درس و خواندن كتاب هاي فعلي پس از سپري كردن هر مرحله از تحصيل فاقد سواد كاربردي و دانش تخصصي آن مرحله هستند كه بتوانند در جريان زيست اجتماعي و حرفه اي خود از آموخته هايشان بهره مند شوند. چيزي كه در نسل هاي گذشته به دليل اعمال برخي سختگيري ها و ميل به دانش اندوزي به جاي مدرك گرايي نمود بيشتري داشت. از طرفي با توجه به تغييرات مداوم در فرم كتاب هاي درسي كه به هزار دليل نوشته و نانوشته انجام مي شود، بايد شيوه هاي تدريس نيز همگام با آنها تغيير كند و در دسترس آموزگاران قرار گيرد.
كتاب هاي خسته كننده
حجم و محتواي مطالب كتاب هاي درسي در دوره ابتدايي از چند نظر قابل بررسي است، حجم بعضي از كتاب هاي درسي بسيار بوده و با توجه به تراكم دانش آموزان در كلاس هاي درس و با توجه به بودجه بندي آموزش كمتر زماني براي تمرين و شكوفايي دانش آموزان داده مي شود، به بياني ديگر بيشتر زمان ساعت هاي كلاس درس صرف  آموزش يك سويه يا حل تمرينات كتاب سپري مي شود، در حالي كه كمتر و شايد هيچ توجهي به شكوفايي انديشه و ابراز خلاقيت و نوآوري دانش آموزان در كلاس هاي درس نمي شود. وقتي در تدريس مسائل درسي با توجه به حيطه شناختي اغلب به اهداف كم اهميت دانش و درك و فهم كه تنها در محفوظات بي ارزش خلاصه مي شوند، اكتفا مي شود.
درحالي كه هيچ توجهي به نهادينه شدن دانش اندوزي و تجزيه و تحليل و ارتقاي سطح معلومات عمومي نمي شود.
اين در شرايطي است كه در كشورهاي توسعه يافته ميزان حجم كتاب هاي درسي بسيار كمتر از كتاب هاي ما بوده و بيشتر با مسائل كاربردي و پايه اي سرو كار دارند و در غالب كارگاه هاي آموزنده اجرا مي شوند.
حفظ مي كنم پس هستم
گرچه تغييرات كتب درسي و روش هاي آموزشي در چند دهه اخير چشمگير و مثبت بوده است، اما هنوز مطالب كتاب هاي درسي ما بيشتر تأكيد بر حفظ كردني ها و مسائل درجه دوم يادگيري دارند تا به مسائل پيشرفته كه نياز به تفكر و خلاقيت و نوآوري از ابزار مهم آنهاست. محتويات مطالب كتاب هاي درسي هيچ انطباقي با سير پيشرفت تكنولوژيكي روز جهان نداشته و در يك دهه آينده كه دانش آموزان فعلي از مجراي تحصيل عمومي خارج مي شوند، چه اندازه از گردونه دانش نوين بشري عقب خواهد بود، خدا مي داند.
كتاب هاي درسي در دوره ابتدائي از نظر ساماندهي شكل و تصاوير براي توضيح مطالب درسي از ابهاماتي چشمگير برخوردارند و فاقد جذابيت بصري اند.
با اين اوصاف چگونه مي توان دانش آموزان را در كلاس درس حاضر ديد؟! جز به حكم اجبار.

گرته برداري
هر كشوري متناسب با فرهنگ، دين، سطح سواد، جغرافيا و... خود براي نظام آموزشي اش برنامه ريزي مي كند. نمي توان گفت اگر يك نظام آموزشي در فرانسه، ژاپن، چين يا هر كشور ديگري به نتيجه مثبت رسيده است، در ايران هم مي تواند اجرا شود.
نظام آموزشي بايد بومي باشد يا حداقل بومي شود وگرنه به نقطه اي مي رسد كه وضعيت حاضر در مقابلش عالي است. در اين باره بسيار مي توان نوشت، بازهم خواهيم نوشت.

مشاوره نيازمند فرهنگ سازي
يوسف بهمن آبادي-روز گذشته در صفحه 15 قسمت اول مصاحبه با دكتر ناصر قاسم زاده، روانشناس درباره نقش مشاوره در تعالي روحي انسان ها و جايگاه آن در كشور را خوانديد، قسمت دوم اين گفت و گو در پي مي آيد.
مشاوره وقتي مي تواند به جامعه كمك كند كه مردم و مسئولان به عنوان يك نياز به آن نگاه كنند و قدر مسلم اينكه، اين، نياز امروزي جامعه ما هست. آمار بالاي برخي از اختلالات، بيماري ها و بزهكاري ها نشان دهنده ميزان تنش در جامعه ما بالاست. مشكلاتي مثل اعتياد، ايدز، بيماري هاي جنسي، بيماري هاي رفتاري- شخصيتي، بزهكاري هاي رايج نزد نوجوانان و جوانان، نشان دهنده اين است كه چيزهايي سر جاي خود عمل نمي كنند.
در جامعه، خانواده، گروه هاي اجتماعي، مدارس و بسياري از جاهاي ديگر توازن لازم وجود ندارد و آمارها هم مؤيد اين قضيه هستند كه 25 درصد مردم (از هر 4 نفر يك نفر) به خدمات اورژانسي مشاوره نياز دارند كه يا در حد دارودرماني است و يا در حد صرف روان درماني و مشاوره هاي حمايتي، شناختي و... .
اما در واقع، چند نفر مي توانند از اين خدمات استفاده كنند؟ آن هم در جامعه اي كه نه سيستم بيمه مطلوبي براي پذيرش افراد داريم و نه شركت هاي بيمه اي مشاوره را مي پذيرند. تازه اگر بيمه هايي هم مي پذيرند، كلي از مبالغ توسط خود افراد پرداخت مي شود.
بنابراين مي توان گفت كه در بيمه هاي مختلف جايگاهي براي اين امر مهم وجود ندارد.
مشكل ديگر، به قوانين موجود برمي گردد. پذيرفته نشدن مشاوره در ديد مسئولان سياستگذار ما در قانون. كسي كه سرما خورده مي شود بايد آنتي بيوتيك مصرف كند و كسي هم كه اضطراب دارد بايد از خدمات دارودرماني و مشاوره اي برخوردار باشد. اما در قانون ما اين مسئله نانوشته است. مي گويند برو بيمارستان دولتي پول كمتر مي دهيم، اما چقدر خدمات مي دهد و چه كساني مشاوره مي دهند، جاي بحث دارد. سازمان نظام مشاوره اي هم كه از دو سال پيش روي كار آمده جز دادن دو كارت به مشاوران و روانشناسان كار مهم ديگري انجام نداده است.
در آموزش و پرورش نيز، جايگاه مشاوره اصلاً بها داده نمي شود. به مشاوران مي گويند بايد پنج روز در هفته در مدرسه فعاليت كنند و از طرف ديگر، از اين پنج روز، موظفند سه روز را تدريس كرده و دو روز ديگر را به دانش آموزان مشاوره دهند.
حال ببينيم براي 400-300 دانش آموز آن هم با يك مشاوري كه تنها دو روز هفته را مي تواند به دانش آموزان خدمات مشاوره اي دهد، آيا قادر خواهد بود پاسخگوي همه دانش آموزان باشد؟
تازه اكثر مشاوران مدارس ليسانس بوده و نيازمند اطلاعات علمي بيشتري هستند. اگرچه در دوران دبيرستان، درمان خيلي قطعي و درمان تخصصي مشاوره مورد انتظار نيست، اما مي تواند به عنوان يك كاتاليزور و ارجاع دهنده صحيح و تسهيل كننده درمان و به عنوان ياور مشاوران درماني، وظايف اوليه را بازي كنند. طبيعتاً ضربه مهلكي كه با ديدن چنين پرستيژ و شخصيتي از مشاوران در مدارس به وجود مي آيد، جوهره مشاور در ذهن بچه ها مي شكند. در دانشگاه ها هم باز مسائل خاص خود را دارد. در دانشگاه، جوانان با يك تصوير منفي و با يك گاردي جلو مي آيند. يعني مي گويد خب، اين گونه مشاوره دادن اگر مانند همان آقايي است كه در فلان دبيرستان بود، چه نتيجه اي مي تواند داشته باشد. در آن موقع نتوانستند و چند باري هم كه وقت گذاشتيم نتيجه نگرفتيم. پس همين ديدگاه نوعي تبليغ منفي مي شود در ميان دوستان و خانواده، بنابراين جايگاه فرهنگ مشاوره را اصلاح كردن يك برنامه مدون مي خواهد و نيازمند يك عزم ملي در نزد مسئولان و حتي تك تك شهروندان ايراني است.
چرا كه ما چه بخواهيم و چه نخواهيم اضطراب زاييده قرن صنعتي است. پشت ترافيك كه گير مي كنيم، چكي كه برگشت مي خورد، حقوقي كه نمي دهند قسطي كه عوضي از ما كم مي كنند، بچه ناسازگاري كه داريم و... همه اينها فشار رواني است و در يك جايي اضطراب شديدتر مي شود كه نمي توانيم آن را كنترل كنيم.
اگرچه با پيشگيري و مشاوره مي توان از بسياري از مشكلات رواني جلوگيري كرد اما براي آن بايد هزينه پرداخت و اين را هم بايد گفت كه هزينه هايي كه براي پيشگيري پرداخت مي شود بسيار كمتر از هزينه هاي درمان خواهد بود.
چگونه مي توان فرهنگ مشاوره را در جامعه جا انداخت و از انگاره هاي منفي كه نسبت به اين مقوله وجود دارد كاست؟
- در ابتدا بايد روي نهاد خانواده كار كرد. يك وظيفه خطيري برعهده رسانه ها است. صدا و سيما در اينجا مي تواند تأثير خاص خود را بگذارد. از باب نقد قضيه، آن طور كه شاهد هستيم يك سير سيستماتيك و علمي را در برنامه هاي صدا و سيما، در قالب نهادينه كردن فرهنگ مشاوره و استفاده از مشاوران را نمي بينيم. دوستاني كه در بخش ارتباطات ميان فردي، مشاوره اي بهداشت و روان سياستگذاري مي كنند بايد داخل جامعه بيايند و جامعه را به نحوي يكسان نگاه كنند و تفاوت هاي فرهنگي را در نظر بگيرند. ما بايد بدانيم كه مردم از طبقات مختلف با ما سروكار دارند و برنامه هاي ما يك نظم علمي و سيستماتيك داشته باشد تا بتواند مردم را به روي آوردن به خدمات مشاوره اي راغب كند.
از سوي ديگر مي بينيم كه در خانه ها به نوعي با يكي از تكنولوژي هاي ارتباطي نظير اينترنت، ماهواره، سي دي، ويدئو و... سروكار دارند. اين وسايل كار خود را مي كنند و نقش خود را در تبليغ فرهنگ مورد نظر ايفا مي كنند. اينجا نقش صدا و سيما مي تواند بسيار مهم تلقي شود.
يك شعاري هست كه مي گويد انسان سالم، محور توسعه پايدار ، شما نقش مشاوره را در اين خصوص چگونه ارزيابي مي كنيد؟ و اصلاً جايگاه مشاوران در كشور چگونه است؟
- توسعه پايدار، توسعه اي است كه تمامي اركان جامعه نقش خود را به درستي انجام مي دهند. تمامي نهادها، سازمان ها، وزارتخانه ها و... وظايف خودشان را مي دانند. اگر شهرونداني هم در اين توسعه پايدار جايگاه خود را نمي دانند، همان سازمان ها و تشكل هاي مردم مي آيند داشتن جامعه سالم را در فرهنگ شهروندي نهادينه مي كنند.
به نظر مي آيد نقش خود شهروندان، سازمان هاي دولتي و حتي نقش خود جايگاه مشاوران براي رسيدن به توسعه پايدار از نقش هاي اساسي هستند. مشاوران از آنجا در اين توسعه پايدار نقشي مهم ايفا مي كنند كه دقيقاً براي سلامت روح و روان انسان هاي جامعه قدم برمي دارند و تا انسان ها از نظم روحي و جسمي سالم نباشند قدرت برنامه ريزي در امر توسعه را نخواهند داشت.
در مورد جايگاه مشاوران در ايران، متأسفانه بايد عرض كنم كه بعد از ساليان سال كه خدمات مشاوره اي در جامعه انجام مي شود هنوز جايگاه مشاوران به درستي شناخته نشده است. با توجه به اين كه كار مشاوره كار پر استرسي است و مشاوران با قشر خاصي از افراد جامعه ارتباط دارند كه نياز به كمك از نوع منتال (روحي- رواني) دارند، افرادي هستند كه از همه جا شكست خورده هستند و انتظاراتشان از ما خيلي بيشتر از ديگر تخصص هاي پزشكي ديگر است، بنابر اين مشاوران نيازمند اين خواهند بود كه از امكانات رفاهي برخوردار باشند. بيمه داشته باشند كه معمولاً ندارند مگر اين كه كارمند استخدامي باشند تا بتوانند نقش خود را به عنوان ياري دهندگان افراد جامعه در مواقع بروز خطرهاي روحي- رواني به خوبي ايفا كنند. گرچه سازمان نظام مشاوره از دو سال پيش كار خود را شروع كرده اما هنوز نظام مند نشده است. چرا كه در همين قالب مشاوره اي هستند كساني كه بدون داشتن هيچ مدرك و جوازي به كار مشاوره اي مي پردازند، بدون اين كه صلاحيت اين كار را داشته باشند. اين است كه ما الان واقعاً نمي دانيم كه به خدمات مشاوره اي به ديد جدي نگاه شده باشد. در چند سال اخير، سازمان ملي جوانان، تحت دادن جواز و نظام مند كردن مراكز مشاوره به اين طيف توجه شد. متأسفانه مديريت هاي متغير و ناآشنايي برخي از مديران كه ديد حرفه اي مثبت به موضوع نداشتند، فلسفه و بودن مدير متخصص، متعهد و كارآشنا به فراموشي سپرده شد اگرچه برخي از آنها درد آشنا بودند اما به خاطر درگير شدن در كارهاي اجرايي اين مسير را با ركود مواجه ساخت.
الان ما در مراكز مختلف از جمله نيروي انتظامي مي بينيم كه مراكز مشاوره گذاشته اند. سازمان بهزيستي هم در يك دوره اي خيلي شديد كار كرد و در دوره ديگر فروكش كرد و اين نشان دهنده اين است كه نگاه مسئولان نسبت به مشاوران، نگاهي سليقه اي بوده است.
پيشنهادات شما براي بهبود اين امر چيست؟
- در اينجا دو موضوع اهميت پيدا مي كند. اول اين كه ما بايد مردم را در نظر بگيريم خيلي از افراد هستند كه وقتي به مراكز مشاوره مراجعه كنند با ديدن تعرفه 9 هزار توماني از مراجعه دوباره صرف نظر مي كنند. الان چهار سال است كه سازمان تأمين اجتماعي با سازمان ملي جوانان به تفاهم نرسيده اند تا خدمات مشاوره اي را بيمه كنند، مي گويند شما برو مركز فلان سازمان ... آنجا 500 تومان مشاوره ات مي كنند. اما آيا اين گونه مشاوره ها از كارايي مطلوب برخوردار است و چرا بايد همه مجبور شوند به مشاوران خاصي مراجعه كنند و از حق انتخاب محروم باشند.

يادداشت
چقدر مشاوره مي كنيد؟
شهره مهرنامي- مشاوران را مي شناسيد و يا اصلاً از مشاوره چه مي دانيد. اصولاً در دين مبين مسلمانان نيز به امر مشورت تأكيد بسياري شده است و مشاوران هم افرادي هستند كه براي اينكه بتوانند بهترين مشورت را به مراجعه كنندگان خود بدهند و راهكاري براي مشكلاتشان پيدا كنند، چهار سال يا بيشتر در دانشگاه ها و مراكز خاص دوره ديده و آموزش ديده اند و اين امر را به صورت آكادميك آموزش ديده اند.
اما نمي دانم چرا مردم ما كه هميشه خوب هم بلد هستند به هم راهنمايي كنند، از اين مشورت آكادميك فراري هستند. اين مسأله عادي است كه براي رفع مشكل خود براي هر كس درد دل كنند و از او راهنمايي بخواهند ولي اگر قرار باشد براي رفع مشكل خود به نزد مشاوري بروند كمي يا خيلي غيرعادي به نظر مي رسد و نهايتاً هم اگر چنين كاري را انجام دهند آن را از همه كس مخفي مي كنند و يا مي گذارند آنقدر دير شود و كار از كار بگذرد كه ديگر مشورت مشاوري هم كارساز نباشد.
البته پيش پزشك رفتن هم يك نوع مشورت است كه اگر قرار باشد براي اين مشورت پيش هر كس درددل كرد كمي خطرناك به نظر مي رسد، البته خوشبختانه مردم ما از مشورت پزشكان طب استفاده بيشتري مي كنند اين را از صندلي هاي پر از بيماران بيمارستان ها و مطب ها مي توان دريافت.
مهندسان هم به نوعي مشاور محسوب مي شوند كه البته با حضور معمار و بناهاي تجربي به نظر مي رسد كه نيازي به حضورشان در جمع كارشناسان تحصيلكرده اين امر نيست.
دسته ديگري از مشاوران كه پنهاني تر از ديگر مشاوران بايد به سراغشان رفت و اگر كسي بخواهد به نزدشان برود كسي نبايد از آن خبردار شود، مشاوران روان كاوي و روان شناسي هستند و اين در حالي است كه جامعه به حضور اين افراد نياز مبرمي دارد.
از آنجا كه انسان ذاتي طبيعت را دوست دارد و طبيعت اصل خود را بيشتر پذيرا است، هرچه بيشتر به صنعتي شدن مي رود پذيرش آن برايش مشكل تر مي شود و هضم آن برايش سخت و مشكل است. پس فكرش با آن درگير مي شود و براي رفع اين درگيري و كنار آمدن با زندگي شهري و صنعتي نياز مبرمي به مشاوران روان شناس دارد تا پيچ و خم گره هاي زندگي را بتواند باز كند. البته اين موضوع مسأله اي فرهنگي است و بايد در آموزه هاي فرهنگي مردمان جاي گيرد و آموزش آن تنها از زمان كودكي ميسر خواهد بود. پس بايد به فرزندان در دوران دبستان بياموزند تا با مشاوران براي رفع مشكلات مشورت كنند. براي اينكه اين امر فراگير شود نياز دارد تا والدين هم در كنار فرزندانشان تن به اين كار سخت دهند تا در فرداي سخت زندگي فرزندانشان، براي رفع مشكلاتشان تنها نمانند.
يكي از مشاوره هايي كه اين روزها بيشتر از هرچيز لازم به نظر مي رسد، مشاوره در مورد بيماري ايدز است. درست است كه اين امر بايد قبل از ازدواج به زوجين آموزش داده شود ولي تنها جايي كه به مسأله ايدز توجه زيادي نشده همين آزمايشات قبل از ازدواج است كه نه تنها در ليست آزمايشات انجام شده وجود ندارد، بلكه مشاوره اي هم در اين زمينه انجام نمي شود. فقط گاهي به بهانه روز جهاني ايدز يا غيره و غيره و غيره داستاني در تلويزيون ديده مي شود و يا مطلب كوتاهي در روزنامه ها.يكي از كارشناسان و مشاوران در اين زمينه مي گفت: بيشتر افراد دوست ندارند كه هويتشان در هنگام مشاوره در اين زمينه مشخص شود، حتي اگر بعد از آزمايشات مشخص شود كه آنها به اين بيماري مبتلا نيستند و اين در حالي است كه از صورت و چهره اشخاص مشخص نمي شود كه چه كسي به اين بيماري مبتلاست يا سالم است به همين منظور افراد كمتر به مراكز آزمايشي كه در شهر وجود دارد مراجعه مي كنند و شايد يكي از دلايل شيوع اين بيماري همين عدم مشاوره باشد.

نگاه
بي سوادتر مي شويم
ميثم قاسمي
بزرگ ترهاي بزرگ ترهاي ما، همان ها كه تهران را با ط مي نوشتند به اندازه ما مدرك نداشتند. تعداد كمي از آنها مدرك دانشگاهي داشتند يا حتي به دبيرستان مي رفتند ولي مي توانستند گلستان و بوستان و شاهنامه و حافظ را به راحتي بخوانند.
اميرارسلان نامدار را پاي كرسي براي بچه هايشان مي  خواندند، بدون آنكه گير كنند. بزرگ ترهاي ما به اندازه آنها در خواندن متون كهن و ثقيل مهارت نداشتند ولي بازهم مي توانستند گليم خود را از آب بيرون بكشند. با مدرك سيكل و ديپلم خود وارد ادارات دولتي مي شدند و 30سال خدمت مي كردند بدون آنكه در نامه هايشان غلط املايي و انشايي وجود داشته باشد.
نوبت به ما كه رسيد ديگر همه چيز تغيير كرده بود. كرسي نبود كه بخواهي دورش بنشيني و شاهنامه بخواني؛ شعر نو و سپيد، خواندنش ساده تر بود و لغاتش راحت تر. تلفن، آدم ها را از نامه نگاري بي نياز كرده بود و حتي اگر مي خواستي براي آنكه دوستش داري چند خط بنويسي لازم نبود مانند قائم مقام بگويي شهر تبريز بي تو مرا تبخيز شده است ، كليشه هاي رايج بازار و مهرهاي I LOVE YOU سهل الوصول تر بودند و قابل فهم تر از سوي هركسي. حالا نوبت نسل هاي بعد از ماست؛ كودكان، نوجوانان و جواناني كه امروز در مدرسه هستند و فردا وارد بازار كار و زندگي مي شوند. اگر نسل هاي پيشين، قدرتشان در خواندن و نوشتن بيش از ما بود، به دليل درس هايي بود كه در مدارس و مكاتب مي خواندند. انگار همان شيوه هاي غلط، آدم ها را باسوادتر تربيت مي كرد.
از سال ها پيش، نظام آموزشي ايران چندين و چندبار تغيير كرده است. شايد بهتر باشد بگوييم به روز شده است.
روش هاي سنتي در هر دوره كنار گذاشته شده اند و آخرين متدهاي روز دنيا وارد شده اند. با اين همه حاصل كار، آن چيزي نيست كه مي خواستيم و مي خواستند.
درس خواندن آسان تر شده است و مدرك گرفتن از آن هم ساده تر. تعداد ليسانسيه ها و دكتراها آنقدر زياد است كه نمي توان باور كرد ولي در نهايت آنچه به چشم مي آيد فقر سواد است. نسل ها كم سوادتر شده اند. ديكته هايشان غلط هاي بيشتري دارد. سخت تر جمله بندي مي كنند. انشاء و مقاله و نامه را هم كه اصلاً نبايد طرفش رفت. به همين نسبت تعداد روزنامه و كتابخوان را هم مي توان حدس زد.
اين وسط يك سؤال اساسي در ذهن ايجاد مي شود؛ چرا چنين شد؟
از چند منظر مي توان به اين پرسش، پاسخ داد. البته اگر بخواهيم پاسخ دهيم وگرنه كه موضوع كاملاً متفاوت مي شود. شايد يكي از مهمترين دلايلي كه در اين تغيير و تحولات نتيجه مورد نظر حاصل نمي شود، وضعيت فرهنگي جامعه باشد. در تمام اين سال ها نظام آموزشي تغيير كرده و مدرن شده است، بدون آنكه فرهنگ جامعه به همان نسبت ارتقاء يافته و مدرن شده باشد.
در نظام آموزشي قديم دانش آموز بود و معلمي كه سركلاس حاضر مي شد، اما در نظام جديد اوليا بايد حضوري فعال داشته باشند.
اكنون ديگر تكليف خانه و مشق شب وجود ندارد. دانش آموزان بايد تمرين كنند؛ آن هم با شيوه هاي جديدي كه خانواده ها نيز از آنها كمتر اطلاعي دارند. قصد نداريم روش هاي آموزشي سنتي را ستايش كنيم.
آن روش ها اشتباهات و نواقص فراواني داشتند. تنها نكته اي كه در پيكره آموزشي قديم مثبت بود، هماهنگي با سطح فرهنگي جامعه بود. اكنون متأسفانه براي برنامه ريزي، همه كشور و حتي همه مناطق استان تهران در نظر گرفته نمي شوند. نمي توان به منطقه 2 و 3 نگاه كرد و براي منطقه۱۸ برنامه ريخت.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   جهانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |
|  زيبـاشـهر  |   شهر آرا  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |