چهارشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۴
مديريت هنري در گفت وگو با حجت الاسلام محمدعلي زم- بخش آخر
همچون ماهي در حوض
001377.jpg
سهيلا نياكان
در بخش نخست گفت وگو با حجت الاسلام زم مدير سابق موزه هنري در مورد شيوه هاي مديريتي دراين نهاد به عنوان نمونه منحصر به فرد مديريت هنري در بخش هاي نيمه دولتي و نيمه خصوصي به بحث نشستيم.در اين بخش جايگاه اقتصاد ودر آمد زايي وتأمين هزينه هاي نهاد هاي هنري را براي بقاي هنر وهنرمندان ملاحظه مي كنيد.
* نوعي تلقي رايج وجود دارد كه هنر را زيرمجموعه فرهنگ مي دانند، به عنوان مثال در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي يك معاونت تحت نام معاونت هنري وجود دارد كه زير مجموعه هاي وزارتخانه محسوب مي شود. به نظر مي رسد شما نيز مديريت هنري را زيرمجموعه مديريت فرهنگي مي دانيد. فكر نمي كنيد ديگر امروز وقت آن رسيده است كه فرهنگ و هنر را با يكديگر همتراز نكنيم و براي هنر، ويژگي جاودانگي، فراگيري و ماندگار بودن را قائل شويم كه اين ويژگي ها هنر را از فرهنگ، متمايز مي سازد؟
- من نه تنها به اين تقسيم بندي قائل نيستم، بلكه نسبت به آن اعتراض دارم و هميشه فكر مي كنم كه اين نوع تلقي از تركيب اين دو با هم، يك تلقي اعتباري است و هرگز نمي تواند واقعي باشد. مثلاً يك نگاه كليشه اي و رايج در نظام برنامه ريزي كشور وجود دارد و همه مسائل كشور را ذيل چهار بخش اقتصادي، سياسي،  فرهنگي و اجتماعي مي داند.از اين رو «هنر» را جزو زيرمجموعه فرهنگ قلمداد مي كند. من در بحث اقتدار فرهنگي و ضرورت برنامه ريزي و بسترسازي هاي كلان كشور، به جاي اين تقسيم بندي پنج عنوان ديگر را كه شامل اقتصاد،  اخلاق، علم، سياست و هنر است را جست وجو كردم و پيشنهاد داده ام كه با اهداف نظام اسلامي و قانون اساسي ما سازگاري بيشتري دارد. به هر حال همانطور كه شما اشاره كرديد، هنر از جنس هيچ يك از مسائل علمي و ... نيست و جنس آن، خلاقيت و طيف آن بسيار گسترده است. آن چنان كه فرهنگ هم شمول فراوان و گسترده اي دارد كه مي تواند نقش فونداسيوني نسبت به موارد پنج گانه ذكر شده را داشته باشد. در واقع اگر مجموعه مسائل يك نظام و يك كشور را شبيه يك ساختماني پنج طبقه فرض كنيم، فرهنگ بنياد، اساس، زيرساخت و فونداسيون ساختمان و هر يك از محورهاي ذكر شده بر حسب اولويت يكي از طبقات اين ساختمان را تشكيل مي دهد. در كنار اين تعريف غلط و كليشه اي كه از تقسيمات كشور مي شود، من نسبت به اينكه گفته شود هنر زير مجموعه فرهنگ است، تعصبي ندارم ولي نسبت به رفتار شلخته اي كه در عرصه هاي هنري مي شود و فرقي بين دوغ و دوشاب گذاشته نمي شود،  معترضم و در عين حال به فراگيري هنر در كنار فرهنگ هم به معنايي كه گفتم، عقيده دارم. آنچه به لحاظ فلسفي، مفهومي و علمي برايم مهم است،  اين است كه شأن هنر به دليل آميختگي اش با خلاقيت، شأني ممتاز، وسيع و تأثيرگذارتر از ساير بخش هاست. ما نمي توانيم هنر را منحصر به چند رشته و مصداق مشخص شأن بدانيم و بگوييم سينما، نقاشي، موسيقي و ... هنر است. بله اينها هنرند، اما مفهوم هنر فراتر از اينهاست. همچنان كه در طول تاريخ همه اين چند هنر، در يك زمان پديد نيامدند و در زمان تولد آنها هم بسياري آن رشته و محصول متولد شدن را هنر نمي دانستند. بعدها و با گذشت زمان و با نقادي هاي انجام گرفته،  معلوم شده كه تئاتر و يا شعر و ... هنر است. چه بسا در آينده هم كساني پيدا شوند كه مصداق جديدي از هنر خلق كنند و بعدها به عنوان يك رشته مستقل هنري از آنها نام برده شود و به عنوان هنر هشتم و يا هنر دوازدهم ناميده شود. پس هنر به سبب اتصالش به خلاقيت انسان، بي پايان است. چون انسان و خلاقيت او وصل به حضرت لامتناهي است و براي كمال انساني نمي توان غايتي متصور شد.
* در دوران مديريت شما در حوزه هنري بسياري افراد تحت نام مشاور وارد حوزه شدند، اما در كوتاه زماني دست به انجام امور اجرايي زدند. با توجه به اينكه در همان موقع فرد ديگري مدير اجرايي آن واحد بود، از اين رو ما شاهد مديريت هاي موازي در واحدهاي زيرمجموعه حوزه بوديم.
- اين عنوان ها هميشه اعتباري است و در هر مجموعه اي به اقتضاي تعريف و نگاه مديريت آن مجموعه هر عنواني كاركردي دارد. اين مسئله كه شما مي گوييد به تعريف ها مربوط مي شود كه مثلاً چون مشاور كار اجرايي نمي كند و كار اجرايي با معاون است، پس اين دو با هم ناسازگارند. در حالي كه در دولت هاي گذشته مان، سمتي به عنوان «مشاور اجرايي» نخست وزير داشتيم كه پيش تر از آن، اين عنوان مربوط به «وزير مشاور» بود و هر دو در واقع كار معاون اجرايي نخست وزير را انجام مي دادند. به نظر من به اين قبيل مسائل در حوزه هنري بايد با ديد عميق تري نگريسته شود. در حوزه هنري چيزي كه اصالت داشت، فكر و عمل انسان بود. هر كس كه توانايي انجام كاري را داشت، مي توانست با عنوان و بدون عنوان كار انجام دهد. اتفاقاً آدم هاي بي عنوان از قدرت كاري و تأثيرگذاري بيشتري برخوردار بودند. اين عناوين در حوزه اساساً امتيازي تلقي نمي شد و تماماً قراردادي و اعتباري بود، برخي افراد كه اين عنوان ها را مِي پذيرفتند، بعضاً دچار سوءتفاهم مي شدند و انتظار داشتند كه همانند ديگر نهادها از امتيازاتي برخوردار باشند. مدت ها طول مي كشيد كه به آنها تفهيم كنيم كه اين عنوان ها ناشي از مشروعيت مديريت حوزه است و وقتي مديريت حوزه در نقش يك پدر و خادم رفتار مي كند، اجزايش نمي توانند متفاوت از او باشند. در مواردي هم وقتي اين تفهيم صورت مي گرفت و پس از مدتي به كنه و حقيقت اين حرف مي رسيدند، حوزه را رها مي كردند و مي رفتند. من هرگز نگذاشتم اعتباريات و قالب ها در حوزه اصل بشود و ما در حوزه هنري همواره به دنبال مظروف ها، موضوعات، محتواها، فكرها و اصالت ها بوديم. به عبارتي همه ظرف ها در خدمت مظروف ها بودند و جنس و نوع مظروف، چگونگي و شكل ظرف را تعيين مي كرد. آن چنانكه همه ظرفيت سازي ها و سعه صدرها در جهت توسعه مظروف ها بود. به همين دليل در حوزه هنري هيچ گاه چيزي به نام چارت تشكيلاتي، شرح وظايف نويسي و آيين نامه به شكلي كه در ديگر دستگاه ها جمود و انجمادسازي مي كند، حرف اصلي را نمي زده است. در حوزه همه اينها محمل هايي براي نظم آفريني بودند و اصل نظم هم در خدمت محتوا و مظروف بود. در يك محيط هنري خلاق، قالب ها نبايد اصل بشوند و اندازه مظروف ها را تعيين كنند. اين محتواها و مظروف ها هستند كه ظرف آفرينند و شكل و اندازه و جنس آنها را مشخص مي كنند. وجود قالب، نشان جبر، تحميل و اندازه گيري است و همه اينها با خلاقيت در تضاد و تعارضند. اگر خواهان پيشرفت هنري، رونق هنر و داشتن هنرمندان غيرتمند، فكور و خلاقي هستيم، بايد بدانيم كه در محيط هاي هنري صرفاً اثر هنري و كار خلاقه اصل است و با سايه و مغز خلاقيت هنري اندازه چيزهاي ديگري مشخص مي شود.
* چرخه اقتصادي حوزه هنري بر اساس چه برنامه  وسياستي تنظيم شده بود؟ آيا از رديف بودجه دولتي تأمين مي شد يا با ارائه و فروش آثار هنري و محصولات توليدي، امورات حوزه مي گذشت؟
- حوزه هنري در عرصه هنر دو مأموريت اساسي داشته است: اول؛ تربيت و پرورش استعدادها، دوم؛ توليد محصولات هنري خلاقه. انجام اين دو كار مستلزم داشتن آموزش و پژوهش و تحقيق هم بود. از طرفي براي عرضه محصولات سينمايي و هنري نيازمند داشتن سينماها و مراكز نمايشگاهي هم بوديم و بدون اينها امكان برقراري ارتباط با مخاطبان نبود. از سويي حوزه داراي يك تشكيلات اقتصادي بود كه هيچ ربطي با اين نوع مديريتي كه در حوزه بود، نداشت. حوزه هنري بنيادي درست كرده بود كه جايش در داخل حوزه نبود و ارتباط كاري- جز در موارد خاص- با هنرمندان حوزه نداشت، بلكه اين بنياد در ساختماني دور از ساختمان حوزه و با شرح وظايف مشخص و تحت نظارت و حسابرسي دقيق، كار اقتصادي انجام مي داد. درآمد اين كار در اختيار مديريت حوزه بود و در مسير گردش مالي فعاليت هاي هنري حوزه قرار مي گرفت. در واقع، مدير حوزه هنري پل ميان اقتصاد و تشكيلات هنري حوزه بود. گرچه اين بنياد مجاز به هر نوع فعاليت اقتصادي درآمدزا، مشروع و قانوني بود، ولي تلاش كوتاه مدت اين بخش سازگاري نسبي بين فعاليت  اقتصادي و مأموريت هنري بود و در بلندمدت هم همه تلاش بنياد، مصروف اقتصادي كردن هنر و پيدا كردن وجوه اقتصادي يك اثر هنري و نهايتاً سامان دادن به بازار اقتصاد هنر بود.
* شما در جايي گفته ايد كه همواره معتقديد فرهنگ و هنر مي تواند بر پايه اقتصاد عمومي روي پاي خود بايستد و اين كه هنر در تمامي عرصه هاي خود از قبيل آموزش، توليد، پخش و ... از سوي مردم نهادينه شود و اعتلا يابد، يك ضرورت انقلابي بوده، ضرورتي كه شكل نياز ملي پيدا كرده است. شما چه زمان به اين موضوع رسيديد و روش اجرايي تان براي آن چگونه بود؟
- من از دوران كودكي حتي قبل از دبستان و در تمام دوران تحصيل كار مي كردم. فقط زماني كه به قم رفتم- دوران طلبگي- حدود شش ماه كار نكردم. به اين علت در طول دوران زندگي هميشه با مردم، با كسب و كار، درآمد و پول دادن و پول گرفتن سروكار داشتم. معني مشتري، معني عرضه يك محصول و چگونه پول گرفتن از مردم را ياد گرفته بودم.اگر تقدير الهي من ورود به عرصه هنري نبود، من بايد اين آموخته اقتصادي را در جاي ديگري به كار مي گرفتم. وقتي پا به عرصه و محيط هنري گذاشتم، ريسك هاي زيادي را به جان خريدم، به خصوص كه ورود حرفه اي ام به اين عرصه هم زمان با ابتداي انقلاب بود. يعني حدود يك سال پس از حمله مردم به سينماها و آتش زدن آنها، من به عنوان يك طلبه و فرد مذهبي بايد آغارگر يك جريان سينمايي، توليد، آموزش و پخش سينمايي شوم. از سويي ما وارد جايي شديم كه اگر مي خواست به درستي به همه مأموريت هايي كه بر عهده داشت بپردازد، نيازمند پول و امكانات مالي بود، در واقع كار هنري، يك كار گران و پرهزينه و نيازمند سرمايه اساسي است. ما هيچ امكاناتي نداشتيم و بايد همه نيازهايمان را خودمان برطرف مي كرديم. ابتدا فكر مي كرديم سازمان تبليغات اسلامي و دولت جمهوري اسلامي بايد به ما پول بدهند و كمك مان كنند. مقداري دنبال آنها رفتيم، دويديم و ديديم اساساً توجيه سازماني ها و دولتي ها خيلي سخت است. البته سازمان تبليغات به دليل بافت سنتي، تبليغاتي و مذهبي اش از سختي بيشتري برخوردار بود.از همان سالهاي اول فعاليت فهميدم كه ما نمي توانيم و نبايد به ريسمان بودجه دولتي و سازمان تبليغات آويزان باشيم؛ يا بايد اين كار تازه راه افتاده را تعطيل مي كرديم و يا بايد به اندازه  اي كه پول مي گرفتيم كار مي كرديم كه اين هم شبه تعطيل بود. اما به خاطر اهميتي كه براي اين كار قائل بودم، تصميم گرفتم اين كار بزرگ را فداي اين مقدمه كثيف- يعني پول- نكنم. وقتي ديدم كه با ريسمان مالي دولت نمي توانيم فرود بياييم به ناگزير خودمان در پي طراحي ريسمان جديد رفتيم و از راه هاي مختلفي كار را شروع كرديم. چون سعي داشتيم ضمن فعاليت  هنري، مشكل مالي را مرتفع كنيم. خدا رحمت كند آيت الله مولايي و خداوند آيت الله غفوري را حفظ كند كه آن زمان از طرف امام، توليت آستانه حضرت عبدالعظيم را بر عهده داشتند. من پيش از انقلاب با ايشان آشنا بودم. روزي خدمت شان رفتم و گفتم چنين كاري را شروع كرده ام ولي پول ندارم و چون پول ندارم، اين كار در حال تلف شدن و از بين رفتن است.گفتند بياييد موضوع را در هيأت امناي حرم حضرت عبدالعظيم مطرح كنيد. در جلسه پرسيدند چه قدر پول لازم داري؟ گفتم خيلي ولي اگر شما تا دو سال هر ماه پنجاه هزار ريال به حوزه كمك كنيد، مي توانيد خيلي مؤثر واقع شود. آنها پذيرفتند و تصويب كردند كه يك ميليون و دويست هزار تومان در طول دو سال به حوزه پرداخت كنند. بدون اغراق اين پول كه در جاي خاصي در حوزه خرج مي شد، آنچنان از نظر معنوي براي حوزه بركت داشت كه باور كردني نبود.افرادي كه در حوزه بودند، وقتي مي ديدند منبع درآمد حوزه از طرف حرم حضرت عبدالعظيم و جاهايي مشابه آن تأمين مي شود، سطح توقع و انتظارشان كاملاً فرومي نشست و عمدتاً به كار و پيشرفت آن فكر مي كردند. ما توانستيم با ترويج اين روحيه، از نظر جمعي كم هزينه و پركار از نظر فردي، مصمم و داراي انضباط آهنين شويم چرا كه در آنجا ميز، منصب و مقام، شوكت ساز نبود. بلكه همه ارزش ها در باور فردي، استعداد شخصي، تلاش جمعي و موفقيت گروهي معنا پيدا مي كرد.
* در بحث توسعه پايدار، مردمي شدن مديريت از الزامات بقاي مديريت عنوان شده است. به عبارت ديگر اگر مردم به تدريج بخشي از وظايف مديريت را در رفتار اجتماعي خود تسري دهند، مدير مي تواند به توسعه فعاليت خود فكر كرده و در جهت رشد آن پايداري كند. آيا در حوزه هنري اقدامي به منظور مديريت توسعه پايدار صورت گرفت؟
- توسعه پايدار در سرزمين ما مربوط به مباحثي مثل ساختار، سازمان و اين قبيل چيزها مشهور شده است و در يك ساختار و تشكيلات هنري به اين معنا دانسته مي شود كه مثلاً بايد در رأس آن، مجموعه اي باشد به عنوان هيأت امناء و اين سازمان تشكيلاتي داشته باشد. من در ابتدا اشاره كردم كه بايد ببينيم در يك نهاد فرهنگي و يا مجموعه هنري چه چيزي اصل و چه چيزي فرع است، به عبارتي بايد ديد ساختار، سازمان، ساختمان و هيأت امناء اصل اند كه بايد اين اصل ها را نگه داريم و بقيه چيزها فداي اينهاست. يا اينكه مي توان به نفع برخي مغز افزارها، نرم افزارهاي اصلي كه ماهيت و هويت اين مجموعه فرهنگي و هنري را تشكيل مي دهند، از برخي سخت افزارها دست كشيد؟ من توسعه پايدار را عمدتاً غيرسخت افزار مي دانم. مثلاً فكر تازه و پخته اي كه قابليت تكثير و توليد كردن داشته باشد، به توسعه پايدار مي انجامد؛ يا انسان خلاق و غيرجامد يكي از شاخص هاي توسعه پايدار است. پس از تغيير مديريت هايي كه در سازمان تبليغات رخ داد، روزي كسي به ما انتقاد مي كرد كه چرا در حوزه هنري توليد انبوه نكرده ايد. من پاسخ دادم كه توليد انبوه كار كارخانه اي است. كار هنر، كار خانگي و دستي است. كار هنر، خلاقانه و فكري است. اگر دو فيلم سينمايي مثل دو قالب صابوني كه در كارخانه توليد مي شود، يكي باشند، فاقد اصالت و تأثيرگذاري اند. همچنان كه كار دو نقاش، دو شاعر و دو عكاس بايد از يكديگر متفاوت باشند. اين تفكر كه از هنر، توقع توليد انبوه دارد، نمي تواند در عرصه هنر جواب دهد. توسعه پايدار يعني توسعه اي در خدمت ذات كار نه در خدمت گسترش بال و پرهاي زايد و بي مورد. بله، ما در حوزه هنري گاهي سفره را كوچكتر از محتواي درون سفره مي انداختيم و قائل به اين بوديم كه نبايد در سفره بزرگ، غذاي كم گذاشت. ما به تشكيلات به عنوان چيزي در خدمت هدف و كار مي نگريستيم و خود آن هيچ وقت برايمان هدف نبود و هرگاه مي ديديم ضابطه، آيين نامه، نمودار تشكيلاتي- كه همه اينها را داشتيم- مي خواهد خود را بر هنر و توليد هنري غلبه و حاكم كند، فوري جلوي آن را مي گرفتيم و مسيرش را تغيير مي داديم.
* مثال شما در مورد سفره اي كه كوچك تر از محتوايش در حوزه مي انداختيد، به نوعي بحث كيفيت و كميت را در مقوله هنر مطرح مي كند. با اين بحث در حوزه هنري و زير مجموعه هايش چه برخوردي داشتيد؟
- بين كيفيت و كميت همواره بايد تناسب وجود داشته باشد. اگر شما پرتقالي را كه خريداري كرده ايد و پوست آن را بكنيد و متوجه شويد كه مواد اين پرتقال خيلي كمتر از حد معمول است، يعني در واقع پوست اين پرتقال بزرگ تر از حد متعارف آن است، احساس غبن و زيان مي كنيد. چون شما پول پرتقال را داده ايد نه پوستي كه به كارتان نمي آيد! اما اگر بين پوست و محتوا تناسب وجود داشته باشد، شما به عنوان يك مشتري هميشه راضي هستيد؛ البته آن وقتي كه با پوست نازك پرتقال مواجه شويد، خود را بيشتر راضي تر مي بينيد. هنر بايد كميت و كيفيتش متناسب با اين مثال باشد. شما نمي توانيد موضوع يك فيلم كوتاه را در يك فيلم بلند جا بدهيد. يا مضمون و محتواي يك قصه كوتاه را در يك قصه بلند بريزيد. اين كار شما مثل اين خواهد بود كه بخواهيد با نيم كيلو ماست به ۲۰۰ نفر دوغ بدهيد. معلوم است كه اين دوغ فقط رنگ سفيد دارد ونه محتواي دوغ را. نهايت كاري كه مي كنيد نمك به آن مي افزاييد. مضمون و حد موضوعي يك فيلم بلند سينمايي را نمي توان در يك سريال تلويزيوني ريخت. البته در جايي هم كيفيت نبايد آن قدر غليظ و زياد باشد كه مخاطب نتواند موضوع را هضم كند و مخاطب مجبور شود كه شش، هفت مرتبه يك قصه را ببيند. البته به نظر من، از لحاظ جنس و محتوا هم بايد با يكديگر متناسب باشند. گاهي شما يك قصه مي خوانيد و مي گوييد اين قصه نبود، بلكه يك تابلوي نقاشي يا يك تئاتر بود. به عبارتي گاه، موضوعي براي يك تابلوي نقاشي خوب است و براي قالب قصه و تئاتر خوب نيست.
* آيا چنين تناسبي در ميان زيرمجموعه هاي حوزه هنري وجود داشت و فكر مي كنيد كدام يك از آنها موفق يا ناموفق بوده اند؟
- اگر قضاوت من ملاك و متر من صحيح باشد، با توجه به امكانات و محدوديت هايي كه ما در حوزه هنري داشتيم، بايد همه زيرمجموعه هاي حوزه را به طور نسبي موفق دانست. البته اگر بخواهم نمره بدهم بايد نمره اي بين ۱۰ تا ۱۷ را بين آنها توزيع كنم، براي برخي افراد يا واحدها هم به دليل بعضي خطاها در سال ها و در بعضي از كارها، بايد نمره تجديدي يا مردودي بدهم. اما وقتي مجموعه اينها را در نظر بگيريم، به طور متوسط خوب است. در شرايط و زمانه ما اگر يك كاري خصوصاً از نوع سخت آن، نظير هنر نمره اي بالاي ۱۰ گرفت، قبول است؛ نمره اي كه در ترم و سال بعد شاهد تلاش و افزايش آن باشيم، اين ،۱۰ گرچه ۱۰ است، اما ۱۰ باارزشي است. ده اي كه بعد از آن، حركت و جنبش وجود داشته باشد، يك ۱۰ مقدس خواهد شد، اما ۱۰ هميشه ،۱۰ ۱۰ ركود و تنبلي و سستي است.من هميشه سعي مي كردم به مجموعه ها طوري نمره بدهم كه آنها احساس تقدس داشتن بكنند تا يك گام جلو بروند. ديدگاه ها و قضاوت هنرمندان حوزه هم تا حدودي شبيه به قضاوت من است. بالاخره قضاوت را به عهده مردم وجدان پاك تر و مسئولاني كه قضاوت عادلانه تري دارند، واگذار كرده ام.
* حال كه بحث قضاوت پيش آمد، شما مديريت هنري در كشور را طي سال هاي اخير چه طور ارزيابي مي كنيد؟
- هنر در سرزمين ما با يك سوءتفاهم مواجه است و اگر اين سوءتفاهم برطرف نشود و هر مديري نتواند آن را به نفع كارش حل كند يا بر آن فائق نيايد، با يك محدوديت دائمي ذهني و خارجي مواجه است. به همين دليل نمي توان با نگاهي خالص و بدون آميختگي با سياست و شرايط بيروني، عملكرد مديران را ارزيابي كرد. نهايت اين است كه اگر مديري را ناموفق مي بينم، مي گويم او نتوانسته است از پس آن سوءتفاهم برآيد.
* و اگر مديري را موفق ببينيد؟
- اگر موفق باشد، بايد بدانيم كه او به اندازه موفقيتش توانسته از پس آن سوءتفاهم برآيد. من به دليل اين سوءتفاهم بزرگ، تاريخي و عمومي كه نسبت به شأن هنر، شخصيت هنرمندان و موقعيت حاميان هنر وجود دارد، تقصير و دلايل ناكامي مديريت ها و مجموعه هاي هنري را در جاهاي ديگري جست وجو مي كنم. واقعاً نمي توان در مورد مديراني كه دست و بالشان بسته شده، چيزي گفت. بسياري از مديران اين عرصه، صدها سؤال دارند كه با كاري كه مي كنند، تضاد دارد و برخي از آنها حتي جرأت حل مسائل ذهني خود را ندارند، چه رسد به رفع و دفع تضادها.
* چنانچه روزي دوباره به شما پيشنهاد شود تا مديريتي را بپذيريد، چه روش ها و شيوه هايي را به كار خواهيد گرفت؟
- به دليل خلاقه بودن مديريت در عرصه هنر و فرهنگ، اكنون نمي توان درباره شرايط و چيزي كه الان وجود ندارد صحبت كرد و نظر داد. اصلاً آدمي نمي داند كه سرنوشتش در لحظه بعد چيست.
مديريت خلاق، شبيه يك نوع بداهه گويي و بداهه نوازي است. بايد شرايط و محيط او را در نظر گرفت و منتظر نتيجه و حاصل كارش شد. نمي توان از پيش همه چيز را مشخص كرد. اين نوع مديريت شبيه ماهي است كه آن را در حوض لجن دار بيندازيد يا در حوض آب مضاف (آب انار) يا در حوض آب تميز. فكر مي كنيد اين ماهي در اين سه شرايط مختلف، يك نوع واكنش دارد؟ خير. واكنش او در نسبت با ظرفي است كه در آن قرار مي گيرد.

هنر
اقتصاد
اجتماعي
انديشه
علم
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |