ايهاب حسن
ترجمه: زهرا گلپايگاني
از پست مدرنيسم
به پست مدرنيته: بافت محلي- جهاني
پست مدرنيسم چيست؟ در گذشته چه بود و اكنون چيست؟ به نظر من [تعريف] پست مدرنيسم مانند رجعت مهار ناشدني يك شبح است، به محض اين كه از دستش خلاصي يابيم، شبحش بازمي گردد، درست مانند يك شبح از تعريف گريزان است. مسلماً من امروز در باره پست مدرنيسم، نسبت به سي سال قبل كه شروع به نوشتن در باره آن كردم كمتر مي دانم، دليلش شايد اين باشد كه در اين مدت، پست مدرنيسم تغيير كرده، من تغيير كرده ام و جهان نيز تغيير كرده است؛ اما اين فقط تأييد نظرگاه نيچه است مبني بر اين كه اگر مفهومي داراي يك تاريخ باشد، پيشاپيش تعبيري است كه تابع تجديد نظرهاي بعدي است. آنچه كه از تعبير و يا تعابير متعدد مي گريزد، صرفاً ايده اي افلاطوني يا مفهومي تحليلي و انتزاعي مانند يك دايره و يا يك مثلث است. به هرحال رمانتيسم، مدرنيسم و پست مدرنيسم مانند امانيسم يا رئاليسم در طول زمان دائماً در حال تغييرند. به ويژه در عصر تضادها و كشمكش هاي ايدئولوژيك و توسعه وسايل ارتباط جمعي و رسانه اي؛ اما اين مانع از ورود پست مدرنيسم به حوزه بحث در باره معماري، هنرها، علوم انساني- اجتماعي و بعضاً حتي علوم طبيعي نيست. پست مدرنيسم نه تنها درباره مسايل دانشگاهي به بحث مي پردازد بلكه همچنين در مورد تجارت، سياست، وسايل ارتباط جمعي، صنايع بازي و سرگرمي و اموري چون زبان سبك هاي زندگي خصوصي، مثلاً آشپزي نيز بحث مي كند با وجود اين هنوز هيچ اتفاق نظري در اين باره كه واقعاً معناي پست مدرنيسم چيست؟ به وجود نيامده است.
اين اصطلاح، صرف نظر از مفهوم آن، احتمالاً متعلق به همان چيزي است كه فلاسفه آن را اساساً يك مقوله مناقشه آميز مي نامند، يعني اگر شما مناظران اصلي معناي پست مدرنيسم- مثلاً لسلي فيدلر، چارلز جنكس، ژان- فرانسوا ليوتار، برنارد اسميت، روزالين كراوس، فردريك جيمسون، مار جوري پرلاف، ليندا هاچن و خودمن- را در يك اتاق جاي دهيد و سپس در را قفل كنيد و كليد آن را به دور بياندازيد، حتي پس از گذشت يك هفته نيز هيچ اجماعي در ميان آنها حاصل نخواهد شد. تنها ممكن است يك قطره كمرنگ خون در زيرپايه در نمايان شود. در اينجا به ذكر برخي از كاربردهاي رايج اين اصطلاح مي پردازيم:
۱- موزه گوگنهيم اثر فرانك گهري در بيلباي اسپانيا، سالن استوري اثر آشتون راگات مگ دوگال در ملبورن استراليا و مركز تسوكوبا اثر آرتا ايسوزاكي در ژاپن، به عنوان نمونه هاي بارز معماري پست مدرن لحاظ مي شوند. آنها با هندسه هاي محضاً زاويه اي باوهاوس(Bauhaus) و قالب هاي شيشه اي و پولادين ميس وان در روه(Mies Van der Rohe) تفاوت داشته و ضمن تركيب عناصر تاريخي و ذوقي، با چند پارگي ها، تخيل و حتي جذابيت سطحي همراه مي شوند.
۲- ژان پل دوم در يكي از بخشنامه هاي اخير خود به نام ايمان و عقل كلمه پست مدرنيسم را به كار برد تا عملاً نسبي گرايي افراطي در ارزش ها و باورها، سخره گيري عقل و شك درباره آن و انكار هر گونه حقيقت انساني يا الهي را محكوم كند.
۳- در نشريه مطالعات فرهنگي (يعني) حوزه اي كه امروزه شديداً سياسي شده، اصطلاح پست مدرنيسم غالباً در مقابل اصطلاح پسا استعماري بكار برده مي شود كه اصطلاح نخستين به لحاظ تاريخي، سست، بي اثر، غيرسياسي و بدتر از آن به لحاظ سياسي نادرست فرض شده است.
۴- در (نشريه) فرهنگ پاپ، پست مدرنيسم به رشته طويلي از پديده ها دلالت دارد: از اندي وارهل گرفته تا تصوير مريم مقدس، از سالن پلاستر موناليزا كه من در آن يك آگهي درباره سالن بچينكو در توكيو را ديدم تا تصوير كارتني و بسيار بزرگ داوود اثر ميكل آنژ، عينك هاي مشبك و روزرنگ، قناري هاي كوچك، يك دوربين بدون جلد پرتاب شده، شانه هاي قوي- و يك آگهي درباره سفر كون تيكي در نيوزلند.
اين موارد چه وجه مشتركي با يكديگر دارند؟ چند پارگي، چندگانگي، نسبي گرايي، تقليد ادبي، نمايشي، استهزاءآميزي، ايدئولوژي ستيزي و ابتناء بر هنرهاي سطحي و دست جمعي بودن. در اين صورت ما به گروهي از كلمات قابل اطلاق بر پست مدرنيسم كه موجد يك زمينه اگر نه يك تعريف براي آن است دست يافته ايم. خوانندگان بلند طبع و ناشكيب ما مي توانند ضمن مراجعه به كتاب مفهوم پست مدرن اثر هانس برتنس ، بهترين و دقيق ترين مقدمه (به زعم من) را درباره معناي پست مدرنيسم بدست آورند. اما من اكنون بايد حركت دوم خود را براي نزديك شدن به پست مدرنيسم از منظر ديگري شروع كنم.
|
|
ايهاب حسن (IHAB HASSAN) در سال ۱۹۲۵ در قاهره پايتخت مصر به دنيا آمد او تحصيلات خود را در آنجا گذراند و در رشته مهندسي برق وارد دانشگاه قاهره شده و در سال ۱۹۴۶ كشورش را براي ادامه تحصيل به قصد ايالات متحده ترك كرد. او يكي از بزرگترين منتقدان و نظريه پردازان مطالعات ادبي و از نخستين مروجان و توسعه دهندگان مفهوم پست مدرن است. او در كنار ژان فرانسوا ليوتار، يكي از اولين دانشوراني بود كه مفهوم انتقادي پست مدرنيسم را توسعه بخشيد. وي همچنين از مفسران برجسته فرهنگ هاي پسااستعماري و پست مدرنيسم است. حسن بخش عمده اي از دوران حيات آكادميك خود را وقف مباحث پست مدرنيسم كرده است. در مقاله حاضر او با ذكر اصطلاحات و تعابيري خاص به وضع اصطلاح بديع « عدم تعين حضور » مي پردازد و درباره معناي خاص آن سخن مي گويد و در نهايت نيز نتيجه مي گيرد كه طرح پست مدرنيسم تنها برمبناي گونه اي معنويت است كه مي تواند بستري مناسب براي بقاي ادبيات و هنرهاي ما باشد و مهم ترين چيزي كه ما هم اكنون براي حل معضلات و مشكلات فرهنگي و جهاني خود بدان نياز داريم، رجوع به نفس يا روان معنوي است.
پست مدرنيسم / پست مدرنيته
من اين حركت را با تمييز پست مدرنيسم از پست مدرنيته آغاز مي كنم. اجمالاً به نظر من پست مدرنيسم به حوزه هاي فرهنگي، به ويژه ادبيات، فلسفه و انواع هنرها از جمله معماري دلالت دارد، در حالي كه پست مدرنيته به يك زمينه جغرافيايي سياسي، يعني يك پديده نوظهور در دهه هاي اخير ارجاع دارد. اصطلاح دوم، بعضاً پسا استعماري نيز ناميده شده كه در آن وجوه جهاني سازي و محلي سازي در طرقي نه چندان بهنجار و حتي بعضاً مخرب با يكديگر پيوند مي خورند.
انديشه پست مدرنيته به عنوان يك فرايند جهاني به هيچ وجه با معناي جهاني بودن يكي نيست. به عبارت ديگر انديشه پست مدرنيته به عنوان يك فرايند جهاني همچون چتري بسيار بزرگ است كه پديده هاي مختلفي چون پست مدرنيسم در هنرها، پسا ساختارگرايي در فلسفه، فمينيسم در مباحث اجتماعي، پسااستعمارگرايي در مطالعات فرهنگي و اجتماعي و در عين حال سرمايه داري چند مليتي، فناوري هاي اطلاعاتي _ ارتباطي، تروريسم بين الملل ، گروه هاي جدايي طلب، قوم گرايي، ملي گرايي و جنبش هاي مذهبي تحت آن قرار مي گيرند، اما به لحاظ علي پست مدرنيته نمي تواند جانشين هيچ يك از آنها شود.
از آنچه تا كنون گفته شد مي توان دو نكته را استنباط كرد: اول اينكه پست مدرنيسم (به عنوان يك پديده فرهنگي) قابل اطلاق بر جوامع مرفه، مصرف كننده و فناوري هاي سطح بالا است و دوم اينكه پست مدرنيته (به عنوان يك فرايند وابسته به جغرافياي سياسي) دلالت بر هم كنشي ، رخداد هاي زميني مرتبط با قوم گرايي و كشورگشايي، فناوري، حواشي و مراكزي دارد كه در آن، معاني نامعادل فوق نيروهاي متعارض خود را به مصرف مي رسانند.
در رابطه با تفاوت پست مدرنيسم وپست مدرنيته لازم است به تمايزي اشاره شود كه من در خود پست مدرنيسم قائل شده ام، تمايزي كه اشاره به يكي از ويژگي هاي پست مدرنيته در سطح وسيعش دارد. من در مقاله اي تحت عنوان «فرهنگ، عدم تعين و حضور همه جانبه: حواشي عصر (پست مدرن) » به توصيف دو رويكرد ناهمخوان در متن خود پست مدرنيسم يعني رويكرد عدم تعين از يك سو و رويكرد حضور همه جانبه فناوري از سوي ديگر پرداخته ام. اين دو رويكرد بيشتر تطبيقي و قياسي اند تا ديالكتيكي. آنها مأخوذ از سنتز ماركس و يا تأليف هگل نيستند.
من از اصطلاح عدم تعين حضور، تركيبي از رويكردها و گرايش هايي چون بي مكاني، از هم گسيختگي، ابهام، اتصال، تمركززدايي، كژآئيني، كثرت گرايي و دگرديسي را در نظر مي گيرم كه همه به نوعي عدم تعين يا بي تعيني منجر مي شوند. مفهوم اخير يعني دگرديسي خود به تنهايي شماري از اصطلاحاتي همچون شالوده شكني، ساختارشكني، تجزيه پذيري، جابجا شدگي، اختلاف، اتصال، جدايي، ناپيدايي، تعريف شكني، رمزگريزي، تعميم گريزي، قانون گريزي و استعمارگريزي را به موازات خود رده بندي مي كند. به واسطه اين مفاهيم اراده اي سترگ براي تحت تأثير قرار دادن اجتماع سياسي، زمينه هاي شناختي، مسائل جسماني و روان فردي در كل حوزه غرب پديده آمده است. تنها در ادبيات، نظرات ما درباره مؤلف، شنونده، قرائت، نوشتار، كتاب، سبك، نظريه نقد ادبي و خود مفهوم ادبيات به يكباره سئوال برانگيز شده است. اين مفاهيم نه از روي بي اعتباري كه از روي گونه اي پرسش و استفهام خود را در طرق مختلفي بازسازي مي كند.
به هر صورت، اين عدم قطعيت يا بي تعيني ها، به واسطه قدرت مطلقه فناوري پراكنده شده و منتشر گرديده اند. به همين جهت من دومين گرايش عمده در پست مدرنيسم را حضور همه جانبه (همه جابودگي) ناميدم، تا بدان وسيله قابليت ذهن براي توسيع خود در نمادها، مداخله هر چه بيشتر در طبيعت، اعمال نظر از طريق انتزاعات و پيش افكني شناخت آدمي بر مرزهاي عالم را مشخص كرده باشم .
تكرار مي كنم كه بدون شك اين گرايشها ممكن است در بعضي از كشورها نسبت به بعضي ديگر كمتر رايج بوده باشد. مثلاً در كشورهايي چون استراليا، آلمان و يا ژاپن اصطلاح پست مدرنيسم هم در داخل و هم در خارج از محيط هاي دانشگاهي اصطلاحي رايج و آشناست. اما اين حقيقت در جوامع پيشرفته همچنان باقي است كه پست مدرنيسم به عنوان يك پديده فرهنگي، موجب گونه اي تمايل دوسويه شده است كه من آن را عدم تعين- حضور مي نامم.
به هر حال، سياره زمين بزرگتر و مهمتر از سياره هاليوود، دويچه بانك و كمپاني ميتسوبيشي است و از اينجاست كه مسأله پست مدرنيته مطرح مي شود، چرا كه عدم تعين- حضورهاي پست مدرنيسم فرهنگي، ظاهراً به تعارضات محلي- جهاني آن از جمله قتل عام هاي بوسني، كوزوو، الستر، روآندا، چچن، سودان، سري لانكا، تبت و غيره تبديل شده است و در عين حال خود پست مدرنيسم فرهنگي به چيزي عقيم، مبتذل، سطحي، مضحك و بازيهاي بيهوده و يا نمايش هاي رسانه اي صرف مبدل شده است.
بنابراين در اينجا مي توانيم شماري از اصطلاحات جديد مانند: عدم تعين، حضور همه جانبه، بافت گرايي، فناوري هاي سطح بالا، مصرف كنندگي، جوامع پيشرو در برنامه هاي رسانه اي و زيرواژه هاي اصطلاحات مذكور را به ليست قبلي مان درباره پست مدرنيسم اضافه كنيم. بر اين اساس آيا در اينجا مي توانيم در حوالي نور به شبح پست مدرنيسم اشاره اي كنيم؟ در اين صورت شايد لازم باشد تا اشاره ديگري نيز بدان داشته باشيم، با طرح اين سؤال كه آيا بيان اين مقاله نشاني از يك درون نگري تاريخي ندارد، آيا پيشنهاد نمي كند كه ذهن پست مدرن، تمايل به دريافت خود و تأمل بر خود دارد به گونه اي كه حاكي از توجه به نوعي سرگذشتنامه خودنگاشت مبهم از يك عصر باشد.
سرگذشتنامه خودنگاشت مبهم يك عصر
- ايمانوئل كانت در سال (۱۷۸۴) مقاله اي را با عنوان «روشنگري چيست؟» منتشر كرد. بعضي از متفكران به ويژه ميشل فوكو معتقدند با اين مقاله دوراني آغاز مي شود كه در آن فلاسفه از روي خودانديشي مي پرسند: ما كيستيم؟ و به لحاظ تاريخي معناي معاصر بودن ما چيست؟ مسلماً بسياري از ما از طرح چنين سؤالي متعجب مي شويم؛ اما در اينجا نكته اي وجود دارد كه فوكو مانند بعضي نكات ديگر نتوانست به آن اشاره كند و آن اين كه ما هم اكنون مي توانيم سؤال فوق را مطرح كنيم بدون آن كه مانند كانت به امكانات معرفت باور داشته و يا داراي اعتماد به نفس تاريخي فوكو باشيم.
فرزندان عصر ابهام، شعر شك و ترديد را مي سرايند، بدگمان و بي اعتقادند و طرفدار تمركززدايي، تعدد، كثرت و عمل و چندزماني اند. در اين صورت اصطلاحاتي مانند پست مدرنيسم كلاسيك، عالي، پاپ، پومو، بازنگري، ساختارشكني، بازسازي (احياء)، طغيان، پيش و پس از پست مدرنيسم، همه واژه هاي جديدي خواهند بود كه گونه اي انفجار در يك كارخانه واژه سازي را به ذهن متبادر مي سازند.
در هر صورت به سختي مي توان دوران ديگري را تصور كرد كه تا اين حد نسبت به خود، رنج و ستم روا داشته باشد. در نهايت شايد بتوان پست مدرنيسم را گونه اي تحقيق دايم درباره خود نام نهاد. (البته) آن انگيزه يا محركي نيست كه تنها محدود به جهان غرب بوده باشد. هرچه كنش هاي متقابل جهان بيشتر باشد، بر تعداد جنبش هاي مردمي نيز افزوده خواهد شد و در نتيجه سؤالات فرهنگي و مذهبي بيشتري مطرح شده و هويت شخصي گاه حساس و گاه فريبنده خواهد بود. در تبديل پست مدرنيسم به پست مدرنيته از منظري ديگر، مي توان از اطراف و اكناف جهان صداي ناله مردماني را شنيد كه بانگ برمي آورند كه ما كيستيم؟ و يا من كيستم؟ بنابراين در اينجا نيز ما به كلمات ديگري دست يافته ايم كه مي توانيم آنها را به ليست اصطلاحات قبلي مان درباره پست مدرنيسم اضافه كنيم. اصطلاحاتي چون: تاريخ مندي، خودانديشي، نگراني از نامگذاري خويش، معاني چندگانه زمان (خطي، چرخشي، نجومي، علوم ارتباطي و اطلاع رساني)، مهاجرت هاي وسيع و گستره اجباري و يا اختياري، بحران هاي فرهنگي و هويتهاي شخصي.
تاريخ مختصر اصطلاح
- تلاش براي فهم خود- يعني آنچه را كه من سرگذشتنامه خودنگاشت مبهم يك عصر ناميده ام- انعكاسي از تاريخ نابهنجار و بي قاعده خود كلمه پست مدرنيسم است؛ يعني تاريخي كه در عين حال به تبيين مفهوم فعلي مورد استفاده آن نيز مدد مي رساند. من بايد در اينجا در انتخاب اين موضوع بسيار جسور و بي باك بوده باشم به ويژه از زماني كه چارلز جنكس و مارگارت رز در جايي ديگر توضيحات جامعي درباره تاريخ مفهوم فوق ارائه داده اند.
ظاهراً يك نقاش انگليسي به نام جان واتكينس چاپمن در اواخر دهه هفتاد، اصطلاح پست مدرنيسم را در معنايي كه ما اكنون از اصطلاح پساامپرسيونيسم در نظر داريم، به كار برد.
در سال ۱۹۳۴ فدريكو دانيس كلمه پست مدرنيسم را به عنوان واكنشي در برابر مشكلات و تجربه گرايي شعر نو به كار برد. در سال ۱۹۳۹ آرنولد توين بي اصطلاح فوق را در معنايي بسيار متفاوت به كار برد تا ضمن آن پايان دوران مدرن و نظام بوروكراسي و سرمايه داري غرب را كه مبدأ آن به قرن هفدهم مي رسيد، اعلام كند. پس از آن در سال ۱۹۴۵ برنارد اسميت واژه مذكور را براي معرفي يك نهضت جديد و غيرتجريدي در نقاشي موسوم به رئاليسم سوسياليستي به كار برد. در آمريكا در دهه پنجاه، چارلز اولسون در ارتباط با شاعران و هنرمندان از نوعي پست مدرنيسم سخن گفت كه بيشتر رجوع به افرادي چون ازرا پاوند، ويليام كارلوس ويليامز داشت تا شاعراني همچون تي.اس.اليوت. در اواخر اين دهه، يعني در سالهاي ۱۹۵۹ و۱۹۶۰ ايروينگ هاو و هري لوين به ترتيب در اين باره كه معناي پست مدرنيسم همان زوال و انحطاط فرهنگ مدرنيسم است، به بحث پرداختند. تنها در اواخر دهه شصت و اوايل دهه هفتاد بود كه در مقالات متعددي كه بعضاً به وسيله من و لسلي فيدلر به نگارش درآمد، پست مدرنيسم به عنوان يك فرآيند خاص محصل و توسعه يافته در فرهنگ آمريكا معرفي شد. فرايندي كه در واقع تحولي انتقادي در متن مدرنيسم، اگر نه اعلام پايان آن، محسوب مي شد. به نظر من در همين معناي اخير است كه صورتكهاي متغير و چهره هاي متبدل پست مدرنيسم تا امروزه توانسته دوام بياورد.
مشكلات مفهومي
۱ _ اصطلاح پست مدرنيسم نه تنها اصطلاحي خام و ناپخته است بلكه همچنين مبتني بر عقده اديپ است. همچون نوجوان ضعيفي كه قادر نيست كاملا خود را از والدينش جدا سازد. پست مدرنيسم نمي تواند اصطلاحات و عناوين جديدي همچون رمانتيك نمادگرا، آينده گرا، كوبيست، دادائيست، سورئاليست و غيره را براي خود ابداع كند. اجمالا بايد گفت كه رابطه پست مدرنيسم رابطه اي مبهم، مبتني بر عقده اديپ و انگل وار است. همان طوري كه برنارد اسميت در كتاب «تاريخ مدرنيسم» به آن اشاره مي كند، پست مدرنيسم گفت وگويي مناقشه آميز با جنبشي قديمي تر از خود است.
۲ _ اصطلاح پست مدرنيسم خود، غير پست مدرن مي نمايد چرا كه انديشه پست مدرن به ويژه تفكر پساساختارگرايي، منكر هرگونه زمان طولي يا خطي از گذشته به زمان حال و از زمان حال به آينده است. به گونه اي كه پيشوند پيش يا پس قابل اطلاق بر آن نيست.
۳ _ به معنايي بسيار مهم، اصطلاح پست مدرنيسم نمي تواند بر يك دوره موقت يا تاريخي و يا ساختار مشتمل بر تحولات زباني در ادوار مختلف، اطلاق شود. آن بايد به عنوان يك مقوله همزمان، پديدار شناسانه يا نظري عمل كند. نويسندگان متوفي و قديمي تري چون ساموئل بكت، خورخه لوئيس بورخس، رايموند روسل، ولاديمير ناباكف را مي توان پست مدرن دانست در حاليكه نويسندگان زنده و جوانتري همچون جان آپ ديك، توني موريس و... را نمي توان پست مدرن به شمار آورد.
معناي همه اين موارد اين است كه ارائه يك نمونه يا مدل از پست مدرنيسم نياز به مجموعه اي از سبكها، چهره ها و رويكردهايي خاص دارد كه ممكن است در يك بستر خاص تاريخي مورد لحاظ قرار گيرند. هر يك از اين وجوه _ به عنوان مثال تقليد، خودانديشي يا طنز سياه _ به تنهايي ممكن است در پيشينه هاي صدها يا هزاران سال پيش يافت شوند؛ اما در عين حال وجوه فوق مي توانند در متن تاريخي فعلي خود، با الگويي از پديده هاي موسوم به پست مدرنيسم مرتبط گردند.
۴ _ آيا پست مدرنيسم با داشتن چنين الگويي مي تواند در همان خطوط، در حوزه هاي هنري يا فرهنگي ديگري نيز توسعه يابد؟ آيا همزمان مي تواند خود را در عرصه هاي معماري، نقاشي، موسيقي و ادبيات جلوه گر سازد؟ در انواع و گونه هاي مختلف هنر و در حقيقت در حوزه هاي متمايزي چون علوم، فلسفه، سياست و سرگرميهاي عمومي و همگاني چه ارتباط و تقارن يا انفصال و عدم تقارني مي تواند وجود داشته باشد؟ ظاهرا چالش بر سر ارائه يك الگو جامع و شامل از پست مدرنيسم، ترس برانگيز است. آيا ما قادر به ارائه چنين الگويي خواهيم بود؟ و آيا اساسا هنوز هم به چنين اصطلاحي نياز داريم؟
فراسوي پست مدرنيسم: يك نافرجامي و گونه اي عدم نتيجه.
در سرتاسر اين مقاله سؤالي مقدر و پوشيده وجود دارد مبني بر اينكه فراسوي پست مدرنيسم چه چيزي وجود دارد؟ البته هيچ كس واقعا نمي تواند به اين سؤال پاسخ دهد، اما پاسخ من به آن، اين است كه در فراسوي پست مدرنيسم، پست مدرنيته قرار دارد. رئاليسم به ما مي آموزد كه بحرانهاي تاريخي همواره به يك نتيجه خرسندكننده و رضايت بخش منتج نمي شوند. در حال حاضر گرچه ظلمها و بي عدالتي هاي موجود ممكن است بسيار عميق و ريشه دار بوده باشند، اما آنها در شكل هاي خاصي كه به خود مي گيرند لاعلاج نخواهند بود.
دو عاملي كه امتحان دشوار پست مدرنيته را در زمان ما دشوارتر مي كند عبارتند از:
۱) توزيع ناعادلانه ثروت در ميان ملل و ۲) خشونت طلبي ها و انتقام جويي هاي ملي گرايانه. عامل نخست مرتبط با اقتصاد و جغرافياي سياسي است كه هر دوي آنها خارج از حوزه مطالعات و بررسي هاي من هستند و در رابطه با عامل دوم نيز من تنها به ذكر چند نكته اكتفا خواهم نمود. حقيقت اين است كه مغز انسان به گونه اي اسرارآميز و معجزه آسا نسبت به يك ميليون سال قبل يا بيشتر، تكامل يافته است كه اين تكامل ضمن اتخاذ سياستهاي مدبرانه و كوتاه مدت براي بقاء و ادامه حيات بوده كه در عين حال شامل تمايز خود و ما از آنها نيز بوده است.
اين تمايز در حوزه زيست شناسي نه تنها در ميان انواع گوناگون بلكه همچنين در ميان افراد يك نوع نيز كاملا محسوس و آشكار است. اين معجزه سيستم ايمني بدن ماست كه بلافاصله ميان اجزاء سلولهاي بدن و عناصر مهاجم و بيگانه تفاوت و تمييز قايل مي شود. تمييز خود از ديگران تقريبا در تمام زبان هاي رايج و ساختارهاي دستوري و فرهنگهاي لغات وجود دارد. بر همين اساس ميان من و شما به ما و به آنها، ما و آنها و غيره تمايز قايل مي شويم. به علاوه چنين تمايزي در لايه ها و سطوح دروني نفس و روان نيز وجود دارد. اما آن تمايزي كه به بحث فعلي ما مربوط مي شود، تقسيمي است كه در سير تكاملي و تاريخي خانواده، گروه و قبيله بوجود مي آيد. اگر مغز انسان، زبان و سازمانها و مراكز اجتماعي _ انساني وجود نداشتند موجودات بشري قطعا خيلي پيشتر از اين در تلاش براي بالا رفتن از نردبان تكامل از بين رفته بودند. غريزه قبيله گرايي به صورت ملي گرايي اش در اشكال گوناگون نژادي، مذهبي، فرهنگي و ملي گرايي سياسي در ميان نژادهاي مختلف، توسعه يافته كه البته اين فرايند به نوعي خود مي تواند تمايزي اوليه محسوب شود.
به هر حال گرچه ممكن است كه غريزه قبيله گرايي و يا گروه گرايي يك غريزه اوليه بوده باشد، اما چون تخيل وجود دارد، عشق نيز وجود دارد و به همين دليل، حس همدردي و دلجويي و به طور كلي قدرت براي فائق آمدن بر تمايزات و متحد شدن با ديگران نيز وجود دارد. به علاوه گرچه شايد در گذشته تمييز خود از ديگري براي بقا و ادامه حيات به عنوان اصلي مهم مطرح بوده، اما در حال حاضر ممكن است ضرورت و يا لزوم كمتري داشته باشد. به نظر من تقسيمات ميان خود و ديگري به ما و آنها، به زودي از ميان خواهد رفت. به ويژه اگر تفاوت سطح و نابرابري در قلمرو ثروت و قدرت بسيار محسوس و آشكار بوده باشد. اما من فكر مي كنم كه به جاي اميد داشتن به آن و يا سخن گفتن پيرامون آن بهتر است كه آن را بيشتر وارد زندگي خود كرده و با آن مأنوس گرديم؛ اما سخن گفتن صريح و حقيقي با خود و نه فقط با ديگران، مستلزم نوعي خلوص محض و صفاي مطلق است. ما نياز به ترويج و تبليغ معنايي دقيق تر، زنده تر و گوياتر از خود در رابطه با ديگر فرهنگها، طبايع و كل جهان داريم. بويژه در رابطه با مشكلات و مسائل فعلي جهان بايد حالات و طرق تعالي نفس را كشف كنيم. به نظر من ادبيات و همه هنرها تنها در طرح روحاني و معنوي پست مدرنيته مي توانند به عنوان اموري اساسي و مهم باقي بمانند.
البته مي توانيم طرح پست مدرنيته را برحسب اصطلاحات سياسي مثلا به عنوان يك گفت وگوي آزاد در بافت محلي و جهاني، حاشيه و مركز، اقليت و اكثريت و كليات انواع مختلف نيز تعريف كنيم. اما در هر صورت هيچ تضميني در رابطه با اين واقعيت وجود ندارد كه يك گفت وگوي سياسي حتي در بازترين شكل و صورتش نيز نتواند به نوعي خشونت و اعمال زور تبديل شود.
من براي ترميم اين زنجير پوسيده و قديمي يعني وجود خشونت در ميان انسانها هيچ راه حلي را پيشنهاد نمي كنم، اما مي پرسم كه آيا روح و نفس معنوي مي تواند منشا ارزشهاي زميني و محيطي تازه اي براي ما باشد؟ تنها چيزي كه ما براي رهاسازي خود از زندان مليت گرايي و آنفلوآنزاي وحشتناك خودمحوري بدان نياز داريم، روح و نفس معنوي است. همه موسيقي و آهنگ اين جهان نمي تواند تنها تصنيف و مصنوع ما بوده باشد.