چهره پنهان خشونت
|
|
زهره ترسايي
در عصري كه مهمترين دستاورد ملتها در جهت حمايت از حقوق كودك،دستيابي به كنوانسيون حقوق كودك است و به رغم تدوين قوانين متعدد در سطح بين الملل براي حمايت و جلوگيري از تضييع حقوق كودكان، همچنان در سراسر دنيا شاهد برخوردهايي نامعقول و غيرمنطقي با كودكان هستيم.
امروزه كودكان تحت خشونت هاي بي رحمانه از خفيف ترين شكل آن كه ممكن است نگاه منتقد يا كلامي طعنه آميز باشد تا شديدترين آن كه آثار فيزيكي و جسمي را در پي دارد،قرار دارند و آنچه در اين ميان موضوع را بغرنج تر مي كند بروز اين رفتارها در بطن خانواده و از سوي والدين است كه به دليل ضعف قوانين موجود نمي توان كاري براي آن صورت داد.
شايد يكي از دلايل اطلاق تعبير «چهره مخفي خشونت» به اين پديده را بتوان به واسطه خشونت هاي جسماني، رواني، اقتصادي و... در محيط خانواده دانست هر چند مهمتر از آنها غفلت و به فراموشي سپردن آنهاست. آزار جسمي نيز كه شامل آزار جسمي و عاطفي است ابعاد تأثيرگذاري آن همه جانبه است. در اين مورد شايد بتوان بي مهري ها و تهاجم بدني را فراموش كرد اما آزار جنسي را كمتر كسي به فراموشي خواهد سپرد.
دكتر فاطمه قاسم زاده _ روانشناس كودك _ در تعريف كودك آزاري مي گويد: هر نوع رفتاري كه توسط بزرگسالان نسبت به كودك به صورت غيرتصادفي صورت گيرد و به نوعي به سلامت جسمي و رواني كودك آسيب برساند كودك آزاري محسوب مي شود.
در يك تقسيم بندي مي توان كودك آزاري را به انواع زير تقسيم كرد:
۱. جسمي يا فيزيكي يا بدني يعني نوعي از آزار كه به جسم كودك آسيب مي رساند؛ مثل تنبيه بدني، سوزاندن، شكستن، بريدن و...
۲. عاطفي _ رواني كه كودك از لحاظ عاطفي آسيب مي بيند؛ مثل توهين، تحقير، خشونت هاي كلامي و...
۳. سوءاستفاده و استثمار؛ مانند آزار جنسي كه تركيبي از سوءاستفاده جسمي و رواني است، همچنين سوءاستفاده كاري، سوءاستفاده در توزيع موادمخدر و...
۴. بي توجهي و غفلت كه در آن نيازهاي اساسي كودك ناديده گرفته مي شود. در اين مورد آسيبي به كودك نرسيده ولي كاري كه بايد انجام مي گرفته نگرفته است؛ مثل عدم توجه به خدمات بهداشتي، تغذيه، آموزش و... كودك.
۵. كودك آزاري كه تركيبي از همه موارد فوق است و از آن با عنوان كودك آزاري آموزشي ياد مي شود؛مانند رقابت شديد كه خود عاملي براي اضطراب است، دادن تكاليف زياد، آزارهاي عاطفي، سرزنش، توهين، تنبيه بدني، ملامت و... كه از سوي مسئولان مدارس صورت مي گيرد و با تأثيرات شديد رواني همراه است.
در پي كسب تجربيات جهاني دلايل مشتركي براي بروز كودك آزاري وجود دارد كه در كشورهاي مختلف بعضي از اين دلايل چشمگيرتر است. در اين زمينه مي توان به فقر كه عاملي در ايجاد روابط گسسته در خانواده مي باشد اشاره كرد. شكل گيري فضاي نامساعد، عدم برآورده شدن نيازهاي اساسي كودك را موجب شده و نهايتاً منجر به كودك آزاري مي شود. علاوه بر اين مشكلات خانوادگي از قبيل جدا شدن پدر و مادر باعث ايجاد تنش در خانواده شده كه اين گونه خانواده هاي ناسالم نيز كانون هاي كودك آزاري هستند. بروز بعضي پديده هاي اجتماعي مانند مهاجرت، بخصوص زمانيكه مهاجرت به علت مشكلات صورت مي گيرد، همچنين بلاياي طبيعي و انساني، اعتياد و بيماريهاي رواني را مي توان از ديگر علل كودك آزاري دانست. بطوريكه موارد شديد كودك آزاري ناشي از اعتياد است.در برخي موارد هم مشكلاتي كه كودكان دارند موجب آزارشان از سوي والدين مي شود.
فاطمه قاسم زاده در ارتباط با اين گروه از كودكان مي گويد: كودكاني كه دچار معلوليت و يا بيماريهاي مزمن هستند، همچنين كودكاني كه تحرك آنها بيش از حد معمول و استاندارد است و يا شب ادراري دارند در معرض آزار هستند. در اين موارد، هم والدين و هم كودكان در شكل گيري كودك آزاري دخيل هستند كه علت عمده آن بعد از مسائل اقتصادي و فقر عدم آگاهي والدين، سرپرست و... در ارتباط با نحوه و چگونگي برخورد با كودكان است. البته والديني كه از بيماري رواني رنج مي برند مستثني هستند.
ناصر قاسم زاده _ روانشناس - نيز در همين ارتباط مي گويد: كودك آزاري ريشه در بيماري عاطفي يا شخصيتي فرد كودك آزار دارد كه منشاء اين بيماري ها را مي توان در گذشته فرد، از جمله دوران كودكي نابسامان و الگوهاي تربيتي بيمارگونه كه فرد از طرف والدين، اطرافيان، سرپرست و يا جايگزين آنها با آن مواجه بوده جست وجو كرد.
روانشناسان معتقدند محيط رشد فرد مي تواند شرايط را براي سلامتي و يا عدم تعادل رواني فرد رقم بزند. مثلي هست كه مي گويد كتك خورده بالاخره كتك خواهد زد. فردي كه دوران كودكي نابساماني را سپري كرده طبيعتاً وجود تجربه هاي قبلي، تصاوير ذهني بيمارگونه اي را نزد شخص براي تربيت آينده فرزندانش رقم خواهد زد. به علاوه شخصي كه مضطرب است در شرايط عادي رفتارهاي بيمارگونه از خود نشان مي دهد چه برسد به شرايط بحراني كه در آن شرايط رفتارهاي انفجاري خواهد داشت. بطور كلي نوع نگرش و رفتار هر فرد را جايگاه او در اجتماع از نظر ساختار فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي تعيين مي كند بطوريكه اگر از طبقات فقيرتر جامعه باشد بيشتر مي تواند از ويژگيهاي بيمارگونه برخوردار شود كه البته به الگوهاي تربيتي و شرايط رشد فرد نيز وابسته است.
ناصر قاسم زاده در بيان ديدگاههاي تربيتي افراد مي گويد: هر فردي در نگاه تربيتي خود نسبت به فرزندانش از دو ديدگاه برخوردار است، اول اينكه فرد با خود مي گويد اگر من دوران كودكي سختي را گذراندم بايد فرزندانم هم تحت همان شرايط قرار بگيرند تا پختگي حاصل كنند. دوم اينكه فرد معتقد است با اينكه در شرايط مساعدي قرار نداشتم اما بايد موقعيت مناسبي براي رشد فرزندانم فراهم كنم.
در ديدگاه اول فرد بيمار است و به بيماري خود واقف نيست. اين فرد در پاسخ به علت رفتارهاي خود از تعبيراتي چون «مگر ما چطور بزرگ شديم» ، «لگد خورديم رفتيم مدرسه» و يا «گوشت قرباني بوديم» استفاده مي كند. طبيعتاً اين فرد با ايجاد تنش در خانواده شرايط بيمارگونه اي را بر خانواده حاكم مي كند و فرزندان را مورد آزار و شكنجه جسمي و روحي قرار مي دهد كه معمولاً شكنجه روحي از ديد پنهان مي ماند. در اين گروه ما با افرادي سر و كار داريم كه دچار فقر فرهنگي هستند.
در ديدگاه دوم با افرادي مواجه هستيم كه به يك خودشناسي رسيده اند و اگر چه دوره نابساماني را در كودكي داشته اند اما با شناسايي شرايط بيمارگونه توانسته اند عوامل تخريب شخصيتي را از بين ببرند. آنها معتقدند شكنجه روحي و جسمي نمي تواند در تربيت كارآمد و كارساز باشد.
مطابق كنوانسيون حقوق كودك، يك كودك كسي است كه هنوز سن ۱۸سالگي را تمام نكرده است. در اين قانون افراد زير ۶ سال را خردسال، ۶ تا ۱۲ سال را كودك و ۱۲ تا ۱۸ سال را نوجوان مي دانند. براساس اين طبقه بندي نوع آزار و شكنجه در رده هاي مختلف سني و جنسي نيز متفاوت است. بطوريكه كودكان بيشتر از نوجوانان مورد كودك آزاري از نوع جنسي قرار مي گيرند در حاليكه نوجوانان بيشتر در معرض كودك آزاري از نوع سوءاستفاده، غفلت و بي توجهي هستند. به علاوه نوع آزار در دختران و پسران در برخي موارد متفاوت است. مثلاً در سوءاستفاده جنسي و آزارهاي رواني دختران بيشتر آسيب مي بينند در حاليكه در آزارهاي جنسي و استثمار كاري پسران تحت فشار بيشتري قرار دارند.
ناصر قاسم زاده با تقسيم بندي آزارها به دو دسته جسمي و رواني مي گويد: در خانواده هايي كه در طبقات پايين جامعه هستند و به عبارتي از فقر فرهنگي و اجتماعي برخوردارند طبيعتاً آزار و شكنجه جسمي نمود بيشتري دارد. اما آزار رواني زماني رخ مي دهد كه فرد آزارگر دوران كودكي نابساماني را پشت سرگذاشته و تنها توانسته بخشي از مشكلات روحي خود را حل كند اما بخشي ديگر در وجود فرد باقي مانده است. اين فرد به دليل عدم تعادل رواني با تخريب شخصيت فرزندان، آنان را مورد شكنجه رواني قرار مي دهد كه معمولاً در اين نوع از آزار، والدين با كلام، رفتار و با نگاه به فرزندان آسيب مي رسانند.
در كودك آزاري جسمي عمدتاً از ابزار و آلات متفاوتي استفاده مي شود كه اثرات مخربي را بر جسم و روح باقي خواهد گذاشت. فاطمه قاسم زاده در ارتباط با استفاده والدين از اين ابزار مي گويد: در نوع معمول، زدن با استفاده از كمربند، دست، خط كش، دمپايي و... و در نوع شديدتر سوزاندن با سيگار، نشاندن كودك روي هيتر برقي به دليل شب ادراري، سوزن زدن در قسمت نرم بدن، شكستن دست و... انجام مي شود.
نكته دردناك و قابل اشاره در اينجا تحقيقات به عمل آمده در اين زمينه است كه در آن بيشترين موارد كودك آزاري در خانواده ها و از سوي والدين اصلي كودك گزارش مي شود كه به دليل نبود ابزار قانوني لازم براي مداخله سازمان بهزيستي به عنوان تنها متولي قانون و نهاد مسئول براي رسيدگي به مسئله كودك آزاري چه در خانواده و چه در مدرسه، تاكنون حركتي مبني بر كاهش كودك آزاري صورت نگرفته است.
فهيمه حاج محمدعلي _ حقوقدان و عضو مؤسس انجمن حمايت از كودكان _ در توضيح قانون حمايت از كودكان و نوجوانان و نارسايي هاي آن مي گويد: قانون حمايت از كودكان و نوجوانان در ۹ ماده در سال ۱۳۸۱ به تصويب رسيده است. برابر ماده ۱ قانون حمايت از كودكان و نوجوانان، كليه اشخاصي كه به سن ۱۸ سال تمام شمسي نرسيده اند از حمايت هاي اين قانون بهره مند مي شوند. در ماده ۲ برخي اقدامات ممنوع اعلام شده و در ماده ۳ و ۴ ،برخي اقدامات جرم تلقي و مجازات حبس يا جزاي نقدي براي مرتكبين اين جرائم پيش بيني شده است. در ماده ۵ كودك آزاري را در زمره جرائم عمومي قرار داده و در شرايطي كه كودك قادر به طرح شكايت نيست، هر فردي كه در جريان كودك آزاري قرار گيرد مي تواند مراجع قضايي را جهت پيگيري مطلع نمايد.
در ماده ۶ كليه افراد و مؤسسات و مراكزي كه به نحوي مسئوليت نگهداري و سرپرستي كودكان را بر عهده دارند، مكلفند موارد كودك آزاري را به مقامات قضايي اطلاع دهند و در صورت تخلف، حبس يا جزاي نقدي پيش بيني شده است.در صورتي كه اين افراد و موسسات و مراكز، مرتكب كودك آزاري شوند به لحاظ مسئوليت خاص اين افراد به نظر مي رسد قانونگذار بايد مجازات هاي سنگين تري را درنظر بگيرد، زيرا با توجه به وضعيت اين موسسات، امكان اطلاع از كودك آزاري بسيار دشوار است. در ماده ۷ اقدامات تربيتي در چارچوب ماده ۵۹ قانون مجازات اسلامي مصوب ۷۰ و ماده ۱۷۹ قانون مدني مصوب ۱۳۱۴ از شمول اين قانون مستثني شده است.
حاج محمدعلي در توضيح ماده ۵۹ مي گويد: طبق ماده ۵۹ اعمال ذيل جرم محسوب نمي شود:
اقدامات والدين و اولياي قانوني و سرپرستان صغار و مهجورين كه به منظور تأديب و محافظت باشد. همچنين ماده ۱۱۷۹ قانون مدني مقرر مي دارد: والدين حق تنبيه طفل خود را دارند، ولي به استناد اين حق نمي توانند طفل خود را خارج از حدود تأديب، تنبيه كنند.
اين حقوقدان در تفسير نواقص ماده ۷ اين قانون مي گويد: طبق اين ماده، تنبيه و اقدامات والدين در حد متعارف از شمول اين قانون مستثني شده است. ابهام در تفسير و تعريف (حد متعارف) عملا اجراي اين قانون را در خصوص والدين كودك آزار غيرممكن مي سازد، چرا كه عرف با توجه به موقعيت هاي جغرافيايي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي در هر جامعه اي متفاوت است.
قانون مذكور داراي نواقص جدي است كه به كمك كارشناسان و افراد متخصص و ارائه راهكارهاي اجرايي منطبق با ضرورت هاي جامعه مي توان در برخورد با اين پديده به نتايج مطلوب دست يافت. تصويب قانون و تعيين مجازات، راه حل اين معضل نيست. در اين زمينه، تدوين و اجراي سياست هاي كلان اقتصادي و فرهنگي، تعديل ثروت، اختصاص بودجه براي تشكيل كميته هاي خاص و تخصصي در جذب مشاركت و بهره گيري از تجربيات علمي و عملي متخصصان و گسترش مراكز مددكاري مي تواند از جمله اقدامات پيشگيرانه باشد.
فاطمه قاسم زاده در همين ارتباط مي گويد: به دليل ضعف قوانين موجود در برخورد با كودك آزاري به خصوص در فضاي خانواده چه چيز صورت مي گيرد؟ در اين موارد قانون هيچ دخالتي ندارد مگر اينكه فاجعه اي رخ دهد. وي با اشاره به تاثير اينگونه برخوردها بر رشد كودك مي گويد: اين نوع رفتارهاي غيرمنطقي بر جنبه هاي چهارگانه رشد كودك(۱- رشد جسمي ۲- رشد ذهني يا شناختي ۳- رشد عاطفي- رواني ۴- رشد اجتماعي) كودك تاثير خواهد گذاشت؛ بطوريكه رشد اندام هاي داخلي و بيروني، اعتماد به نفس، يادگيري و رشد اجتماعي كودك دچار اختلال مي شود.
ناصر قاسم زاده در اين زمينه توضيح مي دهد: ما معمولاً با دو گروه از افراد كه تحت چنين شرايطي رشد كرده اند مواجه هستيم؛ يك گروه، افرادي كه ويژگي هايي همچون اعتماد به نفس كم، انزواطلبي، افسردگي، درونگرايي، كم رويي و گريزان بودن از جامعه دارند. اين افراد بهترين كانديداها براي اضطراب و افسردگي هستند و به عبارتي مي توان آنها را آتشفشان هاي خاموشي دانست. اما گروه دوم، افرادي هستند كه به سمت رفتارهاي بزهكارانه گرايش پيدا مي كنند و افرادي خشن با رفتارهاي زشت و ضداجتماعي هستند و از لحاظ شخصيتي بيمار.
در بين افراد اين گروه عده اي را در باندهاي بزهكاري مثل قاچاق، اعتياد، دزدي و... مي بينيم. آنها دچار خشم فروخورده اي هستند كه به دنبال هر فرصتي براي تخليه آن هستند. قشري ديگر در اين گروه رفتارهاي ونداليسمي از خود نشان مي دهند؛ يعني فرد در اين نوع از رفتار، به اموال عمومي آسيب مي رساند. به طور مثال در پايان يك مسابقه فوتبال به تخريب اموال عمومي مثل صندلي ها و اتوبوس ها و تعرض به افراد مي پردازد. به عبارتي مي توان اين گروه از افراد را به آتش زير خاكستر تشبيه كرد.
ناصر قاسم زاده ادامه مي دهد: متأسفانه در جامعه ما حس مالكيت شديد به خصوص نسبت به زن و فرزند وجود دارد و به آنها به عنوان ابزار نگريسته مي شود و اين مسئله در ديد كودكان و فرزندان هم تثبيت شده كه به واقع پدر و مادر مالك او و قادر به انجام هرگونه رفتاري نسبت به او هستند.همين ديدگاه باعث مي شود قدرت والدين كه مي تواند سالم و جهت دهنده باشد تبديل به جسم بي روحي شود كه كودكان از آن گريزانند. در اين زمينه مي توان با فرهنگسازي و بالابردن اطلاعات عمومي و شناساندن حقوق والدين و كودك به آنها، نگراني و اضطراب والدين را نسبت به عملكرد فرزندان كاهش يا جهت داده و با معرفي ابزار مناسب تنبيهي و تشويقي بروز اينگونه رفتارهاي پرخاشگرانه را كاهش داد. بسياري از والدين بعد از شكنجه فرزندانشان ابراز ناراحتي و پشيماني مي كنند و اين مي رساند كه اين دسته از افراد نياز به كمك دارند و ما به عنوان مسئولان بهداشت رواني جامعه و تمامي بخش هاي فرهنگي بايد با شناسايي اين افراد و برنامه ريزي كوتاه و بلندمدت براي درمان آنها اقدام كنيم.
فاطمه قاسم زاده نيز علاوه بر انتقاد از موانع حقوقي كه حمايت و پيگيري از كودكان آزارديده را با سختي مواجه كرده، نبود آمار ملي دقيق كه مبنايي براي قضاوت، علت يابي، شيوع و فراواني اين پديده اجتماعي باشد، همچنين عدم آگاهي افراد از انواع كودك آزاري در جامعه را از موارد قابل توجه مي داند.
اما آنچه در پايان بايد به آن توجه داشت هزينه هاي گزاف و پيش از آن، نبود فرهنگ عمومي است كه مي توان از دلايل عدم توجه افراد به بيماري رواني خود دانست كه در اين زمينه بخش بيمه و قبل از آن مسئولان فرهنگي كشور بايد اقدامات لازم را به عمل آورند.
|