سياست آمريكا در خاورميانه
دكتر علي راست بين
مدير عامل انستيتو بين المللي مطالعات استراتژيك در پاريس
|
|
آنچه در خاورميانه مي گذرد، ريشه در هجوم نظم نو جهاني دارد، كه نخستين بار به دنبال حمله آمريكائي ها به عراق در دفاع از كويت از جانب جورج بوش رئيس جمهور وقت آمريكا عنوان شد.
اما گرايش به جهاني شدن و يك پارچه شدن تمدن، از قرن نوزدهم با رشد و تكوين ناسيوناليزم و حضور دولت هاي ملي در اروپا آغاز شد و پايه هاي رشد و بلوغ آرمان ها و خواست هاي ملي - كه در ذات خود انحصارگرا بود و منشأ جنگ ها و تصادم ها و از جمله دو جنگ جهاني گرديد _ انديشه جهاني شدن براي پرهيز از جنگ ها و نا امني ها و بي عدالتي ها، رشد يافت.
تأسيس مجمع اتفاق ملل پس از جنگ جهاني اول و با تجربه از شكست آن، تأسيس سازمان ملل متحد پس از جنگ جهاني دوم، نقطه هاي تلاش جمعي براي رسيدن به اين هدف بود.
در واقع اركان مختلف سازمان ملل، در خدمت برنامه ريزي زيرسازي چنين آينده اي پديد آمد.
تأسيس صندوق بين المللي پول و بعدها بانك جهاني توسعه و عمران و قرارداد گات براي هماهنگ كردن مقررات گمركي دادوستد جهاني، در دنياي دوقطبي شرق و غرب، به هموار كردن همكاري هاي اقتصادي در غرب، اختصاص داشت.
و پس از انحلال بلوك شرق _ كه مروج اقتصاد هدايت شده و دولتي بود _ بلوك غرب به آستانه فضاي باز و يك پارچه بازار آزاد جهاني رسيد و سازمان جهاني تجارت را جايگزين قرار داد گات كرد؛ بر پايه تجربه اتحاديه اروپا، در آمريكا و آسيا و آفريقا، محورهاي منطقه اي طراحي گرديد.
اما اين كوشش ها، هنوز با شرايط عيني حاكم بر افتصاد جهاني هم سازي ندارد، و سرمايه هاي بزرگ تمركز در صنايع نظامي و انرژي، كه از جبهه نبرد با اقتصاد دولتي پيروز بيرون آمده اند، از منظري ديگربه جهاني شدن، مي نگرند.
آنها با تمركز و تسلطي كه در متروپل اقتصاد آزاد بدست آورده اند، برنامه گسترده اي براي پيشروي خود طراحي كرده اند.
هرچند اين طراحي ها از آغاز با ترديد و بدگماني و با واكنش هاي سخت در مرحله اجرا رويارو شد: ادغام سرمايه صنايع و مؤسسات بزرگ بين المللي، با همه سودهاي كلان كه براي صاحبان آنها داشت، به بحران اجتماعي دامن زد و موجي از مخالفت جهاني برانگيخت.
كنفرانس داووس كه نقش مهندسي هماهنگي دولت ها و سازمان ها و بنيادهاي مالي و اقتصادي جهان را ايفا مي كند، خود را رو در روي سازمان ها، جمعيت ها و بنيادهاي مدافعان انبوه مردمان آسيب پذير در سطح بين المللي ديد كه براي مهار كردن جهاني شدن افسار گسيخته به تكاپو در آمده اند.
در جنگ نخست عراق سال ۱۹۹۱ واشنگتن به عنوان طليعه نظم نوين جهاني (كروكي) طرحي را در خاورميانه به اجرا سپرد كه كشورهاي عربي با حسن نيت از آن استقبال كردند.
قرارداد اسلو براي صلح فلسطين و اسرائيل به امضاء رسيد و اعتبار بين المللي پيدا كرد.
و اسرائيل با كشورهاي عرب منطقه _ تا شمال آفريقا _ در مراكش به گفتگوي همكاري نشست و حضور خود را تا امارات وخليج فارس بسط داد.در اين طرح اسرائيل پايه محوري بود كه با پشتيباني آمريكا خاورميانه را تا شمال آفريقا مي پوشاند.
اما اسرائيل مرتكب بزرگ ترين خطا پس از تأسيس خود شد و قرارداد اسلو را به سكوي سركوب فلسطيني ها بدل ساخت و صلح را به بن بست كشاند و راه خشونت را در منطقه هموار كرد.
بحران اقتصادي تكان دهنده در ژاپن و كشورهاي آسياي شرقي و آمريكاي لاتين كه در آمريكا نيز اثر گذاشت، صنايع نظامي و مؤسسات مالي آمريكا را به تكاپو واداشت تا ابتكار اجراي طرح هاي نظم نوين را به دست گيرند.
آنها نخست در انتخابات آمريكا با هدف پيروزي به هر قيمت شركت كردند و با پيروزي ناموجه جرج والتر بوش، تكنوكرات هاي صنايع نظامي و انرژي، جانشين دولت مردان در حكومت شدند و روي دوم برنامه نظم نوين را پيش كشيدند.
اسكاندال مؤسسه عظيم انرژي انرون _ كه يك پاي مبارزه براي انتخاب بوش بود _ مي تواند دليل شتاب زدگي حكومت دو بوش را در اعلام جنگ پيش گيرانه توضيح دهد.
در پيش دستي آمريكا براي نوع خاص نظم نوين جهاني ماهيت آنها كه همراه او قدرت را قبضه كرده اند، تجسم يافته است؛ اين دولتمردان سياسي نيستند كه برنامه ريزي و تعيين خط مشي مي كنند، بلكه تكنوكرات هاي صنايع عظم انرژي و زرادخانه ها كه سررشته امور را به دست گرفته اند، با شيوه هاي خودشان كه از مردان سياسي متفاوت است سياست آن صنايع را پيش مي برند.آنها در عين حال براي آن كه افكار عمومي در داخل آمريكا، عليه جنگ برانگيخته نشوند مي كوشند حمله به عراق را بي خطر و با كمترين تلفات انساني نمايش دهند و براي اعزام نيرو به عراق از خيل بيكاران داوطلب كشورهاي همجوار با وعده تابعيت آمريكايي پس از پايان جنگ استفاده كرده اند.
فراموش نكنيم كه در شرق نزديك و ميانه و پاكستان و افغانستان، آمريكا از دهه ۵۰ قرن گذشته پشتيبان اصلي حكومت هاي مرتجع و مستبد و عامل استقرار اين گونه دولت ها بوده است.همان طور كه در لحظه هاي حساس نيز براي جابه جايي آنها با جانشيناني از همان قماش نقش اصلي داشته است.
بسيج قبايل افغاني و انتقال شبكه تروريستي القاعده و سكت وهابي از سرزمين هاي عربي به افغانستان براي برچيدن بساط حكومت وفادار به مسكو و پايگاه هاي شهري آن و كشاندن پاي امارات و دولت سعودي و پاكستان به جنگ داخلي بيست ساله افغانستان، مراحل مختلف حركت آمريكا در آنجا بود؛ تا در آغاز هزاره سوم، افغانستان با شعار سركوب القاعده و طالبان زير سلطه مستقيم نظامي و سياسي آمريكا درآمد و نقطهء اتكا ء حضور نظامي آمريكا در آسياي مركزي شد.
در خليج فارس، اميران، سلطانها و شيوخ كانون هاي نفتي، متحد نظامي و مشتري عمده زرادخانه هاي آمريكا و بهانه حضور ارتش آمريكا بوده اند، و حالا واشنگتن حمله به عراق را، نقطه آغاز حمله به اين وابستگان ديرين اعلام مي كند.
صدام حسين كه در بازي ايجاد رقابت بين قدرت ها ماهر بود، دوره درخشان اين بازيگري را در حمايت آمريكا گذراند و در همين بازيگري بود كه وسوسه قدرت او را به دام تعبيه شده آمريكا انداخت و به جنگ با سازمان ملل و نمايش قدرت جنگي آمريكا دچار ساخت.ماشين جنگي آمريكا كه تكنوكرات هاي نظامي و نفتي به راه انداخته اند، در عراق و خاورميانه توقف نخواهد كرد، و با هدفي كه رئيس جمهور آمريكا اعلام كرده، آسياي مركزي و خاور دور را هم در تيررس خود گذاشته است و نقشه مستعمرات قرن نوزده را براي سهميه بندي جديد پيش رو دارد.هدايت كنندگان اين ماشين، در پي استيلاي مطلق بر سراسر كره زمين هستند.اين كه ماشين جنگي آمريكا تا كجا و چه مدت مي تواند روي خط ترسيم شده پيش رود، به شيوه مقابله و حركت قدرت هاي ديگر كه در برابر آن قرار دارند؛ و شرايط پذيرش جهاني اين تهاجم وابسته است وموضوع بحث ديگر است.
نقش انگلستان در هم گامي با آمريكا و تجاوز به منشور سازمان ملل متحد قابل تأمل است.
در آستانه جنگ جهاني دوم چمبرلن نخست وزير وقت انگليس به ديپلماسي مطالبه فضاي حياتي، هيتلر روي خوش، نشان داد، ولي در اعلام جنگ خير و شر بوش كه خاطره جنگ هاي صليبي را تازه مي كند، بلر، تا لشكر كشي به عراق هم دوش به دوش آمريكا پيش رفت.آنجا، جامعه ملل از پا درآمد و اينك سازمان ملل متحد است كه زير دست و پاي سربازان آمريكا و انگليس افتاده است، و واشنگتن آشكارا از اتحادي از همگامان آمريكا در برابر سازمان ملل - كه ديگر بي مصرف شده _ ياد مي كند.
معناي روشن اين جبهه گيري آنست كه آمريكا از پيش تصميم گرفته است كه سازمان ملل را هم چون مانعي از سر راه خود بردارد.
(رفتار حاكمانه آمريكا و تأديه نكردن بدهي تعهدهايش طي سالها، به سازمان، سابقه اين قصد را نشان مي دهد).
انگلستان كه همگامي با آمريكا را به قصد ملايم كردن سياست واشنگتن توجيه مي كند اكنون در برابر وضعي كه براي سازمان ملل پيش آمده، چه راهي پيش خواهد گرفت ؟در منطقه آغاز حركت جنگي آمريكا، وضع كشورها از اين قرار است: پاره اي ارتباط و پيوند ديرين با اروپا دارند؛ سوريه و لبنان از گروه كشورهاي فرانكوفون به شمار مي آيند.
در شمال آفريقا، الجزاير و تونس و مراكش هم اين وابستگي را دارند.ليبي در پيوند با ايتاليا متحد ديگر آمريكاست.
در كرانه هاي درياي عمان و خليج فارس، منافع آمريكا و انگليس، با برتري سهم آمريكابه هم گره خورده است و اين كشورها يك سر از عارضه استهلاك و استعمار دراز مدت امپراطوري عثماني و بعد امپراطوري هاي اروپايي رنج مي برند.
هشتاد و پنج سال پس از انحلال امپراطوري عثماني، تقسيم بندي هاي استعماري، مجال رشد طبيعي به آنها نداده است.
نقش تقسيم بندي مستعمراتي در تأسيس حكومت هاي وابسته را طي يك قرن انگليس به عهده داشت.
حكومت قبيله اي سعودي، متكي به وهابي ها، در حمايت سياست استعماري انگليس روييد و در حمايت سياسي و نظامي آمريكا به قدرتي منطقه اي تبديل شد.وضع ناموزون كويت بين عراق و سعودي، تلفيق ناموزون مردمي با خاستگاه متفاوت در عراق، سوريه، لبنان و سرانجام تأسيس حكومتي با ايدئولوژي افراطي مذهبي قومي، به نام اسرائيل در فلسطين مشكل مشترك كشورهاي اين منطقه از شمال آفريقا تا مرزهاي ايران است و آن را در تقسيم شبه قاره هند براساس دين و سرپوش گذاشتن روي عقده هاي قومي كه ريشه در نظام هاي ايلي مهاجم يا مدافع گذشته دارد، مي توان يافت.سياست هاي استعماري همه جا عامل رسوب جوامع ديني و قبيله اي و مانع رشد جوامع شهري متناسب با تمدن معاصر شده است.تركيه، بازمانده امپراتوري بزرگ عثماني، در كانون ارتباط اروپا، آسيا و آفريقا، يادآور استيلاي دراز مدت قبايل ترك بر گهواره تمدن هاي اين سه قاره است، امپراتوري كه بر دو پايه نظامي و مذهبي استوار بود و پس از آخرين شكست از اروپا در جنگ جهاني اول، زوال يافت و بازمانده قدرت نظامي آن در تقاطع آسيا و اروپا، يكي از پايگاه هاي محاصره حكومت بلشويكي مستقر در قلمرو تزاري شد و كوشيد از ساختار پيشوايي مذهبي صد ساله هم گام خود فاصله بگيرد و با ريشه كن كردن پيوند اسلامي و قطع ريشه اقوام بومي ديگر، هويت تركي پيدا كند.
تا بلوك بندي شرق و غرب بر دوام بود موقعيت استراتژيك استثنائي و خصلت نظامي تركيه وزني استثنائي به اين كشور داده بود و به حكومت برآمده از ارتش، فرصت بازي در رقابت هاي منطقه اي مي داد.بعد از جنگ جهاني كه آمريكا نقش حفاظت كمربند گرد بلوك شرق را بعهده گرفت، از جمله راه حضور سياسي مذهب را در تركيه باز كرد و حزب دموكرات تأسيس شد و به حكومت انحصاري حزب جمهوري پايان داد، و حكومت را به دست گرفت؛ تا ارتش در رأس آنچه انقلاب مه ۱۹۶۱ نام گرفت، كودتا كرد و سران حزب دموكرات را كه دولت را در اختيار داشتند، به اعدام و تبعيد فرستاد.
اما امروز عامل مذهب و جنبش كردها كه حكومت، آنها را ترك هاي كوه نشين مي نامد بزرگ ترين مشغله نظامي ها هستند و ارتش بار سنگيني است كه بر پيكر تركيه سنگيني مي كند.
با وجود كمك هاي آمريكا و ارزي كه كارگران مهاجر ترك از اروپا مي فرستند، وام هاي خارجي تركيه، رقم سرسام آوري است و جز يك تغيير اساسي در ساختار حكومت _ كه كاري بس خطرناك است _ را ه برون رفت از وضع كنوني به نظر نمي رسد.
تركيه در بيرون مرزهايش نيز مسائل گروهي دارد، با آن كه عضو پيمان ناتوست، در جزيره قبرس به نام حمايت از قبايل ترك، با يونان و اروپا درگير است.
تركيه برا ي حضور در اتحاديه اروپا نيز كوشش مي كند؛ زيرا پيوسته به اروپاست.باتغيير خطوط استراتژيك در منطقه، تركيه به عنوان يك متحد گران و پرخرج، ديگر علاقه آمريكا را برنمي انگيزد.
خشونت، فساد، تعصب قومي و سركوب حاكم بر كشور، تركيه را از درون ناامن ساخته و از بيرون، توقعات تركيه در همسايگي هايش، روي دوستي با تركيه علامت سئوال مي گذارد.با تحولات ژئواستراتژيك منطقه، ارتش تركيه ديگر تاب مقاومت در برابر مشكلات خود آفريده ندارد و آينده تركيه از همين امروز مطرح است.دين سالاران و فرماندهان در كنار هم بايد به آينده پاسخ دهند.كردها در شرايط تازه از موضوع هاي اصلي هستند و نبض منطقه با حركات آنها مي زند.
افول استراتژيك تركيه، طلوع آنها را به همراه دارد: در عراق بر كانوني از نفت و درامتداد زاگرس تا درون تركيه، بر سرچشمه هاي اصلي رودهاي بزرگ دجله و فرات كه نقش بزرگ در آينده منطقه دارد، و بر معادن گوناگون، گسترده شده اند و از طريق بندر اسكندرون به درياي سياه مي رسند، آنجا كه قلمرو تركيه از شمار ادعاهاي معلق آن كشور با سوريه اما بسته به سرنوشت كردهاست.سرنوشت كردها در عراق بيشترين اثر را در وضع كردهاي تركيه در منطقه مي گذارد.
احتمال تغييراتي در ساختار جغرافيايي كشورهاي عربي، با هدف تأمين امنيت دلخواه اسرائيل در منطقه كم نيست.
از جمله راندن سوريه و لبنان به سوي يك فدراسيون به اميد جلب توافق دولت تازه بر سر اراضي اشغالي براي مصالحه با اسرائيل _ روي كار آمدن ديكتاتورهاي جديد در رأس كشورهاي سعودي و كرانه هاي خليج فارس و درياي عمان _ تدارك ادغام فلسطين بي رمق در اردن... با اين وصف به جاي گره گشايي، استيلاي چاره جويانه و تهاجمي آمريكا، از سويي به تشديد استبداد حكومتي و از سوي ديگر به تصعيد هر چه بيشتر نفرت از آمريكا و اسرائيل و ترويج خشونت در سرزمين هاي عربي مي انجامد.
شرايط اجتماعي موجود در كشورهاي عربي تحمل فشارهاي آمريكا را ندارد و نطفه خطرهاي ناشناخته در آن بسته مي شود.
خطري كه از تهاجم آمريكا، كشورهاي پرجمعيت و بزرگ منطقه را تهديد مي كند، الگوبرداري آمريكا از تجربه يوگسلاوي براي كاستن از امكان مقاومت هاي بعدي در اين كشورهاست.
اين خوش خيالي كه ارتش بيزينيس من آمريكا، دموكراسي بسته بندي شده با خود هديه مي آورد، حتي در قلمرو سياه كارترين حكومت هاي منطقه چندان جا نيافتاده كه نگراني مردم از سياست بالكانيزه كردن كشورشان.تركيه، مصر و ايران در تيررس اين خطر قرار دارند.از آنجا كه نظم شكني آمريكا در خاورميانه، حركتي دورانديشانه و چاره گرانه نيست و تهاجمي است كه هدف هاي نزديك و اشغالگرانه پيش رو دارد، منطقه را به ناامني ها و مصائب بزرگ دچار خواهد كرد.
عواملي كه آمريكا امروز از سر راه خود برمي دارد، مهره هاي بازي سابق او در محل و منطقه بوده اند، و جاي آنها را طبعا به مهره هايي مي سپارد كه پيش از اسلاف خود در خدمت طرح هاي آمريكا قرار گيرند.طرح هايي كه در جهت تأمين منافع بيشتر آن دولت و در تضاد با منافع ملي و منطقه اي است.
اين جابه جايي ها و دگرگوني ها در ساختار منطقه، به روشني پيداست كه گره عقب ماندگي ها را باز نمي كند بلكه در تمام زمينه ها از جمله صلح اسرائيل و عرب، افقي تازه تر برابر آينده مي گذارد.بايد توجه داشت كه پيش دستي واشنگتن در آغاز كردن جنگ، حتي در خاورميانه نمي تواند بي واكنش بماند.طراحان جنگ، با طبيعت بي جان طرف نيستند.امواج انساني از يك سو و كشورهاي ذي نفع از سوي ديگر، در برابر آنها ايستاده اند.در آستانه اشغال عراق، اقيانوس هند عرصه مانور دريايي مشترك روسيه و هند بود و اين نخستين نشانه صف بندي هاي تازه است كه در حال تكوين است.
اگر تلاش هاي جهاني براي مهار كردن جنگ تهاجمي آمريكا در خاورميانه به ثمر نرسد، آمريكا در مراحل بعدي به احتمال زياد، حتي بي اعلام قبلي و غافلگيرانه به جنگ پيش گيرانه يي كه اعلام كرده مبادرت خواهد كرد.
جوانه چنين حركتي در عنوان جنگ پيش گيرانه كه رئيس جمهور آمريكا مكرر به زبان آورده تعبيه شده است.
فعلا هنوز يكه تاز جنگ، صاحبان صنايع جنگي و انرژي آمريكا هستند.
|