سهيلا نياكان
حوزه هنري پس از پايان مديريت زم، كمتر مورد نقد و ارزيابي دقيق به لحاظ مديريت هنري قرار گرفت و همواره انتظاري كه از حوزه مي رفت، افزايش كمي توليدات هنري اين نهاد بود. اين بار مي خواهيم شيوه مديريتي حجت الاسلام زم را از ديد فرهنگي- هنري و با رويكردي كيفي و تأثيرگذار در جريان هاي مديريت هنري پس از انقلاب، در مصاحبه اي با وي بررسي كنيم.
* به طور كلي دو نوع شيوه مديريت هنري مدون و مشخص در ۵۰ سال اخير در ايران وجود داشته است؛ شيوه مديريتي قبل از انقلاب كه معروف است به مديريت «فرهنگ و هنر» و ديگري مديريت «حمايتي- هدايتي» كه در دوران نخست وزيري آقاي مهندس ميرحسين موسوي آغاز شد و اثرات آن تا امروز باقي است. اما چرا تاكنون در مورد شيوه مديريت در حوزه هنري، بحث مدوني وجود نداشته است؟ آيا مي توان براي مديريت شما در حوزه، يك شيوه به خصوص قائل شد؟
- قبل از بررسي و تعريف رايج و علمي مديريت، من به مديريت به عنوان يك مسأله خلاق نگاه مي كنم و بيش از آنكه مديريت يك امر موسومي و مقامي باشد، يك مسأله ابداعي است؛ بيش از آنچه انسان بخواهد درباره اش بخواند، ياد بگيرد يا بر مبناي يك آيين نامه به آن نگاه كند. امري است كه در حوزه «خلاقيت» ، «دانايي» و «تجربه» شكل مي گيرد و چون سطح خلاقيت و ... در افراد مختلف است، پس شرايط زندگي و چگونگي تربيت، دوستي ها، هم نشيني ها و... مي توانند خلاقيت انسان را رنگ آميزي كنند و به «دانايي» و «تجربه» انسان جهت و باروري متفاوت بدهند. من پيش از زماني كه مسئوليت حوزه هنري را بر عهده بگيرم در محيط هاي معمولي مذهبي تربيت شده بودم و در دوره طلبگي هم، هم صنفي هاي من نوعاً طلبه بودند كه در هيچ يك از اين دو دوره، آموزه هاي مديريتي خاصي بر سر راهم وجود نداشت، اما پيش از طلبگي همواره (از كودكي؛ قبل از دبستان) كار مي كردم و در كنار درس و مدرسه، نيمي از روز را به كارهاي مختلف مي پرداختم. در قم نيز در حالي كه در يك محيط آموزشي طلبگي درس مي خواندم، وارد حوزه مديريتي شدم كه همه امورش با زندگي گذشته من متفاوت بود.
ما در قم در مدرسه اي درس مي خوانديم كه شديداً معتقد بوديم نبايد مبناي تأمين زندگي مان را بر پايه شهريه و سهم مبارك امام و... قرار دهيم. حتي در اين مدرسه، كار ياد مي گرفتيم و از جمله كارها، كار نقاشي روي شيشه بود. بعد از پيروزي انقلاب هم، حسب شرايطي كه به وجود آمد، كار من در حيطه و حوزه هنر كه مقوله اي مدرن بود، قرار گرفت و اين چيزي نبود كه من انتخاب كرده باشم و از روي سند و آيين نامه اي راجع به اين نوع مديريت چيزي خوانده باشم، اما اين را به طور اجمالي و كلي مي دانستم كه پيش از آنكه منتظر باشم از روي نوشته يا دست كسي تقليد كنم، بايد روش و حركت من بر مبناي يك ابداع صورت بگيرد، يعني خودم بايد چيزهايي را به طور ابتكاري خلق و اجرا و پس از آن تحليل و تجزيه كنم و خطا و ثواب آن را از يكديگر تشخيص بدهم و آنگاه نگاه مصلحت جويم را به كار بيندازم كه آيا ادامه اين روش با مجموعه شرايط سازگار است يا خير.
افراد مختلفي كه در آن زمان تدريجاً در محيط اطراف من شكل گرفتند، هر كدامشان براساس روحيه و گرايش هنري كه داشتند با شيوه متفاوتي از ديگري با مديريت من برخورد داشتند؛ كساني كه در زمينه نقاشي، موسيقي، تئاتر و سينما فعاليت مي كردند و همگي نيز هنرمند يا در حال هنرمند شدن بودند، حتي مباحث احساسي، رفتاري و معرفتي شان با يكديگر متفاوت بود. حوزه هنري به دليل اينكه در همه رشته هاي هنري بايد فعاليت مي كرد، بالطبع براي مديريت آن بايد رفتارهاي يكسان و در عين حال با رنگ آميزي هاي متفاوت وجود مي داشت. بنابراين من قبل از آنكه چيزي خوانده، ياد گرفته يا امكان تقليد از الگويي را داشته باشم، بايد براساس شم و خلاقيت خود و براي مديريت بر يك مجموعه بزرگ هنري، يك رفتار خاصي را مهندسي كرده باشم كه قدرت اجراي آن را مي داشتم.
* به طور دقيق تر، روش هاي مديريتي شما در زيرمجموعه هايي كه در حوزه هنري وجود داشت، چگونه بود و براي مثال چطور شعر را در كنار مجسمه سازي، تئاتر را در كنار موسيقي و سينما را در كنار بقيه هنرها قرار مي داديد و بر آنها نظارت مي كرديد؟
- هنرها در عين آنكه هر كدام شأن و شيوه مستقلي از يكديگر دارند، با هم بيگانه و غريبه نيستند و در يك نگاه كلان تر، با يكديگر همسايه اند؛ به همين دليل بر مجموعه همسايه هايي كه با يكديگر آشنايي و ارتباط دارند، كمي آسان تر مي توان مديريت كرد تا مديريت بر جزيره هاي متفاوت و دور از هم كه هيچ ارتباطي ميان آنها وجود ندارد. من ضمن برقراري يك هماهنگي ذهني و رفتاري بين همه رشته هاي هنري، اصول مشتركي را بين آنها به دست آورده بودم و از آنجا كه به اين كار علاقه مند بودم و به آن عشق مي ورزيدم ، مي توانستم ساز و كارهاي موسمي، مقطعي و ريز و درشت متناسب با ساير اقتضائات آن را هر وقت كه نياز باشد، طراحي و اجرا كنم. يكي از بخش هاي مديريت من در حوزه هنر، «انعطاف» بود. برخي اين پديده ميمون را با امر نامباركي چون «انفعال» اشتباه مي گيرند و خيال مي كنند كه مديريت يعني يكدندگي و متأسفانه هميشه فكر مي كنند كه مديريت يعني رهبري جايي و جلوداري ديگران، پس ديگران موظفند كه خود را با مديريت هماهنگ كنند؛ در حالي كه از نظر من، مديريت و رهبري يعني «اقتدار» و اقتدار همواره بايد دربردارنده دو سوي قدرت باشد؛ يك سوي قدرت براي جذب ديگران در پي خود است و سوي ديگر آن قدرت پيروي، همراهي و هم سويي با ديگران را داشتن است. بديهي است كه در اين سوي قدرت، مرز بين انفعال و انعطاف كه مرز بسيار باريكي است، بايد رعايت شود. انعطاف يا تبعيت هاي تاكتيكي، موسمي، موضعي يا... نه تنها به معناي ناتواني مديريت نيست، بلكه نشانه هاي كاملي از اقتدار و توانمندي است. مصداق اين مسأله مديري است كه به گفته قرآن مجيد لاخوف و لاحزن است و هيچ نگراني و هراسي از وظيفه اي كه بر عهده دارد، ندارد و براي بهبود كارش دائماً به فكر كسب قدرتمندي است؛ «خذالكتاب بقوه» و يكي از راه هاي افزايش توانايي، بهره مندي از انديشه و تجربه ديگران است، يعني «الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه». پس در راه انجام وظيفه، هراس و حزن نداشتن و در راه اعتلاي وظيفه، سعي بر يادگيري و تبعيت از بهترين الگوها را داشتن، انسان را در راه بهبود نظر و عمل به حكمت هاي متعالي مي رساند كه يك وجه آن، موفقيت در عمل و همراهي با ديگران است.
|
|
* به نظر مي رسد در اوايل انقلاب، افرادي كه امكان حضور در ديگر مراكز مديريت فرهنگي- هنري را نداشتند يا به جريان هاي حاكم در آن دوران در نهادهاي هنري معترض بودند، جذب حوزه هنري شدند. آيا چنين عضوگيري اي باعث اثرات ناخواسته اي در مديريت شما نشد؟
- در يك نگاه كلان، مديريت در حوزه شامل دو دوره است؛ دوره نخست آدم هايي بودند كه همه يكدست، مسلمان، حزب اللهي و برخاسته از مسجد و هيأت مذهبي بودند و نوعاً از نظر هنري، كم توان، كارآموز و از نظر توليد، در حد آماتور و روبه سوي حرفه اي شدن بودند. ما در دوره نخست، شرايط خاصي براي انتخاب و پذيرش افراد داشتيم. شيوه هاي متفاوت و ويژه اي براي يادگيري آنها داشتيم، ابزارها و امكانات بسيار ابتدايي براي تجربه عملي و كار توليدي ايشان داشتيم و از نظر روحي و رواني هم بايد به گونه اي حوزه را اداره مي كرديم كه افراد حوزه، اعتماد به نفس پيدا كنند و در شناخت ابتدايي هنر، گرفتار عجله، خودباختگي، ترس و... نشوند و بالاخره همه هدف در اين دوره، اين بود كه با دور كردن همه عوامل تهديد و تحديد، شرايطي خودماني، طبيعي و حتمي را براي يادگيري، رشد تدريجي و تجربه كردن مثبت بچه مسلمان ها در عرصه هنر فراهم كنيم. اين شيوه مديريت و اين دوره ابتدايي و آماتوري براي هميشه قابل تداوم نبود؛ افراد حوزه وقتي نتوانند از يكديگر چيز جديدي ياد بگيرند و آنگاه كه همه خود را در قد و قواره يكديگر بدانند و امكان دستيابي به افراد برجسته تر از خود را نداشته باشند و بالاخره نتوانند به حوزه هاي برتر كاري دست يابند، گرفتار «خودخوري» يا «اختلاف و تو سر هم زدن» يا «شكاف، فرار و پيمان شكني» يا «انزوا و گوشه گيري» مي شوند و يك نهال و نهاد روبه رشد بايد براي همه مراحل خود طراحي، برنامه ريزي و چاره جويي داشته باشد. از اين رو حوزه هنري پس از عبور از يك دهه فعاليت، ناگزير بود وارد دوره دوم فعاليت خود بشود؛ دوره اي كه نيروهاي پيشين بتوانند به آموزش هاي تكميلي و تجربه ها دست پيدا كنند و حوزه به عنوان يك نهاد مذهبي- تخصصي در عرصه هنر بتواند به توليدات حرفه اي جديد دست بيابد و نيروهاي حرفه اي عرصه ادبيات و هنر و سينما بتوانند اين سرو بالنده هنر انقلاب را تحليل كنند و با حفظ شرايط و احترام به خصوصيات اعتقادي آن، همكاري داشته باشند. اگر حوزه وارد اين دوره جديد نمي شد، نيروهاي جوان آن هر يك به تنهايي و به دور از چشم ما و ديگران، براي تأييد خود سراغ هنرمندان و نويسندگان بعضاً مسئله دار و غيرمذهبي مي رفتند، اما وقتي درهاي حوزه براي نقد و نظر و عرضه ره آورد ۱۰ساله خود باز شد، اعترافات رسمي و تأييدات جدي مجموعه حوزه هنر و هنرمندان سبب يك اعتماد به نفس جمعي شد و در لواي اين اعتماد به نفس، هر كسي هم توانست به طرف هاي فردي خود دست پيدا كند. هنر پويا، عرصه تجربه است و هنرمندان مستعد، محتاج تجربه روزافزون. ماندن و نگه داشتن هنرمندان در يك فضاي ثابت همچون ماندن آب زلال در گودال است كه پس از مدتي توليد «گنداب» مي كند. محيط و فضا و شرايط حوزه (از نظر سخت افزاري) نتوانست به اندازه مغزافزارها و نرم افزارهاي حوزه، رشد و توسعه يابد. از اين رو حوض حوزه براي شنا كردن هنرمنداني كه قد كشيده بودند، كوچك شد و مديريت حوزه در شرايطي انعطافي به اين نتيجه رسيد كه كار كردن در بيرون از حوزه را براي هنرمندان حوزه رسم كند و رسميت ببخشد. تا پيش از اين تصميم، تلقي بچه هاي حوزه از كسي كه خارج از حوزه كار كند، تلقي يك خيانتكار بود و افراد متمايل به كار در خارج از حوزه در برابر اين تلقي و براي فرونشاندن عذاب وجدان خود، مقدمه بيرون رفتن خود را دعوا- مرافعه به راه انداختن يا قهر كردن و... مي دانستند. به هر حال اين تصميم، شرايط حوزه را براي يك تحول پذيري فراهم كرد و هنرمندان را نيز براي انتخاب كار در بيرون يا داخل حوزه يا هر دو، آزاد گذاشت. تا پيش از اين تصميم، هنرمنداني در بيرون از حوزه بودند كه تمايل داشتند به داخل حوزه بيايند، اما تلقي شان از حوزه يك تلقي حزبي بود و فكر مي كردند به جز افرادي كه در حوزه فعاليت مي كنند، هيچ كس نمي تواند وارد آن شود و اين تصور، حوزه را به كانون سربسته اي كه يك جريان هنري شبه حزبي است، تبديل كرده بود. از فوايد اين تصميم اين شد كه كساني هم كه از بيرون، اصول كلي فكر و انديشه حوزه هنري را قبول دارند، مي توانند به فعاليت در داخل حوزه بپردازند. البته در اين دوره از بين جمع زيادي كه از بيرون تمايل داشتند با حوزه كار كنند، ما تعدادي را كه با اصول اخلاقي و حرفه اي موردنظر حوزه سازگاري بيشتري داشتند، انتخاب كرديم. بنابراين معناي همكاري حوزه با نيروهاي توانمند خارج از حوزه، سرخوردگي و وازدگي نبود.
اين طور نبود كه هر كس با هر جا دچار مسأله شود، به حوزه هنري پناه آورد؛ البته متأسفانه در جريان كلان هنري كشور ما، چنين مسائلي در طول بيست و هفت- هشت سال اخير وجود داشته است و به نوعي يك حالت الاكلنگ گونه اي بين نهادهاي فرهنگي و هنري وجود دارد؛ يعني گاهي كسي به تلويزيون پشت مي كند و به ارشاد مي آيد و گاهي بالعكس و گاهي از هر دو مي بريده و به حوزه مي آمده! اين وضعيت گرچه به نفع هنرمندان است كه خودشان در شرايط متفاوت، انتخاب گر محل و موضوع كار خود باشند، اما در مجموع به نفع فرهنگ كشور نبوده و نيست و نوعاً اين جابه جايي ها چون از سر انفعال صورت مي گيرد، توليد «ضعف» مي كند؛ ضعف فرهنگي، ضعف سازماني، ضعف مديريتي و... .
* وقتي به تاريخچه شكل گيري حوزه برمي گرديم و به نام افرادي كه در روزهاي اول وارد حوزه شدند و سمت مديريتي گرفتند، توجه مي كنيم، نوعي ارتباط دوستي و آشنايي و حتي خانوادگي، قبل از تأسيس حوزه بين آنها مي بينيم. اين پيوند بين افراد باعث شد به آنچه در حوزه مي گذشت، يك نوع مديريت محفلي لقب بدهند. آيا شما موافق اين مديريت محفلي هستيد؟
- من نمي دانم معناي اين مديريت محفلي كه مي گويند چيست. چون يك معنا بيشتر از مديريت نمي فهمم؛ از نظر من، مديريت در حوزه هنر و فرهنگ بيشتر شبيه كار رهبري است تا شبيه به مديريت به معناي اجرايي و ... و معتقدم رفتار يك رهبر فرهنگي و هنري رفتار پدرانه، صميمي و دوستانه است. اساساً كار پدر، رهبري است و كار مادر در كانون خانواده، كار مديريتي است و تفاوت اين دو در شكل پذيري لحظه به لحظه و تأثيرگذاري روي اجزاي خانه و خانواده كاملاً بديهي و واضح است. در عين اينكه ميان پدر و فرزند همواره اصول نانوشته اي وجود دارد و همواره از سوي هر يك از آنها رعايت مي شود، اما صميميت، ادبيات خودماني، نبود تشريفات در رفتار، گفتار، نبود گره هاي كوركرداري، سبب مي شود كه آن اصول و انضباط فيمابين از حالت خشك و خشن بيرون بيايد و معناي رهبري پدرانه و پيروي فرزندانه را تلطيف و برخوردار از بار معنوي كند. الگوي چنين رفتار و صميميتي، الگوي مديريتي در يك محيط هنري است. اين تعريف، كار هنر و فضاي هنري را بيشتر شبيه يك كار و محيط خانوادگي مي نماياند. من به اين نتيجه قطعي رسيده ام كه محيط هنري مثل يك سازمان و اداره و وزارتخانه و حتي يك مركز و يك بخش و يك واحد هم نمي تواند باشد.
البته ممكن است عده اي از هنر، تعريفي اداري و از هنرمند تلقي يك كارمند سازماني و از وظايف او يك تعريف پرسنلي داشته باشند. اما از اين هنر خلاق بيرون نمي آيد و توليد چنين تعريف و برداشتي كپي كاري و رج زدن و به قول اهل اقتصاد، توليد انبوه خواهد بود. من در گذشته گفته بودم محيط هنري شبيه باغستان است و مدير هنري هم كارش باغباني است و كار هنر و تربيت هنرمند از جنس «پروراندن» نيست و از مقوله «پروريدن» است؛ هنر پروراندني، ممكن است هنر را پروار و آن را خوش گوشت كند اما آن را خوشبو، خوش طعم، دلپذير و قابل اسانس گيري نمي كند.
من در تأملات بعدي كه داشتم از نظريه باغباني مديريت هنري فاصله گرفتم و فعلاً نظريه «پدر رهبري» را جايگزين مي دانم. به هر حال تشكيلات هنري همه چيزش از ساير سازمان ها و ساختارهاي اداري موسوم آنها متفاوت و حال و هوايش خاص خود و مبتني بر بنيان خلاقيت است. همه اصرار من در برابر كساني كه در سازمان تبليغات در پي حذف كلمه «حوزه» از نام حوزه بودند در آن روزگار همين بود كه آنها مي گفتند اينجا بخش هنري يا واحد هنري يا معاونت هنري سازمان است و من مي گفتم خير، اينجا حوزه انديشه و هنر اسلامي است.
اگر با «انديشه» آن نمي سازيد، آن را برداريد، اما حوزه آن بايد باشد و بالاخره «حوزه انديشه و هنر اسلامي» به «حوزه هنري» تغيير اسم داد. اما بحمدالله انديشه و تفكر در ذات و كار حوزه، بيش از گذشته تقويت شد. حوزه به پشتوانه انديشگي اش قابل تبديل به يك «مكتب هنري» بود و من همه طراحي هاي مغز افزاري و نرم افزاري را معرفي، اشاعه و توسعه اين مكتب را كه با هويت اسلامي و ايراني شكل گرفته بود، فراهم كرده بودم. در نيمه دوم دهه سوم حيات حوزه تصميم به اعلام آن داشتيم كه اين مكتب بتواند در يك فرآيند جهاني به ساز و كارهاي ماندگار و تأثيرگذار دست پيدا كند. از آنجا كه من در اقليم حوزه علميه زندگي كرده بودم، مي دانستم اقتضائات مديريت در يك محيط حوزوي يعني چه. البته شايد عده اي نام اين نوع مديريت كه شبيه به اداره، سازمان و وزارتخانه نيست را مديريت محفلي بگذارند. اين نامگذاري ها مهم نيست، مهم مسمايي است كه در حوزه خلق شد و توانست مولودي به نام هنر و ادبيات انقلاب را بيافريند و بيش از ۲هزار نفر را بر سبك و سياقي كه داشت، تربيت و بارور كند و بيش از ۵هزار اثر هنري در رشته هاي گوناگون هنري خلق كند. اگر محفل تعريفي فراتر از خانواده داشته باشد و با انگيزه هاي سياسي شكل بگيرد، اين شباهت زيبنده حوزه نيست و خوب است كه حوزه را شبيه هيچ كجا ندانيم جز خودش كه «حوزه» بود. البته ابهام ها، جهالت ها، زرق و برق ها و غفلت ها تاكنون نگذاشته است كه تعريف علمي مديريت حوزوي و فضا و محيط حوزوي و ساختار و چگونگي اداره يك محيط حوزوي به دست بيايد و به نقد علمي گذاشته شود. من عقيده دارم اين نوع مديريت، مديريت بومي ايراني است كه آميخته با روح مودت، خيرخواهي و تفكر اسلامي است و در دنياي امروز، حرف نو براي گفتن دارد. مشكل اين مديريت، ناشناخته بودن است. از آنجا كه هنر موعود ما آميخته اي از ايراني بودن و اسلامي بودن است، مديريت آن هم بايد از چنين خصوصيتي برخوردار باشد و مديريت با تعريف علمي _ غربي آن قادر به اعتلاي هنر شرقي نيست.
نكته اي كه به آن اشاره كردم؛ ظرف و قالب هاي مديريتي و هنري بايد در خدمت مظروف و جهت محتوايي هنر باشد، معنايش بي اعتنايي به ظرف نيست، بلكه دقيقاً كاربرد ظرف را احترام نهادن است و ظرف را داراي خاصيت محتواپذيري كردن است، ظرف را از شكل كليشه پذيري خارج كردن و نظريه علمي انعطاف پذيري را بر تعريف آن استوار كردن است.
ما در حوزه هنري هيچ گاه نسبت به مسائل سياسي بيگانه نبوديم و در عين حال هيچ وقت واكنش هاي سياسي لحظه اي نشان نمي داديم.
آن چنانكه هرگز موضع گيري سياسي به نفع جريانات داخلي و خارجي نداشتيم. كسي كه در حوزه فعاليت مي كرد، مي توانست به شدت چپگرا باشد و در عين حال فرد ديگري كه همكار او بود، مي توانست به شدت راست گرا باشد. همواره اين ديدگاه در اعضاي اين خانواده وجود داشت كه زندگي كردن اخلاقي در يك محيط خانوادگي و رعايت همزيستي مسالمت جويانه و برقراري روابط انساني بر تداخلات و جهت گيري هاي سياسي ترجيح دارد. براي نمونه، در يك جلسه شعر، شعراي حاضر هر كدام از يك منظر سياسي برخوردار بودند و اتفاقاً اين تفاوت نگاه و گرايش سياسي منشاء برخي تفاوت هاي شعري و خلق هاي ادبي تازه اي مي شد. ما هم از موضع مديريت مي گفتيم اگر محصول، محصول هنري و اگر رفتار، رفتار هنري است، به ما ارتباطي ندارد كه چه كسي چه گرايش سياسي دارد. حرف زدن از چنين سعه صدري در آن روزگار تلخكامي هاي سياسي كه هر جناح همه چيز را براي خود دوست داشت، بسيار سخت بود، چه برسد به اينكه اين مسئله در عمل و اجرا پياده شود.
ادامه دارد