پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۴ - - ۳۹۳۵
ديدار با جمشيد مراديان مجسمه ساز
خوف مقدس پنهان
002292.jpg
عكس ها: گلناز بهشتي
سحر طاعتي
اولين مجسمه اي را كه به صورت رسمي ارائه كرديد، چه بود و چگونه شكل گرفت؟
اولين مجسمه من در اردوي دانشجويان ممتاز ارائه شد؛ چرا كه من ابتدا در رشته راديولوژي تجسس مي كردم و در آن مقطع هنوز سراغ مجسمه سازي نرفته بودم. وقتي دانشجوي ممتاز شدم من را به اردوي دانشجويان ممتاز فرستادند و در عرض 10 روز اردو 13 كار از پيش ساختم كه در آن زمان آقاي رضا بانگيز كلاس مجسمه سازي را اداره مي كرد كه با قضاوت كارها، مرا به عنوان نفر اول انتخاب كرد و كتاب زندگي ميكل آنژ را به من هديه داد. از آن موقع كار مجسمه برايم جدي تر شد كه بلافاصله راديولوژي را به اتمام رساندم و سر كلاس مجسمه سازي رفتم.
بعدها روند كارتان، به چه صورت جلو رفت؟
من مدتها در كارگاههاي مختلفي كار و تجربه هاي زيادي كسب كردم اما يك روز به اين نتيجه رسيدم كه خودم بايد به طور مستقل كارگاه داشته باشم. به دنبال اين تصميم فضاي بسيار كوچكي را اجاره كردم كه در اين كارگاه زمستانهاي بسيار سرد و تابستانهاي بسيار گرمي را گذراندم كه بعدها از همين كارگاه نمونه هايي شكل گرفت كه بعدها در فستيوال چين به مجسمه برنز تبديل شد. اما بعد از مدتي كارگاهم در خيابانهاي گشايش شبكه بزرگراهي، زير يكي از پل هاي بزرگراه چمران رفت. دوباره يك دخمه مرطوب و متروك و مخوفي را اجاره كردم و كارم را ادامه دادم كه از آنجا هم مجسمه اسب چوبي ام شكل گرفت كه به بينال ژاپن راه پيدا كرد كه اين كار را موزه هنرهاي معاصر تهران فرستاد. ژاپني ها از من هم دعوت كردند اما چون پول نداشتم و هيچ ارگاني هم كمكم نكرد به ژاپني ها گفتم من نمي آيم و شما عكس من را در كنار كارم بگذاريد. اين خود اولين حركت بين المللي و خارج از ايرانم بود. كار بعدي ام حضور در دومين بينال مجسمه سازي موزه هنرهاي معاصر تهران بود كه آنها كارم را پذيرفتند اما نمي دانم به چه دليل كار در انبار ماند و به نمايش نگذاشتند اما همان كار در سمپوزيوم پكن جايزه ويژه گرفت. حضور در اين سمپوزيوم ها باعث شد كه چيني ها سال 2003 بدون واسطه از من دعوت كردند كه در پاركي در چايچونگ چين مجسمه بسازم. 50 روز آنجا بودم و مجسمه اي را ساختم كه نماد يك زن است كه 2 بازوي قوي و كاري دارد اما زير بغلش يك فضاي خالي را به نشانه نداشتن دستاوردي قرار دادم. مسير بازگشت به ايران خيلي برايم غمبار بود؛ چرا كه تكه اي از جانم را در سرزميني به جاي مي گذاشتم كه ديگر حتي ميسرم نيايد كه به ديدنش بروم. موقع بازگشت هيچ استقبالي در انتظارم نبود چون نه توپي را وارد دروازه اي كرده بودم و نه آهني را بالاي سرم برده بودم. من يك مجسمه سازم، زنگ زدم انجمن مجسمه سازان گفتم من جمشيد مراديان هستم و برگشتم، به من گفتند مگر كجا بودي؟ تحمل اين غربت در سرزمين خود آدم بسيار سخت است. بعد از آن به ترتيب در كشورهاي اروپايي و در سمپوزيوم هاي مختلفي شركت كردم.
چه عاملي باعث شد كه با اردكي ارتباط بگيريد و كارتان را با هم دنبال كنيد؟
من شاگردي به نام كيوان داشتم كه از دوستان برادر فرج اردكي بود. يك روز كيوان به اردكي مي گويد كه اگر مي خواهي كار مجسمه سازي انجام دهي مي تواني پيش مراديان بروي. بعد از اين پيشنهاد اردكي پيش من آمد و از همان روز اول به ايشان گفتم من سالهاست تصميم گرفتم با كساني كار بكنم كه مي خواهند مجسمه ساز شوند. شما هم اگر مي خواهيد تنها وقتتان را پر كنيد تشريف ببريد. اما اردكي با تمام گرفتاريهايش نزد من ماند و سر كلاسها حاضر مي شد و تمام آن چيزهايي را كه من آموزش مي دادم، رعايت و پي گيري مي كرد و كم كم به جايي رسيد كه من به ايشان به عنوان دستيار اميدوار شدم. در كارها وقتي حركت كرديم متوجه شدم كه حس هاي مشتركي داريم. من به كسي احتياج داشتم كه خشونت را از كارهاي من بگيرد. اردكي بعدها تبديل شد به كسي كه كلاسهاي من را اداره مي كرد و در نبود من شاگردانم را تربيت مي كرد.
خانم اردكي وجه تشابه كارهاي شما با آقاي مراديان چه بود و چه ديدي نسبت به آثار ايشان داشتيد؟
من 5 سالي است كه با آقاي مراديان همكاري مي  كنم. از روزي كه پيششان آمدم تصميم گرفتم كار كنم. من سالهاي قبل از همكاريمان با اساتيد ديگر هم كار كرده بودم اما چيزي كه باعث ماندگاري من پيش آقاي مراديان شد اين بود كه ايشان هميشه از شاگردانشان مي خواهند كه اثري را ارائه كنند كه هميشه با تفكر همراه باشد.
من بسياري كارهاي تكنيكي را از سفرهايم به همراه مراديان كسب كردم كه حاصل آن هم نمايشگاه مشترك ما در گالري باران است كه تا 12 اسفندماه هم داير مي باشد. من هميشه فكر مي كردم براي كار كردن در زمينه مجسمه سازي خيلي دير شده اما بايد بگويم كه هيچ وقت دير نيست و معتقدم زناني كه در خودشان حس هايي را پيدا مي كنند و فكر مي كنند خلاقيت هايي را دارا هستند، كنكاش كنند و سعي كنند از استعدادهاي دروني شان استفاده كنند.
شما چه تأثيري روي آقاي مراديان در خلق اثرهايشان گذاشتيد كه ايشان معتقدند با آمدن شما خشونت كارشان گرفته شده؟
در كار مجسمه سازي وقتي دو يا چند نفر با هم همفكر هستند و كار مي كنند، چند ديد به وجود مي آيد كه خيلي مؤثر است. ما خودمان يك مجسمه را از يك زاويه نگاه نمي كنيم، بلكه دور آن مي گرديم كه كاستي هاي آن را جبران كنيم.
آقاي مراديان در خصوص كارهاي من چنين قضاوتي را مي كنند و گاهي اين اجازه را من هم دارم كه راجع به كارهايشان نظر بدهم و نظرات خيلي ساده روي كارهايمان تأثير عميقي مي گذارد؛ چرا كه چون اين قبيل كارها همكاري است و براي به وجود آوردن يك اثر هنري، ديد دو نفر خيلي كامل تر از يك نفر است در واقع موفقيت كار من و رضايت آقاي مراديان بر اساس تأثيري است كه از كار هم گرفته ايم.
جناب مراديان دليل اين كه يك سري از مجسمه هايتان را در كنار خيابان ها و كوچه ها خلق كرديد چه بوده و فكر مي كنيد مردم ما چه قدر به آنها توجه و ارتباط هنري برقرار مي كنند؟
به نظر من وظيفه هنرمند اعتلاي فرهنگ جامعه است. مردم ما تمايل به هنرهاي تجسمي دارند اما شايد فرصت رفتن به گالري ها و موزه ها براي همه فراهم نباشد؛ با اين وجود چه طور مي شود كه به طريقي مردم را در عرصه مجسمه سازي و هنر مردمي وارد كرد و از چه طريق هنرمند مي تواند ياري مردم را با خود همساز كند، طرح اين سؤالها باعث شد من چند كار در كنار خيابان ها اجرا كنم كه استقبال مردم بيشتر از انتظار من بود. من يك مجسمه گاوي را چند متر بالاتر از كارگاهم ساختم كه گاهي برفش را پاك مي كنم و بارها ايزوله  اش كردم تا آب نتواند آن را از بين ببرد. هر سال هم قبل از سال تحويل روي سر آن يك گلدان گل مي گذارم و به شاخها و گوش هايش رمان قرمز مي بندم و مي روم. اين كارها را براي اين مي كنم كه وقتي اهالي محل بيرون مي آيند مجسمه من با اين شكل، سال نو را به آنها تبريك مي گويد يك مقدار پايين تر از اين گاو، سر راه بچه هاي مدرسه قورباغه ساختم و زماني مملو از شادي مي شوم كه بچه هاي كوچك مدرسه در دهان قورباغه من بستني و پفك مي گذارند و از سر آن بالا مي روند. در واقع اين مجسمه واقعي است كه بايستي تأثير اثر تجسمي روي مردم باشد و انگيزه اي را در آنها ايجاد كند. رهگذر ها و كساني كه با زندگي سخت امروز دست و پنجه نرم مي كنند و براي دمي آسودن تلاش مي كنند، شايد اثر من پناهي شود براي اين كه لحظه اي از همه چيز فارغ شوند و به آن بنگرند. من در واقع با اين هدف اين كار را انجام مي دهم و معتقدم كه هيچ وقت با كنار خيابان رفتن آثارم، ارزش هنري آنها پايين نمي آيد.
شما به غير از مجسمه سازي، قبلاً  موسيقي هم كار مي كرديد و ساز مي زديد،  چرا از موسيقي جدا شديد؟
من از خيلي سالها پيش دلبند موسيقي بودم و معتقدم كه هنرمند بايد عرصه هاي مختلفي را تجربه كند و حتماً  لازمه كار يك مجسمه ساز اين است كه موسيقي هم بداند و سمفوني و سبكهاي مختلف آن را گوش كند. اين تفكر باعث شد كه من در زماني كه كار مجسمه مي كردم نوازندگي را هم با ساز ترومپت شروع كنم. بعدها ساكسيفون هم مي زدم و زماني گذشت و سر از نواختن سنتور درآوردم.
اما كار مجسمه سازي به قدري سنگين شد كه ظرافت را از دست هاي من گرفت كه بتوانم مضراب به دست بگيرم. ولي هميشه بزرگترين حسادت زندگي ام؛ توانايي نوازنده اي است كه خوب ساز مي زند و من هميشه در حسرت اين هستم كه چرا من نوازنده خوبي نشدم؟ در كنار موسيقي، در زمينه ادبيات هم كار كردم و به شما قول مي دهم كه به اندازه وزن تمام مجسمه هايم كتاب خواندم و گاهي اوقات جسارت كرده و به عالم شعر اظهار ادب مي كنم. به عقيده من سرك كشيدن به امور مختلف و آشنايي با فرهنگ وسيع وظيفه هنرمندي است كه نخواهد يك بعدي باشد؛ اگر مجسمه ساز است به هيچ دليل نمي تواند خودش را در كارگاهش حبس كند و سينما نرود و موسيقي را تجربه نكند.
مجسمه ابزارش سخت و در مقابل آن موسيقي بسيار لطيف  و ظريف و شما هر دو هنر را تجربه كرده ايد. به نظرتان چه رابطه اي بين موسيقي و مجسمه وجود دارد؟
به نظر من موسيقي و مجسمه نزديك ترين هنرها به هم هستند؛ به دليل اين كه در هنر اين  بحث مطرح است كه تمام هنرهاي ديگر سعي مي كنند به سمت موسيقي ميل پيدا كنند. يك مجسمه ساز سعي مي كند مجسمه اي بسازد كه به نوعي موسيقايي باشد و در واقع صدا و طنيني را داشته باشد. به نظر من دريافت موسيقي درست مثل دريافت آثار هنرهاي تجسمي است و اين دو اصطلاحاً  دو شكل از هنر هستند كه بي سوادند. البته بي سواد به اين معنا كه سروكاري با كلمات و نوشتار ندارند. نتيجتاً  دريافت هر دوي آنها يعني موسيقي و تجسمي احتياج به مهارت همگون دارد كه مخاطب آمادگي اين را از نظر ظرفيتي داشته باشد كه يك اثر تجسمي را تجسمي ببيند و دريافت كند و اگر از يك اثر تجسمي و يا يك قطعه موسيقي به برداشت بهتري از خودش و از تاريخ برسد، مي تواند زمانه را به گونه ديگري تعبير كند. من موسيقي و هنرهاي تجسمي را از طريق دريافتي كه مخاطب مي كند، بسيار به هم نزديك مي دانم، مخاطب اين دو نوع هنر بايد با خودش كار كرده باشد و به دنبال كلام اين دو وجه هنري نگردد چرا كه نه مجسمه را مي توان با يقين بيان كرد و نه موسيقي را؛ چرا كه اگر موسيقي را به كلام دربياوريم ديگر موسيقي نيست. من از مخاطبين آثار تجسمي هميشه خواسته ام كه براي دريافت يك اثر ما را وادار به گفتن داستان نكنند؛ چرا كه اگر اين اتفاق بيفتد ديگر نه آن مجسمه، مجسمه خواهد بود و نه آن داستان، داستان مي شود.
موزه  هنرهاي معاصر و انجمن  هنرهاي تجسمي به عنوان نهادهاي دولتي چه قدر توانسته اند در روند مجسمه سازي كشورمان مؤثر باشند و چه قدر در شناساندن هنرمندان كشورمان به جهان موفق عمل كرده اند؟
در چند سفري كه به خارج از ايران داشتيم موزه و مركز هنرهاي تجسمي هميشه كمك كوچكي به ما كرده اند مثلاً  براي 10 يا 50 روز 500 و 1000 دلار كمك هزينه داده اند اما اين واقعاً  رقمي نيست كه در خارج روي آن بتوان حساب كرد. اما اگر كمتر از اين را هم مي دادند من مي خواستم و مي گرفتم به خاطر اين كه به مركز و موزه و وزارت ارشاد بگويم كه دلم مي خواهد تحت لواي شما باشم و شما مسئوليت من را بپذيريد، بگذاريد من به يك نهاد رسمي كشورم كه از من حمايت مي كند، دلگرم باشم. در واقع هنرمندان اين را مي خواهند و احتياج دارند كه از نظر روحي و يا حتي مالي مورد حمايت قرار بگيرند هرچند ناچيز؛ چرا كه اين خود انگيزه هاي فردي را براي كار كردن در انسان ايجاد مي  كند.
مجسمه سازي ما نسبت به قبل چه روندي را پيش گرفته و چه جايگاهي را به خود اختصاص داده است.
اگر بينال ها را ديده باشيد، روند تكاملي مجسمه سازي ايران را به سرعت زيادي درمي يابيد. جوانهاي زيادي پا به عرصه گذاشته اند. درست است كه كلاسهاي مجسمه سازي ما محدود و امكانات كم است و مجسمه سازي ساليان سال مورد بي مهري بوده اما حالا عرصه اي باز شده و بچه هاي ما هم توانايي هاي خود را در معرض نمايش قرار داده اند.
من نمي دانم محدوده توانايي هاي مالي مركز هنرهاي تجسمي يا مؤسسات توسعه هنرهاي تجسمي تا چه اندازه است و آيا به اندازه ظرفيتش براي اين كار قدم برداشته يا نه؟ ولي در هر صورت اگر پيشرفتي شد، اگر اكسپويي برپا كرده اند همه اينها به واسطه تلاش اين مراكز و موزه هنرهاي معاصر بوده كه من تمام اين مسائل را مثبت ارزيابي مي كنم و از تمام كساني كه دست اندركار اين قضايا هستند، مي خواهم كه از هنرمندان در زمان حياتشان قدرداني كنند.
هنر مجسمه سازي ما نسبت به كشورهاي ديگر در چه سطحي قرار دارد و ديگران چه ديدي نسبت به اين هنر كشور ما دارند؟
ببينيد كشوري مثل ايتاليا كه از زمان ميرون مجسمه ساز، كار مجسمه كرده و هيچ مانعي هم بر سر راهش نبود به خصوص اين كه تحت لواي كليساها هنرشان رشد كرده و از كپي كاري دست كشيده اند و عميقاً  اعتقاد دارند كه مجسمه يكي از عوامل روان  بخشيدن به شهر است را نمي توانيم با كشوري مثل خودمان كه قدمتش در مجسمه به عمر آقاي صديقي مي رسد را مقايسه كنيم. ما بايد كارمان را بدون وقفه انجام دهيم و فقط با كار است كه مي توانيم اين عقب ماندگي را جبران كنيم.
به عنوان سؤال آخر چه سفرهايي را پيش رو داريد و در حال ساخت چه آثاري هستيد؟
سفرهاي ما به اين ترتيب است كه ما ماكت كارمان را به صورت كامپيوتري مي فرستيم و بعد از قضاوت نتيجه را به ما خبر مي دهند. شما خبرهاي رفتن ما را مي شنويد اما خبرهاي نرفتن ما، شكست هايمان و اين كه كارهايمان براي شركت در برخي بينال و سمپوزيوم ها قبول نمي شود را هيچ وقت نمي شنويد و ما تنهايي غصه مي خوريم. در حال حاضر من در انتظار خبر كارهايم هستم كه براي المپيك 2008 چين، طراحي كرده ام چون حق تأليف آنها را از من گرفته اند اجازه انتشار عكس هاي آنها را ندارم. اكنون هم در گالري باران آثاري از من و فرح اردكي كه حاصل چند سال تلاش و همكاري  ما مي باشد به نمايش درآمده كه تا 12 اسفندماه برپا خواهد بود.

كوچه هاي دركه
هميشه با جمشيد مراديان براي گرفتن اخبار كارها و فعاليت هايش تلفني صحبت مي كردم و در واقع تنها از طريق تلفن با هم ارتباط كاري قوي برقرار كرده بوديم. هميشه بعد از مصاحبه تلفني كه با هم داشتيم برايم شعري از سروده هايش را مي خواند، تا به قول خودش خستگي كارم گرفته شود و واقعاً هم چنين بود. او با صداي گرم و صميمي اش چنان غرق خواندن اشعارش مي شد كه انسان را براي لحظه اي از فضاي كار جدا مي كرد. بارها و بارها دوست داشتم به كارگاهش بروم و از نزديك مراحل ساخت آثارش را ببينم، اما هيچ وقت اين فرصت فراهم نشد تا اينكه براي اين مصاحبه با هم قرار گذاشتيم كه 5 شنبه بعد از ظهر به كارگاهش بروم و بعد از مصاحبه باهم به نمايشگاهي از مجموعه مجسمه هايش كه به همراه فرح اردكي در نگارخانه باران داير كرده بود، سري بزنيم.
مي دانستم كارگاهش در يكي از كوچه هاي دركه است، اما بعد از گرفتن آدرس دقيق تر تازه فهميدم، اين كارگاه هماني است كه بارها و بارها از مقابلش گذشته ام تا به خانه مادربزرگم بروم، اما هيچ وقت نمي دانستم كه جمشيد مراديان آن روزها در آن مكان مشغول ساخت مجسمه هايش است. به همراه دو تا از دوستانم به آنجا رفتيم و بالاخره بعد از 2 سال ارتباط تلفني او با نشان دادن قسمت هاي مختلف كارگاهش و تمام مجسمه هايي كه آنجا ساخته بود استقبال گرمي از ما كرد. مراديان تنها نبود بلكه فرح اردكي كه مدت 5 سال است به عنوان يك مجسمه ساز زن در كنار مراديان،  فعاليت مي كند و با هم به سفرهاي خارج از كشور و بينال ها و سمپوزيوم هاي اروپايي مي روند نيز آنجا حضور داشت و كارگاه اين دو هنرمند مملو از تنه هاي درخت، خرده چوب ها و ابزارها و مجسمه هاي ريز و درشتي بود كه با آنها زندگي مي كردند. مراديان تنه هاي درختاني را به ما نشان داد كه تازه آنها را به كارگاه آورده بودند و مي خواستند با ارائه طرح هايي آنها را تبديل به مجسمه كنند. هنگام مصاحبه فرح اردكي نيز در كنارمان حضور داشت و سؤالاتي را نيز از او پرسيدم كه در متن مصاحبه آمده است. بعد از اتمام كار به گفتگويي دوستانه پرداختيم و با نوشيدن چاي و قهوه راهي نگارخانه باران- كه كمي بالاتر از كارگاهش بود- شديم.
مجسمه هاي مراديان و اردكي در نگارخانه باران با چيدماني بسيار زيبا در كنار هم قرار داشتند. اين مجسمه ها نتيجه سال هاي كار و فعاليت اردكي و مراديان بود. ديدن اين نمايشگاه و صحبت درباره آن پايان بخش مصاحبه يك عصر 5شنبه صفحه ديدار با جمشيد مراديان بود.

پشت صحنه
زندگي نامه
002298.jpg
صبح ها مادر بزرگم مرا از خواب بيدار مي كرد و به من مي گفت پاشو ببينيم امروز چه چيزي مي خواهي درست كني! به دنبال يكي از مسافرتهايمان به يكي از شهرستانها سالها از قضايا دور افتادم تا اينكه دوباره به تهران برگشتيم. در آن زمان كلاس پنجم دبستان بودم و با ادامه تحصيل وارد دبيرستان شدم. در آن مقطع يكي از كساني كه خيلي روي من تأثير گذاشت آقاي منوچهر صوفرزاده معلم نقاشي من بود. من به آتليه ايشان مي رفتم و همه كاري در آنجا مي كردم، فقط به خاطر اينكه در فضاي آن كارگاه و آتليه نفس بكشم.
يك روز به من گفت: جمشيد هنرمند بودن، داشتن حسي متفاوت است. اگر كسي اين حس را داشته باشد و بتواند آن را در خودش پرورش بدهد، راهش را پيدا مي كند يعني يا نقاش، يا موزيسين و يا شاعر مي شود و درواقع مهم داشتن آن حس و حرفي است كه در وجود آدمي هست ... مي خواهد طريقه بيان آن را پيدا كند. من كنار دست ايشان كار مي كردم و اولين مجسمه ام را از گل سرشور مادربزرگم ساختم كه چهره ميرزاده عشقي بود و تماماً اضطراب داشتم كه چرا مجسمه ام خشك كه مي شود، ترك مي خورد چون درواقع تكنيك نگهداري آن را نمي دانستم.
اين كنكاش و گرفتاري ذهني واقعي براي من ادامه پيدا كرد به طوري كه با پولهاي توجيبم پودرهاي رنگ مي خريدم و با چسب چوب مخلوط مي كردم. بو م هايم را هم از پلاكاردهاي خيابان درست مي كردم و روي آنها نقاشي مي كشيدم ولي هيچ كس آنها را تحويل نمي گرفت. يادم هست اولين مجسمه گچي را كه در اتاقم ساختم، مادرم گفت ببين سر موكتها چه بلايي آوردي. مدتي نقاشي را تجربه كردم و به جايي رسيديم كه با كارها و آثارم نمايشگاه هم گذاشتم ولي براي من اغناگر نبود چون پرجذبه ترين وجوه هنر، مجسمه سازي است آن هم به خاطر فرمها و انديشه هاي پيچيده اي است كه در ساخت آن به كار مي رود.
اين جذبه من را به دنبال خودش كشاند تا اينكه من كنكور دادم و نفر 11 رشته مجسمه سازي دانشگاه هنرهاي تزئيني آن زمان شدم كه بعدها با انقلاب آن كلاسها تعطيل شد و نتوانستم آن را ادامه بدهم. اما كار و مطالعه مي كردم و به كارگاه هاي هنرمندان ديگر رفتم و از اساتيدي چون آقاي فياض تأثير گرفتم. سپس در حوزه هنري مجسمه سازي را امتحان دادم و سر كلاس نشستم و شاگرد اول هم شدم. بعد از آن عمده ترين مقدمه اي كه روي من تأثير گذاشت كه باعث شد به عمق بيشتري برسم سفرهايي بود كه به كشورهاي مختلف داشتم كه نتيجه آن آشنايي با مجسمه سازان بين المللي بود و در آن زمان تمام سعي من بر اين بود كه در موزه، تكنيك را از آنها ياد بگيرم.
هميشه به فرمها و حس هايم اتكا و اعتماد مي كنم و به غير از فكر خودم هيچ چيزي را نمي سازم. هيچ كدام از كارهاي من شبيه كار هيچ كس نيست و مصر هستم كه به حس هاي خودم پايبند باشم و خارج از خواسته هاي خود مجسمه نسازم. من عضو انجمن مجسمه سازان هستم و به اين عضويت هم افتخار مي كنم. مدت 5 سال است كه با فرح اردكي كار مي كنم و با ايشان در بنيان ها و سمپوزيوم هاي خارج از كشور شركت كردم، هم اكنون هم آثار من به همراه فرح اردكي كه تلاش سالها در كنار هم كار كردن است را در نگارخانه باران به نمايش گذاشته ام.

سرود
رويا
از من خواستن
به اصرار
برايمان چيزي بخوان
گفتم چه
از انسان و واقعيت بگو
من كه هميشه از حفظ مي خوانم
به سرانگشتان فراخوان
خاطراتم را ورق مي زنم
اينجاست انسان
با گناه شروع شد
با قتل برادر بلوغ يافت
حمله كرد
آتش زد
چشم درست نمي بيند.
تاريخ را مي گويم
چشم درست نمي بيند
غبار از سم اسبان
گوش درست نمي شنود
صدا از چكاچك شمشير
فرياد از فرود تازيانه
اهرام كه بنا شدند
درست وقت آن رسيد
تا غذايش را بر آتش هيروشيما گرم كند
ديگر نخوان
همه فرياد زدند
من اطاعت كردم
لختي گذشت

نوستالوژي
ميرايش را به مانايي تبديل كردن
جمشيد مراديان
تنها اثر هنري با لذت دريافت مي شود كه با لذت به وجود آمده باشد
بارت
اگر كنش اثر هنري و هستي آن كيفيتي برتر باشد و قابل تقليل به شكل و جنس آن نباشد، پس ضرورت است كه در پشت ماجرا به دنبال چيزي ديگر گشت. هستي مستقل اثر هنري زماني شروع به حيات مي كند كه متعلق به زمان پيش از تولدش است. يعني روح آفرينشگر عامه مدت ها پيش آن را رقم زده است.
اين طور: برايم حرف تامس بولفينچ برخورنده بود كه هنرمندان ايراني در زمره هنرمنداني هستند كه به سراغ اسطوره هاي خود نرفته اند.
اسطوره شناسي، قدرت اسطوره و... چيزي نيست كه به سراغش بروي و بعد راحت از كنارش بگذري. توتم و فيتش و... راهي را باز كرد كه به مغز درخت ختم شد. درخت مورد پرستش مردمان، خاصه در سرزمين هايي كه دچار بحران كم آبي هستند. اين پرستش چه بود. به خاطر سايه اش، به خاطر زندگي جاري در آن، به خاطر ميوه اش يا به خاطر ريشه نگهدارنده زمين رانشگر، در جان درخت چه بود. چگونه مي توانستي بيرونش بياوري و نشانش دهي. خوف مقدس پنهان در هيأت آن  را به مجسمه تبديل كني و حركت در زمانش را عيان كني. اين مجسمه سازي چوب بود براي من.
جذبه ماده نزديك به جانم، نرمي آن، انرژي آن، تحمل پذيرش انعطاف آن، بافت و نقش آن (برآيند نيروهاي وارده بر چوب رويه داخل دارند پس بسيار آرامش بخشند و تخليه مي شوي) همه اينها با هم دليل مجسمه چوبي نبود. در جان درخت چيزي بود. موضوع شايد آفريدن اثر هنري بود از جانش و ميرايش را به مانايي تبديل كردن و براي زمان هاي آينده راهي اش كرده و ايجاد پيوند بود با قداست جاودانش پيوستن به دريا بود از راهي دراز كه قطره اي طي مي كند پس كنش ماده نيز به مثابه حركتي در زمان نه چون شيئي در مكان عامل قابل تعمل بود كه به زندگي قبل از تولد من مي رسيد.
در بعد: كار در شهري بود كه تمرين بصري كافي هنرهاي تجسمي را ندارد و به جايش همه روز آلودگي هاي بصري را تجربه مي كند و فرصت و فرهنگ رفتن به نمايشگاه و موزه و غيره را هم برايش فراهم نكرده اند.
براي همين گذاشتمش كنار خيابان، سرراهت و بالاخره ديدي و سر از گاله  در آوردي. خوشحالم عرق ريزان روح است، سخت و پيچيده است. جريان خلاقيت فقط تكنيك و انديشه نيست (كه لازمه كارند) عشق مي خواهد. كه خارج از عشق هيچ چيز وجود ندارد. راز جاودانگي است جرأت داشته باش بشنوي و زماني آرام مي گيري كه مجسمه مجسمه سازش را مي سازد. نه بر عكس.

002295.jpg
سركشي به آنچه در پشت زيبايي نهفته است
فرح اردكي
ارائه كار دست، آموزشي درست را طلب مي كند
هگل
روزي را به خاطر مي آورم كه مهمان دوستي عزيز بودم، وقتي وارد منزلش شدم، خودم را در برابر تعدادي مجسمه هاي سفالي و گچي ديدم. به نظرم آمد همگي اين آثار را از مرزهاي خارج از كشورخريداري كرده، به او گفتم تو چقدر خرج اين همه مجسمه كردي؟ گفت: همه را خودم ساختم!
با تعجب گفتم: مگر امكان دارد؟! بعد از چند روز با هم به كارگاه مجسمه سازي رفتيم و خودم را در كنار استادي چون مرحوم استاد فياض يافتم و سپس در كلاس هاي آزاد دانشكده هنرهاي زيبا در نزد استاد رضايي تمامي كارهاي مقدماتي مجسمه سازي را فرا گرفتم. بعد از دو سال وقفه باز توسط دوستي به كارگاه آقاي جمشيد مراديان راه يافتم. كار آموزش را از اول شروع كردم و پس از 5سال كار مداوم افتخار شاگردي و همكاري با ايشان را كسب كردم و در اين مدت در چند نمايشگاه گروهي در نمايشگاه هاي برگ و خانه هنرمندان و در نهايت افتخار شركت در نمايشگاه دو نفره، كارهاي چوبي ام را در كنار كارهاي او قرار دادم. در گالري باران در شروع كار در اين رشته ( كار با چوب) برايم بسيار مشكل و بعيد مي آمد، ولي بعد متوجه شدم آموزش درست تكنيك، مطالعه و شناخت هر آنچه كه مربوط به هنر بخصوص هنر تجسمي مي باشد و ايمان و اعتقاد و در نهايت عشق به كاري كه مي سازي، مي تواند راه را براي رسيدن به هدف هموار سازد.
با استاد مراديان در سال 1380 آشنا شدم و در كنار ديگر شاگردان ايشان شروع به كار كردم. از من خواستند در اين عرصه اگر حرفي براي گفتن دارم با جديت و همت بيشتر كار كنم. با تلاش فراوان و همكاري ايشان دوبار به سمپوزيوم خارج از كشور با ايشان دعوت شدم و توانستم با ساختن اثري دو متري از چوب كاج تأثيري كوچك در اين رشته به جاي بگذارم.
نگاه عميق تر و متفاوت از طبيعت، جست وجو و سركشي به آنچه در پشت اين را زيبايي ها نهفته است، كسب مهارت بيشتر در استفاده از ابزار و مطالعه تئوري در زمينه هنرهاي تجسمي و هر آنچه به اين رشته تعلق دارد و در نهايت عشق متضمن موفقيت هر كسي در اين كار قدم نهاده مي باشد.

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
دخل و خرج
درمانگاه
عكاس خانه
شهر آرا
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  دخل و خرج  |  درمانگاه  |  عكاس خانه  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |