پنجشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۴
انديشه
Front Page

فراسوي پست مدرنيسم
001389.jpg
ايهاب حسن
ترجمه: زهرا گلپايگاني
از پست مدرنيسم
به پست مدرنيته: بافت محلي- جهاني
پست مدرنيسم چيست؟ در گذشته چه بود و اكنون چيست؟ به نظر من [تعريف] پست مدرنيسم مانند رجعت مهار ناشدني يك شبح است، به محض اين كه از دستش خلاصي يابيم، شبحش بازمي گردد، درست مانند يك شبح از تعريف گريزان است. مسلماً من امروز در باره پست مدرنيسم، نسبت به سي سال قبل كه شروع به نوشتن در باره آن كردم كمتر مي دانم، دليلش شايد اين باشد كه در اين مدت، پست مدرنيسم تغيير كرده، من تغيير كرده ام و جهان نيز تغيير كرده است؛ اما اين فقط تأييد نظرگاه نيچه است مبني بر اين كه اگر مفهومي داراي يك تاريخ باشد، پيشاپيش تعبيري است كه تابع تجديد نظرهاي بعدي است. آنچه كه از تعبير و يا تعابير متعدد مي گريزد، صرفاً ايده اي افلاطوني يا مفهومي تحليلي و انتزاعي مانند يك دايره و يا يك مثلث است. به هرحال رمانتيسم، مدرنيسم و پست مدرنيسم مانند امانيسم يا رئاليسم در طول زمان دائماً در حال تغييرند. به ويژه در عصر تضادها و كشمكش هاي ايدئولوژيك و توسعه وسايل ارتباط جمعي و رسانه اي؛ اما اين مانع از ورود پست مدرنيسم به حوزه بحث در باره معماري، هنرها، علوم انساني- اجتماعي و بعضاً حتي علوم طبيعي نيست. پست مدرنيسم نه تنها درباره مسايل دانشگاهي به بحث مي پردازد بلكه همچنين در مورد تجارت، سياست، وسايل ارتباط جمعي، صنايع بازي و سرگرمي و اموري چون زبان سبك هاي زندگي خصوصي، مثلاً آشپزي نيز بحث مي كند با وجود اين هنوز هيچ اتفاق نظري در اين باره كه واقعاً معناي پست مدرنيسم چيست؟ به وجود نيامده است.
اين اصطلاح، صرف نظر از مفهوم آن، احتمالاً متعلق به همان چيزي است كه فلاسفه آن را اساساً يك مقوله مناقشه آميز مي نامند، يعني اگر شما مناظران اصلي معناي پست مدرنيسم- مثلاً لسلي فيدلر، چارلز جنكس، ژان- فرانسوا ليوتار، برنارد اسميت، روزالين كراوس، فردريك جيمسون، مار جوري پرلاف، ليندا هاچن و خودمن- را در يك اتاق جاي دهيد و سپس در را قفل كنيد و كليد آن را به دور بياندازيد،  حتي پس از گذشت يك هفته نيز هيچ اجماعي در ميان آنها حاصل نخواهد شد. تنها ممكن است يك قطره كمرنگ خون در زيرپايه در نمايان شود. در اينجا به ذكر برخي از كاربردهاي رايج اين اصطلاح مي پردازيم:
۱- موزه گوگنهيم اثر فرانك گهري در بيلباي اسپانيا، سالن استوري اثر آشتون راگات مگ دوگال در ملبورن استراليا و مركز تسوكوبا اثر آرتا ايسوزاكي در ژاپن، به عنوان نمونه هاي بارز معماري پست مدرن لحاظ مي شوند. آنها با هندسه هاي محضاً زاويه اي باوهاوس(Bauhaus) و قالب هاي شيشه اي و پولادين ميس وان در روه(Mies Van der Rohe) تفاوت داشته و ضمن تركيب عناصر تاريخي و ذوقي، با چند پارگي ها، تخيل و حتي جذابيت سطحي همراه مي شوند.
۲- ژان پل دوم در يكي از بخشنامه هاي اخير خود به نام ايمان و عقل كلمه پست مدرنيسم را به كار برد تا عملاً نسبي گرايي افراطي در ارزش ها و باورها، سخره گيري عقل و شك درباره آن و انكار هر گونه حقيقت انساني يا الهي را محكوم كند.
۳- در نشريه مطالعات فرهنگي (يعني) حوزه اي كه امروزه شديداً سياسي شده، اصطلاح پست مدرنيسم غالباً در مقابل اصطلاح پسا استعماري بكار برده مي شود كه اصطلاح نخستين به لحاظ تاريخي، سست، بي اثر، غيرسياسي و بدتر از آن به لحاظ سياسي نادرست فرض شده است.
۴- در (نشريه) فرهنگ پاپ، پست مدرنيسم به رشته طويلي از پديده ها دلالت دارد: از اندي وارهل گرفته تا تصوير مريم مقدس، از سالن پلاستر موناليزا كه من در آن يك آگهي درباره سالن بچينكو در توكيو را ديدم تا تصوير كارتني و بسيار بزرگ داوود اثر ميكل آنژ، عينك هاي مشبك و روزرنگ، قناري هاي كوچك، يك دوربين بدون جلد پرتاب شده، شانه هاي قوي- و يك آگهي درباره سفر كون تيكي در نيوزلند.
اين موارد چه وجه مشتركي با يكديگر دارند؟ چند پارگي، چندگانگي، نسبي گرايي، تقليد ادبي، نمايشي، استهزاءآميزي، ايدئولوژي ستيزي و ابتناء بر هنرهاي سطحي و دست جمعي بودن. در اين صورت ما به گروهي از كلمات قابل اطلاق بر پست مدرنيسم كه موجد يك زمينه اگر نه يك تعريف براي آن است دست يافته ايم. خوانندگان بلند طبع و ناشكيب ما مي توانند ضمن مراجعه به كتاب مفهوم پست مدرن اثر هانس برتنس ، بهترين و دقيق ترين مقدمه (به زعم من) را درباره معناي پست مدرنيسم بدست آورند. اما من اكنون بايد حركت دوم خود را براي نزديك شدن به پست مدرنيسم از منظر ديگري شروع كنم.
001392.jpg
ايهاب حسن (IHAB HASSAN) در سال ۱۹۲۵ در قاهره پايتخت مصر به دنيا آمد او تحصيلات خود را در آنجا گذراند و در رشته مهندسي برق وارد دانشگاه قاهره شده و در سال ۱۹۴۶ كشورش را براي ادامه تحصيل به قصد ايالات متحده ترك كرد. او يكي از بزرگترين منتقدان و نظريه پردازان مطالعات ادبي و از نخستين مروجان و توسعه دهندگان مفهوم پست مدرن است. او در كنار ژان فرانسوا ليوتار، يكي از اولين دانشوراني بود كه مفهوم انتقادي پست مدرنيسم را توسعه بخشيد. وي همچنين از مفسران برجسته فرهنگ هاي پسااستعماري و پست مدرنيسم است. حسن بخش عمده اي از دوران حيات آكادميك خود را وقف مباحث پست مدرنيسم كرده است. در مقاله حاضر او با ذكر اصطلاحات و تعابيري خاص به وضع اصطلاح بديع « عدم تعين حضور » مي پردازد و درباره معناي خاص آن سخن مي گويد و در نهايت نيز نتيجه مي گيرد كه طرح پست مدرنيسم تنها برمبناي گونه اي معنويت است كه مي تواند بستري مناسب براي بقاي ادبيات و هنرهاي ما باشد و مهم ترين چيزي كه ما هم اكنون براي حل معضلات و مشكلات فرهنگي و جهاني خود بدان نياز داريم، رجوع به نفس يا روان معنوي است.
پست مدرنيسم / پست مدرنيته
من اين حركت را با تمييز پست مدرنيسم از پست مدرنيته آغاز مي كنم. اجمالاً به نظر من پست مدرنيسم به حوزه هاي فرهنگي، به ويژه ادبيات، فلسفه و انواع هنرها از جمله معماري دلالت دارد، در حالي كه پست مدرنيته به يك زمينه جغرافيايي سياسي، يعني يك پديده نوظهور در دهه هاي اخير ارجاع دارد. اصطلاح دوم، بعضاً پسا استعماري نيز ناميده شده كه در آن وجوه جهاني سازي و محلي سازي در طرقي نه چندان بهنجار و حتي بعضاً مخرب با يكديگر پيوند مي خورند.
انديشه پست مدرنيته به عنوان يك فرايند جهاني به هيچ وجه با معناي جهاني بودن يكي نيست. به عبارت ديگر انديشه پست مدرنيته به عنوان يك فرايند جهاني همچون چتري بسيار بزرگ است كه پديده هاي مختلفي چون پست مدرنيسم در هنرها، پسا ساختارگرايي در فلسفه، فمينيسم در مباحث اجتماعي، پسااستعمارگرايي در مطالعات فرهنگي و اجتماعي و در عين حال سرمايه داري چند مليتي، فناوري هاي اطلاعاتي _ ارتباطي، تروريسم بين الملل ، گروه هاي جدايي طلب، قوم گرايي، ملي گرايي و جنبش هاي مذهبي تحت آن قرار مي گيرند، اما به لحاظ علي پست مدرنيته نمي تواند جانشين هيچ يك از آنها شود.
از آنچه تا كنون گفته شد مي توان دو نكته را استنباط كرد: اول اينكه پست مدرنيسم (به عنوان يك پديده فرهنگي) قابل اطلاق بر جوامع مرفه، مصرف كننده و فناوري هاي سطح بالا است و دوم اينكه پست مدرنيته (به عنوان يك فرايند وابسته به جغرافياي سياسي) دلالت بر هم كنشي ، رخداد هاي زميني مرتبط با قوم گرايي و كشورگشايي، فناوري، حواشي و مراكزي دارد كه در آن، معاني نامعادل فوق نيروهاي متعارض خود را به مصرف مي رسانند.
در رابطه با تفاوت پست مدرنيسم وپست مدرنيته لازم است به تمايزي اشاره شود كه من در خود پست مدرنيسم قائل شده ام، تمايزي كه اشاره به يكي از ويژگي هاي پست مدرنيته در سطح وسيعش دارد. من در مقاله اي تحت عنوان «فرهنگ، عدم تعين و حضور همه جانبه:  حواشي عصر (پست مدرن) » به توصيف دو رويكرد ناهمخوان در متن خود پست مدرنيسم يعني رويكرد عدم تعين از يك سو و رويكرد حضور همه جانبه فناوري از سوي ديگر پرداخته ام. اين دو رويكرد بيشتر تطبيقي و قياسي اند تا ديالكتيكي. آنها مأخوذ از سنتز ماركس و يا تأليف هگل نيستند.
من از اصطلاح عدم تعين حضور، تركيبي از رويكردها و گرايش هايي چون بي مكاني، از هم گسيختگي، ابهام، اتصال، تمركززدايي، كژآئيني، كثرت گرايي و دگرديسي را در نظر مي گيرم كه همه به نوعي عدم تعين يا بي تعيني منجر مي شوند. مفهوم اخير يعني دگرديسي خود به تنهايي شماري از اصطلاحاتي همچون شالوده شكني، ساختارشكني، تجزيه پذيري، جابجا شدگي،  اختلاف، اتصال، جدايي، ناپيدايي، تعريف شكني، رمزگريزي، تعميم گريزي، قانون گريزي و استعمارگريزي را به موازات خود رده بندي مي كند. به واسطه اين مفاهيم اراده اي سترگ براي تحت تأثير قرار دادن اجتماع سياسي، زمينه هاي شناختي، مسائل جسماني و روان فردي در كل حوزه غرب پديده آمده است. تنها در ادبيات، نظرات ما درباره مؤلف، شنونده، قرائت، نوشتار، كتاب، سبك، نظريه نقد ادبي و خود مفهوم ادبيات به يكباره سئوال برانگيز شده است. اين مفاهيم نه از روي بي اعتباري كه از روي گونه اي پرسش و استفهام خود را در طرق مختلفي بازسازي مي كند.
به هر صورت، اين عدم قطعيت يا بي تعيني ها، به واسطه قدرت مطلقه فناوري پراكنده شده و منتشر گرديده اند. به همين جهت من دومين گرايش عمده در پست مدرنيسم را حضور همه جانبه (همه جابودگي) ناميدم، تا بدان وسيله قابليت ذهن براي توسيع خود در نمادها، مداخله هر چه بيشتر در طبيعت، اعمال نظر از طريق انتزاعات و پيش افكني شناخت آدمي بر مرزهاي عالم را مشخص كرده باشم .
تكرار مي كنم كه بدون شك اين گرايشها ممكن است در بعضي از كشورها نسبت به بعضي ديگر كمتر رايج بوده باشد. مثلاً در كشورهايي چون استراليا، آلمان و يا ژاپن اصطلاح پست مدرنيسم هم در داخل و هم در خارج از محيط هاي دانشگاهي اصطلاحي رايج و آشناست. اما اين حقيقت در جوامع پيشرفته همچنان باقي است كه پست مدرنيسم به عنوان يك پديده فرهنگي، موجب گونه اي تمايل دوسويه شده است كه من آن را عدم تعين- حضور مي نامم.
به هر حال، سياره زمين بزرگتر و مهمتر از سياره هاليوود، دويچه بانك و كمپاني ميتسوبيشي است و از اينجاست كه مسأله پست مدرنيته مطرح مي شود، چرا كه عدم تعين- حضورهاي پست مدرنيسم فرهنگي، ظاهراً به تعارضات محلي- جهاني آن از جمله قتل عام هاي بوسني، كوزوو، الستر، روآندا، چچن، سودان، سري لانكا، تبت و غيره تبديل شده است و در عين حال خود پست مدرنيسم فرهنگي به چيزي عقيم، مبتذل، سطحي، مضحك و بازيهاي بيهوده و يا نمايش هاي رسانه اي صرف مبدل شده است.
بنابراين در اينجا مي توانيم شماري از اصطلاحات جديد مانند: عدم تعين، حضور همه جانبه، بافت گرايي، فناوري هاي سطح بالا، مصرف كنندگي، جوامع پيشرو در برنامه هاي رسانه اي و زيرواژه هاي اصطلاحات مذكور را به ليست قبلي مان درباره پست مدرنيسم اضافه كنيم. بر اين اساس آيا در اينجا مي توانيم در حوالي نور به شبح پست مدرنيسم اشاره اي كنيم؟ در اين صورت شايد لازم باشد تا اشاره ديگري نيز بدان داشته باشيم، با طرح اين سؤال كه آيا بيان اين مقاله نشاني از يك درون نگري تاريخي ندارد، آيا پيشنهاد نمي كند كه ذهن پست مدرن، تمايل به دريافت خود و تأمل بر خود دارد به گونه اي كه حاكي از توجه به نوعي سرگذشتنامه خودنگاشت مبهم از يك عصر باشد.
سرگذشتنامه خودنگاشت مبهم يك عصر
- ايمانوئل كانت در سال (۱۷۸۴) مقاله اي را با عنوان «روشنگري چيست؟» منتشر كرد. بعضي از متفكران به  ويژه ميشل فوكو معتقدند با اين مقاله دوراني آغاز مي شود كه در آن فلاسفه از روي خودانديشي مي پرسند: ما كيستيم؟ و به لحاظ تاريخي معناي معاصر بودن ما چيست؟ مسلماً بسياري از ما از طرح چنين سؤالي متعجب مي شويم؛ اما در اينجا نكته اي وجود دارد كه فوكو مانند بعضي نكات ديگر نتوانست به آن اشاره كند و آن اين كه ما هم اكنون مي توانيم سؤال فوق را مطرح كنيم بدون آن كه مانند كانت به امكانات معرفت باور داشته و يا داراي اعتماد به نفس تاريخي فوكو باشيم.
فرزندان عصر ابهام، شعر شك و ترديد را مي سرايند، بدگمان و بي اعتقادند و طرفدار تمركززدايي، تعدد، كثرت و عمل و چندزماني اند. در اين صورت اصطلاحاتي مانند پست مدرنيسم كلاسيك، عالي، پاپ، پومو، بازنگري، ساختارشكني، بازسازي (احياء)، طغيان، پيش و پس از پست مدرنيسم، همه واژه هاي جديدي خواهند بود كه گونه اي انفجار در يك كارخانه واژه سازي را به ذهن متبادر مي سازند.
در هر صورت به سختي مي توان دوران ديگري را تصور كرد كه تا اين حد نسبت به خود، رنج و ستم روا داشته باشد. در نهايت شايد بتوان پست مدرنيسم را گونه اي تحقيق دايم درباره خود نام نهاد. (البته) آن انگيزه يا محركي نيست كه تنها محدود به جهان غرب بوده باشد. هرچه كنش هاي متقابل جهان بيشتر باشد، بر تعداد جنبش هاي مردمي نيز افزوده خواهد شد و در نتيجه سؤالات فرهنگي و مذهبي بيشتري مطرح شده و هويت شخصي گاه حساس و گاه فريبنده خواهد بود. در تبديل پست مدرنيسم به پست مدرنيته از منظري ديگر، مي توان از اطراف و اكناف جهان صداي ناله مردماني را شنيد كه بانگ برمي آورند كه ما كيستيم؟ و يا من كيستم؟ بنابراين در اينجا نيز ما به كلمات ديگري دست يافته ايم كه مي توانيم آنها را به ليست اصطلاحات قبلي مان درباره پست مدرنيسم اضافه كنيم. اصطلاحاتي چون: تاريخ مندي، خودانديشي، نگراني از نامگذاري خويش، معاني چندگانه زمان (خطي، چرخشي، نجومي، علوم ارتباطي و اطلاع رساني)، مهاجرت هاي وسيع و گستره اجباري و يا اختياري، بحران  هاي فرهنگي و هويتهاي شخصي.
تاريخ مختصر اصطلاح
- تلاش براي فهم خود- يعني آنچه را كه من سرگذشتنامه خودنگاشت مبهم يك عصر ناميده ام- انعكاسي از تاريخ نابهنجار و بي قاعده خود كلمه پست مدرنيسم است؛ يعني تاريخي كه در عين حال به تبيين مفهوم فعلي مورد استفاده آن نيز مدد مي رساند. من بايد در اينجا در انتخاب اين موضوع بسيار جسور و بي باك بوده باشم به ويژه از زماني كه چارلز جنكس و مارگارت رز در جايي ديگر توضيحات جامعي درباره تاريخ مفهوم فوق ارائه داده اند.
ظاهراً يك نقاش انگليسي به نام جان واتكينس چاپمن در اواخر دهه هفتاد، اصطلاح پست مدرنيسم را در معنايي كه ما اكنون از اصطلاح پساامپرسيونيسم در نظر داريم، به كار برد.
در سال ۱۹۳۴ فدريكو دانيس كلمه پست مدرنيسم را به عنوان واكنشي در برابر مشكلات و تجربه گرايي شعر نو به كار برد. در سال ۱۹۳۹ آرنولد توين بي اصطلاح فوق را در معنايي بسيار متفاوت به كار برد تا ضمن آن پايان دوران مدرن و نظام بوروكراسي و سرمايه داري غرب را كه مبدأ آن به قرن هفدهم مي رسيد، اعلام كند. پس از آن در سال ۱۹۴۵ برنارد اسميت واژه مذكور را براي معرفي يك نهضت جديد و غيرتجريدي در نقاشي موسوم به رئاليسم سوسياليستي به كار برد. در آمريكا در دهه پنجاه، چارلز اولسون در ارتباط با شاعران و هنرمندان از نوعي پست مدرنيسم سخن گفت كه بيشتر رجوع به افرادي چون ازرا پاوند، ويليام كارلوس ويليامز داشت تا شاعراني همچون تي.اس.اليوت. در اواخر اين دهه، يعني در سالهاي ۱۹۵۹ و۱۹۶۰ ايروينگ  هاو و هري لوين به ترتيب در اين باره كه معناي پست مدرنيسم همان زوال و انحطاط فرهنگ مدرنيسم است، به بحث پرداختند. تنها در اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد بود كه در مقالات متعددي كه بعضاً به وسيله من و لسلي فيدلر به نگارش درآمد، پست مدرنيسم به عنوان يك فرآيند خاص محصل و توسعه يافته در فرهنگ آمريكا معرفي شد. فرايندي كه در واقع تحولي انتقادي در متن مدرنيسم، اگر نه اعلام پايان آن، محسوب مي شد. به نظر من در همين معناي اخير است كه صورتكهاي متغير و چهره هاي متبدل پست مدرنيسم تا امروزه توانسته دوام بياورد.
مشكلات مفهومي
۱ _ اصطلاح پست مدرنيسم نه تنها اصطلاحي خام و ناپخته است بلكه همچنين مبتني بر عقده اديپ است. همچون نوجوان ضعيفي كه قادر نيست كاملا خود را از والدينش جدا سازد. پست مدرنيسم نمي تواند اصطلاحات و عناوين جديدي همچون رمانتيك نمادگرا، آينده گرا، كوبيست، دادائيست، سورئاليست و غيره را براي خود ابداع كند. اجمالا بايد گفت كه رابطه پست مدرنيسم رابطه اي مبهم، مبتني بر عقده اديپ و انگل وار است. همان طوري كه برنارد اسميت در كتاب «تاريخ مدرنيسم» به آن اشاره مي كند، پست مدرنيسم گفت وگويي مناقشه آميز با جنبشي قديمي تر از خود است.
۲ _ اصطلاح پست مدرنيسم خود، غير پست مدرن مي نمايد چرا كه انديشه پست مدرن به ويژه تفكر پساساختارگرايي، منكر هرگونه زمان طولي يا خطي از گذشته به زمان حال و از زمان حال به آينده است. به گونه اي كه پيشوند پيش يا پس قابل اطلاق بر آن نيست.
۳ _ به معنايي بسيار مهم، اصطلاح پست مدرنيسم نمي تواند بر يك دوره موقت يا تاريخي و يا ساختار مشتمل بر تحولات زباني در ادوار مختلف، اطلاق شود. آن بايد به عنوان يك مقوله همزمان، پديدار شناسانه يا نظري عمل كند. نويسندگان متوفي و قديمي تري چون ساموئل بكت، خورخه لوئيس بورخس، رايموند روسل، ولاديمير ناباكف را مي توان پست مدرن دانست در حاليكه نويسندگان زنده و جوانتري همچون جان آپ ديك، توني موريس و... را نمي توان پست مدرن به شمار آورد.
معناي همه اين موارد اين است كه ارائه يك نمونه يا مدل از پست مدرنيسم نياز به مجموعه اي از سبكها، چهره ها و رويكردهايي خاص دارد كه ممكن است در يك بستر خاص تاريخي مورد لحاظ قرار گيرند. هر يك از اين وجوه _ به عنوان مثال تقليد، خودانديشي يا طنز سياه _ به تنهايي ممكن است در پيشينه هاي صدها يا هزاران سال پيش يافت شوند؛ اما در عين حال وجوه فوق مي توانند در متن تاريخي فعلي خود، با الگويي از پديده هاي موسوم به پست مدرنيسم مرتبط گردند.
۴ _ آيا پست مدرنيسم با داشتن چنين الگويي مي تواند در همان خطوط، در حوزه هاي هنري يا فرهنگي ديگري نيز توسعه يابد؟ آيا همزمان مي تواند خود را در عرصه هاي معماري، نقاشي، موسيقي و ادبيات جلوه گر سازد؟ در انواع و گونه هاي مختلف هنر و در حقيقت در حوزه هاي متمايزي چون علوم، فلسفه، سياست و سرگرميهاي عمومي و همگاني چه ارتباط و تقارن يا انفصال و عدم تقارني مي تواند وجود داشته باشد؟ ظاهرا چالش بر سر ارائه يك الگو جامع و شامل از پست مدرنيسم، ترس برانگيز است. آيا ما قادر به ارائه چنين الگويي خواهيم بود؟ و آيا اساسا هنوز هم به چنين اصطلاحي نياز داريم؟
فراسوي پست مدرنيسم: يك نافرجامي و گونه اي عدم نتيجه.
در سرتاسر اين مقاله سؤالي مقدر و پوشيده وجود دارد مبني بر اينكه فراسوي پست مدرنيسم چه چيزي وجود دارد؟ البته هيچ كس واقعا نمي تواند به اين سؤال پاسخ دهد، اما پاسخ من به آن، اين است كه در فراسوي پست مدرنيسم، پست مدرنيته قرار دارد. رئاليسم به ما مي آموزد كه بحرانهاي تاريخي همواره به يك نتيجه خرسندكننده و رضايت بخش منتج نمي شوند. در حال حاضر گرچه ظلمها و بي عدالتي هاي موجود ممكن است بسيار عميق و ريشه دار بوده باشند، اما آنها در شكل هاي خاصي كه به خود مي گيرند لاعلاج نخواهند بود.
دو عاملي كه امتحان دشوار پست مدرنيته را در زمان ما دشوارتر مي كند عبارتند از:
۱) توزيع ناعادلانه ثروت در ميان ملل و ۲) خشونت طلبي ها و انتقام جويي هاي ملي گرايانه. عامل نخست مرتبط با اقتصاد و جغرافياي سياسي است كه هر دوي آنها خارج از حوزه مطالعات و بررسي هاي من هستند و در رابطه با عامل دوم نيز من تنها به ذكر چند نكته اكتفا خواهم نمود. حقيقت اين است كه مغز انسان به گونه اي اسرارآميز و معجزه آسا نسبت به يك ميليون سال قبل يا بيشتر، تكامل يافته است كه اين تكامل ضمن اتخاذ سياستهاي مدبرانه و كوتاه مدت براي بقاء و ادامه حيات بوده كه در عين حال شامل تمايز خود و ما از آنها نيز بوده است.
اين تمايز در حوزه زيست شناسي نه تنها در ميان انواع گوناگون بلكه همچنين در ميان افراد يك نوع نيز كاملا محسوس و آشكار است. اين معجزه سيستم ايمني بدن ماست كه بلافاصله ميان اجزاء  سلولهاي بدن و عناصر مهاجم و بيگانه تفاوت و تمييز قايل مي شود. تمييز خود از ديگران تقريبا در تمام زبان هاي رايج و ساختارهاي دستوري و فرهنگهاي لغات وجود دارد. بر همين اساس ميان من و شما به ما و به آنها، ما و آنها و غيره تمايز قايل مي شويم. به علاوه چنين تمايزي در لايه ها و سطوح دروني نفس و روان نيز وجود دارد. اما آن تمايزي كه به بحث فعلي ما مربوط مي شود، تقسيمي است كه در سير تكاملي و تاريخي خانواده، گروه و قبيله بوجود مي آيد. اگر مغز انسان، زبان و سازمانها و مراكز اجتماعي _ انساني وجود نداشتند موجودات بشري قطعا خيلي پيشتر از اين در تلاش براي بالا رفتن از نردبان تكامل از بين رفته بودند. غريزه قبيله گرايي به صورت ملي گرايي اش در اشكال گوناگون نژادي، مذهبي، فرهنگي و ملي گرايي سياسي در ميان نژادهاي مختلف، توسعه يافته كه البته اين فرايند به نوعي خود مي تواند تمايزي اوليه محسوب شود.
به هر حال گرچه ممكن است كه غريزه قبيله گرايي و يا گروه گرايي يك غريزه اوليه بوده باشد، اما چون تخيل وجود دارد، عشق نيز وجود دارد و به همين دليل، حس همدردي و دلجويي و به طور كلي قدرت براي فائق آمدن بر تمايزات و متحد شدن با ديگران نيز وجود دارد. به علاوه گرچه شايد در گذشته تمييز خود از ديگري براي بقا و ادامه حيات به عنوان اصلي مهم مطرح بوده، اما در حال حاضر ممكن است ضرورت و يا لزوم كمتري داشته باشد. به نظر من تقسيمات ميان خود و ديگري به ما و آنها، به زودي از ميان خواهد رفت. به ويژه اگر تفاوت سطح و نابرابري در قلمرو ثروت و قدرت بسيار محسوس و آشكار بوده باشد. اما من فكر مي كنم كه به جاي اميد داشتن به آن و يا سخن گفتن پيرامون آن بهتر است كه آن را بيشتر وارد زندگي خود كرده و با آن مأنوس گرديم؛ اما سخن گفتن صريح و حقيقي با خود و نه فقط با ديگران، مستلزم نوعي خلوص محض و صفاي مطلق است. ما نياز به ترويج و تبليغ معنايي دقيق تر، زنده تر و گوياتر از خود در رابطه با ديگر فرهنگها، طبايع و كل جهان داريم. بويژه در رابطه با مشكلات و مسائل فعلي جهان بايد حالات و طرق تعالي نفس را كشف كنيم. به نظر من ادبيات و همه هنرها تنها در طرح روحاني و معنوي پست مدرنيته مي توانند به عنوان اموري اساسي و مهم باقي بمانند.
البته مي توانيم طرح پست مدرنيته را برحسب اصطلاحات سياسي مثلا به عنوان يك گفت وگوي آزاد در بافت محلي و جهاني، حاشيه و مركز، اقليت و اكثريت و كليات انواع مختلف نيز تعريف كنيم. اما در هر صورت هيچ تضميني در رابطه با اين واقعيت وجود ندارد كه يك گفت وگوي سياسي حتي در بازترين شكل و صورتش نيز نتواند به نوعي خشونت و اعمال زور تبديل شود.
من براي ترميم اين زنجير پوسيده و قديمي يعني وجود خشونت در ميان انسانها هيچ راه حلي را پيشنهاد نمي كنم، اما مي پرسم كه آيا روح و نفس معنوي مي تواند منشا ارزشهاي زميني و محيطي تازه اي براي ما باشد؟ تنها چيزي كه ما براي رهاسازي خود از زندان مليت گرايي و آنفلوآنزاي وحشتناك خودمحوري بدان نياز داريم، روح و نفس معنوي است. همه موسيقي و آهنگ اين جهان نمي تواند تنها تصنيف و مصنوع ما بوده باشد.

مرور كتاب نگاهي به كتاب «مكالمات فرانسوي» اثر رائول مورتلي
زباني براي آينده
001398.jpg

مسعود خيرخواه
مكالمات فرانسوي‎/رائول مورتلي‎/ترجمه: شيوا مقانلو
نشر چشمه‎/چاپ اول ‎/۱۳۸۴ ۱۵۰۰ نسخه ۱۴۹ ص، ۱۲۰۰ تومان
۱- موضوع ساده است. فلسفه خوانده اي با اقامت در پاريس به سراغ شش متفكر رفته است و با آنها درباره زندگي، تفكرشان و نوع نگاهشان به جهان پيرامون و... به گفت وگو نشسته است.در اين كتاب چهره هاي مشهوري چون ژاك دريدا، لوس ايريگاري، امانوئل لويناس و ميشل سر در كنار متفكراني آمده اند كه نوشته هايشان به تازگي تأثيرات خود را بر جهان انگليسي زبان نشان داده اند: ميشل لودوف و مونيك اشنايدر.اين مجموعه گفت وگوها تلاشي است براي رخنه در مضامين معاصر زندگي روشنفكرانه فرانسه. شكل سؤال و جواب هاي كوتاه، معرفي مناسبي از آثار فيلسوفان مدرن فرانسوي به دست مي دهد.
۲- رائول مورتلي سرپرست و استاد فلسفه گروه علوم انساني دانشگاه بوند استرالياست. مورتلي مصاحبه هاي اين كتاب را در همان دوره انجام داده است.مورتلي به شيوه اي سهل و خواندني ايده ها، شخصيت فردي و اجتماعي اين متفكران جذاب و ارزشمند را ترسيم مي كند؛ هر متفكر يكي دو خط يا بيش تر از حضور خود در صحنه فلسفه پاريسي مي گويد. زنانه نگري (فمينيسم)، پديده شناسي، ادبيات، نشانه شناسي، و روان كاوي، تنها بعضي از سوژه هاي بسياري اند كه در اين كتاب گردهم آمده اند.
۳- گفت وگوي نخست در كتاب با امانوئل لويناس است. لويناس در اين گفت وگو بيشتر در باره نحوه ورود هايدگر به جهان فرانسوي بحث مي كند با توجه به اينكه خود نيز نقش مهمي در اين روند بازي كرده است.لويناس در اين گفت وگو از تولد و كودكي و دانشجويي اش سخن گفته، از آشنايي اش با هايدگر و تأثير عظيمي كه او بر وي نهاده است، از شيوه تفكرش، از سنت مذهبي اي كه در آن زيسته و... لويناس در پاسخ به اين سؤال كه چه طور رويكرد فلسفي تان را از رويكرد تجربه گرايي متمايز مي كنيد، مي گويد:روش من پديدارشناسانه است و منوط است به سرجاي خود برگرداندن آن چه كه داده شده  به پيش زمينه آن از التفات؛ نه فقط آن التفاتي كه مستقيماً معطوف به ابژه است، بلكه به همه چيزهايي كه به ابژه تعين مي بخشند و به افق.
۴- مونيك اشنايدر (Monique Schneider) كه در سال ۱۹۳۵ در فرانسه متولد شده، تا حدي در زمينه فلسفه و تا حدي در زمينه روان شناسي فعاليت دارد. آثار او در آغاز فرايند مطرح شدن در جهان فلسفه هستند، گرچه در كشورهاي انگليسي زبان هنوز خواننده زيادي ندارند. آن چه نوشته هاي اشنايدر را از ديگران متمايز مي كند، روش تحليلي دقيقي است كه با گرايش به روانكاوي لكاني همراه شده است. به لحاظ حرفه اي، اشنايدر هم يك روانكاو است و هم يك فيلسوف. تحليل او از زبان- كه در چارچوبي به يك اندازه هستي شناختي و روانكاوانه جا دارد- برمبناي آميزه اي از بينش هاي ويتگنشتاين، فرويد، و ديگر منش ها قرار دارد. او در چارچوب فكري خود بيش تر فيلسوفي« تحليلي »است، به همان معناي انگليسي آن.
۵- ميشل سر كه استاد تاريخ علم در سوربون است، سومين فردي است كه در اين كتاب گفت وگو كرده است. او در سال ۱۹۳۰ در فرانسه متولد شد و دوران جواني اش را با آموختن دريانوردي آغاز كرد. عشق به دريا و استعاره هاي مربوط به آن هميشه در آثارش مشهود است. او كار فلسفي اش را با مطالعه آثار لايب نيتس آغاز كرد و در ادامه اين مسير به بياني شخصي دست يافت كه او را به نوشتن دوره پنج جلدي« هرمس » رهنمون شد. روش سر رويكردي دايره المعارفي دارد و اين كل نگري در نوشتار او هم مشهود است: انواع داده ها در كار كمك به فلسفه معتبرند و فيلسوف نبايد خود را از هيچ شكلي از تحقيق جدا بداند. جديدترين آثار وي بر شكاف ميان فلسفه و ادبيات پل مي زنند و خوانندگان بسياري هم دارند.
۶- لوس ايريگاري ۷۵ ساله در بلژيك متولد شد، اگرچه مليتي فرانسوي دارد. او مدير فعلي بخش مطالعات فلسفه در مركز مطالعات ملي پاريس است. دامنه كار او بر حوزه هاي فكري، مجامع دانشگاهي و در ميان فمينيست ها و افكار عمومي بسيار زياد بوده است. آخرين آثار ايريگاري او را در صف مقدم پژوهشگران زبان شناسي وبه ويژه در حوزه جنسيت قرار مي دهد.لوس ايريگاري نماينده آوايي هرچه قدرتمند تر در فلسفه روابط انساني است. فمينيسم خاص او، آن چه را كه مي توان در باره تفاوت هاي مشروح ميان مردان و زنان گفت روشن مي كند. برخلاف گرايش يكسان سازي كه مشخصه نوعي فمينيسم است، ايريگاري توأمان در پي كشف كوشش هاي رياكارانه يافتن وجوه تفاوت و افشاي شارحان كيفي آن هاست.
گفتار او در پاسخ به مسايل فلسفي خاصي مي  آيد كه توأمان تباني براي موافقت بر سر مشخصه هاي خاص و نادرست زنانگي، و شيوه اي را كه زنان از آن طريق چنين قضاوت هايي را پذيرفته و دروني خود مي كنند مشخص مي سازد.
۷- ميشل لودوف جوان ترين فردي است كه در اين گفت وگو شركت كرده. او در سال ۱۹۴۸ متولد شده و در حال حاضر منصبي پژوهشي در« مركز ملي پژوهش هاي علمي »پاريس دارد. او تحصيل كرده«اكول نرمال سوپريور» است. لودوف نياز به تخيل فلسفي را در تمام مراحل كارش تعقيب مي كند. اما آنچه بيش از همه لودوف بر آن تأكيد دارد وجود شكاف هايي در گفتمان فلسفي است كه شايد از خودش پيوسته آشكارتر باشند. پس اصلي رازآميز در فلسفه او نهفته است: ماهيت، چيزي پوشيده است. او در خارج از فرانسه، به ويژه به خاطر كارهايش درباره «تخيل »فلسفي مشهور است.
۸- اما ژاك دريدا. دريدا فلسفه آلمان را بيش از هر فلسفه ديگري دنبال مي كرد و شايد بتوان سرنخ ايده هاي او را در آثار هايدگر، هگل، و هوسرل يافت. زمينه اصلي آثار دريدا، معنا و رابطه اش با متن است؛ به ويژه نشانه  شنا سي كه با نام او همراه شده و متضمن طرح نظريه اي در باره نمادها، نشانه ها و معناست. آثار او همچنين با نقد ايده مؤلف همراه بوده اند.
۹- به هر تقدير،« مكالمات فرانسوي »براي هر فرد علاقه مند به تفكر مدرن و به فيلسوفان بزرگ و تأثيرگذاري كه از فرانسه مي آيند، خوش آيند خواهد بود؛ كتابي واقعاً دوستانه كه عرصه اي جذاب و بالقوه دشوار را به گسترده ترين طيف مخاطب ممكن معرفي مي كند- اگرچه كه پاسخ هاي سر راست اين متفكران بر جذابيت دو چندان افزوده است. چيزي كه در نمونه هاي وطني كمتر به چشم مي خورد!
با اين اوصاف، دو نكته باقي مي ماند: نخست، نشر گزيده كار چشمه مي توانست با تغيير قلم سؤال ها و پاسخ ها، صفحه آرايي كتاب را چشم نوازتر انجام دهد تا خواننده خسته نشود و دوم اين كه شايسته بود مترجم، با توجه به اين كه در سهل كردن انديشه پيچيده برخي از گفت وگوشوندگان موفق بوده، گزيده آثار هريك از فيلسوفان گفت وگو شونده را به فارسي نيز ترجمه مي كرد.

نگاه
گول نخوريد!
مسأله تقابل اسلام وسكولاريسم مطرح نيست
001395.jpg

رابرت فيسك
ترجمه: حسين تهراني
خب، اين هم كاريكاتور محمد (ص) پيامبر [اسلام] با عمامه اي به شكل بمب. سفيران(كشورهاي اسلامي) از دانمارك خارج شدند ، كشورهاي حوزه خليج فارس كالاهاي دانماركي را از قفسه [فروشگاه هايشان] برچيدند و تفنگداران غزه اتحاديه اروپا را تهديد كردند. در دانمارك «فلمينگ رز» ويراستار «فرهنگي» مجله پيپ اسكويك (pip-squeak)، كه اين كاريكاتور احمقانه را به چاپ رسانده بود- سپتامبر گذشته، محض رضاي خدا -اعلام مي كند كه ما شاهد «برخورد تمدن ها» مابين دموكراسي هاي سكولار غربي و جوامع اسلامي هستيم. به نظرم، اين ثابت مي كند كه روزنامه نگاران دانماركي بر همان شيوه هانس كريستين آندرسن ره مي پيمايند. درواقع آنچه كه شاهد آنيم خامي تمدن هاست.
اجازه بدهيد از بخش Home Truths آغاز كنيم. موضوع سكولاريسم در تقابل با اسلام مطرح نيست. نزد مسلمانان، پيامبر فردي است كه كلام الهي را مستقيما از جانب خداوند دريافت كرده است. ما [مسيحيان] پيامبرانمان را در حكم چهره هايي تا حدي تاريخي تصور مي كنيم و درست در همنوايي با حقوق بشر مدرن مان، اغلب كاريكاتورهايي از آنها را در ذهنمان مي سازيم. واقعيت اين است كه مسلمانان دينشان را زندگي مي كنند،ولي ما نه. آنها ايمانشان را از خلال فراز و نشيب هاي بي شمار تاريخي حفظ كرده اند. (در صورتي كه) ما آن را درست از زماني كه ماتيو آرنولد (Matthew Arnold) درباره« خروش انزواجويانه طولاني مدت»نوشت، از دست فرو نهاديم. به همين دليل از«غرب در تقابل با اسلام »سخن مي رانيم تا از«مسيحيان عليه مسلمانان »؛ چراكه هنوز چپ مسيحي زيادي در اروپا حضور ندارد. ظاهرا راهي نيست تا بتوانيم بر اين مسئله از طريق كمك به ساير اديان جهان فائق آييم و از خودمان بپرسيم كه چرا مجاز به تمسخر محمد (ص) نيستيم.
افزون بر اين، تزوير و ريا را بر احساسات ديني خود حاكم كرده ايم. به ياد دارم كه بيش از يك دهه قبل، چگونه فيلمي با نام «آخرين وسوسه مسيح»، عشق مسيح به زني را به نمايش گذاشت. در پاريس، بر سينمايي كه اين فيلم را نمايش داد، آتش گشودند و جواني در اين بين كشته شد. همين طور يادم است كه يك دانشگاه آمريكايي سه سال پيش مرا براي ايراد سخنراني دعوت كرده بود. من در آن جا با موضوع «يازده سپتامبر ۲۰۰۱: بپرسيد كه چه كسي آن را مرتكب شد، اما براي خاطر خدا نپرسيد كه چرا» سخنراني كردم. هنگامي كه به آن جا رسيدم، متوجه شدم كه دانشگاه عبارت «به خاطر خدا» را به اين دليل كه «نمي خواهيم احساسات كسي را جريحه دار كنيم» از آن حذف كرده است. آهان!  بله!پس  ما هم «احساساتي» داريم.
به عبارت ديگر، در حالي كه ادعا مي كنيم مسلمانان بايد سكولارهاي خوبي باشند، (اما) وقتي نوبت بيان آزاد _ يا كاريكاتورهاي نازل _ مي رسد درست همان قدر نگران حال طرفداران دين عزيز دردانه خودمان هستيم. من نيز از ادعاهاي پرفيس و افاده سياستمداران اروپايي مبني بر اين كه قادر به جلوگيري از بيان آزاد يا مجلات نيستند، لذت مي برم. اين هم بي معني است. فرضا اگر به جاي كاريكاتور پيامبر (اسلام) يك خاخام اعظم با كلاهي بمبي شكل به تصوير درآمده بود،  (حتما) فرياد «ضد يهودي گري» گوش فلك را كر مي كرد _ واقعا هم اين گونه است _، همان طور كه اغلب گله مندي اسرائيلي ها را از چاپ كاريكاتورهاي ضد يهودي در مجله هاي مصري مي شنويم.
وآنگهي، در برخي از كشورهاي اروپايي _ فرانسه يكي از آنهاست و آلمان و اتريش در ميان آنها هستند _ به لحاظ قانوني نسل كشي ممنوع است. براي مثال در فرانسه بيان اين  مطلب كه كشتار دسته جمعي (هولوكاست) يهوديان يا ارمنيان اتفاق نيفتاده، غير قانوني است. همين طور اظهاراتي مشابه اين (مسئله) در كشورهاي اروپايي غيرمجاز است. هنوز مطمئن نيستم كه اين قوانين به مقاصدي برسند، به هر حال هرقدر كه انكار هولوكاست را ملغي اعلام كنيد، ضد يهودي گري از راه ديگري سربرمي آورد. اصلا نمي توانيم محدوديت هاي سياسي اي را براي منكران اين مسئله (هولوكاست) قائل شويم و در عين حال وقتي متوجه شويم كه مسلمانان نسبت به تصوير ناراحت كننده و توهين آميز ما از پيامبرشان علم اعتراض برمي افرازند، آن گاه شروع كنيم به داد و قال راه انداختن درباره سكولاريسم.
نزد بسياري از مسلمانان، واكنش كشورهاي «اسلامي»به اين قضيه مايه سردرگمي است. اين دليل خوبي است براي اعتقاد به اين كه مسلمانان تمايل به وجوهي از اصلاحات در دين شان دارند. اگر اين كاريكاتور مقصود كساني را كه مي خواستند درباره اين موضوع به مباحثه بپردازند، برآورده بود، هيچ خاطري از آن آزرده نمي شد، اما آن (كاريكاتور) آشكارا قصد تحريك داشت. آن قدر وقيحانه بود كه فقط واكنش ايجاد كرد.
اينك زمان زيادي براي شدت بخشيدن به چرنديات ساموئل هانتينگتون پير درباره« برخورد تمدن ها »باقي نمانده است. هم اكنون ايران يك دولت مذهبي را تجربه مي كند. همين طور عملاًعراق -كه تصور نمي رفت به يك حكومت مذهبي به طور دموكراتيك و منتخب منجر شود، اما اين آن چيزي است كه وقتي شما ديكتاتورها را به زير كشيدند، در آن جا اتفاق افتاد- در مصر، اخوان المسلمين بيست درصد از صندلي ها را در انتخابات اخير پارلماني از آن خود كرد. اكنون حماس را به عنوان دولت منتخب«فلسطين »داريم. در اين جا پيامي وجود دارد. اين طور نيست؟ پيام اين است  كه سياست هاي آمريكا _ يعني« تغيير رژيم »در خاورميانه _ به اهدافش نرسيده است. (دليلش هم) اين ميليون ها رأي دهندگاني هستند كه اسلام را بر رژيم هاي فاسدي كه بر آن ها تحميل كرده ايم، ترجيح مي دهند.به همين دليل حقيقتا چاپ كاريكاتور دانماركي كه زبانه هاي اين آتش را شعله ورتر مي سازد، خطرناك است.
در هر حال، مسئله اين نيست كه آيا پيامبر (اسلام) بايد به تصوير درمي آمده يا نه. معضل اين جاست كه اين كاريكاتورها، محمد [ص] را در هيئت خشونت آميز بن لادني ترسيم كرده اند. (درواقع) آنها اسلام را به عنوان يك دين خشن به تصوير كشيده اند.

|  ادبيات  |    اجتماعي  |   انديشه  |   رسانه  |   فرهنگ   |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |