طبيعت بهار تهران و دگرگوني آن
اوايل گل سرخ و بحبوحه ارغوان
|
|
تصويري از خيابان دوشان تپه در دوره ناصري
سيروس سعدونديان
در دو سوي كوچه ها گل ارغوان شكفته، تپه ها پر از درختان هلوي به گل نشسته است، هوا به صافي نغمه ويولن؛ بر فراز بلندي البرز، برف آب شدن آغاز كرده است.
توصيفي از اين دست از تهران و طبيعت پيرامونش به گاه بهار، توصيفي كه ويتا سكويل وست ارائه مي دهد، براي من و تو، شهروندان بيست و يكمين سده ميلادي و اوايل هزاره سوم، سخت غافلگير كننده است و نامنتظر.
نزد من و تو، تداعي شهر جز كلان شهرهاي امروزين نيست؛ خاصه كه خود ساكن چنين شهري باشيم پرغريو و پرغوغا. من و تو، هم چون سياحان اروپايي عصر قاجار، كه بس بيش از آنان، خواه و ناخواه، برحسب ديده ها و به خاطر سپرده ها، شهر را از حومه اش باز مي شناسيم و قربت به آن را با تقاطع انبوه جاده ها و بزرگراه ها، شهرك هاي اقماري و خوابگاهي، كارگاه ها و كارخانه ها و كوره ها، تراكم رفت و آمد خودروهاي سنگين و سبك، دود، غبار، آلودگي، غريو و تزاحم انواع صداهاي گوش و دل آزار احساس مي كنيم. هم بدين روي، براي من و تو تهران اوان قاجاريه، از هر آن جانب كه سوي اش سفر كنيم، شهري است غافلگير كننده و نامنتظر كه تا دير زماني هيچ چيزي نيست مگر كه تنها و تنها جاده اي راست كه از دل دشت مي گذرد و در طول آن گله هاي الاغ و قاطر و اسب، كاروان هاي شتر و كاروانيان روان؛ نه خانه هاي پراكنده، نه تقاطع انبوه راه ها و نه سواد حومه اي در افق پيدا؛ تهران به گودي افتاده و تا ديرگاهي، تا جوار حصارش، هيچ نيست مگر همين مار تن گسترده در گستره دشت، يادگار منقوش سم ستوران و پاي آدميان رفته و آمده در طول ساليان بر لوح خاك. تا بدانجا كه چشم كار مي كند، از پس و از پيش، تنها و تنها همان راه است تن كشيده از تلي به ديگر تل.
در هوا لاشخورهايي، كه لاشه مرداري چهارپا را در كنار راه دريده و بلعيده اند، چرخ زنان در پروازند و شماري ديگر هنوز بر بقاياي جسد به جست وخيز. در هر سوي راه، به هر از چند، استخوان هاي برخاك مانده ستوران مرده در زوالي آرام و دير سال مي پوسد.
لختي ديگر، به ناگاه از پس تلي، ستيغ سپيد و صيقلي دماوند، هم چون تيري زمردين و به قلب آسمان نشسته، رخ مي نمايد و تو مي داني كه تهران بايد آن جا، جايي در آن گودي غنوده باشد، در دامان آن ديو سپيد پاي دربند. آرام آرام، در دورهاي دور، گنبدي زرين در نخستين شعاع آفتاب صبحگاهي مي درخشد. يك نفر مي گويد: بقعه شاه عبدالعظيم! السلام عليك يا... و سجده بر خاك مي برد و به تعجيل، دعاگويان، تلي از سنگ برهم مي انبارد. از اين گام به بعد، رفته رفته، در هر دو سوي راه تپه هاي كوچك سنگ، هم چون تل هاي خاكي موش هاي صحرايي، ديده مي شوند. رسمي است در اين ديار كه به شگون نخستين رؤيت زيارتگاهي مقدس در افق، طلب حاجت كني و محض استجابت آن كپه اي از سنگ برهم گذاري؛ كپه هايي كه نشان از رهروان پيشين دارند و خواسته ها و آمال ايشان، و همچنين گوياي قرابت شهر و ورود به پيرامونش.
هرچه دماوند بيش و بيش تر سينه ستبر مي كند و قامت مي افرازد، اميدت به ديدار شهر فزون تر مي شود. آن جا، آري، آن جا، در آن پستي، شهر درون حصار گلين خود خفته است، با حومه اي تنك، به عينه تكه بزرگي از سبزي با سجافي از دوده آبي رنگ و جز اين هيچ نيست، مگر دشت و كوهسار و كوير و جريان هاي كوچك سيلاب كه جابه جا از جاده مي گذرد.
به ناگاه، در يك دو گام بعد، آن لكه سبز پيچيده در حجاب ابر آبي رنگ به تمامه در فرا رويت قد مي كشد محصور در ديوارها و برج و باروها، محاط در خندقي، با دروازه اي از كاشي رنگ رنگ نقش اندر نقش كه چون كامي به رغبت گشاده جاده را به درون مي بلعد. اينك تويي و تهران و دماوند قامت افراشته برآن.
به گفته سياحان آن عصر، در اين سرزمين، كيفيت روشنايي و نور فراخور ابعاد بزرگ و گسترده است. تپه هايي را كه سي فرسنگ از هم دورند، دره ها آن چنان روشن و آشكار از يكديگر بريده اند كه هرگز باور نمي داري آن اندازه از هم دور باشند. دماوند هم كه بيش از بيست فرسنگ از تهران فاصله دارد، چنين مي نمايد كه برفراز شهر ايستاده و هر آن مي تواند آتش خفته اش را بيدار كند و بر شهر بيافشاند.
دهات متعدد حواشي شهر همه چون واحه هايي تك افتاده در دل دشت و دامان البرز پراكنده اند و در پس پشت تپه ها پنهان. به راه پي سپرده كه بنگري، آن سوي تر، در افق قرب كرج شايد، يك برآمدگي ممتد در دشت پيش مي رود؛ و آن طرف تر كاكل سرخ كوه ري غنوده همرنگ ارغوان؛ اين سوي هم گرده بزرگ و سپيد البرز به ستون فقرات نهنگ مي ماند؛ و اين هم تهران، دفعتاً از كوير برآمده و سربرداشته به فراروي! اين بار ديگر جايي براي هيچ ترديدي نيست؛ اين ديگر خود خود تهران است؛ همان سان كه در منظر سياحان مي نمود به دو صد سالي پيش از اين؛ چنارستاني محصور در حصار. مگر نه آن كه پيشتر از آن هم، پيتر و دولاواله، به سيصد و نود و دو سالي پيش نوشته بود: اگر اسلامبول محض زيادت سرو به سروستان شهره است، تهران به يقين چنارستان است.
دل اگر مي دادي و گامي اگر فراتر مي نهادي، به معيت همان سياحان، در اندرون گلين و دلگير تهران، در قلب آن پيله خاكي و خاكستري رنگ، ابريشمي سبز، زمردي زلال و صيقلي غنوده بود. به گفته گرترود بل، تصور كن كه از همه سو چشم انداز طبيعت مرده كه برهنه و تهي از همه چيز در فضاي پرستاره مي چرخد، گسترده است: دشت خاكستري يك نواخت، و بر فرازش ابرهايي از گرد و خاك كه برمي خيزد و فرو مي نشيند، و خود را به صورت ستون هاي استواري در مي آورد و در زير فشار بادهاي گرم نامنظم دو باره در لابلاي سنگ ها فرو مي رود؛ و به جاي هر نوع گياه، بوته هاي كوتاه تيغدار، بدون برگ سبز و با شاخ و برگي از خار، لكه هاي سفيد نمك زار كه آفتاب بر آن مي درخشد، وحاشيه اي از كوه هاي برهنه در افق دور... با اين همه، در اين بيابان خشك و سوخته، زيبايي شرق نهفته است. كافي است كمي آب باشد تا صحرا به گل بنشيند، سايبان هاي خنك در ميان خاك و آفتاب سوزان سربر آورد، و باريكه هايي از رنگ هاي لطيف در آن پهنه خاكستري بدرخشد. در حالي كه از آستانه دري در ديواري چينه اي مي گذري، قلبت به پرواز در مي آيد؛ تفاوت چنان زياد است كه ممكن است يك پايت در صحراي سوزان و پاي ديگرت در بهشتي پرسايه سار و آكنده از گل باشد. در زير برگ هاي پهن و پرپشت چنار، جويبارهاي باريك زمزمه مي كنند، فواره ها با صداي گوش نوازي آب مي پراكنند، و بوته هاي رز سفيد گل برگ هاي معطرشان را بر حوض هايي مي افشانند كه در ژرفاي خود به سايه اي غليظ مي مانند. اين زيبايي وصف ناپذير باغ ايراني است، نوار گسترده اي از گياهان كه بيابان را از كشت زار جدا مي كند و بدين سان در دل صحرا، درون ديوارهاي بلند خاكي، زندگي در پيچ و خم كوچه باغ هاي پرطراوت تهران جريان مي يابد.
تهران اوان قاجاريه هم بدين سان بود، چنارستاني مملو از گياه، آكنده از درخت؛ و به هر گوشه كه مي شد، بگذر از باغ هاي اغنيا، در هر حياط قد غربيل رعايا، كه نه كم كه بسيار هم بود، بوته اي گل سرخ، شاخه اي محمدي رسته در كنج حياط، خبر از صفاي اندرون مي داد؛ حكايت زلال دل مردم كه در تن خاكي خود قلبي به طراوت گل داشتند؛ به عينه تهران كه در پس كوچه هاي خاكي و كج و معوج خود، در پشت ديوارهاي معابر تنگ و ناهموارش بس گل در گل نشسته داشت.
مرحوم جواهركلام از طراوت بهارين تهران حكايت ها دارد؛ مي نويسد: در آن روزهاي قديم گل فصل معيني داشت كه اول بهار بود و عده اي از دهاتي هاي اطراف شهر مقداري گل و غنچه گل سرخ كم پر را توي لنگ ها مي ريختند و سرگذرها مي آوردند و از آن گل ها و غنچه ها با برگ چنار دسته گل مي پيچيدند و با نخ قند محكم آن را مي بستند و هر دسته اي ده شاهي و يا پنج شاهي مي فروختند. مردم هم آن دسته گل ها را مي خريدند و توي كاسه آبخوري مي گذاردند تا آب آشاميدني بوي گل و گلاب بگيرد. مدتي اين دسته گل ها توي كاسه آب خوري مي ماند، سپس برگ هاي چنار را دور مي ريختند و برگ هاي گل را پرپر كرده نيمه خشك مي كردند و جاي همگي خالي، توي كاسه آبدوغ خيار مي افشاندند و با ناهار صرف مي كردند... در اواخر بهمن توي بازار پياز نرگس و گاه پياز سنبل را بار الاغ مي كردند و دور مي گرداندند. مردم باسليقه پيازها را مي خريدند و توي گلدان هاي شيشه اي مي گذاردند تا براي شب عيد گل بدهد. معمولاً ميرآب ها و گزمه ها چند روز به عيد مانده گلدان هاي نرگس و سنبل را به منزل اشخاص محترم مي بردند و براي خرج شب عيد خود پول مي گرفتند...
تا آنجا كه به خاطر دارم، اولين گل فروشي تهران، گل فروشي پروتيوا بود كه باغ با صفايي هم داشت و اهل دل در موقع زمستان كه بوستان ها خزان مي شد به گرمخانه و گلخانه پروتيوا مي رفتند و از بوي گل تر دماغ مي شدند.
بهار هم كه مي گذشت، در باغچه غالب خانه ها گل لاله عباسي، گل نيلوفر، گل جعفري فرنگي و اطلسي و گل تكمه اي و تاج خروسي در مي آمد. گل ناز و گل شب بو و هميشه بهار هم قدري رايج بود و در بعضي خانه ها درخت گل خر زهره، درخت گل طاووسي، اقاقيا و خطمي هم ديده مي شد. اما اول خزان همه اين گل ها برباد مي رفت و تا شب عيد كسي رنگ گل و برگ سبز را نمي ديد، مگر در خانه اعيان كه نارنجستان و گل ياس و رازقي و امثال آن داشتند.
حول و حوش عيد، از نيمه دوم اسفند به بعد، كه در تقويم هاي سنتي آن روزگار به موسم آمدن لقلق - لك لك- شهره بود تمامي شهر شسته و روفته مي شد و خانه تكاني مشغله همگان. مظنة آب حوضي و باغچه بيل زن هم در همان اوان بالا مي رفت و كار بادكنك و جغ جغه و وغ وغ ساهاب فروش سكه مي شد.
طراوت بهار در كسبه بازار هم كارگر مي افتاد و به گفته مرحوم سعيد نفيسي: يك هفته پيش از نوروز دكاندارهايي كه مردم متاعشان را براي مراسم نوروز مي خريدند، مانند سبزي فروش و ميوه فروشي و آجيل فروش و شيريني فروش و حتي برخي بزازها و بقال ها دكان خود را آذين مي بستند و به ديوارها قالي و قاليچه و قلمكار و مانند آنها مي كوبيدند و شب ها چراغان مي كردند و اسفند دود مي كردند و حتي برخي از آنها مهمان مي پذيرفتند و بدين وسيله توجه مردم را به دكان خود جلب مي كردند...
روي شيريني و ميوه و حتي گوشت گوسفند زرورق مي گذاشتند و كاغذهاي رنگارنگ را كه به اشكال زيبا بريده بودند، جا مي دادند. سبزي فروش ها، مخصوصاً ريشه هاي سفيد پيازچه را رنگ سرخ تيره مي زدند و تربچه هاي سرخ را با سليقه مخصوص نمايش مي دادند و از آنها اشكالي ترتيب مي دادند.
تهران پر طراوت و رنگ بهاران در بحبوحه تجدد خويش از بحبوحه ارغوان به دور افتاد. طبيعت آن منزل تهي كرد و جاي به عمارات هر دم فزاينده سپرد و زندگي در آن روز به روز دشوار تر شد. سعيد نفيسي در تيرماه 1334 هجري شمسي- نيم قرن پيش از اين- در جريدة خواندني ها نوشت: كساني كه زندگاني چهل پنجاه سال پيش را هنوز به ياد دارند، چيزي كه هميشه برآن دريغ دارند و افسوس مي خورند، دل خوشي و قناعت و زندگي ساده اي بود كه... حالا سال هاست از ايران رخت بر بسته است. زندگي آسان بود، ارزان بود، تجمل و خودفروشي و نادرستي در كار نبود؛ هر كس به اندازه درآمد خود، اگر هم بسيار ناچيز بود، مي توانست زندگي آرام و آسوده اي داشته باشد. اين رقابت ها و هم چشمي هاي زيان بخش در ميان نبود.
سيري زيان بار آغازيده بود كه مي توانست جز آن باشد. تهران ديگر آراستن خود را نه در گل و گياه و سبزه كه در زينت هاي درون خانه ها مي جست. زينتي كه بر رقابت ها هم دامن مي زد و آن سير هم چشمي ها را شتابان تر. مگر نه آن كه در اعلان تجاري جريده عصر، اطلاعات شنبه يازدهم اسفند 1302 شمسي، مي خواندي: اعلان. مغازه اصفهاني. اگر مي خواهيد اطاق هاي ايام نوروز شما مزين شود؛ اگر مي خواهيد زينت مجلس عيدتان موجب تزييد صادرات مملكت باشد؛ اگر مي خواهيد هر كس در نوروز ديدن بيايد، اطاقتان را ضرب المثل سليقه معرفي كند، تشريف بياوريد چهار سوق كوچك از پرده قلمكار جديد الورود صورت مشاهير شرق و غرب و صورت هاي زيباي ديگر خريداري فرماييد.
اما همين هم نماند و آن قلمكار صورت هم جاي تهي كرد و متاع فرنگي كنگر خورد و لنگر انداخت تا آنجا كه گاه ركود بازار كسبه را موجب شد، آن هم در نوروزهايي از نوروزهاي رفته؛ و از آن شمار نيم قرني پيش، نوروز 1335 هجري شمسي. با هم بخوانيم خبر مندرج در اطلاعات هفتگي شانزدهم بهمن ماه آن سال را: با وجود شب عيد وضع بازار خوب نيست. بحران عميق اقتصادي و كاسته شدن روزافزون قوه خريد مردم كم كم دارد آثارش را نشان مي دهد. ورود بي مطالعه مقدار زيادي اجناس خارجي در دو سال گذشته كه خيلي بيش از ميزان احتياج و مصرف بود، نيز آثار و نتايجش روز به روز بيشتر نمايان مي گردد.
تهران از سيرت به صورت پرداخته بود؛ در مطبعه كاشاني در خيابان ناصريه هم همه جور كارت پستال هاي مصور صورت سلاطين ايران و اروپا و غيره حاضر بود (اطلاعات 4 اسفند 1302) و مطبعه مهياي قبول هر نوع سفارش آدرس هاي برجسته با بهترين خط و رنگ و سليقه با قيمت ارزان و در عين فروش چاي چيني، عطور گل قمصر، گلاب اعلا، آب ليموي شيرازي، انواع لوازم تحرير و كارت ويزيت هاي همه جور.
بهمن فرو غلتيدن آغاز كرده بود.
|