دوشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۴
تحليلي بر رمانتيسم آلماني
جراحتهاي مدرنيته
001539.jpg
فردريك بايسر‎/ ترجمه: جهانداد معماريان
رمانتيسم جنبشي ادبي و هنري است كه عمدتا در آلمان، انگلستان، ايتاليا و فرانسه مجال ظهور و نمود يافت، هر چند عملا گستره آن هر كشور ديگري در سرتاسر اروپا را فرا گرفت. جنبش رمانتيسم در اواخر سده هيجدهم آغاز شد و تا دهه ۱۸۳۰ به اوج شكوفايي و رونق خود دست يافت و در اواسط همان سده نيز روي به زوال و سستي نهاد. هر چند، برخي جريان هاي آن تا اواخر سده نوزدهم همچنان تداوم يافتند. رمانتيسم اگر چه عموما به جنبشي هنري يا ادبي نامبردار است، اما اين جنبش در تاريخ فلسفه و انديشه نيز جايگاهي بس اساسي و چشمگير دارد. هرچند رمانتيست ها به ندرت رو به تفكر و بيان نظام مند آرا و نظريات خود مي آوردند، اما در عين حال صاحب و مبدع افكار و آرايي اصيل و تأثيرگذار در قلمروهاي گوناگوني چون معرفت شناسي، متافيزيك، اخلاق و سياست هستند. از اين رو و با نظر به گستردگي جنبش رمانتيسم، خاصه به سبب تغييرات بسياري كه جنبش رمانتيسم از كشوري به كشور ديگر و از مرحله اي به مرحله ديگر، پشت سر نهاد، تغييراتي كه گاه دو مرحله را رودرروي هم و در تناقض با يكديگر قرار مي  داد، ارائه تصويري كلي از آن جنبش عملا امري محال و غيرممكن است. از اين رو، به نظر مي رسد براي ارائه تصويري كلي از اين جنبش لازم است بحث خود را به زمان مشخصي از سير تحول آن در مكاني خاص محدود سازيم تا بتوان تصويري كمابيش دقيق تر از آن ترسيم كرد. جستار كنوني صرفا به بررسي جنبش رمانتيسم در آلمان مي پردازد، كه به لحاظ مهم ترين مرحله از مراحل اين جنبش به شمار مي آيد، چرا كه از يك سو، آرا و افكار نضج يافته در اين مرحله، تأثيري عميق و ماندگار در ديگر مراحل اين جنبش برجاي نهاد و از ديگر سو، اين مرحله در واقع، از بسياري جهات، نشانگر نقطه آغاز كل جنبش رمانتيسم در اروپا به شمار مي رود.
***
۱-تقسيم بندي سه گانه رمانتيسم در آلمان
غالب محققان رمانتيسم آلماني، آن را به سه مرحله تقسيم كرده اند: رمانتيسم اوليه از سال ۱۷۹۷ تا ۱۸۰۲؛ اوج جنبش رمانتيسم در فاصله سالهاي ۱۸۰۲ تا ۱۸۱۵؛ و نهايتا رمانتيسم متأخر در سالهاي ۱۸۱۶ تا ۱۸۳۰. به لحاظ فلسفي، رمانتيسم آغازين، كه عمدتا در سالن هاي ادبي برلين در ينا رونق و شكوفايي يافت، مهمترين مرحله از مراحل سه گانه اي است كه اين جنبش در آلمان پشت سر نهاد. از چهرهاي برجسته  اين مرحله اوليه مي توان به آگوست ويلهلم شلگل (۱۸۴۵ _ ۱۷۶۷) و برادرش فردريش شلگل (۱۸۲۹ _ ۱۷۷۲) لودويگ تيك (۱۸۵۳ _ ۱۷۷۳) ويلهلم هاينريش واكنرودر (۱۸۰۱ _ ۱۷۷۳) فردريش شلايرماخر (۱۸۳۴ _ ۱۷۶۸) و نهايتا به فردريش فن هاردنبرگ (۱۸۰۱-۱۷۷۲) كه عمدتا با نام مستعارش، نواليس معروف است، اشاره كرد. در اين ميان بودند نويسندگان و انديشمندان مهم ديگري كه اگر چه عضو اصلي اين حلقه به شمار نمي رفتند، اما به طرق گوناگون و گاه و بيگاه با آن ارتباط مي يافتند، از جمله: ويلهلم فن هومبولت، (۱۸۳۵-۱۷۶۷). فردريش هولدرلين (۱۸۴۳-۱۷۰۰) و لودويگ هولسن (۱۸۱۰-۱۷۶۵) فردريش شلگل، شلينگ، شلايرماخر و نواليس را مي توان مهم ترين فيلسوفان اين حلقه دانست. از اين رو، آنچه در ادامه اين جستار مي آيد عمدتا به بيان آراي اين انديشمندان مي پردازد.
۲) دستور كار رمانتيسم آغازين
رمانتيسم آغازين آلمان، به دنبال سرخوردگي و دلسردي از پاره اي تمايلات و اهداف اصلي مدرنيته، خاصه رشد و پيشرفت علم و تكنولوژي، تقسيم كار و اقتصاد مبني بر بازار رقابتي ريشه دوانيد. به نظر اصحاب رمانتيسم، چنين تمايلات و اهدافي سبب بروز ناخوشي و بيماري اصلي فرهنگ مدرن را فراهم آورده بود: بيگانگي يا سرخوردگي. اين بيگانگي بيمارگونه خود را در سه جنبه نمايان ساخته است: از يك سو، انسان ها از خودشان دور شده و جدا افتاده اند، از  سوي ديگر، انسانها از ديگر انسانهاي جامعه اي كه در آن زندگي مي كنند، جدا و بيگانه شده اند، و نهايتا نوع آدمي از طبيعت دور افتاده است. هر يك از اين جنبه هاي سه گانه حاصل و ثمره يكي از تمايلات و اهداف اصلي مدرنيته است: آدميان به سبب تقسيم روزافزون كار، از خود جدا مانده اند، چرا كه از يك سو، مقتضيات كار توليدي آنها را مجبور به غفلت از خود دروني اشان گردانيده و از ديگر سو، لزوم تخصصي شدن در يك فعاليت خاص، سبب شده تا آدميان جنبه هاي بسيار متنوع و گوناگون انسانيت شان را ناديده انگارند. حاكم شدن اقتصاد مبتني بر رقابت، سبب شده تا آدميان به جاي همكاري با يكديگر در اجتماع، در بازار سرگرم رقابت با يكديگر شوند، و در نتيجه ميان انسانها فاصله و جدايي بيفتد. نهايتا، آدميان از طبيعت نيز بيگانه شده اند چرا كه آنچه بايد براي آنها قلمرو زيبايي، رمز و راز، و افسون باشد، به بركت علوم جديد و تكنولوژي آن، صرفا به چيزي بدل شده كه بايد بر آن سيطره يافت و در زير سلطه گرفت.
واكنش اصحاب رمانتيسم در برابر مدرنيته را بايد در بستر فلسفه كلي تاريخ آنها جاي داد و فهم كرد. به نظر انديشمندان رمانتيست، تاريخ آن گونه كه كتاب مقدس روايت كرده است (در داستان هبوط آدم و حوا از بهشت جاودان به زمين)، درام پاكدامني، هبوط و رستگاري آدمي است. كانت و شيلر، نشان دادند كه چگونه براي تبيين سير تحول اخلاق مي توان به اين داستان كتاب مقدس جنبه عقلاني بخشيد . رمانتيست ها، چنانكه انتظار مي رود، به پيروي از اين سرمشق، اسطوره كتاب مقدس را نسبت به كل تاريخ اطلاق كردند. پاكدامني و معصوميت [آدم در بهشت]، همان يگانگي با خود، ديگر انسان ها و طبيعت است. هبوط آدم از بهشت، با جدا شدن و بيگانگي آدميان از خود، ديگر انسان ها و طبيعت آغاز مي گيرد، و رستگاري نيز عبارت است از نيل دوباره به اين يگانگي پس از چندگانگي دوران هبوط. دوران مدرن كنوني، عمق ورطه هبوط آدمي است و از اين رو وظيفه انساني كه در اين زمان زندگي مي كند، يعني انسان مدرن، در قبال اين وضعيت، نيل به رستگاري از طريق بازيافتن يگانگي با خود، ديگران و طبيعت است.
به نظر اصحاب رمانتيسم، بردميدن دولت مدرنيته، امري تراژيك و ثمره اجتناب ناپذير نظام سرمايه داري، بلكه تمدن است. از اين رو رمانتيست ها با حسرت و آرزو به فرهنگ هاي گذشته، فرهنگ هايي نظير فرهنگ يونان باستان، يا فرهنگ دوران اوج قرون وسطي، چشم مي دوختند و از عمق جان، يگانگي و وحدت موجود در اين فرهنگ ها را مي ستودند. در عين حال، چنين بدبيني اي نسبت به جهان و تمدن مدرن با گونه اي خوش بيني همراه بود، خوش بيني حاصل از اين باور آرمان گرايانه كه انسان مدرن حتي اگر نتواند به رستگاري دست يابد، باز هم مي تواند به سوي آن روي آورد و نزديك شود. اگر آدميان نيرويشان را در جهت درست هدايت كنند، قادر خواهند شد تا از طريق عقل، آن يگانگي از دست رفته با خود، طبيعت و جامعه، كه انسان ها در گذشته به صورت طبيعي واجد آن بودند، از نو خلق كنند.
بدين ترتيب، دستور كار اصحاب رمانتيسم، كوشش براي درمان جراحت هاي مدرنيته بود: يعني بازگرداندن يگانگي با خود، با ديگر انسان هاي جامعه و با طبيعت. آنها مي خواستند هر انساني دوباره يك انسان كامل و تمام شود، بدان گونه كه هر فرد، فردانيت منحصر به فردش را با تمام آن مشخصات و خصلت هايي كه خاص و ويژه اوست، به نحو كامل تحقق بخشد . اصحاب رمانتيسم از اجتماعي سخن مي گفتند و دفاع مي كردند كه بر پايه عشق و همكاري افراد آن بنا شده و نه جامعه اي كه خودخواهي و رقابت گري آدميان، انسجام و يگانگي آن را از هم گسيخته است. دست آخر هم آنها اميد داشتند تا از پس تباهي گري هاي علم و تكنولوژي جديد، زيبايي، رمز و راز و افسون طبيعت را به دامان آن بازگردانند.
۳) زيبايي و هنرگرايي
جنبش رمانتيسم آغازين در آلمان را غالباً به عنوان جنبشي زيبايي شناسانه يا ادبي تصور مي كنند. به راستي هم اصحاب اين جنبش در آلمان، هنر را والاترين صورت تجربه انساني و خودبيانگري مي دانستند. از اين رو، هنر و زيبايي را به ابزار خود براي فرهيخته ساختن و تدارك رستگاري براي انسان ها بدل ساخته بودند. در عين حال، رمانتيست ها، نظر به دستور كار اجتماعي و سياسي شان، براي اعاده يگانگي با خود، جامعه و طبيعت كه مدرنيته آن را تباه ساخته بود، براي هنر خود هدف و منظور مشخصي را ترسيم كرده بودند. اصحاب رمانتيسم از اين لحاظ، عميقاً از برنامه شيلر براي فرهيختن و تربيت زيبايي شناسانه نوع بشر با اولويت بخشيدن به هنر به عنوان ابزار بازگرداندن كمال و تماميت به آدمي، تأثير پذيرفته بودند.
زيبايِي شناسي اصحاب رمانتيسم آغازين، به ويژه در تعريف و معنايي كه فردريش شلگل به كار مي بست، ريشه در تأملات شيلر در خصوص شعر ساده (به معناي شعر برآمده از فطرت پاك و ناب انساني) و احساساتي دارد. بر طبق نظر شيلر، شعر شاعران عهد باستان، شعري ساده بود چرا كه آنها صرفاً و به طور مستقيم از طبيعت تقليد مي كردند، از اين رو، شعر ساده اين شعرا، از هماهنگي باستانيان با جهان پيرامونشان حكايت مي كرد. اما در برابر، شعر شاعران مدرن، شعري احساساتي است چرا كه بيانگر يك احساس و عاطفه است: حسرت و تمناي بازگشتن به آن يگانگي از دست داده و با طبيعت، كه روزي در گذشته نصيب و بهره مردمان باستان شده بود. شلگل معتقد بود كه شعر رمانتيك مي بايست برخي از اين خصايصي را كه شيلر از آن شعر احساساتي مي دانست، براي خود اختيار كند. شعر رمانتيك بايد خود را از قيد و بندهاي كلاسيسيسم آزاد گرداند و به شاعر خود اجازه دهد تا آزادي خاص مدرنيته را بيان نمايد، اما بيش از هر چيز شعر رمانتيك بايد بيانگر احساسات و آرزوي شاعر، تمناي او براي بازگشتن به يگانگي از دست رفته با خود، ديگر انسان هاي جامعه و طبيعت باشد. تعريف نواليس از هنر رمانتيك را نيز بايد در همين بستر و قالب فهم كرد. به گفته نواليس، هدف هنرمند، ارائه برداشتي رمانتيك از جهان است، بدان گونه كه نامتناهي را در متناهي، امر فرامعمول را در امور معمولي و عمومي و امر حيرت زا را در امور جزئي و پيش پاافتاده مشاهده كند. اينجا نيز رسالت و مسئوليت هنر رمانتيك، بازگرداندن يگانگي است. مقصود اين هنر، بازگرداندن افسون، رمز و راز و زيبايي طبيعت به دامان آن است، يعني آنچه را با رشد علوم تكنولوژي در نسبت خود با طبيعت از دست داده ايم.
غالباً زيبايي و هنرگرايي رمانتيست ها به عنوان خيالي واهي و دن كيشوت وار، مورد بي توجهي و بي اعتنايي قرار مي گيرد،  چرا كه به نظر مي رسد اين زيبايي پرستي، با چنين تصور و برداشتي از قدرت هنر در برانگيختن كنش  آدميان و اصلاح اخلاقيات گرفتار از اغراق گويي و زياده پنداري شده است. اما ايمان اصحاب رمانتيسم به هنر را نبايد صرفاً به عنوان ادعايي مبني بر قدرت تأثير هنرها يا به عنوان ادعايي در مورد استقلال آنها فهميد، بلكه زيبايي و هنرگرايي اصحاب رمانتيسم مبني بر معادله و برابرانگاري كلاسيك ميان خير و امر زيبا است. آنها بر اين باور بودند كه زيبايي بايد واجد نقشي محوري در فرهنگ انساني باشد، چرا كه به گمان آنها، همه صور ممكن كمال، اعم از كمال فرد گرفته تا كمال اجتماعي يا سياسي، متضمن زيبايي است.
در نظر اصحاب اين جنبش، فرد انساني ايده آل و آرماني، يعني انساني كه توانايي هاي بالقوه خويش را فعليت بخشيده است و نيز جامعه آرماني و كشور آرماني، همگي بايد كل هايي زيبايي شناسانه باشند. از اين رو هدف و مقصود اصحاب رمانتيسم، نه تنها آفرينش اشعار، نمايش ها و رمان هاي خوب و زيبا، بلكه در وهله نخست هدف آنها اين بود كه فرد، جامعه و يا كشور را به آثار هنري بدل سازند.
۴) اخلاق
بهترين راه براي فهم اخلاق در برداشت و تصور اصحاب اين جنبش، ملاحظه اخلاقي شان به عنوان پاسخي به يك مسئله كلاسيك در فلسفه اخلاق است. مسئله خير اعلي يا والايي ارزش در زندگي. در نظر رمانتيست ها، Bildung كه كمابيش مي توان آن را به تربيت يا پرورش شخصي ترجمه كرد، والاترين خير و به تعبيري، خير اعلي است. از اين اخلاق مي توان به «اخلاق تحقق بخشي به خود» نيز تعبير كرد، بدين معنا كه نه تنها بر پرورش فردانيت آدمي، بلكه همچنين بر پرورش تمام ويژگي هاي انساني خاص يك فرد، تأكيد مي كند. چنين تفسيري از خير اعلي را بايد به عنوان واكنشي در برابر دو نگرش غالب در اواخر سده هجدهم در نظر گرفت، يعني واكنشي در برابر لذت گرايي و اخلاق كانتي- فيخته اي. موافق قول اصحاب لذت، خير اعلي همان لذت است، در حالي كه در نظر كانت و فيخته خير اعلي همان سعادت بر طبق فضيلت است.
اصحاب رمانتيسم منكر آن بودند كه بتوان لذت را خير اعلي تلقي كرد چرا كه لذت نمي تواند مايه پرورش و رشد آن توانايي و قدرت هايي را فراهم آورد كه وجهه مشخصه انسانيت و فردانيت مان را تشكيل مي دهند. نقد جنبش رمانتيسم از لذت گرايي بيش از هر جا در كيفرخواست آنها عليه مردمان فرهنگ ستيز و هنرنشناسي كه به بهاي از دست دادن خود واقعي شان عمر خود را وقف نيل به زندگي آرميده بر بستر امن و آسودگي ساخته اند، به صراحت تمام آشكار مي شود.
از سوي ديگر، اصحاب رمانتيسم، اخلاق كانتي را مواجه با دو اشكال بنيادين مي دانستند: نخست اين كه كانت و فيخته با تأكيد بر عقل، احساسات و قوه احساس آدمي را ناديده انگاشته و فراموش كرده اند كه احساس هاي ما نيز به همان اندازه عقل، جزئي از انسانيت مان را مي سازند و به همان اندازه نيز نياز به تربيت و پرورش دارند. انساني كه اخلاقي عمل مي كند،  صرفاً يك موجود عاقل و عقلاني نيست،  بلكه كل فرد انساني است كه تكليف اخلاقي خود را نه تنها بر خلاف تمايلات دروني اش، بلكه به سائقه آنها انجام مي  دهد. دوم آن كه كانت و فيخته با تأكيد بر عمل بر طبق قوانين كلي و همگاني، از درك اهميت فردانيت انسان عاجز مانده اند.
اصلي ترين ارزش اخلاقي نزد رمانتيست ها، عشق بود، چيزي كه به باور آنها بايد بنياد و اساس زندگي اجتماعي و هسته اصلي پرورش شخصي را تشكيل دهد. آنها اخلاق مبتني بر عشق را چونان چالشي در برابر خودخواهي و خودپرستي موجود در جامعه مدرن و دستورات و فرمان هاي انتزاعي و مصنوعي اخلاق كانتي- فيخته اي قرار دادند. رمانتيست ها هيچ گونه تعارضي ميان اخلاق مبتني بر عشق و تأكيدشان بر فردانيت انساني نمي ديدند: فرد انساني تنها مي تواند در نتيجه عشق، كه سرچشمه هرگونه پرورش شخصي است به كلي يگانه و منحصر به فرد بدل شود. مهم ترين قيد و بند اجتماعي نه قانون، كه عشق است، بدين معنا كه كشور تنها از طريق رشته هاي محبت و برادري مي تواند به مكاني امن و امان براي زندگي اجتماعي انسان ها بدل گردد.
۵) سياست
جنبش رمانتيسم آغازين در دهه ۱۷۹۰ پا گرفت، يعني در دهه اي كه تحت سيطره و نفوذ انقلاب فرانسه قرار داشت و از اين رو جاي شگفتي ندارد كه آرمان هاي اجتماعي و سياسي اصحاب اين جنبش در كوره حوادث آن عصر، خاصه آن واقعه مهم و منحصر به فرد، شكل گرفت. رمانتيست ها در آغاز كار، انقلاب فرانسه را به عنوان سپيده دم عصري نوين بزرگ و گرامي داشتند و با ميل و رغبت تمام از آرمان هاي آزادي، برابري و برادري انقلاب استقبال كردند. اصحاب رمانتيسم در مقام جمهوري خواهان ميانه رو، بر اين اعتقاد بودند كه يك قانون اساسي ايده آل بايد آميزه اي از دموكراسي، آريستوكراسي و مونارشي (حكومت پادشاهي) باشد، اما رفته رفته هنگامي كه تمام و كمال به استلزامات فرهنگي انقلاب فرانسه وقوف يافتند، از خواب و خيال آن به درآمدند، آن گونه كه ترس و وحشت از خود پرستي، ماده باوري و بي هنجاري جامعه مدني مدرن فرانسه، كه ظاهراً ديگر جايي براي زندگي اجتماعي ارزش هاي معنوي باقي نمي گذاشت، دامن آنها را گرفت.
نظر به واكنش اصحاب رمانتيسم در برابر مدرنيته اين جنبش ظاهراً جنبشي از پايه محافظه كار بود و يا دست كم به چنين جنبشي بدل شد. در واقع نيز، برخي از رمانتيست ها، مايل بودند پاره اي از جنبه هاي سنتي جامعه اروپا نظير اتحاديه هاي صنفي و مونارشي را همچنان حفظ كنند چرا كه به نظر ايشان اين جنبه هاي سنتي همچون سرچشمه اي براي زندگي اجتماعي و خاكريزي در برابر ماده باوري به شمار مي آمد. برخي از اصحاب اين جنبش، با حسرت تمام به جامعه سده هاي ميانه مي نگريستند، آنجا كه آدميان هرچه بيشتر خود را وقف ارزش هاي زندگي اجتماعي و معنوي ساخته بودند.
البته ضروري است سنت گرايي اصحاب رمانتيسم را در بستر و سياق ارزش هاي اجتماعي و سياسي كلي شان قرار دهيم. اصحاب اين جنبش به طور خاص مي خواستند ساختار تكثرگرايانه، اتحاديه هاي صنفي مستقل و انجمن هاي شهري موجود در جامعه سنتي را همچنان حفظ كنند. در نظر ايشان، عمده ارزش چنين ساختار تكثرگرايانه اي در آن بود كه مي توانست از آزادي پاسداري و چونان خاكريزي در برابر استبداد عمل كند. اصحاب رمانتيسم با همه صور تمركزگرايي سياسي و استبداد، خواه از ناحيه ديكتاتوري انقلابي و خواه از ناحيه پادشاهي خودكامه، مخالفت  داشتند. از اين جهت رمانتيست ها افرادي اهل اعتدال و ميانه رو بودند و به همان اندازه انقلاب فرانسه را نقد مي كردند كه رژيم سابق برآن انقلاب را.
علي رغم تمام نقدها و سرخوردگي هاي رمانتيست ها از مدرنيته و دوران مدرن، جنبش رمانتيسم آغازين بر يكي از ارزش هاي اصلي مدرنيته مهر تأييد مي نهاد: آزادي فرد. آنها يك دم از دنبال كردن و در آغوش گرفتن اين آرمان بازنايستادند، با اين مقصود كه آدميان را از همه صور ستم و سركوب، اعم از سياسي، اجتماعي يا فرهنگي رهايي بخشند. تنها پس از اين رهايي است كه آدميان مي توانند در سايه آزادي به دست آورده، فردا نيت شان را تمام و كمال متحقق سازند و بپرورانند. نحوه وفق دادن آزادي فرد با لزوم زندگي اجتماعي، مسأله عمده سياسي اي بود كه اصحاب رمانتيسم آغازين با آن مواجه بودند. راه حل ايشان نيز توسل به جامعه تكثرگرايي بود كه گروه هاي مستقل در آن، هم ضامن زندگي اجتماعي و هم ضامن آزادي فردي به شمار مي رفتند.
۶- فلسفه طبيعت
از جمله ثمرات خاص جنبش رمانتيسم آغازين، فلسفه طبيعت آن بود كه در نخستين دهه سده نوزدهم به اوج شكوفايي و رونق خود دست يافت. اگر چه فردريش ويلهلم شلينگ فيلسوف ايده  آليست آلماني، نماينده اصلي فلسفه طبيعت به معناي رمانتيستي آن است. در عين حال بايد توجه داشت كه او تنها يك چهره در ميان جنبشي بسيار وسيع تر به شمار مي آمد. برخي ديگر از چهره هاي مهم اين جنبش عبارت بودند از: كارل اگوست اشنمير (۱۷۷۱-۱۸۵۲)، لورنتس اكن (۱۸۵۱-۱۷۷۹)، فرانتس فن بادر (۱۸۴۱-۱۷۶۵)، يوهان ويلهلم ريتر (۱۷۷۶-۱۸۱۰) و گتهيلف شوبرت (۱۷۸۰-۱۸۶۰) از آنجا كه اين انديشمندان معمولاً به طور مستقل از يكديگر فعاليت مي كردند و حتي غالباً آراي همديگر را نقد مي كردند نمي توان آنها را متعلق به يك نحله فكري دانست، اما در عين حال مي توان به شماري از خصايص مشترك ميان آنها اشاره كرد: تلقي انسان ها و طبيعت به عنوان يك وحدت و يگانگي، كوشش براي تفسير تمامي پديدارهاي گوناگون طبيعت (مغناطيس، جاذبه و الكتريسيته) به عنوان مظاهر نيروي بنيادين واحد و نيز انكار فيزيك مكانيك انگار كهن. شوق و شور اين انديشمندان به عرضه يك فلسفه طبيعت به طور خاص ريشه در چند منشأ گوناگون داشت: تصور ديناميكي كانت از طبيعت، همه خدايي حيات باورانه هردر، تحقيقات گوته در علوم طبيعي و سنت  ماده باورانه زنده آزادانديشان انگليسي و فيلسوفان فرانسوي.
همچنين فلسفه طبيعت از دل تعلق خاطر اصحاب رمانتيسم به چيره گشتن بر بيگانگي ميان آدميان و طبيعت سربرآورد. در نظر رمانتيست ها، دوگانه انگاري (دوآليسم) ذهن- ماده دكارتيان، تجلي اصلي اين بيگانگي است و ريشه در تصور فيلسوفان، خاصه دكارت، از ماده و الگوي مكانيكي تبيين فيزيك دكارتي دارد. بر وفق نظر دكارت، ذات ماده عبارت از امتداد محض است و ما تنها در صورتي كه بتوانيم نشان دهيم چگونه حركت جسمي تحت تأثير حركت جسمي ديگر رخ داده است، مي توانيم تبييني از پديدارهاي مادي فراهم آوريم. به نظر مي رسد كه چنين مفهومي از ماده و چنين الگويي براي تبيين، ارايه هرگونه تبييني از ذهن [نفس] را بر طبق قوانين طبيعي غيرممكن مي سازد. از آنجايي كه آگاهي در مكان جاي نگرفته ما نمي توانيم تغييراتي را كه در آن واقع مي شود براساس تأثيراتي كه ديگر اجسام برآن مي نهند، تبيين كنيم. از همين رو، براساس آن الگوي تبييني اي كه دكارت فراروي ما مي نهد، تنها راه براي تبيين ذهن توسل به دوگانه باوري يا ماده باوري است.
شلينگ در پاسخ به اين مسأله و دوراهي، مفهومي ديناميك از ماده پروراند كه برطبق آن ذات ماده عبارت از نيرو يا قدرت زنده است. به نظر مي رسيد كه حاصل اين برداشت از طبيعت غلبه بر دوگانه باوري ميان قلمرو ذهني و قلمرو جسماني است. اكنون در نظر شلينگ اين دو قلمرو صرفاً دو درجه متفاوت از سازمان مندي و پيشرفتگي آن نيروي زنده است. ذهن والاترين درجه اين سازمان مندي و پيشرفتگي نيروهاي زنده ماده است، در حالي كه خود ماده صرفاً پايين ترين درجه اين سازمان مندي و پيشرفتگي نيروهاي زنده ذهن است. نزد شلينگ، مقوله اصلي فلسفه طبيعت، مقوله ارگانيسم است. او اين استعاره را در مورد كل طبيعت اطلاق مي كند، به نحوي كه براي او كل طبيعت به يك ارگانيسم كلان بدل مي شود و مكانيسم صرفاً يكي از فرانمودهاي آن به شمار مي رود. شلينگ در سال ۱۷۸۹ و در كتاب «درباره نفس جهان»، صريحاً آموزه كهن رواقيان مبني بر وجود يك نفس واحد را كه در كل طبيعت سريان دارد، زنده مي كند. بر اين تصور كلي او از طبيعت مي توان نام يگانه انگاري حيات باورانه، يا حيات باوري يگانه انگارانه را نهاد.
منبع: دايرة المعارف راتلج

تازه هاي انديشه
001533.jpg
فرهنگ  انديشه
فرهنگ انديشه (فصلنامه امنيت ملي در ايران امروز)، سال چهارم، شماره چهاردهم و پانزدهم، تابستان و پاييز ۱۳۸۴ ، ۲۲۰۰ تومان
فصلنامه فرهنگ انديشه با موضوعاتي حول محور امنيت ملي در ايران امروز منتشر شد.
سردبير اين فصلنامه در «گفتمان سردبير» يادآور شده است: «فضاي زمانه اي كه نسل كنوني ايران در آن مي زيد، از يك سو مصداق اين گفته گرامشي است كه كهنه در حال احتضار است، اما نو نيز امكان تولد كامل ندارد. در اين شرايط، بستر براي رويش و پيرايش گفتمان ها و جريان هاي بسيار متعدد و متنوع بي ريشه و غيراصيل فراهم مي شود و از جانب ديگر، در بسياري از عرصه ها به نوعي «تورم توام با ركود» گرفتار آمده است كه گرچه علاج فوري مي طلبد، اما درمان آن نيازمند تأمل و تدبر بسيار است».
نويسنده در ادامه، تنها راه رهايي از چنبره تهديدات را درك مقتضيات ملي و فراملي آن و مهندسي جامعه اي امن در جغرافياي مشترك ميان تهديدات و فرصت هاي بي بديل زمانه مي داند.
در اين شماره، مقاله هايي با عناوين «فرهنگ غيررسمي، ارتباطات و امنيت ملي در ايران امروز»، «مرز، فرهنگ و امنيت در ايران امروز»، «تهديدات فرهنگي، توسعه نيافتگي و امنيت ملي در ايران امروز» و... منتشر شده است.
001536.jpg
زمانه
(ماهنامه انديشه وتاريخ سياسي ايران معاصر)،سال چهارم، شماره ،۴۰ دي ماه ۱۳۸۴ ۷۰۰ تومان
«پس ازانقلاب اسلامي، عده اي درصدد برآ مدند در قالب شرح حال نويسي وياشركت در پروژهاي تاريخ شفاهي، چهره اي ديگر از پدر و پسر پهلوي و خانواده آنان در دسترس .... قرار دهند... ضربه زدن به حقانيت و وجهه نظام اسلامي ازطريق تطهيررژيم پهلوي، درسرلوحه فعاليت آنان قرار دارد...». سردبير ماهنامه «زمانه» در ذيل نوشته اي با عنوان «سندسازي درتاريخ» پس ازبيان مطالب فوق مي گويد: «باهدف مقابله با اين گونه تحريف ها وسندسازي ها ... دراين شماره زمانه سعي خواهد كردخوانندگان محترم رابه گونه اي منصفانه باپيشينه وعملكردواقعي خانواده پهلوي آشنا سازد». عناوين برخي ازمطالب اين شماره «زمانه» چنين است: «جبن ذاتي پهلوي ها»، «پلنگ سياه دربار»(نقش اشرف در دوره دوم پهلوي) و «روابط با آتاتورك و جانشينانش». زمانه ازسوي مؤسسه فرهنگي دانش و انديشه معاصر وبه سردبيري داوود راكي منتشر مي شود.

انديشه
اقتصاد
سياست
علم
ورزش
هنر
|  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  علم  |  ورزش  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |