شنبه ۸ بهمن ۱۳۸۴ - - ۳۹۰۹
ديدار با پيكره سازي جهاني در همين حوالي
اسفنديار مغموم در ولانو ايتاليا
شهره مهرنامي
000723.jpg
عكس: گلناز بهشتي
شنيدم كه اسفنديار مي گريد. از خود پرسيدم آن زمان كه پدرش گشتاسپ قصد جانش كرده بود هم گريسته بود. استاد مي گفت: پسركشي رسم شرقي هاست . حالا من پس از گذر 10 قرن از تولد شاهنامه فردوسي، شنيدم كه اسفنديار رويين تن مي گريد، او مي گريد!
از كوچه هاي برفي اوين بالا مي رفتيم و سعي مي كرديم با تمام وجود نفس عميق بكشيم. قبلا هم آن را ديده بودم. هر وقت كوه مي رفتم آنجا مي ديدمش زيبا بود؛ اثر يك روح حساس و لطيف. نمي دانم چرا تصورم اين بود كه خيلي بايد نزديك باشد؛ هرچه بالا رفتيم، نديدم. آخر از يكي از رهگذران كه متوجه جست وجوي ما شده بود، پرسيدم: اين اسب چوبي كجاست خيلي بالاتر است؟ ، عكاس دوربينش را آماده مي كرد، فكر كنم شنيدم كه مرد گفت بالاتر.
مي خواستم برايم بگويد چگونه اسفنديار بعد از 10قرن گريسته، آيا آن زمان كه رستم با بال سيمرغ به حيله زال و سيمرغ كمر به مرگ رويين تن ايران بسته بود هم، اسفنديار برايش گريسته بود. مي خواستم بدانم 10 قرن پيش، كسي گريه رويين تن را ديده بود؟ كه حالا نصيب مردم قرن چهاردهم شده است. همه آنهايي كه دوستش داشتند مي شناختمش. عكس شنيده من كه او گمنام مانده، جايي هم نديده بودمش، نه در روزنامه ها عكسش را ديده بودم و نه در تلويزيون و راديو چيزي از او ديده و شنيده بودم، اما مي شناختمش. آدرس كارگاهش را هم از ساكنان قبلا گرفته بودم. به اسب چوبي رسيديم، برف روي سرش نشسته بود، تنه درخت كهنه چند سالي بود شكل اسب شرقي را به خود گرفته بود كه زيرش نماي چرخي حركت مردمك چشم را به خود فرا مي خواند. اسب چوبي كه باعث تحسين رهگذران و كوهنوردان شده بود حالا كه زمستان آمده بود به جاي سبد گلي كه روزهاي اول سال به رهگذران فرا رسيدن سال نو را تبريك مي گفت، اين بار با برف زمستانه سفيدپوش شده بود. با شال گردنم سعي كردم كمي از برف روي آن را پاك كنم تا از آن عكس بگيريم، مهر فلزي اش را ديدم، جمشيد مراديان – دانشجوي مجسمه سازي دانشكده هنرهاي تزئيني- كه بعد از انقلاب تعطيل شد و او را با افرادي همچون استاد مددي، وزيري، فخيمي و دكتر راعي آشنا كرد و مدرك مجسمه سازي را از حوزه هنري به او اعطا كرد.
هنرمندي مهربان و صميمي كه گذر سال ها تجربه، خاكستر سفيد عمر را بر موهايش نشانده بود. گفتم هنوز در فكر اسفنديارم؛ گفت: به آن هم مي رسيم.
گفت شارل بودلر مي گويد: شناخت زيبايي، دوئلي است كه در آن هنرمند پيش از آنكه زخمي بردارد، فريادي سر مي دهد .
پرسيد: اسبم را ديديد؟ گفتيم: آري . گفت: قورباغه كوچكي هم كه از چوب ساخته ايم را چطور؟ بچه هاي مدرسه اي روي آن سوار مي شوند و اين برايم خيلي خوشايند است .
پرسيدم: اين همه سال كجا بوديد؟ . در اتاقي را به رويمان باز كرد: پر از شگفتي بود؛ دنيايي از مجسمه . گفت:  همين جا !
مراديان مي گويد: سال 2001 در دهمين سه سالانه مجسمه سازي اوزاكاي ژاپن كه 11 هزار و 500 كار از 99 كشور فرستاده شده بود و از ايران 19 مجسمه ساز، 72 كار فرستاده بودند .
مجسمه اسب اسطوره چوبي من به عنوان يكي از يكهزار و 500 كار برگزيده انتخاب شد. كار مرا موزه هنرهاي معاصر به ژاپن فرستاده بود، خودم هم براي افتتاحيه دعوت شده بودم، اما به دليل مشكلات مالي و نبود كمكي از هيچ ارگان مسئولي نتوانستم در آنجا حضور پيدا كنم. سال 2002 مجسمه اي را كه براي دوسالانه مجسمه سازي كشور خودمان ارائه كرده بودم، حتي آن را نمايش ندادند؛ مجسمه بانويي بود در حال حركت براي سمپوزيوم بين المللي مجسمه سازي شهري پكن فرستادم كه جايزه ويژه هيات داوران را به خود اختصاص داد.
او ادامه مي دهد: سال 2003، چيني ها از من دعوت كردند براي بزرگ ترين پارك مجسمه دنيا كه 92 هكتار مساحت دارد در شهر چانگ چون، مجسمه اي بسازم؛ مي گفتند اين شهر جاذبه توريستي نداشته و براي جذب توريست اين پارك را بنا كردند كه فاصله آن با پكن به وسيله هواپيما 5/2 ساعت است .
من 50 روز در چين بودم و مجسمه برنزي را به طول 2 متر در پارك نصب كردم، حتي براي افتتاحيه پارك آقاي وردي نژاد، سفير ايران هم حضور داشتند و تنها مطبوعات خبر كوتاهي از آن كار كردند كه به نظر من درخور حادثه نبود.
من مي خواستم زودتر به داستان اسفنديار برسم و بدانم چه شد كه بعد از قرن ها گريه كرد، اما با شنيدن اين حرف ها و داستان ها، خنده ام گرفت. تصور مي كردم به كارگاه مجسمه سازي آمده ام كه كسي او را نمي شناسد، يك لحظه انديشيدم دنيايي او را مي شناسد، ولي او در كشور خود بيگانه است. شايد مهم نيست، مهم اين است كه دنيا يك مجسمه ساز ايراني را مي شناسد!
مراديان ادامه مي دهد: سال 2004 قرار بود بازي هاي المپيك زمستاني در تورين ايتاليا برگزار شود. همه سمپوزيوم ها بر اين شدند تا تمام آثار هنري را براي المپيك زمستاني آماده كنند تا در رابطه با ورزش و فرهنگ كوهستان باشد. آنجا كاري به طول 5/1 متر در 80 با چوب كاج ايتاليا مي ساختم كه نماد پيست اسكي در يك دهكده بود.
يك نسخه از خبر گريه اسفنديار در ولانو ايتاليا از خبرگزاري CHN جلوي چشمانم روي ديوار تكان مي خورد و بعد از آن فكرش از سرم بيرون نمي رود.
ادامه مي دهد: باز هم سال 2004 مجسمه اسفنديار شاهنامه را با چوب كاج ايتاليايي به طول 3 متر به كمك خانم فرح اردكي در ولانو ايتاليا ساختيم و در اين حال به خانمي كه كنار ما نشسته بود، اشاره كرد. خانم اردكي يكي از شاگردان استاد بود كه حالا با او همكاري مي كرد. مجسمه ساز اضافه مي كند: از آنجا كه اسفنديار به دستور پدر و توطئه زال و سيمرغ به دست رستم از ناحيه چشم كشته مي شود چون او يك رويين تن بوده. من سخنراني هم در اين باره كردم و توضيح دادم در افسانه هاي شرقي هميشه پدرها پسرها را مي كشتند. عكس افسانه هاي غربي كه هميشه پسرها پدرها را مي كشتند.
روي مجسمه به جاي چشم اسفنديار گل ميخ آهني را كار گذاشتم و گفتم شايد اگر به جاي پاشنه آشيل چشماني آهنين داشت سرنوشت شرق به گونه اي ديگر رقم زده مي شد. يك ماه بعد ايميلي آمد كه در آن نوشته شده بود اسفنديار دارد گريه مي كند و از چشمش صمغ گياه مي آيد و از ما خواستند تا به ديدن اسفنديار برويم شايد گريه اش بند بيايد و اعلام كردند كه اين مجسمه در حال حاضر به عنوان شيئي مقدس در كليساي ولانو نگهداري مي شود و مردم براي ديدن آن مي آيند.
جالب است بدانيد ولانو يكي از شهرهاي ايتاليا است كه با شهر فلورانس فاصله زيادي ندارد؛ همان شهري كه مجسمه داوود ميكلانژ در آن مستقر است و مردم بازهم به ديدن اسفنديار گريان مي روند.
اين خبر در تاريخ 17 بهمن سال 83 در اخبار خبرگزاري ميراث كشورمان آمده بود و همان برگه اي كه جلوي چشمانم روي ديوار تكان تكان مي خورد. تمام مسير بازگشت با خود فكر مي كردم چرا بايد گره چوب درست جاي چشم اسفنديار قرار بگيرد و چرا بايد ميخ گل ميخ در آوند درخت فرو برود كه حالا صمغ گياه ترشح كند و اسفنديار رويين تن بگريد.
مراديان مي گويد: به گفته يكي از فيلسوفان، هستي به مانند آتشي است كه به اندازه اي كه ازآن كاسته مي شود به آن افزوده مي شود. من دوست دارم جوانان كشورم بدانند هنرمند يعني انديشه . اگر انديشه را از هنرمند بگيرند ما هميشه با يك تكنسين طرف هستيم، نه هنرمند. البته نمونه مجسمه اسفنديار منتهي بدون اشك دوباره توسط استاد ساخته شده و يك سالي هست كه مورد مشاهده ميهمانان خانه هنرمندان پاي پله هاي آن ايستاده است.مجسمه ساز گمناممان مي گويد: سال 2005 هم در كاستلونسيو ايتاليا كه هم مرز با سوئيس است همراه با خانم اردكي براي سمپوزيوم هاي چوبي رفتم و 5/59 كيلو وسيله را با خود حمل كرديم. براي رسيدن به آنجا دو قطار تعويض كرديم و 7 ساعت با اتوبوس طي كرديم و چون يك روز زودتر رسيده بوديم شب را روي نيمكت پارك سركرديم. من حجمي را به مدت يك هفته ساختم با طول 80/1 سانتي متر و خانم اردكي مجسمه برگي را ساخت كه از تنه خشك درخت بيرون آمده و القاء كننده اين بود كه از يك تنه خشك هم مي  شود زندگي دوباره شروع شود با نام سبز خواهم شد مي دانم.
از آنجا كه خانم اردكي تنها زن شركت كننده در سمپوزيوم بود و ايراني هم بود، بيشتر مورد استقبال قرار گرفت و كار من هم در دو سالانه مجسمه سازي امسال به نمايش درآمد.
استاد گفت: براي سال 2006 هم دو كار براي سمپوزيوم برف سوئد دارم؛ براي دو حلقه اي كه در برف اجرا خواهد شد در بلوك هاي برفي دو در سه متر و سه در سه متر كه ماه فوريه برگزار خواهد شد. بايد آنقدر مجهز به آنجا برويم كه بتوانيم سرماي زير 30 درجه را تحمل كنيم و اين بدون كمك ارگان هاي مربوطه هرگز ميسر نخواهد شد.
او مي گويد: در عرصه جهاني شدن هنر براي تمام مردم دنياست و هرجايي كه از ما كار بخواهند بايد كار را عرضه كنيم و تعصبات قومي را فراموش كنيم.
براي سال 2006 دو دعوت ديگر هم از بلژيك و آرژانتين دارم كه كارهايي را به اجرا خواهم گذاشت، سپس، آقاي مراديان خبر بزرگي را در اختيار ما گذاشت كه شگفتي ما را برانگيخت و تصور مي كنم ما تنها مطلعان در حال حاضر اين خبر هستيم البته بعد از اين شما هم با خبر مي شويد؛ از استاد مراديان دعوت شده تا طرحي براي مجسمه المپيك 2008 پكن بزند.
در اين درخواست از 20 مجسمه ساز معروف دنيا دعوت شده تا براي اين كار طرح هاي خود را ارايه دهند كه مجسمه ساز ما هم يكي از اين 20 هنرمند بزرگ است و ما به او افتخار مي كنيم.
مجبورم اعتراف كنم كه ما فقط دم از هنر و هنردوستي مي زنيم و هيچ از آن نمي دانيم. اي كاش يكي از مجسمه هاي اين مجسمه ساز در يكي از پارك ها يا ميدان هاي شهرمان بود.
اما اشكال ندارد اگر دوست داريد كارش را ببينيد و شما هم همچون ما شگفت زده شويد در راه اوين به دركه دقت كنيد از هر كه بپرسيد آدرس اسب چوبي را به شما خواهد داد.

شهر آرا
آرمانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
در شهر
زيبـاشـهر
علمي
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  در شهر  |  زيبـاشـهر  |  علمي  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |